eitaa logo
زیارت نیابتی
96 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
55 فایل
#زیارت نیابتی شهید محمد حسین حدادیان🌹 ارسال تصاویر و فیلم های زیارت حرم امام مهربانی و کربلای معلی و نجف آقا امیر المومنین علیه السلام و حرم اهل بیت علیه السلام توسط عزیزان دانشجو و اساتیدو مربیان عزیز
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Zaynab-Rasooli-07 (2).mp3
10.98M
جانا ببین که زینب .. گم دست و پا را... دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را.. مهلا مهلا یکم آروم برادرم..😭 جان زهرا یکم آروم برادرم...😭 میری... اماآروووم برادرم😭 پناه حرم کجا داری میری؟!؟! عزیز برادرم...😭 بدرقه ی راه تو دل مضطرم.... 😔😭💔😭😭 https://eitaa.com/shahidhadadian74
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقت دلتنگی💔😭 ✨السلام علیک یااباالجواد✨ ✨به عشق تو یاهو میزنم ... ✨حرمت رو جارو میزنم.. ✨ یا علی بن موسی الرضا https://eitaa.com/ziyaratniyabati110
1_2563306934.mp3
4.11M
بند ۱۲ استغفار امیرالمومنین. 🌷 بند ۱۲ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۱۲-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ نَسِيتُهُ فَأَحْصَيْتَهُ وَ تَهَاوَنْتُ بِهِ فَأَثْبَتَّهُ وَ جَاهَرْتُ بِهِ فَسَتَرْتَهُ عَلَيَّ وَ لَوْ تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْهُ لَغَفَرْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۱۲: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را فراموش کرده ام ولی تو آنرا شمرده ای، و آن را سبک شمرده ام و تو آن را نوشته ای، و آشکارا آن را مرتکب شده ام و تو آنرا پوشانده ای و اگر از آن توبه میکردم حتماً می آمرزیدی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! https://eitaa.com/ziyaratniyabati110
مرگی جز شهادت برای او برازنده نبود. به مناسبت شهادت شهید سید هاشم صفی‌الدین سه سال پیش جایزه ام را از سید هاشم صفی الدین گرفتم. می دانستم که فارسی بلد است ۲۰ سال قبل وقتی دانشجوی ترم اول بودم سید هاشم صفی الدین را دیده بودم . ۲۰ سال قبل در ضاحیه بیروت برای ما دانشجوهای ایرانی به فارسی صحبت کرد. بعضی خسته بودند و خوابشان برده بود. و من یک دختر نوجوان ۱۹ ساله که تمام وجودم پر بود از عشق مقاومت سراپا گوش بودم و حرف های سید را گوش می کردم. می دانستم که سید هاشم قشنگ فارسی حرف می زند ... سالها بعد هم برای عزاداری شب های محرم به مجمع سیدالشهداء رفتم. باز هم سراپا گوش بودم و سید هاشم سخنرانی می کرد. اینبار عربی می فهمیدم حالا مجمع سید الشهداء هم ویران شده است دیگر جایزه ام را که داد به عربی تشکر نکردم . فارسی حرف زدم. من در نگاه سید هاشم صفی الدین تمام برق خوشحالی از منتخب شدن یک ایرانی را دیدم. هیچ وقت برق نگاهش را فراموش نمی کنم جای خالی تو هم سخت پر می شود سید هاشم ... https://t.me/jshmhh13399https://eitaa.com/shahidhadadian74 https://eitaa.com/jashh2
هدایت شده از زیارت نیابتی
hasan-khalaj-dobare-morghe-roham(128).mp3
6.72M
✨به نیابت شهدا بشنوید..🤲 🌴صل الله علیک یا ابا عبدالله 🌴 🌴صل الله علیک یا ابا عبدالله 🌴 🌴صل الله علیک یا ابا عبدالله 🌴 شهدایی حدادیان 🕊️🌷 مدافع ولایت و امنیت کانال اصلی شهید🔰 https://eitaa.com/shahidhadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآنی شهدایی🕊️🥀 "جَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ﴿۹﴾و [ما] فراروى آنها سدى و پشت‏ سرشان سدى نهاده و پرده‏ اى بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ ايم در نتيجه نمى‏ توانند ببينند (۹)" ترجمه ی انگلیسی(English translations) QaraiShakirPickthallyusufali And We have put a barrier before them and a barrier behind them, then We have blind-folded them, so they do not see" ✍توصیه شهید ابراهیم هادی به تلاوت این آیه جهت حفظ از شر شیطان رجیم دشمن دیرینه انسان و در امان ماندن از شر دشمنان اسلام... شهدایی🕊️🥀 ابراهیم هادی🕊️🥀 https://eitaa.com/shahidgomnamemamzaman حدادیان 🕊️🥀 کانال اصلی شهید🔰 https://eitaa.com/shahidhadadian74 🕊️🥀در پناه خدای مهربان شهدا🕊️🥀
روایت‌هایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ روایت‌هایی بی‌واسطه، به قلم📝 خانم رقیه کریمی نویسنده و مترجم جبهه مقاومت، برگزیده اولین دوره و داور دومین دوره دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان 🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃 قسمت دوم با دست پاچگی ماشين را از خانه بيرون آوردم. تمرکز نداشتم. حالا ديگر همه داخل ماشین بودند و فقط منتظر من بودند تا در خانه را ببندم. اصلا نمی دانم چطور خودشان را جا کردند توی ماشین. آن هم چه ماشینی. در حالت عادی هم به زور می رفت و جانم را گاهی به لبم می رساند. بنزین هم درست و حسابی نداشت و می ترسیدم که تا صور ما را نرساند و مجبور بشویم وسط راه ماشین را رها کنیم و پیاده برویم ... از ماشین که پیاده شدم تازه فهمیدم که روستا دیگر آن روستا نیست. خانه همسایه ویران شده بود و حالا دیگر نه بوی مناقیشش کوچه را روی سرش می گذاشت و نه عطر قهوه اش صبح ها تا خانه ما می آمد فقط بوی دود بود و دود. بعضی از آواره های سوری را می دیدم که حالا دوباره آواره شده بودند. ماشین هم نداشتند و نمی دانم چطور می خواستند از روستا بیرون بروند. در را که بستم زیر لب با خانه خداحافظی کردم. باز پشیمان شدم. سرم را تکانی دادم و گفتم: به زودی برمی گردیم. جنوب برای من فقط یک تکه از جغرافیای کشورم نیست. جنوب برای من شبیه یک انسان است. روح دارد. جنوب برای من مثل مادری صبور و آرام بود. ضاحیه هم مثل نوجوانی بازیگوش ... پر از شور زندگی. حالا من زیر لب با جنوب حرف می زدم. با مادری که حالا زخمی شده بود دوباره. با خانه ام که کلیدش را محکم در بین انکشتانم گرفته بودم. خواهرم بوق زد. یعنی معطل نکن. نمی توانستم. می گویند وقتی که می خواهی بروی باید عزیزترین چیزهایت را با خودت ببری. من مگر می توانستم تمام جنوب را در ساک کوچکم جا کنم و با خودم ببرم؟ بی اراده اشک هایم جاری شده بود. حالا که رو به روی خانه ام ایستاده بودم و شاید برای آخرین بار می خواستم در آن را قفل کنم. می دانستم که دوباره بر می گردیم ... شک نداشتم. اینجا خانه ما بود. اصلا اگر می دانستم باقی ماندن ما سودی برای مقاومت دارد از خانه بیرون نمی رفتیم. اگر می دانستم که حتی مرگ ما کمکی به مقاومت می کند همانجا می ماندیم. همانجا می مردیم. برای یک لحظه همه چیز را دوباره مرور کردم. از روزی که به عنوان عروس این خانه بسم الله گفتم و پایم را به این خانه گذاشتم تا حالا که برای خداحافظی رو به رویش ایستاده ام لبخندی زدم و زیر لب گفتم‌ - حتی اگه خونه های ما رو ویران کنید. تا جنگ غزه را تمام نکنید نمی گذاریم به شمال فلسطین برگردید. این ماییم که تصمیم می گیریم نه شما. حسرت شمال فلسطین رو به دلتون می گذاریم. خواهرم سرش را از ماشین بیرون آورد - یه در بستن اینقدر مگه طول می کشه؟ زود باش. کلیدش رو اشتباه آوردی شاید اشتباه نياورده بودم. كليد را به در انداختم و قفلش كردم. دوباره با خانه حرف مي زدم - اگر برگشتم و نبودي اشکالی ندارد. فدای سر مقاومت ... اگر هم تو بودی و ما برنگشتیم ... باز هم فدای مقاومت خواهرم دوباره صدایم کرد . - زود باش الان ماشین رو می زنند. داري چکار می کنی؟ جنگنده ها بالای سرمان بودند و صدای انفجار یک لحظه قطع نمیشد اشکهایم را پاک کردم و به سمت ماشین رفتم . ماشینی کوچک با ۹ زن و بچه کوچک که روی هم نشسته بودند. ماشینی که نمی دانستم تا صور خواهد رسید یا با تمام زن ها و بچه ها شکار جنگنده ها می شود. چند زن و بچه های قد و نیم قد. هفت ماهه ... دو ساله . ۵ ساله . بعد هم حتما اعلام می کردند که ماشین یکی از فرماندهان را زده اند. نگران بودم. نگران بچه ها ... نگران ماشین . نگران شوهرم که منتظرمان بود و شاید قبل از رسیدن ما شهید میشد. شاید هم ما قبل از رسیدن به او شهید می شدیم. نمی دانم. هیچ چیز دیگر قابل پیش بینی نبود . فقط باید توکل می کردی سوار ماشین که شدم برای آخرین بار نگاه خانه ام کردم. کلید در را محکم بین دست هایم فشار دادم. می دانستم که سرنوشت کلیدهای ما به سرنوشت کلید خانه فلسطینی ها دچار نمی شود. زنگ نمی زند. ما حتما بر می گشتیم. با پیروزی . هر چند واقعا نمی دانستم این جنگ وحشی کی ممکن است به آخر برسد . اما از شیشه ماشین برای آخرین بار نگاه خانه کردم و زیر لب گفتم‌ - دوباره برمی گردیم ادامه دارد ... راوي : زنی از یکی از روستاهای جنوب لبنان https://t.me/jshmhh13399 https://eitaa.com/jashh2 https://eitaa.com/shahidhadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲خدایا تو را به زخمهای پردرد همه مظلومان جهان تو را به اشک و آه کودکان و مادران درد کشیده .... ظهور و فرج آقامون رو برسون