eitaa logo
•●♡زیباݓریݩ؏ـشـــق♡●•
55 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
285 ویدیو
17 فایل
️یاصاحب الزمان عج دلم از فرط گنه سنگ شده کاری کن ک نفس های تو در سنگ اثر خواهد کرد(:♥️! کپی آزاداگه همی الان به یاد آقا ی صلوات بفرستی هم که دمت گرم =)🐣🌱 ارتباط با ادمین @montazerzhor84 📬لینک ناشناسمونه👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/936995
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💚 📒|رمان 36 💢از صلوات برای هر پارت فراموش نکنین😌 دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی، فشار و سختی کار و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم..☹️ - خیلی سخت بود؟! - چی؟! - زندگی توی غربت.. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم! - خیلی شبیه علی شدی! اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت. بقیه شریک شادی هاش بودن. حتی وقتی ناراحت بود می خندید، که مبادا بقیه ناراحت نشن..🙂 اون موقع ها جوون بودم. اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.. ناخودآگاه با اون چشم های خیس خنده ام گرفت. دختر کوچولو..😅🙂 چشم هام رو که باز کردم. دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستم شون.. - کاش واقعا شبیه بابا بودم. اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد. ولی من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم، نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم... خیلی!😪🤕 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم. اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم. علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم. و جواب استخاره رو درک نمی کردم!!💔 " و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "🙂 زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم!!🙂 حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد. ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادی شده بود. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم. هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید، اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد. نه فقط با من با همه عوض می شد((:🙂 مثل همیشه دقیق اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود. ادب، احترام، ظرافت کلام و برخورد هر روز با روز قبل فرق داشت!! یه مدت که گذشت حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد. دیگه به شخصی زل نمی زد در حالی که هنوز جسور و محکم بود، اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد!!🙂 رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن، بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود. که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم!!😕 شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد: - سلام خانم حسینی!! امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟! می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم.. وقتی رسیدم از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد: - خانم حسینی!! می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم. اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم..😌🙂 این بار مکث کوتاه تری کرد: - البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید، مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید!! 🎤|به روایت همسر و دختر شهید ✏️|به قلم شهید طاها ایمانی @zibatarin_Eshgh_2
بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💚 📒|رمان 37 💢از صلوات برای هر پارت فراموش نکنین😌 حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم😕 ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود 🚶🏻‍♀... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ...  لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ... نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم👀🧠 ... - دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ... 🙃 نفسم بند اومد😪 ...  - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ...😓 چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد 🖐🏻... - اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم🙃 ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم☺️ با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد 🙊... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم💓 ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه🌱 مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود😬 ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...  به زحمت ذهنم رو جمع کردم - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ...  دیگه صدام در نیومد ... 😢 - نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم😞 ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم😩 ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم🧐 ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم😓 دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ...  - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم 😃... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ...🙂 هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ...😅 و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم🖐🏻 ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت میکردم.😞 |به روایت همسر و دختر شهید |به قلم شهید طاها ایمانی ... @zibatarin_Eshgh_2 🖤
دو پارت دیگه خدمت نگاه‌های قشنگتون... 🙃😉🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینیم و راجبش کمی فکر کنیم!! 💛🍃 شاید بتونه بهمون خیلی کمک کنه! چون همه ما، هر از گاهی تو این موقعیت قرار می‌گیریم..:) 🦋 🧠 @zibatarin_Eshgh_2 🖤
- هرگزشبےزشام‌غمت‌تیره‌ترنبود 💔. . تسلیت باد🖤 @zibatarin_Eshgh_2 🖤
گر پدر رفت، پسر هست هنوز🌱💔 السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه و عرض آقا جانمم😢💔 (ع) عج @zibatarin_Eshgh_2 🖤
24.mp3
6.72M
🔊 | ۲۵ 📖 آن سوی مرگ 🦋 مادرم مرا از وادی حق‌الناس به بهشت برزخی برد.😍🌱  •──•❃❀✿◇✿❀❃•──• ◇ تفاوت بهشت برزخی و قیامتی🌸 ◇ حضرت آدم علیه السلام از کدام بهشت رانده شدند؟🤔 ◇ توصیف برزخی مادر راوی 🌱 ◇ توضیح اصالت وجود و اصالت ماهیت🦋 ◇ ماهیات اعتبارند به استناد آیه سوره نبأ💛 ◇ ظهور و تجلّی حقیقت أسماء سٰاری و جاری در هستی🌈 ◇ وحدت وجود با زبانی ساده🌙 ◇ نیل از عالم محسوسات به عالم معقولات☔️ ◇ انسان، ظرف مشیّت الهی🌻 📆 1398/02/14 ⏰ مدت زمان: ۳۱:۳۳
و اینک قسمت 25 این مجموعه شیرین.... 😍 🌱
💫🌺🍃 🌺 ❇️ مهدی(؏ــج) 💚 ردای امامت‌ مـبارکت آقاجـان💚 ما‌ سالهاست قامتت‌ را‌ در‌ خیالمان به تصویر می‌کشیم‌... اما‌ نزدیک‌ است... روزی‌ که هیبتِ حیدری‌ات هوش از سرمان ببرد...😍💔 🦋 علیه‌السلام❤️ 🌺 💫🌺🍃
اغاز امامت اقاجانمون اقا امام زمان(؏ــج) و به همه تبریک مبگم😍❤️🌸🌿 ان شاءالله که به همین زودی ظهورشونو جشن بگیریمツ😍🌿 (عج)🌻
1_1532113703.mp3
7.41M
آغاز امامت فرمانده مبارک:)) 🦋❤️ 🖐🏻🎼 🎤 🌱 @zibatarin_Eshgh_2 🖤
🍃امامان; امان اهل زمین اند...🍃 هرگاه ستاره ای غروب کند، ستاره ای دیگر، طلوع خواهد کرد☝️🏻 و چنان که ستارگان، امان اهل آسمان اند امامان نیزامان اهل زمین اند...:) 🌻 🦋
و آقا جانمون آقا امام زمان نیز می‌فرمایند :).. ❤️إنَّ الأَرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إمَّا ظَاهِراً وَ إمَّا مَغْمُوراً 💚زمین از حجّتی آشکار یا نهان خالی نیست. 📗كمال‌الدّين، ج۲، ص۵۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◗عھد‌مـــی‌بنـــدم..✋🏻✨ روزی لازمت بشم عهد می‌بندم حاج قاسم بشم... :) 🌱 +فقط آقا جونم خواهشا زود تر بیا باشه! 😢💔 💚 ✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍓@zibatarin_Eshgh_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از پشت موبایل هم میشه حِسش کرد؛ این یکم واقعی تر از یه فیلمه :)🌱 + صداشو زیاد کنید✨ 🦋❤️ 🍓@zibatarin_Eshgh_2
26.mp3
7.43M
🔊 | ۲۶ 📖 آن سوی مرگ 🦋 مادرم مرا به خانه خودش در بهشت دعوت نمود...😍🌱  •──•❃❀✿◇✿❀❃•──• ◇ آداب ورود و بهره‌های نوری عبادات در 🌙 ◇ نار همان نور بازتاب داده نشده است.🌑 ◇ برای دریافت حقیقت و ، موانع فیض الهی را بردار‼️ ◇ به خواندن ماه ذی القعده🌸 ◇ صورتگری اعمال در 👀💛 📆 1398/02/15 @zibatarin_Eshgh_2 🖤
(... 🙂🎧❤️...)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودِ خدا خواسته الان اینو ببینی هاا! 🦋 شعری که میخونه رو حفظ کن و هر وقت چیزی رو خواستی ولی نشد، با خودت زمزمه کن رفیقم 💛🌿 شعری بسی پر معنی و زیبا🐬💙 🍄 🍓@zibatarin_Eshgh_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم...♡ فقط به عشق تو پرهیز میکنم از هر آنچه بین من و تو فاصله می اندازد...🙃🌿 ❤️ ❄️ 💚 🍓@zibatarin_Eshgh_2
دعای ندبه رو دوست دارم پر از سواله پر از اَینَ ... پر از "متی" و " الی متی"...🥀 نمیذاره سوال های آدم کوچیک بشن جواب هیچ کدوم از سوال های آدمو نمیده فقط اونها را بزرگ می کنه ناله و ضجه ی آدم رو به پای سوال هاش بلند می کنه...😭 سوال هایی که عاشق ها؛ هر از خودشون و از خدای خودشون با می پرسن اَینَ بقیه الله ...؟😢💔 خدایا ؛ آن نافع بركتت که برای بشر باقی مانده و مايه خير و سعادت ماست ...!؟😭🥀 🌸🌙 🍓@zibatarin_Eshgh_2
وظیفه 9 منتظران.mp3
4.62M
💛 🌱 🦋قسمت نهم وظایف منتظران 🌸 راهکار برای برقراری ارتباطی قوی و موثر با امام زمان عج😍🌱 ⁉️ چگونه اعمال خود را به حضرت هدیه کنیم ؟!🤔 🎙️ 🍓@zibatarin_Eshgh_2