eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
56.6هزار عکس
58هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚برشی از کتاب «احضاریه» https://eitaa.com/sahife2/52037 ✳️ " حسین پنجهٔ پای مادر را گرفت. گفت: «قسم‌ات بدهم که بمانی؟» مادر سر تکان داد که نه. گفت: «زینب جان، خوب از این دو برادرت مواظبت کن!» و چشمانش را بست. زینب گفت: «یعنی باید ادای تو را دربیاورم؟ نازشان کنم؟ غذا بگذارم جلویشان؟» فاطمه چشم‌هاش را باز کرد. گفت: «یاد می‌گیری که چطور، عزیزم...» حسین گفت: «این یعنی خداحافظی؟» فاطمه گفت: «نه عزیزم. سفارشتان را کردم!» حسن گفت: «بار ما را روی دوش زینب نگذار، مادر جان. خودت بمان!» ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
📚برشی از کتاب «احضاریه» https://eitaa.com/sahife2/52037 ✳️ " حسین پنجهٔ پای مادر را گرفت. گفت: «قسم‌ات بدهم که بمانی؟» مادر سر تکان داد که نه. گفت: «زینب جان، خوب از این دو برادرت مواظبت کن!» و چشمانش را بست. زینب گفت: «یعنی باید ادای تو را دربیاورم؟ نازشان کنم؟ غذا بگذارم جلویشان؟» فاطمه چشم‌هاش را باز کرد. گفت: «یاد می‌گیری که چطور، عزیزم...» حسین گفت: «این یعنی خداحافظی؟» فاطمه گفت: «نه عزیزم. سفارشتان را کردم!» حسن گفت: «بار ما را روی دوش زینب نگذار، مادر جان. خودت بمان!» ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2