eitaa logo
ظهور بسیار نزدیک است
14.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
15.8هزار ویدیو
364 فایل
💓 از غدیر تا ظهور 🙏 با شما حرف خواهیم زد از : 🌹 یاایتها النفس المطمئنة 🌼 ارجعی الی ربک 🌼 راضية مرضية 🌼 فدخلي في عبادي 🌼 وادخلي جنتي 👈 کپی آزاد 🔸 موسسه جنبش پیشوازان دولت کریمه 🔸 تبادل تبلیغ 🔹 @mahdeyar314
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 شگفتی ندیده اید! ▪️«زید بن ارقم»، برخلاف بسیاری از همشهری هایش که در پشت بام و کوچه ها برای دیدن «شورشی‌ها» جمع شده بودند، در خانه نشسته بود و برخلاف آنان که بر دف می زدند و می رقصیدند، زانو بغل گرفته بود و می گریست. ▪️زید، سخن رسول خدا(ص) را در حالی که حسن و حسین(ع) را در آغوش داشت، به یاد آورد که فرمودند: «هر کس اینها را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر کس با آنان دشمنی ورزد، با من دشمنی کرده است.» (1) ▪️صدای هلهله ها، بلند تر شد و همزمان، زمزمه ای در شهر بلند شد. انگار برخی از مردم خواب شام، تازه بیدار شده بودند و فهمیده بودند، آنها که خارجی نامیده شده اند، فرزندان رسول خدا (ص) هستند. ▪️زید با بیزاری از هیاهوها، سر از زانو بلند کرد و نور تابناکی را دید که از میان روزنه های در چوبی خانه اش به داخل می تابید. با حیرت اشک هایش را پاک کرد و از پنجره که بیرون را نگاه کرد، فهمید این نور، از خورشید نیست. ▪️سراسیمه از جای برخاست و درب را گشود. نفس در سینه اش حبس شد. کاروانی مجروح و خسته و آفتاب خورده، در حرکت بودند. درست در مقابل چشم های خاکی آب گرفته ی زنان، بر بلندای نیزه ها، سرهایی برافراشته شده بود. ▪️زید پا برهنه از خانه بیرون دوید و به دنبال سری رفت که می درخشید؛ انگار خورشید را بر نیزه کرده بودند. وقتی که زید به آن نیزه و آن سر رسید، آوایی شنید: ندایی حزن آلود امّا بی نظیر. ندایی که مو بر تنش راست کرد و اشک هایش را جاری ساخت. ندایی که انگار از عمق آسمان به گوش می رسید و نه از بلندای نیزه: ▪️«ام حسبت انَّ اصحاب الکهفِ و الرّقیم من آیاتِنا عجَبا»(2) (آیا گمان می کنند اصحاب کهف و رقیم از نشانه های عجیب ماست؟!) (3) 📚پی نوشت‌ها در سایت مستور موجود است. http://mastoor.ir/content/view/4389/2/ 🔻 نفس مطمئنه 🔹 @zoohor59
🔘حرمت شکنان ▪️ زید، سرش را به دیوار تکیه داد و چشمانش روی هم افتاد. یکی از همراهانش خُرخُری کرد و او را از جا پراند. زیر لب غرولند کرد: «لعنت به تک تک تان که تا خرخره خرده اید و مست مست خوابیده اید! تا شام من از دست شما چگونه چشم برهم بگذارم؟!» ▪️جام شراب سرخ رنگی از دست مردی که خوابیده بود، با صدای دنگ به زمین افتاد و شرابش روی زمین ریخت. ▪️زید، پخش شدن شراب روی زمین را با چشم دنبال کرد و به تابوت رسید. چند بار چشمانش را روی هم فشرد. احساس کرد، خواب می بیند. نور درخشانی از میان تابوت می آمد و زید می دانست که سر حسین بن علی (علیه السلام) داخل آن است. ▪️با وحشت از جا برخاست و با نوک پا به تابوت نزدیک شد. سر، مثل خورشید تابانی در ظهر تابستانی می درخشید. دور و برش را نگاه کرد. ▪️حدود صد مرد و چندین موجود نورانی دیگر، ناگهان در خیمه پیدا شدند. زید، با چشمان گشاد شده و فک قفل شده از وحشت، فهمید که رسول خدا (ص) با جمعی از پیامبران دیگر و گروهی از فرشتگان به زمین آمده اند. پیامبران، به حضرت رسول (ص)، تسلیت می گفتند و ایشان بالای تابوت، گریه می کردند. ▪️زید شنید که یکی از فرشتگان گفت: «ای محمد! خدای تعالی به من امر فرمود که هرچه درباره ی امتت بفرمایی اطاعت کنم. اگر دستور دهی زمین را بر آنها به لرزه در آورم و بلندی های آن را پست سازم و همه چیز را به رو افکنم چنان که با قوم لوط کردم.» ▪️رسول خدا (ص)، فرشته را خطاب قرار داد و گفت: «نه ای جبرئیل! زیرا من در روز قیامت در ایستگاهی به حساب آنان خواهم رسید.» ▪️زید، که دیواره ی خیمه را چنگ زده بود، ناگهان چشم همه ی فرشتگان را خیره به خودش دید. زانوانش لرزید و از نگاه غضب آلودشان فهمید که قصد دارند به آنها که حرمت سر فرزند رسول خدا (ص) را نگه نداشته بودند، حمله کنند. ▪️با زانو به زمین افتاد و اشک از چشم و بینی اش بیرون زد و زوزه وار گفت: «به من امان بده یا رسول الله.» ▪️نگاه نفرت بار او را روی خود حس کرد و صدایش را شنید که گفت: «برو که خدا تو را نیامرزد» 📚 منبع: سید بن طاووس، لهوف، نشر نبوغ، 1388، صص 225- 227. 🔻 نفس مطمئنه http://eitaa.com/joinchat/1868431360C70b0fb3381