«بسم الله الرحمن الرحیم»
"اعتکاف تجلی اخلاق و معنویت"
ویژه برادران و خواهران
" ظرفیت محدود "
📅زمان : ۱۵ بهمن لغایت ۱۷ بهمن
🕌مکان : مشهد، میدان شریعتی ، خیابان کوهسنگی ، کوهسنگی 5 ، مسجد النبی ص
با مجوز آموزش و پرورش برای حضور دانشآموزان
🔶🔸 ( گواهی غیبت )🔸🔶
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات به لینک زیر مراجعه فرمایید.
(با مرورگر کروم وارد بشید)
🌐https://b2n.ir/Etekafe_1401
در صورت هر گونه مشکل در مراحل ثبت نام میتونید به آی دی زیر پیام بدید:
🆔 @Etekaf_Admin
شماره تماس جهت کسب اطلاعات بیشتر
📱09154889005
کانال اطلاع رسانی اعتکاف
🆔https://eitaa.com/Etekafe1401
#اعتکاف_رجب_1401
#مشهد
#مسجدالنبی_کوهسنگی
#مجموعه_سربازان_ولایت
هدایت شده از مداحی وصوتهای مذهبی چهارده معصوم علیه السلام و حضرت زینب سلام الله
؛ حضرت ابالفضل علیه السلام
23.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش #مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠
#قسمت۲۳
از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی.
پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود.
گفتم:
+ بالاخره چه کار میکنی؟
_ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم #روستا
اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم قره چمن، روستایی که با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت.
ایوب یا بیمارستان بود یا جبهه
یا نامه می فرستاد یا هر روز تلفنی صحبت می کردیم.
چند روزی بود از او خبری نداشتیم.
تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد. هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم.
از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود عملیات شده.
شب خواب دیدم ایوب می گوید “دارم می روم #مشهد”
شَستم خبر دار شد دوباره مجروح شده.
صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم.
خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام.
نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای
“عیال، عیاااااال” گفتن ایوب به خودم آمدم.
تمام بدنش باندپیچی بود.
حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند.
+ چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟
_ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو..
شیمیایی شده بود با #گاز_خردل
مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت.
توی بیمارستان آمپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتاً نابینا شده بود.
پوستش تاول داشت و سخت نفس می کشید.
گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید.
برای ایوب فرقی نمی کرد.
او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و خدا ذره ذره از او می گرفت.
نفس های ثانیه ای ایوب جزئی از زندگیمان شده بود.
تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست تاول های ریز و درشت می زند.
دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی خارش تاول ها بیشتر شده بود.
صورتش زخم می شد و از زخم ها خون می آمد.
ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند.
وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود.
گفت:
“مردم چه ظاهر بین شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟”
هدایت شده از <<حجاب فاطمی و غیرت علوی علیه السلام>>
🔰 هر خانمی که چادر به سرکند اگر دستم برسد، سفارشش را پیش مولایم #حسین علیه السلام خواهم کرد...!
🌷شهیدحسین محرابی
#حجاب وصیت شهداست
آدرس مزار: (بهشت رضای #مشهد، قطعه ۳۰، ردیف ۸۷، شماره ۳۹)
#زن_عفت_افتخار
#کانال_حجاب_و_عفاف
.
آخرین باری که مهدی به ایران اومد
با هم به #مشهد رفتیم
بعد از اینکه زیارت کردیم
تو صحن سقاخونه دیدم وایساده
و می خنده
به مهدی گفتم:
چیه مادر، چرا می خندی؟
گفت:
مادر امضای شهادتم رو از آقا #امام_رضا(ع)گرفتم!
#شهید_مهدی_صابری
.