eitaa logo
ظهور بسیار نزدیک است
15هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
17.4هزار ویدیو
377 فایل
💓 از غدیر تا ظهور 🙏 با شما حرف خواهیم زد از : 🌹 یاایتها النفس المطمئنة 🌼 ارجعی الی ربک 🌼 راضية مرضية 🌼 فدخلي في عبادي 🌼 وادخلي جنتي 👈 کپی آزاد 🔸 موسسه جنبش پیشوازان دولت کریمه 🔸 تبلیغات تبادلات 🔹 @mahdeyar314 🔸کانال دیگر ما 🔹 @zoh110hor
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق و عرفان : (قسمت اول) عرفا راز آفرینش و سروجود را درکلمه ی"عشق"خلاصه میکنند وعشق رامبنای آفرینش و وجود میدانند و عشق نه تنها بزرگترین مقاله ی عرفای اسلام بلکه همه ی مکاتب ومذاهب عرفانی نیز هست.. در شرق اسلامی کهن ترین منبع بحث از عشق قرآن مجید است .اما در قرآ ن واحادیث نبوی لفظ عشق نیامده وآنچه در قرآ ن و حدیث آمده " حب ومحبت و ود و هوی و..." است: حتی در داستان یوسف وزلیخا شدت عشق به " شعف و حب " تعبیر شده وگفته است :  "وقال نسوة فی المدینة امرات العزیزِتر اودفتیها عن نفسه قدشفقهاحبا انا لنریهافي ظلال مبین"یعنی"زنان گفتند:درشارستان مصر،زن عزیز،تن غلام خود می جوید،مهرغلام دردل آن زن پر شد و تا پوست دل رسید ، ما آن زن را درگمراهی آ شکارا می بینیم " ودرقرآن آیات حب ومحبت زیاد است. غالبا درتعریف وتفسیر عشق، آن را ازعشقه گرفته اند که گیاه پیچک است . دربختیار نامه آ مده است : " حکیمی را گفتند ، که عشق را از کجا گرفته اند ، گفت : عشق مشتق از عشقه است و عشقه گیاهی است که بر درخت پیچد و تا آنرا خشک نکند دست از وی ندارد .   تاقرن پنجم هجری صوفیه بیشتر از محبت دم میزدند و "محبت" یکی از مقامات دهگانه ی تصوف به شمار آمده و از قرن پنجم به بعد،عشق درعرفان وآثار منظوم و منثور عرفانی وارد شده که از آ ن جمله، آثار خواجه عبدالله انصاری وسخنان منظوم منسوب به ابوسعید ابوالخیر است . عشق در اشعار قرن چهارم و پنجم ، صوری ومجازی است و تمام جهات و اوصاف آن به صورت ظاهر تعبیر میشود و چشم و خط و خال وزلف و رخسار همه صورت طبیعی دارد .  اما از قرن ششم ، عشق در عرفان وآثار عرفانی ، عنوان خاص یافته ومورد بحث قرار گرفته و لطافت و کمال آن آثار را صدچندان کرده است . چنانچه آثار سنایی غزنوی، نخستین جلوه گاه عرفان و نخستین جلوه دهنده و بیان دارنده ی عشق عرفانی است . اشراق وعشق،کاملا به هم آمیخته است وعرفان اشراقی ،سراسر از عشق سخن میگوید وهمواره آنرا جلوه گر میسازد . سهروردی در رساله ی فی حقیقة العشق گوید : دریغا عشق، فرض راه است همه کس را، دریغا اگر عشق خالق نداری ، باری عشق مخلوق مهیا کن، تاقدر این کلمات، تورا حاصل شود... درعشق قدم نهادن، کسی را مسلم شودکه باخودنباشدو ترک خود بکند، وخودرا ایثار عشق کند، عشق آ تش است هر جاکه باشد جز او ، رخت دیگری ننهد هرجاکه رسد سوزد... ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است ، ولابد هر چه به واسطه ی آ ن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا برساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد . ای عزیز، مجنون صفتی بایدکه ازنام لیلی شنیدن جان توان باختن.. کار طالب آنست که در خود، جز عشق نطلبد، وجود عاشق از عشق است، بی عشق چگونه زندگانی کند ،   عشق عرفانی، سوزان وفنا کننده و راه آن پرخطرو مشکل است و به گفته ی حافظ: طریق عشق،طریقی عجیب خطرناکست    نعــوـــذ بالله اگــر ره به مقصــــدی نبــری عشق ، راهی بی پایان وبی کران است که همه در آن هلاک میشوندچنانکه باز حافظ میگوید : راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست     آنجـــا جــز آنکــه جـــان بسپــارنـد چــاره نیست  نقل است که: چون حسین بن منصور حلاج را به پای دار میبردند،درویشی در آ ن میان ،ازو پرسیدکه: " عشق چیست؟" گفت: " امروز بینی وفردا وپس فردا " آن روزش بکشتند ودیگر روز بسوختند وسیوم روزش به بادبردادند .
عشق و عرفان: (قسمت دوم) عشق حقیقی و مجازی: چه رابطه اي بين لذات جنسي و عرفان وجود دارد. منظور عشق و عرفان است؟ از برخي شعرهاي عرفا معلوم مي شود آنها در عالم سلوک و مستي روابطي شبيه روابط جنسي و معاشقه با يک معشوق دلربا برقرار مي کردند؟ در پاسخ به چند مطلب توجه کنيد : 1- ميان عرفان حقيقي و راستين با لذت جنسي نامشروع نه تنها هيچ رابطه اي وجود ندارد بلکه اين دو با يگديگر تقابل و تضاد دارند . 2- لذت جنسي گرايش مادي و حيواني است که هر چند اصل وجودش ضرورت دارد ولي انسان را به سمت و سوي دنيا و عالم ماده کشانده و او را از عالم تجرد و ملکوت که عرصه معرفت و قلمرو عرفان و عشق حقيقي است دور مي سازد . 3- اشعار شاعران معرفتي مانند حافظ و مولوي داراي ايهام است و در واقع محدوديت و نارسايي و اشتراک لفظي الفاظي که بيانگر مقصود واقعي آنها است چنين توهمي را ايجاد مي کند که آنها اهل شهوتراني و هم جنس بازي و شراب خواري و مانند آن هستند در حالي که همه اهل معرفت اذعان دارند که معرفت حقيقي تنها با اطاعت از خداوند و بندگي خالصانه و دوري از گناهان و شهوات و هوس ها حاصل مي شود و بدون آن معرفت توهم و خيال است و واقعيتي ندارد . 4- در مورد معرفت و عشق به توضيحات ذيل توجه نماييد : عشق بر دو گونه است مجازي و حقيقي الف) عشق مجازي: در اين گونه عشق،موضوع عشق ورزي همانا صفات ظاهري و کمالات مشهود و محسوس محبوب است .يعني کمالات ظاهري محبوب موجب جذب عاشق مي شود. عشق مجازي خود دو گونه است:(دقت شود) 1-عشق حيواني كه در آن عاشق تنها از روي شهوت و هوس معشوق خود را مي خواهد و به جنبه هاي جنسي او نظر دارد. 2-عشق پاك: در اين عشق اگر چه نظر عاشق به ظاهر محبوب است، ولي چون ظاهر نماد باطن است و نشان از ذات الهي دارد، خود زمينه ساز عشق حقيقي مي شود و مانند پلي عاشق را به سوي عشق حقيقي رهنمون مي گردد. ب ) عشق حقيقى و الهى: عشق حقيقى عبارت است از قرار گرفتن موجودى كمالجو در مسير جاذبه كمال مطلق، يعنى خداوند متعال، پروردگارى كه جميل مطلق، بىنياز، يگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوق است كه همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند (احياء علوم الدين، غزالى، ج 4، ص 283 - 279) عشق مجازى خود عشق اصلى و اصيلي نيست و از روى تسامح به آن عشق اطلاق مىشود. پيروان عرفان، جهان هستى را (از جمله انسان را) مظهر و نشان حضرت حق دانسته، و عشق به مظاهر خداوند سبحان را عشق مجازى در طول عشق به ذات پروردگار مىدانند. به قول سعدى: به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. ادامه دارد...
عشق و عرفان: (قسمت سوم) عشق مجازی و حقیقی: براي عارف و اهل دل عشق مجازى همچون پل و نردبان به عالم عشق حقيقى است. از آن جا كه تمام عوالم هستى و موجودات آن، حضرت حق را نشان مىدهند، امورى مجازى به شمار مىروند. به همين جهت عشق به آيات الهى، عشقى مجازى قلمداد مىشود. اما غير عارف به خصوص افراد معمولي در عشق زميني مي مانند و نمي توانند آن را وسيله رسيدن به عشق حقيقي قرار دهند. قابل توضيح اينكه تمام زيبايي هاي موجود در هستي چه انساني و چه نباتي و حيواني ظهور زيبايي ذات الهي است و هيچ موجودي از خويش جمال و زيبايي ندارد، بنابراين كسي كه عاشق جمال انساني مي شود، نيز درحقيقت عاشق خداوند شده است، ولي از طريق ظهورات انساني او. اين عشق نيز عشق به خداوند است با اين تفاوت كه مرتبه آن پايين تر از كسي است كه از مظاهر عبور كرده و عارف به زيبايي و جمال ذات الهي است و به سرچشمه زيبايي ها عشق مي ورزد و اهل عرفان و عشق حقيقي حق تعالي است. ناگفته نماند كه جمال خداوند جز از طريق مظاهر او شناختني نيست، ولي فرق است ميان كسي كه با ديدن مخلوقات و مظاهر زيباي هستي، غرق در جنبه هاي مظهري آنها مي شود، نمي تواند از آن عبور كند و اسير آن مي شود، و كسي كه در اثر عرفان ذات هستي، قدرت عبور از چهره هاي ظاهري و ديدن جمال حق تعالي از پي هر چهره اي را دارد و در اثر شناخت و اعتقاد توحيدي، توجه كامل او به خداوند است و هر زيبايي را اثر جمال حق مي داند و دائم بنده واسير حق تعالي است. اهل حيات طبيعي و دنيا اهل احساس و ظاهراند و عشقشان نيز احساسي و ظاهري است و چون حيات عقلاني و عرفاني را در خويش احيا نكرده اند، توان عبور از اين عشق و راهيابي به عشق حقيقي را ندارند، اما اهل دل و عرفان چون از حيات طبيعي و سپس از حيات عقلاني عبور كرده اند و به وادي عشق و عرفان درآمده اند، آنچنان قدرتي يافته اند كه توان تبديل هر عشقي را به عشق محبوب عالم دارند، براي آنها كه به توحيد راه يافته اند، عشق نيز وحدت مي يابد و هر عشقي به عشق خداوند باز مي گردد. عشق مجازى بايد به عشق حقيقى بر گردد تا ارزش پيدا کند و عاشق از رهگذر کمالات محسوس به کمال مطلق رهنمون گردد. و اگر در همان متوقف گردد جز انحراف هيچ نخواهد بودو سد راه کمال آدمي مي گردد. زيرا عشق ما بر معشوق راستين متمركز است و به هر آن چه كه از اوست و بوى او را مىدهد و نشانه اوست عشق مىورزيم. ازاينرو توقف در اين عشق هر چند بهتر از نداشتن عشق است، ولى نتايج عشق حقيقى و راستين را ندارد. هر عشق و محبتى كه از اين دو مقوله خارج باشد عشق نيست بلکه شهوت و غريزه زيستي است در واقع آفتى است كه به رنگ عشق درآمده و زايل شدنى است. به طورى كه در برهه اى از عمر انسان(عشق كاذب شهوانى بيشتر در سنين جوانى رخ داده و گاهى همچون آتشفشان، جلوه مي کند كه بايستى از آن به خاطر اثرات مخرب و ويرانگرش پرهيز نمود ) اين عشق بعد از سپرى شدن آن دوره رخت برمىبندد و بر زير خاكسترهاى آن خرابى و فساد شديدى باقى خواهد ماند. جداى از مورد عشق كاذب و دروغين اين امكان هست كه در يك انسان، هم عشق مجازى باشد و هم عشق حقيقى، اما چينش و نحوه قرارگيرى اين دو، به صورت طولى مىباشد، يعنى توجه اولى به عشق مجازى است ولى هدف نهايى متوجه عشق حقيقى (خداوند متعال) است و همان طور كه ذكر شد درنگ و توقف در عشق مجازى رهزن و بازدارنده از رشد و تعالى مىباشد. ادامه دارد... 🔹 @zoohor59
عشق و عرفان: (قسمت چهارم) عشق مجازی و حقیقی: تنها آن عشق مجازى كه در دل جاى دارد، مىتواند پلى براى رسيدن به عشق الهى باشد. عاشق بايد به منشأ كمال و حسن معشوق توجّه كند و ديدگاه خود را به آن معطوف دارد و معشوق مجازى را «نمادى» از معشوق حقيقى خويش تلقى كند و او را جلوهاى از جمال و كمال او بداند. اگر در عشق مجازى، عاشق همواره به اين حقيقت واقف شود كه معشوق او «مجازى» است و تنها براى راهبرى او به «عشق برتر و برين» است، مىتواند از اين عشق گذر كرده و به عشق حقيقى و الهى برسد؛ امّا اگر نگاه خويش را بر همان معشوق مجازى محدود سازد و جان و دلش محدود و مسخر و مقيد وى گردد، هيچگاه نمىتواند از او گذر كند و به معشوق حقيقى دست يابد. علاوه بر اين؛ همواره بكوشد و دقّت نمايد كه هنگام برخورد با معشوق مجازى، به ياد معشوق حقيقى افتد و با نگاه او، هجران معشوق اصلى را ياد آورد؛ مانند عشق يعقوب به پسرش يوسف: هرگاه كه يعقوب، يوسف را به «چشم سر» مىديد، به «چشم سرّ» در مشاهده حق بود و چون مدتى مشاهده يوسف از وى دريغ شد، مشاهده حضرت حق نيز از دل وى در حجاب گرديد. از اين رو آن همه جزع و فزع يعقوب در فراغ يوسف، بر فوت مشاهده حق بود؛ نه بر فوت مصاحبت يوسف و آن زمان كه دوباره به ديدار يوسف موفق شد، به سجده افتاد كه دلش معشوق اصلى را ديد.(كشف الاسرار، ج5، ص140؛ در اين خصوص نگا: عرفان اسلامى، صص177 و 178) نتیجه اینکه ، زمانى مىتوانيم عشق مجازى را به عشق الهى و حقيقى مبدل سازيم كه از آن گذر كنيم و به منشا و منبع اصلى و سبب اصيل آن روى آوريم. چشم دريا ديگر است و كف دگر كف بهل وز ديده دريا را نگر جنبش كف ها ز دريا روز و شب كف همى بينى و دريا نى عجب ما چو كشتي ها به هم بر مىزنيم تيره چشميم و در آب روشنيم اى تو در كشتى تو رفته به خواب آب را ديدى، نگر در آبِ آب آب را آبى است كو مىراندش روح را روحى است كو مىخواندش (مثنوى معنوى، دفتر3، ابيات 1270 - 1274)
عشق و عرفان: (قسمت پنجم) تبرئه ملاصدرا و سایر عرفا، از تهمت جواز همجنس گرایی و شاهد بازی : حکیم ملاصدرا بر مبنای حدیث :" ان الله جمیل و یحب الجمال"(کافی، جلد ششم) می فرماید که: " این عشق کمک به آرامش و یکپارچگی وجودی انسان می کند و از فضائل است"، در تایید سخنش ده ها حدیث در محبت معصومین(علیه السلام) به کودکان و نوجوانان و همسران و فرزندانشان است که واضح است. به عنوان نمونه : ۱-موسی‌بن ‌عمران عرضه داشت: پروردگارا افضل أعمال در نزد تو کدام است؟ پروردگار فرمود: دوست‌داشتن کودکان؛ چرا که خلقت آنها دست‌نخورده و مبتنی بر توحید و یگانگی من است. فلذا اگر آنها را (در همین کودکی) بمیرانم به واسطة رحمت خود داخل در بهشتشان می‌کنم.(مناقب آل‌أبی‌طالب،ج ۱۰۱، ص ۱۰۵) ۲- امام الصادق علیه‌السلام : خداوند عزّوجلّ مرد را به واسطة محبّت شدیدی که به فرزند خود داشته باشد، مورد رحمت قرار می‌دهد.(همان، ص ۹۱) ۳-عن النّبیّ صلّى‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم:«أَحِبُّوا الصِّبیانَ وَ ارْحموهُم.» کودکان را دوست بدارید و بر آنها ترحّم نمائید(همان، ص ۹۲، ح14) ملاصدرا دلیل اینکه مشایخی در اوایل سیر و سلوک خود، دستور به این نوع عشق می دادند را همین می داند؛ اما هیچ تاییدی نمی کند. وی می فرماید : "و برای همین دلیل برخی از مشایخ و بزرگان عرفان پیروان خود را امر می کردند که اول این راه باید عاشق شوند." اما بعد از این ملاصدرا، در هشداری می فرماید که: " مراقب باش که این عشق مرز بین شهوت و عشق الهی است و مبادا لغزش نمایی!"، این سخن مخاطبش همه ی آن هایی هستند که مرز محبت به همسران خود را با شهوت نادرست و عشق الهی تشخیص نمی دهند. بعد ،سخنان دیگران درباره ی عشق را نقد می کند؛ آخرین سخنی را که نقد می کند که اصل بحث ما اینجاست، سخنی است پیرامون اینکه عشق نوعی اتحاد با معشوق است؛ بعد ملاصدرا در این باره بحث می نماید که این اتحاد از نوع جسمانی نیست بلکه این نفوس آدم ها هستند که با هم مرتبط می شوند و اتحاد می یابند نه اجسام. در این باره مثالی از لیلی و مجنون می زند که لیلی به مجنون می گوید که من پیش تو آمدم و مجنون می گوید که مرا به تو نیازی نیست من با عشق تو هم آغوشم! آنگاه دوباره ملاصدرا در تایید این سخن که عشق رابطه ی نفسانی است نه جسمانی ،برای اینکه هم مثالش مورد درک عامه باشد و هم جسارتی نباشد، مثالی را از رساله اخوان الصفا می آورد که متنش قسمت آخر از تقطیعات بود؛ ملاصدرا می گوید عده ای گفته اند: ". . . زمانی نهایت آرزوی عاشق برآورده می شود که به او نزدیک شود و با او هم صحبت گردد و با حصول این مطلب چیز بالاتری را می خواهد و آن این است که آرزو می کند ای کاش با معشوق خلوت کرده و بدون حضور شخص دیگری با او هم صحبت گردد و باز با برآورده شدن این حاجت می خواهد که با او هم آغوش گشته و او را بوسه باران کند و با این حال آن شوق اولیه و سوز و گداز نفس بر جای خود باقی است. . . . در این متن می فرماید که بعد از همه ی این ارتباطات عاشق و معشوق، باز هم سوز و گداز باقی است و ملاصدرا این را نشان از ارتباط نفسانی در عشق می داند ،نه اینکه گوشت و پوست ارتباطی با عشق داشته باشند. جالب است که با رجوع به رساله ی اخوان الصفا متوجه می شویم که ملاصدرا(رحمة الله علیه) حتی کلماتی را هم برای رعایت ادب کم کرده است. این همه گفته شد تا این دو نکته ی روشن گردد: الف- اگر دقت کرده باشید این قسمت آخر که ذکر شد، اصلا جدای از آن، بحث عشق جوانان نورسیده بود؛بلکه این کلمات ملاصدرا از رساله ای دیگر و پیرامون رابطه ی عاشق و معشوق به طور مطلق(نه ارتباط جنسی با هیچ جوان و بچه ای) و برای شاهد به استدلالی است. پس اینکه با تقطیعی این شاهد استدلالی را که ملاصدرا برای مساله ای دیگر ذکر نموده به اول بحث بچسبانیم همان نتیجه ای می شود که عده ای احتمالا از روی قصد انجام داده اند. ب- و از طرفی آن عشقی که ملاصدرا درباره ی جوانان می گوید، از نوع عشق شهوانی نیست و جنس آن مثل هر محبتی بین مادر و فرزند یا استاد و شاگرد است. که البته ملاصدرا از حیث چهره ی زیبا و سیرت نیکو به آن توجه ویژه نموده است. آخرین مطلب در این فصل از کتاب شریف اسفار این است که: متّحدشدن دو جسم محال است و اتّحاد از خواصّ امور روحانیّه است. طرح این بحث به مناسبت نقل کلام بعضی از حکماست که عشق را «إفراط شوق به اتحاد» تعریف نموده‌اند. مرحوم صدرالمتألّهین رضوان‌اللـه‌علیه بعد از نقل این تعریف می‌فرماید: این گفتار گرچه پسندیده است ولی مُجمل است و نیاز به تفصیل دارد، باید مشخّص شود که این اتّحاد کدام یک از اقسام اتّحاد می‌باشد؟ ادامه دارد...
عشق و عرفان: (قسمت ششم) تبرئه حکیم ملاصدرا و سایر عرفا از تهمت جواز همجنس گرایی و شاهد بازی: حکیم ملاصدرا سپس به طور مشروح در مقام پاسخ بر می‌آید و با ارائة شواهد مختلف اثبات می‌کند که اتّحاد بین دو شیء در جسم و جسمانیّات ابداً امکان ندارد و آنچه در حالت عشق تحقّق می‌یابد، اتّحاد نفس عاشق با صورت معشوق است؛ بنابراین اتّحاد از صفات و خواصّ روح و نفس است. وی در قسمت پایانی فرمایشات خود مطلبی را به عنوان شاهد بر گفتار فوق مطرح می‌کند. از آنجا که این مطلب موجب سوء استفادة مخالفین حکمت و عرفان شده است، مناسب است برای وضوح هر چه بیشتر بحث و رفع اتّهامات ناروایی که به ایشان منسوب شده،  عین عبارات اسفار را در اینجا نقل نماییم.صدرالمتألّهین می‌فرماید‌:  (= و بدین سبب که مطلوب، اتحاد با صورت روحانیّه است نه جسمانیّه، اگر فرض شود که برای عاشق غایت تمنّای او که نزدیک‌شدن به معشوقش و حضور در مجلس صحبت‌ اوست، میسور گردد، بیش از این را آرزو می‌کند که مجالست با وی بدون حضور احدی می‌باشد؛ و اگر تمام اینها میسّر و امکان‌پذیر گردد و مجلس از اغیار فارغ شود، عاشق تمنّای معانقه و بوسیدن می‌نماید؛ اگر آنهم میسّر و ممکن گردد ،با همة این احوال شوق به حال خود باقی و حرقت و سوزش نفس همانطور که بوده است برقرار خواهد ماند؛ بلکه شوق و اضطراب رو به فزونی می‌گذارد، همچنانکه شاعری از عشّاق گفته‌است: ۱- من با محبوبه‌ام معانقه می‌نمایم، و لیکن نفس من پس از معانقه باز اشتیاق به سوی او دارد ؛ و مگر امکان دارد از معانقه هم به او نزدیک‌تر شد (که من شوق آنرا دارم) ؟! ۲- و دهانش را بوسه می‌زنم تا حرارت من تسکین یابد، اما در اثر این برخورد هیجان درونیم زیاده می‌گردد. ۳- گویا غلیان آتشِ قلبِ مرا هیچ چیز چاره نمی‌نماید مگر آنکه دیده شود که دو روح یکی شده‌اند. و سبب لِمّی این مسأله این است که در حقیقت محبوب، نه استخوان است و نه گوشت و نه هیچ یک از أعضاء دیگر بدن. بلکه به طور کلّی در عالم اجسام چیزی وجود ندارد که نفس اشتیاق به آن داشته باشد و هوای آن را در سر بپروراند؟ آنچه هست صورت معنوی و روحانی می‌باشد که در غیر این عالم موجود است.) آنچه نقل شد عین کلمات مرحوم ملاصدرا در اسفار بود که ما بدون هیچ تصرّفی آنرا نقل نمودیم. اکنون می‌گوییم هر کس به مدّعای آن مرحوم دقّت کند و با توجه به آن، عبارات فوق را مطالعه کند و مهم‌تر از همه انصاف را رعایت نموده و تهمت‌زدن و إسقاط شخصیت مرحوم ملاصدرا را و امثالهم را دور از انصاف می داند. منبع: aliniki.blog.ir
عشق و عرفان: (قسمت هفتم) تضاد عقل و عشق: آیا عشق با عقل در تضاد است ؟ در حقيقت، عشق حقيقي، ثمره و محصول عقل است و ميان عقل و عشق رابطه علت و معلول است نه تضاد. به عبارت ديگر، عشق در عرض عقل نيست كه انسان ناگزير از انتخاب يكي از آن دو باشد؛ بلكه عشق مرحله اي است از مراحل پس از عقل ورزي و در طول آن واقع مي شود. بايد با عقل انتخاب كرد و با عشق پيمود. براي توضيح بيشتر توجه به نكات ذيل راهگشاست: 1. انسان آميزه اي از عقل و عشق است، ولي عقل ابتدا و عشق انتهاست؛ به عبارتي مي توان گفت نيرويي كه قادر است انسان را به خواسته ها و اهداف خود، به خصوص در بحث وصول به حقيقت برساند، عشق است و نه عقل. وادي عقل آدمي را از وادي طبيعت جدا مي سازد و از آتش نجات مي دهد و زندگي او را مديريت مي كند، ولي اين نيروي عشق است كه زمينه و اسباب پرستش و وصول به محبوب حقيقي را فراهم مي كند. پس سالك كوي حقيقت بدون گذر از وادي عقل و حكمت، نخواهد توانست به وادي عشق و محبت وارد شود و اين دو وادي در پي هم اند. 2. عقل فقط راهنما است؛ مولا على(ع) مىفرمايند: «عقل هدايت بخش و نجات دهنده است...»، (ميزان الحكمه، محمد محمدي ري شهري، ج 6، ص 397). وقتى انسان عقل خود را به كار گيرد، راه را از چاه مىشناسد؛ سلوك سعادت را از سقوط شقاوت باز مىيابد؛ خانه جانان را از كاشانه شيطان جدا مىسازد و حتى عشق حقيقى را از عشق مجازى متمايز مىكند. 3. عقل، عشق آفرين است؛ امام على(ع) مىفرمايند: «العقل رقى الى اعلى عليين؛ عقل باعث ترقى انسان به اعلى عليين مىباشد (ميزان الحكمه، محمد محمدي ري شهري، ج 6، ص 397). انسان در پرتو عقل، راه اعلى عليين را مىجويد و لذّت تشخيص و ترسيم چنين راهى، كام تشنه را براى وصول به گوارايى آب تحريك مىكند و با تكرار تصور ضرورت پيمودن راه عشق، دل را با خود همراه مىسازد. از اين رو مىگوييم: عقل عشق آفرين است. 4. مركب وصول و معرفت قلبى عشق است نه عقل؛ عقل چون پليس، فقط راهنماى خوبى است و گرنه هرگز پاى پيمودن راه وصال را ندارد. وقتى با جرقههاى راه بخش عقل، عشق در دل زبانه كشيد، دل عاشق گامهاى نخستين راه معرفت را بر مىدارد و كم كم از وادي عقل گذر مي كند. و به وادي عشق مي رسد. البته برخي گفته اند كه در آن حالات بلند، عقل محو مىشود، ولي اين صحت ندارد و مانند آن است كه بگوييم چون به صد رسيديم نود گم مي شود! در حالي كه نود هم پيش ما است؛ چون كه صد آمد نود هم پيش ما است(مولوي) بنابراين براى رسيدن به حقايق عالم، غير از جهان مادى و عالم طبيعت، كه از راه حس و تجربه به شناخت آن نايل مىشود، دو راه وجود دارد كه در طول هم اند: يكى راه فكر و انديشه و تعقل و ديگرى راه عشق و شهود و كشف. راه فكر و انديشه، راهى است كه با فكر شروع مىشود و با استدلال و برهان، ذهن آدمى به حقايقى در قالب مفاهيم بار مىيابد. راه كشف و شهود راهى است كه با سلوك عملى آغاز مىگردد و با تقويت و تصفيه قلب، دل انسان حقايقى را بالعيان مىبيند و مشاهده مىكند. البته اين ديدن غير از ديدن با چشم سر است. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت هشتم) تضاد عقل با عشق: آیا عشق با عقل در تضاد است؟ ادامه... 5. عقل و قلب دو دريچه به سوى شناخت حقايق جهان هستى است كه هر كدام اسلوب و متد خاص خويش را دارند. «عرفا» از آنجا كه به نيروى عشق فطرى، ايمان و اعتقاد دارند، در تقويت آن مى كوشند و ازاينرو معتقدند كه كانون احساسات عالىِ الهى قلبى را بايد تقويت كرد و موانع رشد و توسعه آن را بايد از ميان برد. «فلاسفه» نيز به قدرت عقل ارج مىنهند و معتقدند كه از راه استدلال و برهان و طى راه سخت و پرپيچ و خم آن و دورى از موانع و آفات تعقل، مىتوان به حقايق عالم دست يافت. 6. در باب نيازمندي عقل و قلب به همديگر بايد گفت: قلب و شهود با كمك عقل پرورش يافته، هدايت مىشود و اعتقادات پيشينى خود را از عقل مىگيرد و با استمداد از او، شهود حقيقى و مكاشفه واقعى را از اوهام و القاهاى شيطانى باز مىشناسد. همچنين قلب در تفسير مشاهدات خود از عقل بهره مند مىگردد.(نگا: آموزش فلسفه، محمد تقى مصباح يزدى، ج اول، درس 13). اين عقل برهانى يقينى، با كشف قطعى عرفانى هماهنگى كامل دارد و در حقيقت، آنچه را كه عارف كشف مىكند، حتماً برهانى هم خواهد بود. به بيان ديگر، عقل يكى از موازين شناخت كشف حقيقى است؛ زيرا آنچه را كه عارف پس از شهود خود ارائه مىدهد، از سنخ مفاهيم است و براى احراز صحت و خالصى آن مفاهيم، بايد از ميزان هم سنخ با آن كه همان اصول عقلى است استفاده كرد، تا دانسته شود كه آنچه عارف درك كرده، اوهام و خيالات او نبوده است. و البته در روايات نيز عارف كسى است كه عقل و قلب و تعقل و سلوك عملى او به منزله دو بال تلقى گشته، مكمل يكديگرند؛ حضرت اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد: «[العارف] قد أحيا عقله و أمات نفسه حتى دقجليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فأبان له الطريق و سلكبه السبيل؛ به تحقيق عارف عقل خويش را زنده مىكند و نفس خود را مىميراند و بدن خود را لاغر مىكند و اخلاقش را لطيف مىنمايد. براى او درخشندهاى پرنور درخشيد، سپس درخشندگى آن براى او راه را نمودار مىكند و با همان روشنايى، راه را مىپيمايد».)نهج البلاغه، خطبه 220؛ در اين باب نگا: گوهر مراد، عبدالرزاق لاهيجى، صص 17 - 15 و الاشارات والتنبيهات، ابوعلى حسين بن سينا، ج3، ص 369). 7. در بدو امر گمان مىشود كه «عقل در مقابل قلب» و «شهود مقابل انديشه» است. البته چنين نيز هست ولى آن عقلى كه در مقابل قلب است، عقلى است كه خود را در تنگناى عالم طبيعت، اجسام و عالم كثرت قرار داده كه از آن به «عقل جزيى» يا عقل بشرى و عقل دنيايى تعبير مىكنند. اين عقل، عقلى است كه خود را از مبدأش كه «عقل كلى» يا عقل الهى و عقل آخرتى است، جدا كرده و از اين رو در دام هواهاى نفسانى، دلايل ظنّى، جدالهاى بى پايه و مانند اينها محبوس ساخته است؛ و آنقدر به خود مغرور است كه تنها خود را مستحق اظهار نظر و ابرام و نفى مسائل مىداند. بله، چنين عقلى از ديدگاه عرفا و اهل معنا، مانع شهود حقايق عالم است و به همين جهت به شدّت مذمت شده است؛ چنانكه مولوي تصريح مي كند: «عقل جزوى» كركس آمد اى مقل پرّ او با جيفه خوارى متصل (مثنوى، دفتر 6) اما اگر اين عقل، خود را از اين محبوسات مجازى برهاند و با كسب تقوا، خود را به مبدأ اصلى خود، يعنى عقل كلى و الهى، متصل گرداند، ديگر اين عقل در مقابل قلب نخواهد بود. )در باب عقل جزوى و كلى نگا: تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 5، صص 270 - 267 و شرح اصول الكافى، صدرالدين شيرازى، ج اول، ص 403 به بعد). پس عقلي كه در آثار عرفاني مانند غزليات مولوي در ديوان كبير و يا ابيات مثنوي معنوي سركوب مي شود، «عقل جزوى» اگر چه در بسياري از موارد به «جزيي؛ دنيايي يا بشري» بودن آن تصريح نشده باشد و به صورت مطلق آمده باشد.
عشق و عرفان : (قسمت نهم) تضاد عقل و عشق : آیا عشق با عقل در تضاد است؟ ادامه... در نظر انديشمندان اسلامي، عقل به دو بخش «عقل نظري» و «عقل عملي» تقسيم مي شود. عقل نظري عبارت است از قوه و نيرويي در انسان که به واسطه آن تفکر مي کند و سخن مي گويد و مطالب را از هم تميز مي دهد؛ به عبارت ديگر، عقل نظري قوه درک کليات است. عقل عملي قوه تدبير زندگي و سعادت اخروي يا قوه تميز خوب و بد است. عقل به اين معنا، خود دو مرتبه دارد: اول) آنچه که فقط به تدبير امور زندگي مي پردازد و عقل مصلحت انديش فردي يا جمعي است. اين نوع عقل از نظر قرآن کريم و احاديث معصومين (ع) و به تبع آن حکماي اسلامي، «عقل بدلي»، نيرنگ و شيطنت است نه «عقل حقيقي» (اصول کافي، کليني، ج1، ص11) و دوم) «عقل ايماني» است که شهوات و تمايلات افسار گسيخته را در بند مي کشد و سعادت دنيا و آخرت انسان را ضمانت مي کند: عقل ايماني چون شخص عادل است پاسبان و حاکم شهر دل است عقل ضد شهوت است اي پهلوان آن که شهوت مي تند، عقلش مخوان حال اگر منظور از عقل، عقل بدلي و غير حقيقي باشد که همه توجهش به دنيا و زندگي دنيوي است، اين عقل مصلحت انديش را با عشق کاري نيست و از ريشه با آن مخالف است و آن را فقط خيالات عاشقانه و هوس هاي جواني مي پندارد. پس منظور عرفا و حکماي ما و مشخصاً مولوي از مذمت عقل، اين «عقل بدلي» است نه عقل متعارف ايماني و يا به تعبير دقيق تر عقل حقيقي؛ زيرا اين عقل بدلي در حقيقت بي عقلي است. پس در نتيجه: مىتوان اين بحث را در چهار بند خلاصه كرد: 1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد كه تمام توجهاش دنيا و زندگى دنيوى است، اين عقل مصلحت انديش را با عشق كارى نيست؛ اما منظور عرفا و حكماى ما از عقل اين عقل نيست؛ زيرا اين عقل در حقيقت بىعقلى بزرگ است. 2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازى يعنى دلبستگى به شهوات و نفسانيت و غرائز است، عقل خدابين و ايمانى چنين عشقى را محكوم مىكند؛ زيرا عقلى كه رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمىپسندد. 3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ايمانى و مراد از عشق، عشقى حقيقى و فناى فى الله باشد، اين دو در مراحلى درگيرى دارند; زيرا عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضا و جوارح آدمى را به بند منفعت طلبى خود در مىآورد; و عشق كه عبارت از ايثار و از خودگذشتگى و فداكارى در راه معشوق است، به هيچ وجه با خودمحورى سازگار نيست؛ مانند: اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست يا: ما را ز منع عقل مترسان و مى بيار / كان شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست يا: حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است/ كس آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد و يا: عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى عشق داند كه در اين دايره سرگردانند كه امثال اين تعبيرات در اشعار فارسى فراوان است. زيرا كار عقل مصحلت انديشى و مصلحت طلبى است و كار عشق از خود بى خود شدن . عرفا كاملا منكر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان براى ترقى در عالم معنا لازم مىدانند. 4 . عشق حقيقى و عقل بالغ هيچ منافاتى با هم ندارند و در سير و سلوك روحانى همواره همراهند؛ زيرا عشق به معناى فناى فى الله است و عقل برين به معناى ذوب شدن در توحيد. «انسان آنگاه كه به مرحله عشق مىرسد تازه مىفهمند كه عقل حقيقى همان «عقل برين» است كه او دارد و ديگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مىپندارند» . 🔻 نفس مطمئنه 🔹 @zoohor59
عشق و عرفان: (قسمت دهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری: داستان هفت شهر عشق عطار از آن جایی آغاز می شود که تمام پرندگان موجود در زمان اعم از آن هایی که پنهان یا آشکارا بودند ، در جایگاهی جمع شدند و تشکیل جلسه دادند . تمام پرندگانی که در انجمن حضور داشتند عنوان کردند که هیچ کشوری بدون فرمانروا و بدون پادشاه وجود ندارد . پرندگان به اتفاق بیان کردند چگونه است که مملکت و کشور ما پادشاه ندارد ، ما بر این باوریم که بیش از این نمی توانیم بدون داشتن پادشاه زندگی خود را ادامه دهیم و صلاح نیست که بدون پادشاه باشیم . از این جا به بعد است که پرندگان ( سالکان و عارفان راه حق ) برای پیدا کردن پادشاه خود اولین قدم ها را بر می دارند ، آنان شنیده اند که پرنده ای به نام سیمرغ در کوه قاف لانه دارد و او پادشاه تمام پرندگان است ! آنان نمی دانند سیمرغ کیست ، فقط می خواهند بروند و پادشاه را بیابند : در طی مسیر بسیاری از پرندگان یا از بین می روند و یا از ادامه ی راه به دلیل سخت بودن مسیر سر باز می زنند و تنها عده ی کمی موفق می شوند تا به آخر راه برسند . آنان با راهنمایی و رهبری هدهد ، یک یک راه های عرفان را می پیمایند و وقتی به آخرین مرحله می رسند ، می بینند که سی تا مرغ ( پرنده ) از بین تمام مرغانی ( پرندگان ) که آنان را در طی راه همراهی می کردند باقی مانده است و بدین صورت در می یابند که آن سیمرغی که از آن به عنوان منجی و راهنما و پادشاه یاد شده است خود آنان هستند . هد هد در هفت شهر عشق عطار نیشابوری: در منطق الطیر عطار نیشابوری پرنده ای به نام هدهد است که نماد پیر طریقت قرار می گیرد . هدهد که حالات و صفات خاصی نسبت به دیگر پرندگان دارد ، می ایستد و هماهنگی پرندگان ( سالکان طریق ) را به عهده می گیرد . صفات هدهد  : هدهد لباسی از طریقت که تمام بدنش را در بر می گیرد از تزکیه ی باطن در بر کرده بود و تاجی از حقیقت یعنی از تجلی ظهور حق به سر دارد  . در عربی به هدهد به علت سیاست مدار بودن ، آگاه بودن ، دلیر و شجاع بودن ، عابد و زاهد بودن ، کنیه های زیادی داده اند . از جمله : ابو اخبار ، ابوالعباد ، ابوالسجاد ، ابوالربیع و ابوالروح است . هدهد ، بسیار باهوش است و مسایل مختلف را سریع دریافت می کند و قدرت تمییز و تشخیص بسیار بالایی دارد و از بد و نیک کارها آگاه است  . مراحل 7 گانه عرفان ایرانی یا همان هفت شهر عشق عطار نیشابوری که ریشه در آئین کهن میترائیزم باستانی دارد ، شامل مراحل زیر است :  هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است از آن پس ، بی کنار پس سیم وادی است آن معرفت پس چهارم وادی استغنا صفت هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعبناک هفتمین وادی فقر است و فنا بعد از این روی روش نبود تو را در کشش افتی روش گم گرددت گر بود یک قطره قلزم گرددت عطار عبور از مراحل مختلف تزکیه و رسیدن به خلوص را هفت « وادی » یا هفت شهر عشق می داند . از مولانا که خود اسوه ی عرفان و خلوص است نقل می کنند : هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنور اندر خم یک کوچه ایم عطار را عقیده بر این است که ، برای پاک باختگی ، و حلول در عمق عرفان و رهایی از تعلقات ، هفت وادی را باید وادی به وادی بگذری و در هر مرحله اشراف کامل را تحصیل کنی و برای وصول به حقیقت بایستی گام نهی در هر وادی از طریق کشف و شهود و اشراق ، توشه معنوی لازم را بیاندوزی . در ادامه به هر یک از هفت وادی بطور مشروح پرداخته خواهد شد...
عشق و عرفان: (قسمت یازدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری: منزل اول : طلب از پیامدهاى یقظه و بیدارى و پى بردن به عظمتها و کمالاتى که براى شخص دسترسى پذیر بوده و او از آنها محروم مانده است، درخواست نیل به آن عظمتها و کمالات با تمام وجود است. با پدید آمدن چنین طلبى، عزمی‌ قاطع بر طىّ طریق عرفان در سالک ایجاد می‌شود و سالک با خود و خداى خود عهد می‌کند، به هر قیمتى حتّى به بهاى جان، این راه را تا پایان ادامه دهد. لازمه طلب، دست به کار شدن و تلاش بی‌وقفه براى دستیابى به مقصود است. شخصى که همّ بزرگتر او نیل به تعالى و تقرّب است، سرانجام به جایى می‌رسد که به‌طور کامل از جاذبه دیگر خواسته‌ها رها می‌شود و تمامی‌ خواست او را تعالى و تقرّب به حضرت حق دربرمی‌گیرد. خداى متعال تأمین نیازمندى‌هاى زندگى دنیوى انسانها را تضمین کرده و از آنها خواسته است در پى خودسازى، تعالى معنوى و ساختن آخرتى مطلوب براى خود باشند. نکته مهمی‌ در سلوک عرفانى این است که تنها خود سالک می‌تواند در اصلاح و تهذیب و کمال خویش مؤثّر باشد و لذا در نیل به کمال، خود باید کار خویش را انجام دهد. نکته مهمّ دیگر این است که سالک باید با تشخیص، انتخاب و اراده خود گام در مسیر سلوک گذارد. با فشار و تحریک و تشویق دیگران و تحت تأثیر جوّ عمومی به عرصه سلوک وارد شدن، سالک را به مقصد نمی‌رساند. نکته مهمّ بعدى این است که هرچه مقصدى که شخص در پى رسیدن به آن است، در نظر او ارزشمندتر باشد، شوق دستیابى به آن در او بیشتر و شدیدتر می‌شود. نکته دیگر این است که به محض اینکه شخصى عزم گام نهادن در مسیر تعالى و تکامل کند، شیطان تمام توان خود را به‌کار می‌بندد و لشکریان خود را بسیج می‌کند تا او را از طىّ این طریق بازدارد. برخى از عوامل یأس‌آفرین و سست‌کننده طلب 1) ممکن است سالک پس از مراحل یقظه و توبه به لغزشى دچار شود. برخى از سالکان در این موارد از خود مأیوس می‌شوند و می‌پندارند مرد این راه نیستند و با از دست دادن امید، از ادامه راه دست می‌کشند. سالک باید بداند در این عرصه، انبیا و امامان(ع) به‌منزله اشخاص بزرگسال هستند و لذا معصومند و زمین نمی‌خورند. امّا او به‌مانند طفلى نوپاست و هر آن ممکن است زمین بخورد؛ ضمن اینکه باید تمام تلاش و دقّت خود را در مبتلا نشدن به گناه و اعمال بی‌ارزش به‌کار گیرد، در صورت بروز خطا باید دوباره بلند شود و به حرکتش ادامه دهد. 2( برخى از سالکان در اثنای سلوک احساس می‌کنند نه تنها پیشرفتى برایشان حاصل نمی‌شود، بلکه برخى از حالات و اعمالى را که قبلاً داشتند نیز از دست داده‌اند. جادّه‌اى که از نفس سالک به سوى مقصد می‌رود، برخى جاها سربالایى و در بعضى از قسمتها سرازیر است و لازمه رسیدن به مقصد، پذیرا شدن هر دو است. در اصطلاح اهل عرفان، سربالایى‌ها «بسط» و سرازیرى‌ها «قبض» خوانده می‌شود. حتّى گاهى خطا و لغزش سالک دستاوردهایى همچون مصونیّت از ابتلا به غرور و عُجب یا نجات از آنها، پى‌بردن به ضعفها و نقایص و... و بیشتر شناختن ارزش حالات و توفیقاتى که در حالت بسط، از جانب خداوند نصیب سالک می‌کند. 3) برخى از سالکان پس از مدّتى سلوک، دستاوردهاى خود را با دیگر سالکی که همزمان با آنها شروع به طی طریق کرده‌ است، مقایسه می‌کنند و چون دستاوردهاى او را بسیار بیشتره می‌بینند، از خود مأیوس می‌شوند. باید توجّه کرد زمینه‌هاى پیش از آغاز سلوک در وجود سالکان یکسان نیست. چه بسا سالکى به دلیل شرایط مساعد بیرونى و درونى، در مسیر خودسازى، کارش آسان و راهش کوتاه باشد. اما سالکى که با دشوارى‌هاى بیشترى طىّ طریق می‌کند، اجر و پاداش بیشتر و دستاوردهاى بزرگترى در انتظارش خواهد بود. 4) بعضى از سالکان پس از مدّتى مجاهده و سلوک، به دلیل پدیدار نشدن امرى غیرعادّى براى آنها، همچون رؤیاهاى معنوى و مکاشفات درونى و...، این‌گونه نتیجه می‌گیرند که تلاشهایشان بى‌ثمر بوده است. اما باید دقت کرد که: - تحوّلات روحى و باطنى، همچون تغییرات اخلاقى و رفتارى، امرى تدریجى و محتاج به تلاش و مجاهده مستمر و گذشت زمان قابل توجّهى است. - آنچه در جهاد اصغر، اکبر و اعظم از مؤمن خواسته شده است، به‌پاخاستن و مجاهده کردن است. نیل به نتیجه به دست او نیست و در قبال آن مسئولیّتى ندارد.
عشق و عرفان : (قسمت دوازدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل : اول طلب ادامه... سلوک سالک باید از هر گونه شائبه و غرضى جز اداى وظیفه و به‌جا آوردن ادب بندگى در محضر پروردگار خالى باشد. بنابراین نفس توفیق گام نهادن در طریق سلوک، بزرگترین موفّقیّتى است که شامل حال او شده است. - خداى متعال خود، نیل همه سالکان صادق به پیروزى را تضمین کرده است. پس دیر یا زود، سالک به مقصود خواهد رسید. - رفع حجب و کشف استار، براى کسانى که عقلهاى بزرگتر و پیچیده‌ترى دارند، اغلب دیرتر حاصل می‌شود. - ممکن است در اثر سلوک، تحوّلات و تغییرات زیادى در سالک پدید آمده باشد، امّا همانگونه که شخص رشد جسمی‌ خود را احساس نمی‌کند، رشد روحى و معنوى خویش را نیز که به‌تدریج صورت می‌گیرد، کمتر احساس می‌کند. - در موارد بسیارى، در عین اینکه خداوند آثار مجاهده و سلوک را به سالک عطا کرده است، امّا آن را از او پنهان می‌دارد. علّتش هم این است که سالک هنوز داراى چنان ظرفیّت و معرفتى نیست که به عُجب و غرور دچار نشود، یا گمان نبرَد به پایان راه رسیده است و به همان دستاوردها دلخوش و قانع نشود. 5) برای اشخاصى که در سنین بالا قصد سلوک می‌کنند و ممکن است سبب نگرانى شود و بر طلب آنها تأثیر منفى گذارد، احتمال فرارسیدن مرگ، پیش از رسیدن به پایان راه سلوک و نیل به مقصود است. باید توجّه کرد که اگر سالک با عزم راسخ راه سلوک را در پیش گیرد و قبل از رسیدن به پایان راه از دنیا برود؛ پس از مرگ، در عالم برزخ سیر او ادامه می‌یابد و به کمال می‌رسد. منبع:
عشق و عرفان : (قسمت سیزدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول طلب: ادامه... «مقام طلب» و به تعبير بعضى از عرفا «وادى طلب »مقام بسيار بلند، و وادى بسيار پرفراز و نشيب، و در عين حال، بسيار پر بركت است. بعد از توبه و بازگشت، آنچه براى سالك صادق اهميت اساسى دارد، مسئله «طلب» و جديت در مقام طلب است. مىشود گفت، بعد از توبه و بازگشت، همه مسائل در «طلب» به معنى كلمه نهفته است.«طلب» بمعنى كلمه، همه مسائل را در بر دارد.همه آنچه در سفر الى الحق ضرورت دارد، در «طلب» به معنى كلمه، با وضوح كامل براى طالب صادق روشن مىشود، و او به خوبى مىفهمد و مىيابد كه چه بايد بكند، و چطور بايد باشد. اگر حقيقت «طلب» در درون سالك و در دل او به تحقق برسد، يعنى اگر به معنى كلمه طالب باشد، با اشارتهاى ربوبى به آنچه بايد بكند، و به آنچه بايد بشود، به روشنى هدايت مىگردد، و قدم به قدم خداى متعال او را راهنمايى مىفرمايد، و وظيفه او را على الاتصال به او نشان مىدهد. و به بيانى، تا حصول مقصد، و تا وصول به مقصود، دست او را مىگيرد و پيش مىبرد، و لحظهاى او را ترك نمىفرمايد.داشتن «طلب» به معنى كلمه، چيزى ساده اى نيست و به آسانى به دست نمىآيد، بايد اين مهم را از خداى متعال تمنا كرد. و بايد با تضرع از او خواست كه به لطف عنايت خود منت بگذارد و «طلب» دهد.در هر صورت، آنچه بعد از توبه و بازگشت براى يك سالك ضرورى مىباشد، داشتن طلب است. او بايد طلب داشته باشد، و در طلب حضرت مقصود برآيد. و بايد به اين حقيقت توجه كند كه اگر طالب جدى نباشد، و اگر «طلب» در دل او به تحقق نرسد، و وقتى به باطن خويش مراجعه مىكند، خود را به معنى كلمه «طالب» نيابد، هرگز در اين سفر موفق نخواهد بود. بايد نظر او بر اين باشد كه آيا «طلب» دارد، يا نه؟ آيا خود از خود قبول مىكند كه «طالب» است، يا نه؟ و آيا او كه توبه نموده و بازگشت كرده است، طلب را آغاز نموده است؟ و شب و روز بدون سستى و كسالت ،و بدون شک و ترديد، خود را «طالب» مىيابد؟ و درد «طلب» در خود مىبيند، يا نه؟ منگر اندر نقش زشت و خوب خويش بنگر اندر عشق و بر مطلوب خویش منگر اين را كه حقيرى يا ضعيف بنگر اندر همت خود ای شریف تو به هر حالى كه باشى مىطلب آب مىجو دائماً اى خشك لب (دفتر سوم مثنوى) بسيار بوده اند و هستند كسانى كه به فكر سلوك افتاده و توبه و بازگشت هم نموده اند و تا حدودى مجاهدتهاى عبودى را هم شروع كرده و ادامه داده اند، و خود راسالك الى الله هم دانسته اند، وليكن به لحاظ نداشتن طلب جدى در اين سفر آنچنان كه بايد، موفق نگشتهاند خود اينها اگر به باطن خويش مراجعه كنند، و منصفانه به بررسى درون خويش بپردازند، به خوبى مىيابند كه «طالب» به معنى كلمه نيستند و «طلب» جدى ندارند، و به بيانى، درد طلب به دل آنان راه نيافته است، و اين چنين نبوده و نيستند كه حضرت حق براى آنان «مطلوب» و «مقصود» شده باشد، و حقيقتاً او را بخواهند، و دردمند باشند. اينها اگر دقت كنند، مىيابند كه سلوك آنان مبتنى بر درد «طلب» نيست، و لقاء حق و شهود وجه او مطلوب دل آنان نشده است.اگر اينان تعمق كنند، به وضوح مىفهمند كه چرا در اين راه موفق نشده و نمىشوند؟ يعنى مىفهمند كه «طلب» نبوده، و يا لااقل، آنچنان كه بايد «طلب» وجود نداشته است. و نيز مىفهمند كه اگر «طلب» بود، و اگرآنان «طالب» جدى بودند، در سلوك خويش موفق مىشدند. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت بیست و دوم ) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول :طلب مجاهدت در مقام طلب : ادامه... آنها كه عدم تلاش و مجاهدت را وسيله توجيه سستيها و مسامحات، و وسيله توجيه هواهاى نفسانى، و بالاخره وسيله قانع كردن و تسلى خويش قرار دادهاند، در حقيقت چنين انتظار دارند كه بدون مجاهدت، و بدون تحمل سختيهاى راه، و يا با اندك مجاهدتى، به آن مقامات و منازل برسند كه ارباب مجاهدت رسيدهاند. به اينها بايد گفت، شما كى در مقام «طلب» صادقانه پيش آمده و مجاهدت لازم را انجام داده ايد، و به آنچه بايد برسيد، نرسيده ايد؛ يعنى آن مجاهدات بسيار طولانى، و توأم با فرارز و نشيبها و آزمايشها را كه همه و همه براى ثبوت صدق طلب، و براى ثبوت اخلاص، از ضرورتهاست؟!!. شما كى مانند طالبان صادق، رنج مجاهدتهاى سنگين و بسيار طولانى، و درد هجران و فراق در طول سالها مجاهدت و رياضت را بر خود هموار كرده، و در حالى كه چشم اميد به عنايت حق داشته باشيد، روزهاى بىشمار و شبهاى بسيارى را سوخته ايد و ساخته ايد، و آنگهى به شما عطف نظرى نشده است؟!! شما كى به مقابله با هواهاى نفسانى خود در ابعاد گوناگون پرداخته ايد، و كى هجرت از «خود» را شروع كرده و به آخر رسانيدهايد، و مشمول عنايت نگشته ايد؟!! شما بايد بدانيد كه مجاهدات سطحى سطحى و سرسرى شما، آن مجاهدت نيست كه در اين سفر بزرگ بايد باشد، و آن مجاهدت نيست كه مناسب مقصد اعلى باشد.شما به قرآن و اشارات آن، به روايات و نكات آنها، و به دعاها و دقايق آنها نگاه كنيد و ببينيد اينها راه را چگونه نشان مىدهند، و كيفيت مجاهدت در مقام طلب را به چه صورتى بيان مىكنند؟ و نيز، به مجاهدات ارباب مجاهدت نگاه كنيد و ببينيد آنان چه مجاهدتها داشته اند؟ و سپس حساب كنيد و ببينيد خداى متعال به آنان عطف نظر نموده است، يا نه؟ پيداست كه خواهيد ديد او به آنها كه در مقام طلب با اخلاص و صدق پيش آمده و مجاهدت يك طالب واقعى را داشته اند، بالاخره عطف نظر فرموده و مشمول عنايات خود نموده است، و او سائلان دردمند، و دردمندان سائل را هرگز محروم و نااميد نمى فرمايد. نبايد به موارد بسيار نادر و قليل نگاه كرد كه احياناً مجاهدتها داشته اند وليكن به جايى نرسيدهاند، و يا اگر هم به جايى رسيده اند، برگشته اند و به ضلالت و خسران و حرمان افتادهاند.در همه اين قبيل موارد دلايل و جهاتى وجود داشته و بى جهت نبوده است، دلايل و جهاتى كه توضيح آنها از حوصله اين نوشته خارج است. در اين موارد، مسئله اين نبوده كه مجاهدت به درد نمىخورد، و يا به درد نمىخورده است و بايد او خود بخواهد، و به تعبير ديگر، مسئله اين نبوده است كه مجاهدت ثمرى نداشته، و يا نمىتواند ثمرى داشته باشد. مسئله، مسئله ديگرى بوده است، و اشكال، اشكال ديگر.و اصولا چرا بايد به موارد نادر نظر كنيم، و چرا به اكثر موارد نظر نكنيم؟! در اكثر موارد، آنهم اكثر قريب به اتفاق، اينچنين بوده و هست كه هر كس قدم در ميدان طلب گذاشته، و در صراط مستقيم به مجاهدت پرداخته است، مشمول عنايات شده، و محروم و نا اميد نگشته است. در موارد قليل هم كه مجاهدت بوده و شمول عنايت نبوده، و يا عنايت از سالك گرفته شده است، مسلماً التزام به صراط مستقيم از اول تا آخر و در همه احوال كه به جاى خود يك ضرورت مىباشد، وجود نداشته است. نه اينكه مجاهدت باشد و التزام به صراط مستقيم هم در همه احوال وجود داشته باشد، با اينهمه، يا اصلا مجاهدت به جايى نرسد، و يا اگر هم به جايى رسيده است سقوط پيش بيايد. .نگاه كردن به موارد نادر و قليل، با بى اطلاعى و بى خبرى از سر عدم موفقيت و يا سقوط، در دل انسان ايجاد يأس و نا اميدى نموده، و موجب خيالات واهى، و راه يافتن القائات شيطانى به باطن مىگردد. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت بیست و سوم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول طلب : مجاهدت در مقام طلب : مجاهدت در مقام طلب، در اصل، مراقبت جانب مطلوب است، به اين معنا كه طالب در همه احوال جانب مطلوب خويش را مراقبت كند، و همت او معطوف به مراقبت جانب «مطلوب» باشد. مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست دل سر گشته ما غير تو را ذاكر نيست همين كه سالك قدم در طريق طلب نهاد، بايد هميشه متذكر اين معنا باشد كه در چه راهى قدم گذاشته، در چه مقامى برآمده، و كدام مقصد را قصد كرده است؟!متذكر باشد از راهى كه قبلا در پيش گرفته بود و راه ضلالت و خسران بود برگشته و توبه كرده، و راه ديگرى آغاز نموده است كه احكام ديگرى دارد.متذكر باشد كه سفر بزرگى را شروع كرده است، سفرى كه همت بزرگ و بسيار بلند، و اراده بزرگى لازم دارد.و متذكر باشد كه سفر الى الحق را آغاز كرده، در طلب حضرت او بر آمده است، و شهود جناب او، و رضوان او را مىخواهد، و اين، مقصدى است بس بزرگ، و مطلوبى است كه نيل به آن بسى مشكل مىباشد، و بايد در همه احوال با همت كامل جانب اين مقصد و اين مطلوب را مراقبت كند، و در جهت وصول به آن باشد، نه در جهت خلاف آن. او بايد متوجه اين حقيقت باشد كه حضرت مطلوب از وى دور نيست، و حاضر و ناظر است، چيزى كه هست اينكه وى از او محجوب است. بداند كه در محضر جناب او، در احاطه حضرت او، و در معرض اطلاع اوست، و وى در حالى دعوى طلب دارد كه او مىبيند و مىداند، و كاملاً محيط بر ظاهر و باطن وى مىباشد، و در چنين صورتى مراقبت جانب جناب او در همه احوال ضرورت كامل دارد. از همان اول كه سالك به مقام طلب بر آمد، بايد اين گفتار حضرت معبود هميشه در نظرش باشد كه:«ان الله كان عليكم رقيباً». يعنى «حقيقت اين است كه خداى متعال بر شما نظارت دارد و مراقب حركات ظاهرى و باطنى شماست». حديث عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است كسى آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد اين آيه شريفه براى هر كسى به تناسب وى معنى دارد، و براى هر مخاطبی پيامى. براى آنان كه به مقام طلب بر آمده و در طلب خويش صادقند نيز معنايى دارد. آيه شريفه با لحن خاص و مضمون خاصى كه دارد، بر دلهاى طالبان مىنشيند، و در وجود آنان طوفانى به راه مىاندازد، و آنان را على الاتصال مورد خطاب قرار داده مىگويد: ان الله كان عليكم رقيباً - شما اى طالبان لقاء و شهود، هوشيار باشيد و بدانيد كه معبود شما بر شما و احوال شما نظارت دارد، و مراقب شماست كه چه مىكنيد؟ هوشيار باشيد و جانب حضرت او را كه مطلوب شماست در همه احوال خويش مراقبت كنيد، و همت خود به جناب او مصروف بداريد و بس، كه جانب او بسيار عزيز، عز قدس او بسيار بالا، و مراقبت آن بسيار سخت است. و نيز، هميشه بايد اين گفتار پروردگارش در گوش جانش طنين انداز باشد كه:«ألم يعلم بأن الله يرى». يعنى «آيا وى نمىداند كه خداى متعال مىبيند؟!».اين آيه هم در خصوص «مراقبت جانب مطلوب» پيام خاص براى ارباب طلب دارد. به سالك طالب اين هشدار را مىدهد كه آيا توجه دارى خداى متعال تو را كه دعوى طلب كرده و به مقام طلب بر آمدهاى مىبيند، و ناظر تو در همه احوال، و مراقب تو در همه حالات است؟! و اين به آن معناست كه بايد «مراقبت» داشت، و خلاف مقتضاى طلب رفتارى نداشت، و صدق طلب را اثبات كرد، و چنان نبود كه با «طلب» سازگار نباشد. بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود خود فروشان را به كوى مىفروشان راه نيست ادامه دارد...
عشق و عرفان (قسمت بیست و ششم ) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل دوم :عشق از نظر عطار کسی که به این وادی می‌رسد، غرق آتش می‌شود، کس در این‌جا جز آتش نباشد و اگر آتش نباشد عیش او خوش نباشد. عاشق گرم و سوزنده و سرکش است و عاقبت اندیش نیست، نه در شک است و نه در یقین. نیک و بد در راه او یکسان است، هرچه دارد می‌بازد تا به وصال دوست برسد. تا زمانی که خودش را نسوزد از دست غم عشق خلاصی ندارد. دائماً در سوز و گداز است تا جایگاه واقعی خود را پیدا کند. عشق مثل آتش است و عقل مثل دود، عشق که بیاید عقل می‌گریزد. عقل در سودای عشق استاد نیست چرا که عشق کار عقل نیست. اساس هستی از عشق است و زمانی که چشم غیب تو باز شود، همه ذرات جهان با تو همراز می‌شود. عشق کار مرد افتاده و مرد آزاده است. عشق از اول سرکش و خونی بود  تا گریزد هرکه بیرونی بود عشق واقعی، عشقی است که تو را دگرگون کند و خرد را از تو بگیرد. عشق باید کز خرد بستاندت   پس صفات تو بدل گرداندت (منطق الطیر، 3410) در اين مرحله شخص سالك عقل محدود حسابگرِ ناظر به نفع و ضرر را كنار گذاشته و با نيروى عشقِ عقلسوز، كليه پيشامدهاى ناگوار، ناكامىها و رنجها را جهت رسيدن به معشوق تحمل مىكند و پروانه وار خود را به آتش زده و از سوختن هيچ پروايى ندارد. (در مورد رابطه عقل و عشق،و اینکه عقل و عشق با هم هیچ تضادی ندارند ،قبلا بطور مشروح مطالبی ارائه گردید ) کمترین کار در راه عشق ،جان دادن است. کمترین چیزیت در محو صفات  بخشش جان است و ترک ترهّات (منطق الطیر، 3411) بزرگترین حجاب وصل یک عاشق با معشوق، جانش است. جان چو برخاست از میان بی جان خویش    خلوتی کردند با جانان خویش (منطق الطیر، 3488) ادامه دارد...
عشق و عرفان (قسمت بیست و هفتم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل دوم :عشق ادامه... درين وادي وجود طالب و سالك مالامال از عشق و شوق و مستي مي گردد و چون صراحي لبريز مي شود. عشق وجودش را چنان پر مي سازد كه يكسره آتش سوزان مي شود و در تب و تاب مي افتد. عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستي كه جلوه رخ دوست هستند، نمودار مي گردد و در عين سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبي و صفا و صلح و آشتي مي گردد. مي سوزد و به ياد دوست، همه كس و همه چيز را دوست مي دارد. درين حال سالك خود را در مسير و جريان كل كاينات مي بيند و با تمام ذرات هستي همراه و همراز مي گردد.. سالک باید مصمم این وادی باشد و آن را با همه تعب و سختی ای که دارد ، بپیماید، عشق را به آتش و گاهی به آفتاب تشبیه کرده اند ، آتش کارش این است که هر جایی که بیفتد ، می سوزاند و وقتی شی را سوزاند به رنگ خودش در می آورد . معشوق را به خورشید نیز تشبیه کرده اند و از صفات خورشید این است که هرآنچه به او نزدیک شود ، آن را ذوب می کند و می سوزاند . عشق وقتی که در عاشق به وجود آید و در معشوق هم ایجاد شود ، عاشق هم سعی اش بر این است که به رنگ معشوق درآید و در نتیجه عاشق و معشوق همرنگ هم می شوند . عاشق نه قدرت فراق دارد و نه تحمل دیدار دارد . اگر به وصال برسد از بین می رود و نابود می شود در نتیجه این باعث حرکت و کوشش برای رسیدن به معشوق می شود و می خواهد به اصل برسد . بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید کس در این وادی بجز آتش مباد وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد زمانیکه سالک  در وادی عشق  قـدم  می گــذارد ، وجودش مالامال از محبت ،  شوق  و مستی می گــــردد ، در اتش سوزان  و تب و تاب آن می سوزد  و حظ  می برد .  ادامه دارد...
عشق و عرفان : شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری (قسمت بیست و هشتم) منزل دوم :عشق ادامه... بعد از وادی طلب سالک دل سوخته به وادی عشق می رسد. کسی که به این وادی می‌رسد تمام وجودش در شوق رسیدن به او و فهمیدن غرق آتش است. سالک در وادی طلب به این مرحله می‌رسد که تمام وجودش در طلب فهمیدن و رسیدن است. و آن‌قدر در این طلب است که در انتها به جذب می‌رسد. و هرچه می‌خواهد را می‌بیند و می چشد. و کسی از این وادی عبور می‌کند که گمان نبرد این انتهای کار است. تا به وادی عشق برسد. در این مرحله سالک باید سرکش و رونده باشد. آن‌قدر عاشق باشد که عاقبت‌اندیشی نکند. هیچ‌چیز برایش جز رسیدن مهم نباشد. به دنبال کافری و مسلمانی نیست. شک و یقین را نمی‌شناسد. یعنی او چنان در آتش است که به شک کردن و یقین پیدا کردن فکر نمی‌کند. تنها در اندیشه رفتن،رسیدن و شدن است. جای آن‌که بخواهد وقتش را صرف این کند که آیا این سوختن و رفتن درست است یا به وجود داشتن و نداشتن حق فکر کند، فقط تمام وجود خود را صرف رفتن می‌کند. او چنان عاشق است که هیچ‌چیز جز خدا را نمی‌بیند. دنبال خوب و بد بودن نیست. همه‌چیز برایش یکسان است. به همه‌چیز عشق می‌ورزد. و در بدترین اتفاقات خرد و خوبی می‌بیند. چون همه‌چیز را از خودش تا دورترین نقطه عالم متصل بهم می‌داند که در همه آن‌ها خدا را می‌بیند. همه‌چیز که یک پیکر را تشکیل می‌دهند. یک پیکر که خداست. هیچ‌چیز جدا نیست. و این‌گونه است که سالک عاشق همه‌چیز می‌شود چون در هر چیزی معبود خود، حق را می‌بیند. او هرچه دارد را می‌بازد تا به وصال برسد. و مدام در سوز و گداز است. تا خودش را بیابد. و بفهمد نفسش حق است. چون او نیز جزیی از این پیکر واحد است. جزیی از این شکوه عالم هستی است. و ان‌چنان به همه‌چیز و همه‌کس عشق می‌ورزد که همه در او صلح و آشتی و  خوبی می‌بینند. چون کسی را آزار نرساند که آزار به هر چیز موجود در هستی گویی آزار به خود و حق است. و سالک سرشار از عشق جز به مهربانی نتواند اندیشد. هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت عقل در شرحش چو خر در گل بخفت ادامه دارد...