(🖤🙂....
-گفتندشھیدگمنامہ،پلاڪهمنداشت! (:
اصلاهیچنشونہاےنداشٺ!:(
امیدواربودمرویزیرپیرهنیشاسمشرونوشتہباشھ…🧐
که نوشتہبود:اگربرایخداسٺ،بگذارگمنامبمانم✋🏻💔
•🥀| #شهیدانه
@zibatarin_Eshgh
در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد🙁
یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند..😍
درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما بابالحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو می انداخت😃
نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر!
😳 دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است🤔
گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است😍
فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم است.. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس🙃✨
#شهیدانه
@zibatarin_Eshgh
باران شدیدی در تهران باریده بود🌧 خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود..
چند پیرمرد می خواستن به سمت دیگه ی خیابون برن ولی نمیتونستن🙁
همون موقع ابراهیم از راه رسید.
پاچه شلوار را بالا زد! با کول کردن پیرمردها اونا رو به طرف دیگه ی خیابان برد😍
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!🙃✨
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
@zibatarin_Eshgh
میخواین خدا عاشقتون شه؟؟!😍
قلم میزنین..برای خدا باشه!
گام برمیدارین.. برای خدا باشه!
حرف میزنین..برای خدا باشه!
همه چی و همه چی برای خدا باشه!🙃✨
#شهیدانه
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@zibatarin_Eshgh
نشسته بودیم داخل اتاقو مهمون داشتیم...
صدایی از داخل کوچه اومد🤔
ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد👀
شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!🙁
بگیرش ... دزد ... دزد!
بعد هم سریع دویدم دم در!
یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد و دزد با موتور نقش بر زمین شد!😖
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب بود و درد می کشید😞
که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!🙃
رفتند درمانگاه با همان موتور دستش را پانسمان کردند!😍
بعد هم با هم رفتند مسجد..
بعد از نماز کنارش نشست!
گفت چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ...🙁
دزد گریه می کرد بعد به حرف اومد: همه این ها را می دونم..😞
بیکارم و زن و بچه دارم!
از شهرستان اومدم و مجبور شدم💔
ابراهیم فکری کرد.
رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد..
خوشحال برگشت و گفت: خدارو شکر! شغل مناسبی برات فراهم شد😃
از فردا برو سرکار.. این پولو هم بگیر و از خدا هم بخواه که کمکت کند!😍
همیشه به دنبال حلال باش.. مال حرام زندگی را به آتش می کشه اما پول حلال اگه کم هم باشه برکت داره!🙃✨
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
@zibatarin_Eshgh
يک بار خاطره اي از جبهه برام تعريف کرد...
مي گفت: کنار يکي از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم. تو جعبه هاي مخصوص،مهمات مي گذاشتيم. ودرشان را مي بستيم🙃
گرم کار بودیم که يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه،با چادري مشکي!داشت پابه پاي ما مهمات مي گذاشت توي جعبه ها🙁
با خودم گفتم:حتماً ازاين خانم هاييه که مي يان جبهه..اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زني را نمي گذارن وارد آن منطقه بشه!😐
به بچه ها نگاه کردم.. مشغول کارشان بودند بي توجه مي رفتن ومي آمدن انگار آن خانم را نميدیدن🤔
کنجکاو شدم بفهمم جريان چیه!
رفتم نزديک تر، تا رعايت ادب شده باشد.سينه اي صاف کردم وخيلي با احتياط گفتم:خانم!جايي که ما مردها هستيم،شما نبايد زحمت بکشيد🙂
رويش طرف من نبود و به تمام قد ايستاد وفرمود:مگرشما درراه برادرمن زحمت نمي کشيد؟😞
يک آن ياد امام حسين(ع) افتادم واشک توي چشمام حلقه زد😢
خدا بهم لطف کرد که سريع موضوع را گرفتم وفهميدم جريان چيست...
بي اختيار شده بودم ونمي دانستم چه بگويم!
خانم همان طور که روشان آن طرف بود فرمود:هرکس که ياور ما باشد. البته ما هم ياري اش مي کنيم🙃
#شهیدانه
@zibatarin_Eshgh
بعد از#شھادت علی خوابشرو دیدم 💤
بهم گفت:
«اگه می دونستم این دنیا بهخاطر
#صلوات اینهمه ثواب و پاداش میدن😳
حالا حالاها آرزوی #شھادت نمیکردم!🤕
می موندم توۍدنیا و#صلواټ
می فرستادم..🖐🏼🙂💔
#شهیدعلیموحددوست❤️
#شهیدانه🌸
#اهمیت_فرستادن_صلوات✅🎈
@zibatarin_Eshgh
وصیت تکان دهنده:
وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را در شبکههای اجتماعی میگذارند این است که...
این کار شما باعث میشود امام زمان(ع) خون گریه کند😞
بعد از این که وصیت وَ خواهشم را شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما میرویم تا از شرف و آبروی شما زنان دفاع کنیم💔
#شهید_مهدی_محسن_رعد
#شهیدانه
@zibatarin_Eshgh
اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار.. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما😍
پذیراییِ جلسه که تموم شد..مقداری موز اضافه اومد! یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی!
نمی دانم حاج احمد برای چهکاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق محمدمهدی هم پشت سرم اومد!
حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش!😐
با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم...🙁
نذاشت صحبتم تموم بشه..دست کرد توی جیبش و بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری و میذاری جای یه دونه موزیکه پسرم خورده...🙃
#شهیدانه
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@zibatarin_Eshgh
همسر شهید صیاد میگه..
نسبت به تربیتِ بچه ها خیلی حساس بود!
سعی می کرد به وسیلۀ مطالعه و مشورت با کارشناسان بهترین روشِ تربیتی رو انتخاب کنه!🙃
یه روز دیدم بعد از واکس زدنِ کفشای خودش شروع کرد به واکس زدنِ کفشهای پسر بزرگمون🤔
وقتی علتِ این کارش رو پرسیدم گفت: پسرمون جوونه..اگه مستقیم بهش بگم کفشت رو واکس بزن ممکنه جواب نده!
خودم کفشش رو واکس میزنم تا به طورِ عملی واکس زدن رو بهش یاد بدم😃
#شهیدانہ
#شهید_صیاد_شیرازے
@Zibatarin_Eshgh
اندازهپسرخودمبود..سیزدهچهاردهساله!
وسـطعملیاتیكدفعهنشسـت!😐
.
گفتم:حالاچهوقتهاستراحتهبچـه؟!🙄
گفت:بند پوتینم شلشده..
میبندم راه ومیافتم🙂
نشست ولـی بلند نشد!
هردو تا پاش تیـر خورده بود
برای روحیه ما چیزی نگفته بود🙁🥀
#شهیدانه
@Zibatatrin_Eshgh