eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
56.8هزار عکس
58.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
ناصر کاوه: بالاترین مقام کشوری جمهوری اسلامی ایران بود که در دوران هشت ساله دفاع مقدس توسط رژیم بعثی به اسارت گرفته شد. مرور زندگی و فعالیت های این وزیر نفت کابینه شهید محمدعلی رجایی که درست چهل روز پس از آغاز جنگ تحمیلی اسیر شد به خوبی حکایت مجاهدت ها و مظلومیت های یاران خمینی کبیر را بازنمایی می کند. شهید تندگویان که حضرت آیت الله خامنه ای مقام معظم رهبری به زیبایی تمام او را شهید غریب خوانده اند با همکاری مشترک دشمن رودر رو و ستون پنجم داخلی اسیر و سال های سال سخت ترین شکنجه های جسمی و روحی و نیز درد دوری از خانواده و میهن را تاب آورد و حاضر نشد حتی کلامی علیه یاران، همرزمان و هم میهنان خود بگوید. او جان شیرین خود را در اوج جوانی بر سر اهداف والایش گذاشت و با سربلندی تمام به دیار باقی شتافت. ┄═❁๑๑🦋๑๑❁═┄ ❗رد شدن در مصاحبه بانک به‌عنوان نفر سوم سهمیه انتخابی یکی از آن بانک‌ها جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد. آخرین مرحله مصاحبه بود. مصاحبه‌کننده از او پرسید: ⚡ «اگر در خیابان‌ها و یا بوستان‌های لندن با یک دخترخانم عریان روبه‌رو شوی و یا در یکی از محافل تهران با یک دخترخانم نیمه‌عریان روبه‌رو شوی، چه عکس‌العملی از خود نشان می‌دهی؟» 💎جواد پاسخ داده بود: «در صورتی که با چنین وضعی روبه‌رو شوم، چون قادر نیستم مانع رواج منکرات شوم، ابتدا سعی می‌کنم خودم را از مسیر دور کنم و به او نگاه نکنم‌ و بعد از خداوند درخواست می‌کنم مرا یاری دهد که بر نفس اماره‌ام مسلط شوم و طلب توفیق می‌کنم که حتی در عالم تصور و رؤیا هم به او نیندیشم.» 🔖زیر ورقه آزمون او نوشتند: «نامبرده به علت تعصبات مذهبی صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد!» پس از رد شدن جواد در امتحان گزینش‌ اعزام‌ دانشجو به خارج، ابـتدا قـرار شد، او مطابق میل خانواده در دانـشکده مـهندسی تهران شـروع بـه تـحصیل کند اما جواد در مقابل اصرار خانواده‌اش‌ در ایـن مـورد به صراحت گفت‌: «من‌ شخصا علاقه شدیدی به تحصیل در دانشکده  نفت آبـادان دارم امـا وقتی مادرم موفق نیست هرچه بـگویید می‌پذیرم، اما بدانید بـا مـخالفت خودتان آینده‌ مرا خراب مـی‌کنید»... ⭐ پسر شهید تندگویان نقل می کند👈 زماني پيكر پدر را براي مان آوردند كه بسياردلتنگ او بوديم😰 پس از 11سال انتظار👈 كه انتظار غريبي بود، پاهايي را كه بسيار دلتنگ آمدنش بودم، بوسيدم 😰 او در سالهاي اسارت، و در سلول انفرادي، تنها صدايش براي ستايش پروردگار بود✌ او آزاده اي تمام قامت بود كه فرياد «هيهات منا الذله» را با صداي بلند فرياد مي زد... هميشه خاك وطن را عزيز مي دانست و بر زبان سخن زنده باد ميهن را مي سرود...✌ او آن قدر "قرآن را با صداي بلند خوانده بود" كه نگهبانان عراقي به او مي گفتند ما از تو اطلاعات نمي خواهيم، فقط با قرآن خواندنت به ديگر اسيران روحيه نده😭 وقتي پيكر پدر را تحويل گرفتیم، آن قدر👈 "حنجره او را فشرده بودند كه تمام استخوان هاي حنجره اش خرد شده بود"😭"او آرزوي «سكوت» را بر دل عراقي ها گذاشت ⭐گفت: به خاطر آنكه قاب عكس 😈صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از زمین فاصله داشت، بردند😣 آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود😇 وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر(یک متر در دو متر) بود😭 شب فرا رسید و كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم...😞 نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت:چیه؟... چرا داد می‌زنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجابیرون بیاوریدكه كلیه‌ام درد می‌كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم...😰 او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زدو بی‌مقدمه پرسید😣ایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟😨 گفت: اگرایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی... گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟😰 گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید:كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده😪 سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید می‌شد😭 گفت من تندگویان هستم و یازده سال است😳 که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروزعراق به نام الرشید است😇 محبوس هستم 😭 دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم. ادامه👇👇👇