eitaa logo
🌷ܝ̇‌ࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷
765 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
24 فایل
بسم‌رب‌الشہداء والصدیقین 💫‌ نام کانال: زیر چتر شهدا🌹 ‌‌شروع‌خادمی:1401/11/05🇮🇷 پایان خادمی:انشاءالله‌شہادٺ♥️ شهید دعوتت کرده پس بمون😉🍃 ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید🙏 لینک کانال: @zirechatreshohada1401 مدیر کانال: @razmandegan1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌لطفا با دقت ببینید و برای ثوابش نشر دهید تا اگر هنوز کسی هست کرامت را قبول نداره به فکر فرو برود. 🌹 کرامت کاظم نجفی رستگار به مادرش 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
🤣 | گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟" گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم". گفتم:" خب! گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار می دید.فقط دیدم چند تا حوری دور و برم قدم می زنند.😅 یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام. خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اما صدام در نمی اومد. تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد!! می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛ اما نمی شد. داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم. خوشحال شدم. گفتم: حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟! خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!. بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدر درد می کنه؟! داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد تو بدنم.😅 صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد. چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره؟ خنده ام گرفت. گفت:" چرا می خندی؟".😁 دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه که این حوری نیست ... ؟!😂😂 دوران جنگ تحمیلی 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
بعدِشهادت‌ اومدتوخواب‌یہ‌بنده‌خدایی‌گفت‌ اگہ‌می‌خواییدبچہ‌هاتون‌مثل‌من‌بشن‌ بهشون‌تاکید‌کنید ″نمازاول‌وقت‌وزیارت‌عاشورا″ هرشبشون‌ترک‌نشہ🌿 🌸 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
🌷 فقط در جبهه هاے جنگ نیست، اگر انسان براے خدا کار کند و به یاد او باشد و بمیرد شهید استـ..🌱] شهیده_زینب‌کمایی♥️ خانم‌ها هم شهید میشن🙂🥲 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دَر روزِ وِلادَتِ تو اِی خـواهَرِ عِشق 💔جایِ هَمِه‌ یِ مُـــدافِعانَت خـــالی 💚 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
بسم الله الرحمن الرحیم 🗓 رسانی_ولادت_(ع) 🎙با حضور مداح اهل بیت آقای ذاکری ✨گروه سرود نسیم ظهور 🕰جمعه :۱۸ابان۱۴۰۳-ساعت۱۸:۳۰ در جوار شهید خوشنام غربالبیز 📍مکان:مهریز-غربالبیز-مسجدحضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
💠 عقد سرباز سپاه الغدیر یزد در جوار مزار شهید گمنام 🌹 سرباز وظیفه علیرضا نعمتی که در سپاه الغدیر استان یزد مشغول خدمت مقدس سربازی است به همراه همسرش با هدف ترویج ازدواج آسان و سبک زندگی مومنانه؛ زندگی مشترک خود را در جوار شهید گمنام سپاه الغدیر آغاز کردند. 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
❣سلام امام زمانم ❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ‏... 🌱سلام بر آن مولایی که عصاره همه انبیا و اولیاست و معدن تمام شرافت ها و بزرگواری ها. سلام بر او و بر روزی که گوهر شرافتش چشم تمام خلق را خیره کند. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
دنبال شهرتیم پی اسم و رسم نام غافل از اینکه فاطمه گمنام می‌خرد‌‌ ‌🕊️🥀 الحمدلله که باز هم افتخار نوکری نصیبمان شد..✨ در ایام فاطمیه میهمانان عزیزی داریم.. 🔻عضویت در کمیته خادمین افتخاری شهدا شهرستان مهریز و همکاری در مراسمات (بدرقه،تشییع و تدفین شهید گمنام)_فاطمیه 1403 🌐لینک ثبت نام خواهران و برادران: https://survey.porsline.ir/s/SXvj0lru 🔴پخش این پیام با شما، شفاعت شما با شهیدان کمیته خادمین شهداء شهرستان مهریز @Khademine_shohada_Mehriz ╰┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅╯
✍یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم . 🍁به برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. 🍁رضا شروع میڪنه به دادن به شهید چمران، وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم! 🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. 🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی! شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرڪی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! 🍁شهید چمران: اشتباه فڪر می‌ڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌ڪنم، نه تنها بدی نمی‌ڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. . 🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار می‌کرد. اذان شد، رضا عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط نماز، صدای سوت اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر امنیت ما را به‌هم بزنید، هرکجا باشید سراغتان می‌آییم تصاویر جدید از دستگیری تروریست‌ها در رزمایش شهدای امنیت سپاه 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
🔴 تصویر شهید امروز درگیری با تیم تروریستی در راسک 🔹پاسدار محمدرضا رستمی‌نژاد از تیپ ۳۳ نیروهای ویژۀ المهدی(عج) امروز در درگیری با تروریستی در راسک به شهادت رسید. شهادتت مبارک 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
ابراهیم می گفت ؛ به احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست ...! ...🌷🦋 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکرشو بکن اومدم داخل کانال زیارت شهید ابراهیم هادی و شهدای گردان کمیل درب ورودی یادمان سه تا ماشین نگه داشتن و مسافرانش پیاده شدند... یک دانه عروس😍 یک دانه دوماد🥰 ازکجا؟ از تبریز اومدن فکه برای مراسم عقد 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم رب شهدای وصدیقین🌹 ❣راه شهدا ادامه دارد... 💻 تهیه شده در واحد رسانه کمیته خادمین شهدای شهرستان مهریز کمیته خادمین شهداء شهرستان مهریز •┈┈••••✾•🌿🌺✾•••┈┈• @Khademine_shohada_Mehriz
کارت عروسی این جوری دیده بودید👆😍 ان شاءالله خوشبخت بشن♥️ 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
33.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بسم رب شهدای وصدیقین🌹 ❣خبر آمد خبری در راه است... کمیته خادمین شهداء شهرستان مهریز •┈┈••••✾•🌿🌺✾•••┈┈• @Khademine_shohada_Mehriz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| خیلی دوست دارم شهید بشم. اما خوشگل‌ترین شهادت رو می‌خوام! اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشگل‌ترین شهادته... 👤جمله‌ای از شهید ابراهیم هادی 📚منبع: کتاب سلام بر ابراهیم؛ جلد اول، صفحه ۱۹۹ ‌‌‌‌🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
⭕️اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷 🔹می گفت : اهل تهران بودم  و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)  راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان....  بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم....  سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد...  آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و  پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم  و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...  ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم....  " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز  مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید...  بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب  خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم....  هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم....  به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم  که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...  به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟  آیا همسرم ؟  🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ....  با چشمان سرخ و گریان همسرم  مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه  می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم....  اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود....  به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم....  مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم...  مثل دیوانه ها شده بودم....  عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم....  می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....  🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...  وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 ❤️‍🩹اگر دلت شکست حداقل به یک نفر ارسال کن😭 .. 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا...! من دلم شلمچه میخواد💔😭 🌿 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401
مادر شهید اومد طلاهاشو داد برا کمک به جبهه داشت میرفت گفتیم مادر رسیدت... گفت من دو تا بچمو دادم رسید نگرفتم این که چیزی نیست... امان از دل مادران شهدا 💔😭 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #زࡅ࡙ܝ‌ -ܥ݆ࡅ߳ܝ‌-ܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌ء -ܥ‌‌ܝ‌-ߊ‌ܩߊ‌ࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇 @zirechatreshohada1401