eitaa logo
『زیــرنـــــورمــاھ🇵🇸』
239 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
72 فایل
˼ بِسْمِ‌اللهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیمْ ˹ اقبال‌به‌نمازجمعه‌دشمن‌راناکام‌وناراحت‌می‌کند؛چون‌با‌اقامه‌نمازجمعه‌نقشه‌های‌دشمن‌بھم‌می‌‌ریزد. 『مقام‌معظم‌رهبری』 « واحد‌خواهران‌ستادنمازجمعه‌کمالشھر »
مشاهده در ایتا
دانلود
برای همه نبودنتون سخت و دردناکه اما شهادتتون مبارک وجود سراسر نورتون....💔💔💔 @mesle_mostafa
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلاهک های ما به اندازه ای هست که اونجا رو چند بار شخم بزنه ....😏 مطمئن باشید که اسرائیل نابوده بیخودی داره دست و پا میزنه @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ از کی تا حالا عراقچی فرمانده میدان شده که واسه شروع و پایان جنگ ساعت تعیین کنه ؟! یک فرمانده داریم تو میدان فقط ایشون می‌تونه بگه صلح اگر گفتند صلح ما میگیم سمعا و طاعاتا حالا نوبت دادن جام زهر به حضرت آقاست؟ @mesle_mostafa
تاریخ برای عبرته نه برای تکرار ای کاش اونایی که باید یک مقدار عبرت بگیرند و بفهمند که وقتی فرمانده کل قوا می‌فرمایند ملت ما همانطور که جنگ تحمیلی رو نپذیرفت صلح تحمیلی هم نمیپذیره یعنی این صلح اول عواقبش گریبان جنابعالی رو میگیره به ظاهر دولت مرد ..... @mesle_mostafa
20.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام پسر سیدحسن نصرالله به رهبر انقلاب: عاشورا را امسال از دل کربلا زنده نگه خواهیم داشت. با داغ از دست دادن عباس، با سوزاندن خیمه‌ها، و اندوه یتیمان، با بدن‌ های قطعه‌ قطعه‌ شده در بیابان‌ها، با زنان داغدار، امسال متفاوت است. اما چیزی که تغییر نکرده، وفاداری و فداکاری ما برای حسین علیه‌السلام است. در این زمان، به فرمانده جبهه حق، فرزند حسین می‌گوییم: به خدا سوگند، اگر بدانیم که کشته می‌شویم، سپس سوزانده می‌شویم، سپس تکه‌تکه در هوا پراکنده می‌شویم، سپس زنده می‌شویم و این کار هزار بار با ما انجام شود، باز هم تو را رها نمی‌کنیم، ای فرزند حسین! اگر در سال ۶۱ هجری با یاران حسین علیه‌السلام در کربلا بودیم، با آنان می‌گفتیم: ای حسین، تو را رها نمی‌کنیم. ‌‌‌‌‌‌‌ @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (۱) اواسط خرداد سال ۸۸ با آقا مصطفی رفته بودیم بلوار کشاورز برای سونوگرافی و خوشحال از سلامت میوه دلمون؛ به آقا مصطفی گفتم میشه بریم برای بچه عروسک بخریم ؟ وقتی رسیدیم میدان ولیعصر رفتیم داخل یه پاساژ و مشغول انتخاب عروسک بودم که آقایی با صدای بلند داد زد برید بیرون سریع برید بیرون پاساژ تعطیله ،میخوام در پاساژ رو ببندم آقا مصطفی مضطرب گفت بدو بریم من هم از همه جا بی خبر با خیال راحت مشغول حساب کردن بودم؛ وقتی از پاساژ خارج شدیم نگهبان پاساژ سریع کرکره پاساژ روقفل کرد من مات و مبهوت از بستن پاساژ اونم ساعت ۵و۶عصر ،با صدای آقا مصطفی به خودم آمدم عزیز بدو ترو خدا سریع بیا تا سر بلند کردم دیدم تعداد زیادی که همه دور دست هاشون نوار سبز رنگ بسته بودند از یک طرف میدان با شعار یا حسین میر حسین و تعداد زیادی هم که دور دست هاشون نوار هایی به رنگ پرچم ایران بسته بودند شعار میدادند و وارد میدان ولیعصر می شدند و ما وسط این دو گروه قرار گرفتیم آقا مصطفی که بخاطر شرایط جسمی من خیلی میترسید ؛هم از تند راه رفتن من که نکنه برای بچه مشکلی پیش بیاد ،هم از آهسته راه رفتن من که مبادا در این زد و خورد دوگروه اتفاقی بیوفته یادمه وقتی به پشت نرده ها کنار خیابون رسیدیم صورت آقا مصطفی خیس عرق بود و فقط خدا رو شکر میکرد که اتفاقی پیش نیومده گفتم :اینا کی بودن؟ چی شد؟ گفت: اونا که مچ بند سبز داشتن طرفدارای میر حسین موسوی واونایی که مچ بند پرچم ایران داشتن طرفدارای احمدی نژاد بودن گفتم: آخه هنوز که انتخابات نشده گفت: اره از الان شروع کردن. اون روز من اصلا فکر نمیکردم این شروع فتنه ای باشه که قشنگترین و شیرین ترین لحظات زندگیم رو تلخ کنه. ........ @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (۲) از چند روز قبل از انتخابات طرفداران موسوی با مچ بندهای سبز شعار(اگه تقلب نشه موسوی پیروز میشه) سر داده بودن وقتی روز 23 خرداد نتایج اراء اعلام شد و احمدی نژاد پیروز این رقابت معرفی شد بعد از ظهر یکی از دوستان آقا مصطفی از شهرک غرب تماس گرفت که مصطفی اینجا قیامته از بالای ساختمان ظرفه که می اندازن روی سرمون همه شعار تقلب میدن آقا مصطفی رفتن خونه پدرم موضوع رو گفتن با بابام و داداشم و تعدادی از آقایون مسجد رفتن شهرک غرب . روز ۲۵خرداد اعلام کردن که برای جشن پیروزی همه بیان میدان ولیعصر؛ از مسجد چند تا اتوبوس از نماز گزاران که رای به احمدی نژاد داده بودن رفتن سمت تهران؛ آقا مصطفی اجازه نداد من برم. غروب بود که همه برگشتن اما پدرم ،برادرم،آقا مصطفی و تعدادی از آقایون مسجد به خاطر شلوغی و مقابله با فتنه گران برنگشتند شهریار ؛ اون روزها خط های موبایل قطع میشد و امکان تماس نبود ساعت ۸با آقا مصطفی تماس گرفتم،در دسترس نبود؛ همینطور تا ساعت ۱شب زنگ میزدم ولی خط ها قطع بود. نگران بودم و نمیدونستم چیکار کنم ؟ حدود ساعت ۳شب پدر آقا مصطفی تماس گرفتن، گفتند:کجایی؟ گفتم:خونه مامانم گفتن:نگران نشی مصطفی یکم حالش بد شده ، دفترچه بیمه ش رو بردار بیا بیمارستان ارتش واقعا نمیدونستم باید چه کنم هر چی شماره آژانس میدونستم زنگ زدم اما هیچ کدوم پاسخگو نبود به سختی آژانس هماهنگ کردیم رفتیم خونه، دفترچه بیمه برداشتم و رفتم بیمارستان چقدر مسیر طولانی بود چه اتفاقی برای آقا مصطفی افتاده بود؟ رسیدم جلوی بیمارستان نزدیک طلوع خورشید بود . وقتی نگهبان بیمارستان شرایط جسمی من رو دید بدون هیچ سختگیری اجازه داد که وارد بیمارستان بشم؛ وقتی وارد اورژانس شدم پرسیدم مصطفی صدرزاده اینجا بستریه؟ تخت آقا مصطفی رو نشونم داد رفتم سمت تخت هیچ تصوری از اتفاقی که براش افتاده بود نداشتم تخت های اورژانس با پرده های کوتاهی از هم جدا میشد من از پایین این پرده ها نگاه میکردم دیدم کفش آقا مصطفی کنار تخت روی زمین بود،پرستار که میخواست داروهای آقا مصطفی رو بده، پاش خورد به کفش، توی کفش پر از خون بود با دیدن این صحنه حالم بد شد. چی شده بود ؟ پرده رو کنار زدم تا آقا مصطفی من رو دید با اون چهره رنگ پریده و زرد لبخند زد و خواست که وانمود کنه که حالش خیلی خوبه اما ........ دست چپش و پای چپش باند پیچی و پانسمان بود چی به روزت آوردن ؟به چه جرمی؟تو کشور خودمون؟هم وطن خودمون؟چطور ممکنه ؟ خدا چقدر به من و بچه مون رحم کرده..... @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (۳) صبح وقتی از بیمارستان مرخص شد رفتیم خونه مادرشون خیلی بی حال بود سرگیجه داشت ،نگران بودم تا اینکه برای پانسمان زخم هاش رو دیدم... یه ضربه قمه به بازوی چپش و ۵ضربه چاقو به پای چپش خورده بود تعریف میکرد: تو مسیر برگشت از میدان ولیعصر با یکی از دوستانشون با موتور ، جلوی اتوبوس های مسجد می اومدن که متوجه میشن هم بنزین ندارند و هم اتوبوس ها رو گم کردن دوستشون روی موتور می ایسته تا بتونه اتوبوس رو ببینه ؛ آقا مصطفی هم کمی جلو تر میره ببینه اتوبوس رو میبینه که به جرم شلوار نظامی پوشیدن فقط به جرم شلوار نظامی.... داد میزنن بسیجیه ... میریزن سرش و یکی با قمه ، چند نفر با چاقو و بقیه هم با مشت و لگد به قصد کشتن میزنن توی سرش آقا مصطفی میگفت توی همون حال دیدم یه آقایی از همون جمع خودش رو انداخت روی من و داد میزد مرده ......مرده.....مرده..... بسه دیگه مرده....... یکدفعه دیدم دوستم اومد که منو نجات بده یه چاقو کشیدن از شونه اش تا کمرش ولی چون ورزشکار بود تونست منو بذاره روی کولش و تا اتوبوس امدادی که توی خیابون آزادی بود ببره موتورمون رو آتیش زده بودند تا رفتیم داخل اتوبوس حمله کردن به اتوبوس تهدید میکردن اگه اون دوتا بسیجی رو نندازید بیرون اتوبوس امداد رو آتیش میزنیم از ساعت 5 یا 6 تا ساعت 12 شب که نیرو های امنیتی اومدن و فتنه گرا ها فرار کردن و تونستن ما رو ببرن بیمارستان من از شدت خونریزی بی حال شده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم گفتن شماره ی خانواده ت رو بده که باهاشون تماس بگیریم . میگفتن : از شدت ضربه هایی که به سرشون خورده بود هیچ چیزی یادشون نمی اومد خونریزی و ضربه هایی که به سرش زده بودن باعث سرگیجه شون شده بود ، موقع راه رفتن دستش رو به دیوار میگرفتن . بهش گفتم : چی به روزت آوردن که اینجوری شدی؟ آقا مصطفی تعریف میکرد ، من هم فقط اشک میریختم خدایا ما باید الان روز شماری میکردیم برای تولد دخترمون من هم مثل همه خانم ها باید الان در ارامش می بودم چرا بخاطر زیاده خواهی و فتنه انگیزی عده ای نامرد روزهایی که باید در آرامش میگذروندم رو با استرس جونِ همسرم، پدرم و برادرم میگذروندم؟ صبح ۲۷خرداد دیدم اقا مصطفی آماده شده دست به دیوار گرفته ،سمت در خانه میره با ناراحتی گفتم کجا میری؟تو که هنوز سر گیجه داری ،دستت رو به دیوار میگیری راه میری... گفت توی سایت هاشون نوشتن امروز میرن سمت بیت رهبری؛ من باید مرده باشم که حضرت آقا ذره ای ناراحتی به دلشون بیاد. باید برم..... @mesle_mostafa
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۴ تیر سالروز تولد رهبر معظم انقلاب 🌱 🗯سایه تان از سرمان کم نشود، حضرت یار آرامش امت، سرتان سلامت باد🇮🇷 @mesle_mostafa