کتاب عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت سی و نهم ( ادامه قسمت قبل )
احمداقا به عنوان یک عارف عاقل، به تمام وظایف زندگی توجه داشت.
درس، کار، ورزش، نظافت، ارتباط با مردم، تحلیل سیاسی و اجتماعی و...
این ها باعث شد که از او یک الگوی مثال زدنی ساخته شود.
هنوز خاطرهی کارهای او در ذهن بچههای محل باقی مانده.
زمانی که با آن ها فوتبال بازی می کرد.
درآبدار خانهی مسجد برای مردم چای می ریخت و....
شناخت صحیح احمداقا از زندگی و بندگی، او را به اوج قله های عبودیت رساند.
او در سنین جوانی مانند یک مرد دنیا دیده با وقایع برخورد می کرد
حقیقت اعمال را می دید و...
یک بار با ایشان به روستای آینه ورزان رفتیم.بعد از کمی تفریح و بازی، نشسته بودیم کنار هم.
یک زنبور دور صورت من می چرخید.
با ناراحتی و عصبانیت تلاش می کردم که او را دور کنم.
اما احمداقا که کنار من بود بی توجه به آن زنبور به کارهای من نگاه می کرد.
بعد لبخندی زد و گفت: یقین داشته باش!
بعد که تعجب من را دید ادامه داد:یقین داشته باش که هیچ حیوان گزندهای بندهی مؤمن خدا را اذیت نمی کند.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ...
🍀مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه...
🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
☘️همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌷
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یک بار رفتم کنار احمد آقا نشستم. دیدم لبانش به آرامی تکان میخورد. گوشم را نزدیک کردم. دیدم مشغول خواندن دعای عهد است. احمد آقا همیشه بعد از نماز صبح از حفظ دعای عهد را میخواند. او به ساحت نورانی امام زمان (عج) ارادت ویژه ای داشت. کار هایی را که باعث تقرب انسان به امام عصر (عج) میشود را هیچگاه ترک نمیکرد.
#شهید_احمد_علی_نیری🕊
🌷پنج صلوات هدیه به ارواحطیبهشهدا
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز #احمدعلی_نیری🌷🕊