eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
57.6هزار عکس
59.1هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
حسن قابلیت‌هایی خاص داشت👌، برای همین همه‌جا همراهم می‌بردمش و آن‌قدر صمیمی شده بودیم که همدیگر را داداش😉 صدا می‌کردیم. یک‌بار ماشین تدارکات تصادف کرد 😟و مجبور شدیم با موتور به شهر برویم🙃 تا آذوقه و مهمات به قناسه‌ها برسانیم. من موتور سوار خوبی نبودم؛😣 ولی حسن موتور سوار قهاری بود😎. ترک موتور تریل نشسته بودم و به‌سرعت توی خیابان‌ها پیش می‌رفتیم. چون خودش قناسه‌ها را چیده بود خیلی خوب مسیر را بلد بود.😇 در حالی که با سرعت می‌راند، سرش پایین بود و بلندبلند مدح امیرالمونین (ع) را می‌خواند، مدحی سوزناک و رسا.😭 با خودم فکر کردم🤔 که روی موتور باید حواسش شش دانگ به جلو باشد، با این وضعیتی که حسن پیش گرفته موتور می‌چرخد یا به یک نفر می‌زند و تصادف می‌کنیم. 😯همچنان سرش پایین بود، طوری که دو، سه متری خودش را می‌دید و مداحی می‌کرد. با دست به شانه‌اش زدم و فکرم را بلند به زبان آوردم: «داداش! سرت رو بیار بالا... الآن تصادف می‌کنیم.»😮 اول به حرفم اعتنایی نکرد🙄 و مدحش را بلندتر از قبل خواند🗣. دوباره محکم‌تر 👋به شانه‌اش زدم و تکرار کردم: «سرت رو بالا بیار...بیار باالااا...» برای لحظه‌ای سربرگرداند و با لهجه مشهدی‌اش بهم گفت: «نوموخوااام...»😰 گفتم: «اِاِ... یعنی چی که نمی‌خوای؟»😧 یک‌مرتبه دوروبرم را نگاه کردم و دیدم تو خیابان‌های حلب پراست از زن‌های بدحجاب یا بی‌حجاب😓؛ زیر لب گفتم: «آهااان... این سرش رو نمی‌آره بالا تا چشمش به نامحرم نیفته.»😌 به نقل از فرمانده 🥀شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده»🥀 📚 بریده ای از کتاب «سروها ایستاده می‌ مانند» جلد 10 از مجموعه مدافعان حرم، زندگی‌نامه و خاطرات شهید «حسن قاسمی دانا» (ص 91 و 92) 🖕نویسنده: مریم عرفانیان 📕انتشارات روایت فتح به مناسبت 🥀 💜 💙 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سـردار سپهبد شهیـد حـاج قاسم سلیمانـی: 🔻از ۱۹سالگی وارد جنـگ شدم. ۴۰سال است که در درگیرےها هستم اما هیچ صحنه‌اے به زیبایـی ندیـده‌ام. 🆔 @takhribchi110 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_یکم 💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آ
✍️ 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
هدایت شده از ظهور نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سـردار سپهبد شهیـد حـاج قاسم سلیمانـی: 🔻از ۱۹سالگی وارد جنـگ شدم. ۴۰سال است که در درگیرےها هستم اما هیچ صحنه‌اے به زیبایـی ندیـده‌ام. 🆔 @takhribchi110 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
هدایت شده از ظهور نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سـردار سپهبد شهیـد حـاج قاسم سلیمانـی: 🔻از ۱۹سالگی وارد جنـگ شدم. ۴۰سال است که در درگیرےها هستم اما هیچ صحنه‌اے به زیبایـی ندیـده‌ام. 🆔 @takhribchi110 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ 📣 مستند ⭕️ داستان فرماندهان بلندمرتبه عراق و تأثیر آن در پیروزی با تکفیری‌ها 🎥 «ابوضرغام»، یکی از فرماندهان عراقی است که در جنگ، همیشه جلوتر از سربازان خویش حرکت می‌کند و حتی در زمان نیاز، خود «آرپی‌جی» به دست می‌گیرد و با دشمن روبه‌رو می‌شود. او که سابقه حضور در دفاع مقدس، سپاه «بدر» و مقابله با ارتش بعث را دارد، حالا مقابل داعش ‌ایستاده است. ⏰ زمان: 40 دقیقه ️🎬 کارگردان: وحید فراهانی 📺 دانلود و تماشا در عماریار ✅ در ، با خانواده فیلم ببینید 🆔 @AmmarYar_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ ببینید و صفا کنید و چند لحظه از خاک برین افلاک..🕊 🎥 سینه زنی در / شهدای لشگر 25 کربلا مازندران 🥀 @bahamista 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توی کلیپ یه جوون عاشق رو می‌بینین که از وابستگی رفت سوریه و خودشو شهید کرد....😭❤️ ✌️ 🌹 ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 جغرافیای فرضی خلافت داعش، از آفریقا تا خراسان! 👈 این قسمت از مجموعه مستند «مدافعان حرم»، روایتی از مجاهدت‌های شهید «علی جوکار» است که از شهر کازرون برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه مشرف شد و در عملیات آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسید. 🔰 🔰 🆔 @ofogh_tv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 روایتی جان سوز از لحظات وداع شهید «علی جوکار» با خانواده 👈 این قسمت از مجموعه مستند «مدافعان حرم»، روایتی از مجاهدت‌های شهید «علی جوکار» است که از شهر کازرون برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه مشرف شد و در عملیات آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسید. 🔰 🔰 🆔 @ofogh_tv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 نمایش گوشه‌ای از دلتنگی‌های فرزندان شهدای مدافع حرم در مستند مدافعان حرم 🔰 🔰 🆔 @ofogh_tv
🎬 دانلود و تماشای 💥این قسمت: ابراهیم ساره 📱این مستند روایتی از ویژگی های شخصیتی و نحوه شهادت، شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه از زبان خانواده، دوستان و آشنایان اوست. ✅ آپارات: ➕https://aparat.com/v/tqa8o ✅ یوتیوب: ➕—- 🆔 @ofogh_tv
🌹 نوشته اعتراضی همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی.. ♦️عکس و فیلم تیم ملی والیبال سوریه را منتشر میکنید؟ بگذارید کاملش را من بگویم! وقتی همسرم میجنگید، هنوز بعضی از میخانه ها و رقاص خانه ها در گوشه کنار سوریه باز بودند، بخش قابل توجهی از زنان سوری حجاب نداشتند اما همان زمان نیمی از کشور در جنگ بود. شهرها یکی یکی سقوط میکردند و داعش با دشمنان ما دست صلح و آشتی میداد. ♦️همان روزها محمدم برای دفاع از حرم و حریم امنیت جمهوری اسلامی میجنگید، نه برای والیبالیستهای سوری، برای حرم، برای حریم، برای امنیت، برای اسلام، برای ایران، برای جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش
این لحظه هادرتاریخ ماندگار است. خداحافظی پدربافرزندش؛ خداحافظی فرزندباپدرش؛ فرزندی که دیگر باید ازپدر یک اسم ویک عکس به خاطر داشته باشد... پدری که برای دفاع از حریم اهل بیت و نابودی دشمنان اسلام ازهمه چیزش به خاطر خدا گذشت و شهادت را انتخاب کرد. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💠 مصطفے و مجتبے ڪہ مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریہ برسانند هربار به دلیلے دچار مشکل مے‌شدند. عاقبت تصمیم مےگیرند هویت ایرانےخود را تغییردهند و از طریق تیپ فاطمیــون به این آرزوی سخت خود دست پیدا ڪنند.اما حکایت "ڪه عشق آسان نمود اول ولےافتاد مشکلها" براے این دو برادر رقم خورد ... مادر شهیدان مے گوید : آنها براے اینڪه بتوانند خود را افغانستانے معرفے ڪنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم‌هایے بگذاریم ڪه طبیعے تر باشد؟ خودشـان را پسر خالـہ معرفے ڪرده بودند. یعنے من با نام (سڪینه نوری) خاله مصطفے (بشیرزمانی)ومادر مجتبے (جوادرضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان. بچہ ها منو افغانستانے معرفے کرده بودند اگرتماس مےگرفتند بایدبا لهجه حرف میزدم. "با من تمــرین ڪرده بودند" یڪ روز زنگ زدند و گفتند: خانـم ! شما جواد رضایے را مے‌شناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم باکمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدرراحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند. پسرانم راهےسوریه شدندمن آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. مے ‌دانستم ممڪن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه ڪنند، اینها همه را مےدانستم بعد گفتم:راضے به رضاے خدا هستم و قربون بی‌بی‌ زینب(س) هم مے‌روم که خاک پایش هم نمے‌شوم پسرانم فدای بی بی جان و هر دوباهم فدایے حضرت زینب (س) شدند. "روحمـــــان با یادشـان شـــاد " 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هیچ دانی ... سیمای بهشتیان چگونه است؟! نُورٌ عَلیٰ نُور پ.ن: یار وفادار حاج قاسم ... رزمنده و جانباز دفاع مقدس مسئول دبیرخانه محرمانه لشکر۴۱ثارالله محرم‌ ترین فرد به سردار سلیمانی نمونه‌ ی کامل یک سـرباز ولایت؛ و ۴۰سال وفادار به فرمانده خویش بود و حاج قاسم را تا لحظه‌ی شهادت و حتی خاکسپاری رها نکرد ... @sangarshohada ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
این لحظه هادرتاریخ ماندگار است. خداحافظی پدربافرزندش؛ خداحافظی فرزندباپدرش؛ فرزندی که دیگر باید ازپدر یک اسم ویک عکس به خاطر داشته باشد... پدری که برای دفاع از حریم اهل بیت و نابودی دشمنان اسلام ازهمه چیزش به خاطر خدا گذشت و شهادت را انتخاب کرد. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💠 مصطفے و مجتبے ڪہ مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریہ برسانند هربار به دلیلے دچار مشکل مے‌شدند. عاقبت تصمیم مےگیرند هویت ایرانےخود را تغییردهند و از طریق تیپ فاطمیــون به این آرزوی سخت خود دست پیدا ڪنند.اما حکایت "ڪه عشق آسان نمود اول ولےافتاد مشکلها" براے این دو برادر رقم خورد ... مادر شهیدان مے گوید : آنها براے اینڪه بتوانند خود را افغانستانے معرفے ڪنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم‌هایے بگذاریم ڪه طبیعے تر باشد؟ خودشـان را پسر خالـہ معرفے ڪرده بودند. یعنے من با نام (سڪینه نوری) خاله مصطفے (بشیرزمانی)ومادر مجتبے (جوادرضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان. بچہ ها منو افغانستانے معرفے کرده بودند اگرتماس مےگرفتند بایدبا لهجه حرف میزدم. "با من تمــرین ڪرده بودند" یڪ روز زنگ زدند و گفتند: خانـم ! شما جواد رضایے را مے‌شناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم باکمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدرراحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند. پسرانم راهےسوریه شدندمن آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. مے ‌دانستم ممڪن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه ڪنند، اینها همه را مےدانستم بعد گفتم:راضے به رضاے خدا هستم و قربون بی‌بی‌ زینب(س) هم مے‌روم که خاک پایش هم نمے‌شوم پسرانم فدای بی بی جان و هر دوباهم فدایے حضرت زینب (س) شدند. "روحمـــــان با یادشـان شـــاد " 🌷 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
حضرت سیدالشهداء برای از چند صد کیلومتر آن طرف تر از کشورش به شهادت رسید... آری دفاع از حرم امتداد راه است... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نباید منتظر ماند که دشمن بیاید در خانه آدم بعد آدم به فکر دفاع از خانه بیافتد ◽️ افتخار 🔸 سخنان حضرت آیت الله خامنه ای درباره مدافعان حرم ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
» اگر نبودند.. ◾️هر ملتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. خطبه ۲۷ نهج البلاغه 💬رهبر انقلاب: اگر مدافعان حرم نبودند، الان باید در کرمانشاه و همدان و سایر استانها با داعش میجنگیدیم 🆔👇👇👇 @agha_tanha_nist https://eitaa.com/joinchat/1776549888C323701919e
از چشم شبِ ایرانی تا نبرد با داعش 🔹 روایتی از فراز و نشیب‌های یک شرکت پروژه به حالت تعلیق در آمد. کارفرما با این کار خواست به زبانِ بی‌زبانی به ما بفهماند که این‌کاره نیستیم! آخر، که ماه‌ها روی ساختنش وقت گذاشته بودیم، به‌درد‌نخور از آب درآمده بود! کارفرما فکر می‌کرد عیب قطعه، از نابلدی ماست. برخورد او، آب سردی بود که بر آتش شوق ما ریخته می‌شد! 🔻 از سال 1390، حضور گاه‌و‌بی‌گاه آمریکایی‌ها در خلیج‌فارس زیاد شده بود. بنابراین، نیروهای نظامی ما به دیده‌بانی قوی‌تری در شب احتیاج داشتند؛ اما در تهیّه‌ی دوربین‌های حرارتی دید در شب به مشکل خورده بودند؛ چرا که مهم‌ترین مادّه‌ی لازم برای ساخت این دوربین، یعنی پودر سرامیکی مورد استفاده در لنز آن را فقط تولید می‌کرد و به دست صنایع ایرانی نمی‌رسید. 🔻 ما تصمیم گرفتیم این پودر را خودمان بسازیم. بعد از کلّی فعّالیت شبانه‌روزی و آزمون‌و‌خطاهای متعدّد، فرمول ساخت این پودر را به‌دست آوردیم. برای ساخت این پودر، به مادّه‌ای احتیاج داشتیم که باید از خارج کشور تهیّه می‌کردیم. بالأخره، با کلّی قرض و قوله، توانستیم آن را از طریق دلّال‌ها بخریم. سپس، را ساختیم و در لنز دوربین به کار بستیم؛ اما لنز بی‌کیفیّت از آب در آمد! و این، باعث بی‌اعتمادی کارفرما نسبت به ما و خوابیدن چندماهه‌ی کار شد. اما ما پروژه را رها نکردیم. تمام مراحل کار را از اوّل در پیش گرفتیم، بازبینی فرمول، تنظیم دما و فشار، و ... . ایراد لنز را فهمیدیم. عیب از مادّه‌ای بود که دلّال‌ها به ما فروخته بودند. در واقع، قوطی و برند مادّه مثل همانی بود که از قبل داشتیم؛ ولی رنگ خود مادّه تفاوت داشت. مادّه‌ی فروخته‌شده، آن چیزی نبود که باید می‌بود! پس، دست به کار شدیم، آن هم سه شیفت! 🔻بالأخره، توانستیم روشی ابداع کنیم که با آن، کیفیّت مواد وارداتی را بسیار بالا ببریم و به خلوص 99 درصد برسانیم! حالا دیگر می‌توانستیم لنز اپتیکی دوربین دید در شب را برای نیروهای نظامی‌مان بسازیم و را برای همیشه، خانه‌ی امن‌مان نگه داریم. در نمایشگاه‌های خارجی، همه شگفت‌زده شده بودند که چگونه ایرانِ تحریم‌شده، توانسته این محصولِ در انحصارِ آمریکا را تولید کند! ما با این کار توانستیم میلیون‌ها دلار برای کشور صرفه‌جویی و البتّه، ارزآوری به ارمغان بیاوریم. دیگر از خوشحالی روی پایمان بند نبودیم! شادی ما وقتی بیشتر شد که فهمیدیم روی تانک‌ها و پهپادهایی که به نبرد می‌روند، دوربین‌های ما نصب می‌شود. حالا ما هم در جهاد شریک بودیم! 💢 به نقل از مهندس سیّد احمد شریف‌نیا (شرکت دانش‌بنیان رایکا صنعت افرند (رصا))، به مناسبت 7آذر، روز سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبونَ ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
کتاب خاطرات شهید مدافع حرم، عباس دانشگر اثر: مومن دانشگر 📝متن یادداشت: باسمه تعالی نام شهید عباس دانشگر را شنیده بودم چند سال پیش جزوه‌ای از این شهید عزیز خواندم که خیلی جالب بود، فکر کنم پدر ایشان آن را نوشته بود. اما این کتاب آن خورده اطلاعات را کامل کرد. نمی‌دانم چه شده قبلاً که کتب شهدای دفاع مقدس را می‌خواندم اصلاً چنین حس حقارتی نداشتم زیرا تصورم این بود که آنها دهه ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ هستند و من دهه ۶۰ ، اما شهدای مدافع حرم که دیگر دهه ۷۰ بودند. چه بیچاره‌ای هستم من. این شهید عزیز با انتخاب دقیق خود و سپاهی شدن شهادت را برای خود برگزید و درود بر چنین مادر و پدری و همچنین [درود] بر همسر بزرگوارش 📆تاریخ یادداشت: ۱۴۰۲/۲/۲۰ یادداشت‌های در ابتدای کتب @soada_book
هدایت شده از هیئت لبیک تا ظهور
🌹 به مناسبت سالگرد شهادت شهید محسن حججی 📚 برنامه‌ی فرهنگی اعتکاف کتاب 🔸 ویژه دانش‌آموزان متوسطه اول و دوم ⏰ زمان برگزاری: 🔹 از پنجشنبه ۱۸ مردادماه؛ ساعت ۱۹ 🔹 الی جمعه ۱۹ مردادماه؛ ساعت ۱۱ 📍مکان برگزاری: 🔹 مسجد پنج‌تن علیهم اسلام بهشتی 40 - رودکی 20 📕با محوریت کتاب: 📖 «میم مثل محسن» 🖋 روش ثبت نام: 1⃣ تکمیل فرم الکترونیکی ثبت‌نام در پرس‌لاین: 📝 survey.porsline.ir/s/OnD00lz 2⃣ ارسال رسید واریز وجه به شناسه: 🔰 @Shababolkhomeyni تا قبل از ساعت ۲۲ چهارشنبه ۱۷ مرداد 💳 هزینه ثبت‌نام در این برنامه: 🔹 برای عموم ۱۵۰.۰۰۰ تومان 🔸 و برای اعضای هیئت ۸۰.۰۰۰ تومان می‌باشد. (مابقی هزینه توسط بانیان تقبل شده‌است) 💳 ۶۰۳۷۹۹۷۴۸۸۴۳۵۲۳۲ به نام داود علمی‌نژاد 🌀شماره تماس هماهنگی 📱۰۹۳۵۷۳۰۰۸۱۰ مثل_محسن 🌐 کانال هیئت لبیک تا ظهور @labbayktazohoor 🌐 کانال طرح نخبگانی لبیک @tarhelabbayk