eitaa logo
🇮🇷زیر پرچم جمیع شهدای اسلام🇮🇷
172 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
40 فایل
شهدا شرمنده ایم ما باید اول به جهاد اکبر که مبارزه با نفس هست برسیم تا بتوانیم به جهاد اصغر که همان شهادت هست دست پیدا کنیم و بقول حاج قاسم تا وَقتۍ کَسۍ شَهید نَباشَد شَهید نِمۍ‌شَود شَرط شَهید شُدن شَهید بودَن است...؛ @yafatemehzahrea ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹📖 گفتم: محسن جان! دیر میای بچه ها نگرانتند. لبخند زد و حرفی زد که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم. معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت. شنبه بعد از محسن فخری زاده.... 🕊
🔰 | 📍دیدار باخانواده های شهدا... 🌟بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. می دانستم می خواهد به کجا برود گفتم:" بعد از این همه مدت نیامده می خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده... با لحن ملایمی گفت:حضرت رباب (س)را الگوی خودت قرار بده. مگر نمی دانی که بچه های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند". کار همیشگی اش بود نمی توانست توی خانه دوام بیاورد. باید می رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می زد. شهید 🕊🌹
توی منطقه عملیاتی رمضان محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم تشنگی فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شهید شده بود دست زدیم ، پر از آب خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند... همه ی بچه ها از اون آب سیراب شدند از اون آب شیرین و گوارا از مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیها... راوی: غلامعلی ابراهیمی 📚 منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه ۲۸۴
🕊 🍃یکی از توصیه‌های مهم شهیدم،محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید. اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ می‌گفت "یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد. 🍃همیشه می‌گفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد. نکته مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عمل‌کردن مردم را جذب می‌کرد. از این‌رو حرف‌هایش به دل مردم می‌نشست. 🍃محسن در انجام کار خیر، بی‌ریا بود و کسی متوجه آن نمی‌شد. خادم مسجدمان می‌گفت وقتی همه مراسم‌ها در مسجد به پایان می‌رسید و همه می‌رفتند، محسن همراه من می‌ماند و همه مسجد را تمیز می‌کرد؛ بدون اینکه کسی او را ببیند. ✍راوی:پدر شهید شهید مدافع حرم
🕊 فرمانده دسته بود. یکبار خیلی از بچه‌ها کار کشید. شب براش جشن پتو گرفتن. حسابی کتکش زدن. سعید هم نامردی نکرد، به تلافی اون جشن پتو، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدن نماز خوندن!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه بچه‌ها خوابن. بیدارشون کرد و گفت: اذان گفتن چرا خوابید؟ گفتن: ما نماز خوندیم! گفت: الان اذان گفتن، چطور نماز خوندین؟ گفتند: سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت: من برای نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح シ شهید سعید شاهدی
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی داشت ازش خون می‌رفت، یهو به رفیقش گفت: بلندم کن بشينم.. رفیقش گفت: واسه چی؟ تو حالت خوب نیست سجاد! گفت: اربابم اومده می‌خوام بهش سلام بدم❤️ و بعد از چند دقیقه، شهید شد :) شهید سجاد عفتی🕊 یادشهداکمترازشهادت نیست.
•دستگاه مسجد را می‌گیرم تا زندگیتان با نور شروع بشه..✨ |به نقل از دوست شهید|
🌷 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف‌ هایم گوش کرد، گفت: تو چقدر قرآن میخونی؟ گفتم: اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم. گفت: نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟ باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه! گفتم: چطور آقا مهدی؟ گفت: تو با همون ایمان سنتی‌ای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوخته‌ای نداری؛ نه مطالعه‌ای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایه‌ای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.
📌سفر آخر... 🔸بار آخری که حسین به سوریه رفت من و خواهرم در منزل بودیم،حال همه گرفته بود،بغض گلوها را فشار میداد،حسین خیلی عادی بود نماز ظهر رو خوند،حمام کرد،وسایلشو مرتب کرد و محیای رفتن بود. 🔹چهره اش را که نگاه میکردم آرامش موج میزد ذره ای از اضطراب و دلهره در چهره اش ندیدم.با خودم میگفتم چطور میشود یک جوان ۲۲ساله آماده رفتن به و جبهه باشد ولی مضطرب نباشد؟ ▪️موقع خداحافظی مامان و خواهرم گریه کردند اما من به هر شکلی که بود خودم رو کنترل کردم و او را در آغوش کشیدم و گفتم :فکر نکنی من دلم برات تنگ نمیشه ها،برا منم خیلی سخته تو بری اما اگر رفتنت به نفع اسلام هست من دعاگوی تو خواهم بود و صبوری میکنم و به بقیه هم دلداری میدهم. ▫️موقع زدن این حرف سرم پایین بود چونمو گرفت و سرم رو بالا آورد و گفت:این تفکر درسته (به شوخی گفت عاشق این تجزیه و تحلیلت هستم) این آخرین گفتگوی من و حسین بود. 🔻به سرعت خداحافظی کرد و رفت .به آخرین پله که رسید یک نگاه معناداری کرد و رفت ...آخرین نگاه...آخرین دیدار آرامش چهره اش و سرعت دادن به رفتنش حجت رو تمام کرد که حسین ازین دنیا دل بریده و در انتظار وصال است. شهد شیرین شهادت گوارای وجودت... راوی:خواهر شهید ╭┅┈┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈╼┅
﷽ 💫خودسازی به سبک یک شهید... 📌خودسازی را قبل از انقلاب و با برنامه ی خودسازی امام خمینی (ره) شروع کرد. سکوت جزو برنامه اش بود و برای ترک گناه می بایست حرف زدنش را به حداقل می رساند. 🔸ذاتا هم آدم کم حرفی بود ؛ اگر هم حرفی می زد ، بوی دروغ یا غیبت نداشت. حرفش حرف خود سازی بود. 🔹عاشق کتاب های شهید دستغیب بود و از همه بیشتر کتاب عُجب و ریای شهید ؛ شاید بیشتر از ده بار این کتاب را خوانده بود. ▪️توی هـوای گـرم و شـرجی آبادان و درفصل خـرماپـزان، روزه اش ترک نمی شد. ▫️افطـار و سحـرش یک تکـه نان بود و خـرما. چشمان گودرفته ورنگ پریده اش نشان بیداری های شبـانه و روزه داری روزش بود. □بحالش غبطه میخوردم؛ میگفتم: «این قدر نگران نباش؛ برادر شهیدت ازت شفاعت میکنه.» 🔻می گفت: «نه، می خوام تـوی اون دنیـا چـراغ دست خـودم باشه؛ به امیـد کسی نمیشه نشست.» 🔅شهیده مریـم فرهانیـان 📜دختری کنارشـط / نشر فاتحان "صلـواتی هدیـه کنیـم به ارواح مطهـر شهـدا"