eitaa logo
هیئت علی ابن ابیطالب(ع)شهرابوزیدآباد
209 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
324 ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•عارف بالله علامه طباطبایی ره: هرگاه میان قرار گرفتید سیل راه بیاندازید زیرا آن سیل حتما مشکلات را به خود می شورد و می برد. هیئت علی ابن ابیطالب(ع)شهرابوزیدآباد https://eitaa.com/zoalfghar
🌷سلام بر شعبان و اعیادش 🌺 سلام بر حسین و عباسش 🌸 سلام بر سجاد و سجودش 🌼 سلام بر نیمه شعبان و ظهور مولودش 💐 حلول ، ماه رسول خدا ، ماه شادی آل الله مبارک باد. 💠 در آسمان ، دریایی است که آن را دریای برکات گویند و بر لب آن دریا درختی است که آن را درخت تحیّات نامند . بر آن درخت آشیانه مرغی است به نام مرغ و وقتی مؤمنی در ماه شعبان برسیّد پیغمبران صلوات الله علیه وآله صلوات فرستد ، خدا آن مرغ را امر نماید تا در آن دریا غوطه خورد و پرهای خود را بفشارد و هر قطره ای که از پرهای آن مرغ بریزد ، ملکی خلق نماید و جمیع آن فرشتگان به تقدیس و تحمید و مدح و ثنای پروردگار مشغول گردند و ثواب آنها در دیوان اعمال صلوات فرستنده ثبت گردد . 👌شایسته یادآوری است که درروایت آمده در ماه شعبان برابر است با در غیر ماه شعبان. 📖وسائل الشیعه ✅ 🍃🌸𖣔༅❧➼‌═┅─ هیئت علی ابن ابیطالب(ع)شهرابوزیدآباد https://eitaa.com/zoalfghar
🔸روزی به شهید تورجی زاده گفتم: محمـــد باید معاون گردان شوی. قبول نمی کرد، با اصرارِ من گفت : 🌷به شرطی که سه شنبه تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم : چطــور؟ با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گردان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : 🔸باید مسئول گردان شوی. رفت و یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! 🔸گفتم : صبــر کن ببینم! یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا می روی؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ 🌷بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم. ❗️ بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگردد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری شده بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. 🌷 می گفت: یکبــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم! هدیه به روح این شهید بزرگوار