ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت18 نجوای حضرت علی علیه السلام به مدینه که درآمدیم طفل اسلام از آب و گل
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت19
از شدت حجب، سر را بیشتر در خویش فرود بردم و آهسته ادامه دادم:
- من امروز به خواستگاری دختر گرانقدرت فاطمه آمدهام، میان این خواهش و اجابت چقدر فاصله است؟
چهرهی پیامبر بازو و بازتر شد و تبسمی شیرین بر لبان او نشست و این کلمات دوست داشتنی از میان لبهای مبارک او تراوش کرد:
- بشارت باد بر تو ای ابوالحسن که پیش پای تو جبرئیل بر من فرود آمد و پیام آورد که پیوند تو و فاطمه را خداوند جل و علا، در آسمانها منعقد کرده است...
آنگاه از آمدن صرصائیل گفت و خطبه خواندن راهیل بر منبر عرش و... رازهای بسیار دیگر و سپس با خندهای ملیح فرمود:
- خوب، چیزی هم با خود داری برای تشکیل زندگی
گفتم:
- پدر و مادرم به فدایت هیچ چیز من برتو پوشیده نیست، مرا شمشیری است و زره و شتری و غیر از اینها از مال دنیا هیچ ندارم.
پدرت فرمود:
- شمشیر، عصای دست توست، تو به داشتنش ناگزیری، که در راه خدا جهاد میکنی و دشمنان خدا را با آن به دیار عدم میفرستی.
شتر هم ابزار کار توست، با آن نخلستانهای خود و اهلت را آبیاری میکنی و بدان بار سفر میکشی.
همان زره را کابین فاطمه قرار بده، من به همان راضیم، اما تو، تو از من خشنود هستی؟⁉️
عجب سوالی!
گفتم: بله، پدر و مادرم به فدایت، تو مرا غرق در بشارت و سرور کردی. تو همیشه فرخنده فال و مبارک بال و کمالمند بودهای، سلام خدا بر تو.
پیامبر صلی الله علیه واله فرمود:
- بانی این پیوند آسمانی به گفتهی امین الملائکه، خداوند- جل و جلاست- و ما فقط مجری این عقد بر روی زمینیم، برو به سمت مسجد و مردم را در این شادی آسمانی سهیم کن.
من نیز به دنبال تو خواهم آمد و عقد را در پیش چشم خلایق جاری خواهم ساخت تا چشم تو بدان روشن شود و چشم دوست داران تو در دنیا و آخرت بدان روشنی گیرد.
تو بهتر میدانی که میان تو و پیامبر در این باره چه گذشت، امنا من با شعفی بینظیر از خانه درآمدم و روانه مسجد شدم.
شادیام آنچنان بود که اصحاب را به شگفتی وامیداشت.
در پاسخ سوالشان از اینهمه شادی فقط میگفتم:
- خدا و پیامبر، مرا برای فاطمه برگزیدهاند.
پیامبر ماجرا را به شما خواهد فرمود.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت19 از شدت حجب، سر را بیشتر در خویش فرود بردم و آهسته ادامه دادم: - من
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت20
وقتی پیامبر به مسجد درآمد، بلال را فراخواند و به او فرمود:
- مهاجرین و انصار را بگو که جمع شوند.
وقتی همگان گرد آمدند، پیامبر برفراز منبر رفت و فرمود:
- «حمد و سپاس خاص خداوندی است که به نعمتش ستایش میشود و به قدرتش پرستش.
در حاکمیتش اطاعت شونده است و در عقوبتش وحشتانگیز.
آنچه نزد اوست مطلوبست و فرمان او در زمین و آسمان نافذ.
او کسی است که خلایق را به قدرت خویش آفرید و به احکام خویش متمایز ساخت و به دین خویش عزتشان بخشید و به واسطه پیامبر خود محمد (ص) گرامیاشان داشت.
سپس خداوند تبارک و تعالی ازدواج را پیوندی دیگر قرار داد و فرمانی واجب.
به واسطه ازدواج، خویشاوندی را محکم، و خلایق را بدان ملزم ساخت.
فرمود خداوند مبارک نام و عالی مقام:
و اوست که از آب، بشری آفرید، سپس برای او تبار و پیوندی قرار داد، که پروردگارتو قادری بیهمتاست.
ای خلایق! پیام همداکنون جبرئیل این بود که خدای من عزوجل- ملائکه را در بیت المعمور گرد آورد و همه را گواه گرفت که خدمتکار و امة خود و دخت پیامبرش فاطمه را به بندهی خود علی بن ابیطالب تزویج فرمود..
و مرا فرمان داد که ازدواج این دو را در زمین برپا سازم. شما را بدین امر گواه میگیرم».
سپس نشست و به من فرمود:
علی جان برخیز و خطبهات را بخوان.
من برخاستم و در محضر خدا و پیشگاه رسول و ملاء خلایق، خطبه خواندم.
وقتی از فراز منبر فرود آمدم، پدرت را شادمانتر از همیشه یافتم.
پدرت فرمود: علی جان! آن زره را بفروش تا هر چه زودتر تو و فاطمه را سر و سامان و سرانجام دهیم.
این را بارها شنیدهای که من رفتم و زره را به یکی از اصحاب فروختم، آن صحابی وقتی دریافت که من به چه نیت زره را در معرض فروش نهادهام، پول و زره، هر دو را به اصرار به من داد و گفت:
- تو اکنون بدین هر دو نیازمندتری تا من.
این زره هدیه من برای ازدواج تو.
وقتی ماجرا را با پدرت گفتم برایش دعا کرد، پول را به تنی چند از اصحاب داد و گفت:
- این را ببرید و آنچه یک زندگی بدان آغاز میشود تهیه کنید و بیاورید.
پول، شصت و سه درهم بود، یک پیراهن سفید، یک مقنعه، یک حوله، یک تختخواب، دو تشک، چهار بالش، یک قطعه حصیر، یک آسیای دستی، یک کاسهی مسی، یک مشک آب، یک طشت، یک کاسه گلی، یک ظرف آبخوری، یک پرده پشمی، یک ابریق، یک سبوی گلی، دو کوزه سفالین، یک پوست به عنوان فرش و یک عبا، همهی ابزار تو شد برای تشکیل یک زندگی.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت20 وقتی پیامبر به مسجد درآمد، بلال را فراخواند و به او فرمود: - مهاجرین
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت21
وقتی اینها را پیش روی پدرت نهادند، اشک در چشمانش حلقه زد، دستهای مبارکش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا فرمود:
- خدایا! به اهل بیت من برکت عنایت کن.
و این ازدواج را برای کسانی که اکثر ظرفهایشان گلی است مبارک گردان.
خداوند بر مقام تو در نزد خویش بیفزاید فاطمه جان که برترین زنان عالم بودی و به کمترین مایحتاج از زندگی، قناعت فرمودی.
من دنیا را پیش از ازدواج، طلاق گفته بودم و سختی دنیا در مذاقم عین حلاوت بود، اما تو، دختری که در سن جوانی، در سن آرزوهای شیرین، پا به خانه من مینهادی، چگونه آن همه سختی را بر جان خویش خریدی و لب جز به مهر و دهان جز به شکر نگشودی.
زیستن با کسی که به دنیا جز با دیدهی غضب نمینگرد ساده نیست. حتما کسی چون فاطمه، چون تو باید که زیستنی اینچنین سخت و طاقت سوز را بتواند.
یادم نمیرود آن روز را که پس از دو روز، تلاش و خستگی و گرسنگی به خانه آمدم، گفتم:
- فاطمه جان! چیزی برای خوردن در خانه هست؟
تو شرمسار و مهربان گفتی:
- دو روز است که هیچ چیز در خانه برای خوردن نبوده است و کودکان دو روز است که جز گرسنگی، هیچ طعام ندیدهاند.
گفتم که:
- چرا در این دو روز هیچ نگفتهای؟
گفتی:
- تو اگر میداشتی، حتم به خانه میآوردی، من شرم میکنم از تو چیزی بخواهم که در دست و توان تو نیست.
من شرمسار آن همه شکیبایی و مهربانی شدم و از خانه درآمدم تا حتی اگر شده با قرضی، چیزی فراهم کنم و به خانه آورم.
از همسایهای یک دینار وام گرفتم و به سمت بازار رفتم تا برایتان خوراکی تهیه کنم، در راه، مقدار را دیدم.
هوا عجیب گرم بود، از خورشید، آتش میبارید و از زمین شعلههای حرارت میجوشید. از سر و روی مقداد، عرق میریخت و پیدا بود که گرسنگی رمق راه رفتن را از او گرفته است.
گفتم:
- مقداد! در این گرما، به چه کار از خانه درآمدهاتی؟ گفت:
- از من بگذرید ای ابوالحسن و از حال من نپرسید.
گفتم:
- برادرم محال است که از حال تو بیخبر بمانم و بگذرم.
باز امتناع کرد و عاقبت در مقابل الحاح من تسلیم شد و گفت:
- صدای گریهی گرسنگی زن و فرزندانم را تاب نیاوردم و از خانه بیرون زدم بدین امید که شاید خدا فرجی کند و گشایشی مرحمت فرماید.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت21 وقتی اینها را پیش روی پدرت نهادند، اشک در چشمانش حلقه زد، دستهای مبا
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت22
بغضی که در گلویم نشسته بود ترکید و اشک، پنهای صورتم را گرفت. آن یک دینار را به مقداد دادم و گفتم:
- تو از من نیازمندتری.
از شرم دستهای تهی به خانه بازنگشتم، به مسجد پناه بردم، نماز را به پیامبر اقتدا کردم. پس از فراغت از نماز پیامبر دستم را گرفت و به من فرمود:
علیجان! مرا به خانهات مهمان میکنی؟
چه میگفتم؟ پیامبر خود طالب تشرف بود و ما جز گرسنگی در خانه، هیچ نداشتیم.
سکوت، تنها یاور شرمساری من بود که در آن لحظه هیچ کلام به کار نمیآمد، پیامبر سئوال خویش را مکرر فرمود و اضافه کرد:
- یا بگو که بیایم، یا بگو که نیایم، چرا سکوت میکنی؟⁉️
دل را به دریای خلق محمدی زدم و گفتم:
شرمسارم ولی بیایید.
دست در دست پیامبر روانهی خانه شدیم و من تمام راه نه از گرما که از شدت شرم، عرق میریختم.
رفته بودم که برای سفره ی خالی طعام بیاورم و اکنون مهمان میآوردم.
وقتی به خانه آمدیم قامت تو در محراب، افراشته بود و از کاسهای در کنار سجادهی تو، بخار مطبوع طعام برمیخاست. طعامی که به یقین دنیایی نبود.
تو بر پدرت و من سلام کردی و به استقبال آمدی.
پیامبر تو را در آغوش گرفت، دست بر سر و رویت کشید و گفت:
- چگونهای دخترم؟⁉️
تو دو روز تمام گرسنگی کشیده بودی و شاهد گرسنگی کودکانت بودی، رنگ رویت از ضعف زرد بود و در پاهایت توان ایستادن نبود...
اما گفتی:
- خوبم پدر. بسیار خوبم پدر.
وای که تو چه صبور و مهربان بودی.
من گفتم:
- این طعام از کجاست فاطمه جان.
به جای تو پدرت پاسخ فرمود:
- این بدل آن یک دینار توست که به مقداد بخشیدی، تازه این غذای بهشتی، جزای دنیای توست، باش تا پاداش آخرت.
سپس اشک در چشمان پدرت نشست و فرمود:
- شکر خدای را که تو را به منزلهی زکریا و فاطمهام را به منزلهی مریم ساخت که برایشان از بهشت طعام میآمد.
👌تو در خانهی من اینگونه صبوری کردی و دم برنیاوردی...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت22 بغضی که در گلویم نشسته بود ترکید و اشک، پنهای صورتم را گرفت. آن یک د
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت23
من چگونه میتوانم فراق چون تو مهربانی را تحمل کنم؟
بیش از یکماه از عقدمان میگذشت و من هنوز تو را در خانه نداشتم و شرم میکردم از اینکه با پدرت در این باره سخن بگویم.
یک روز برادرم عقیل به خانهمان آمد و گفت:
- برادر! چرا فاطمه را از پدرش نمیخواهی تا زندگیتان سامان بگیرد و چشم ما و دوستان تو به وصلت شما روشنی پذیرد.
گفتم: اشتیاق من در این باره کم نیست، اما حیا میکنم که با پیامبر در میان بگذارم.
عقیل مرا سوگند داد که برخیزم و با او به خانهی شما بیایم و ترا از پدرت بخواهم.
در راه با ام یمین و امسلمه مواجه شدم، آنها گفتند:
- این کار را به ما بسپارید که زنان اموری اینچنین را بهتر کارسازی میکنند.
ما در پشت در ایستادیم و آنان پیام آوردند که پیامبر تو را فرامیخواند.
من حیادار و شرمسار، پیش رفتم و در کنار پیامبر نشستم. پیامبر، مهر آمیز فرمود:
- علی جان! میخواهی فاطمه را به تو بسپارم؟
گفتم:
- بله، سر و جان به فدایت.
فرمود:
- با همهی میل و اشتیاقم علی جان! هم امشب یک میهمانی مختصر بگیر و همسرت را ببر.
سعد، گوسفندی هدیه کرد، تنی چند از صحابی ذرت آوردند، من هم با ده درهمی که پیامبر به من داده بود روغن و خرما و کشک خریدم و سفرهای گسترده شد.
پیامبر فرمود:
- برو و هر که را که میخواهی دعوت کن، بگو خانه کوچک است، بگو که ده نفر- ده نفر بیایند غذا بخورند و جایشان را به دیگران بدهند.
من به مسجد رفتم و هر که را که دیدم، دعوت کردم، بزودی خبر به دیگران رسید و جمعیت از گوشه و کنار مدینه راهی ضیافت شد.
پیامبر در کنار ظرف غذا نشسته بود و با دستهای مبارکش برای میهمانان غذا میکشید، صدها نفر آمدند و خوردند و رفتند و غذا به برکت دستهای پیامبر، هیچ کم نیامد.
بعد برای من و تو غذایی کشید و کنار نهاد.
وقتی میهمانان، همه رفتند، تو را و مرا فراخواند، دستهایمان را اول بر سینهاش نهاد و بعد در دستهای هم. میان چشمهای هر دومان را بوسه داد و به من فرمود:
- علی جان! همسرت خوب همسری است.
به تو فرمود:
- فاطمه جان! شوهرت، خوب شوهری است.
- دخترم مبادا نگران باشی ازفقر شوهرت. فقر برای من و اهل بیت من مایهی افتخار است.
- دخترم من تو را به بهترین مرد روی زمین شوهر دادهام، همسرت بزرگ دنیا و آخرت است.
- دخترم مباد که از شویت نافرمانی کنی، شوهرت، مسلمانترین، عالمترین و حلیمترین خلق روی زمین است.
- دخترم ذخایر دنیا و آخرت را بر پدرت عرضه کردند، بیآنکه هیچ از مقامش در نزد خداوند بکاهند، اما من نپذیرفتم و تن به مال و ثروت ندادم.
- دخترم! قدر علی را بدان
مرا به خلوت برد و فرمود:
- علی جان! با فاطمهام مهربان باش. با او نیکی کن. به او محبت کن که او پارهی تن من است و من به ملالت او ملول میشوم و به شادیاش مسرور.
شما دو تن را به خدا میسپارم و او را بر شما خلیفه میگردانم.
ما را تنها گذاشت، در را بست و از پشت در نیز ما را دعا فرمود:
- خداوند شما و نسل شما را پاکیزه گرداند، من دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما. و به خدایتان میسپارم.
👌من که در زندگی از تو جز مهر و لطف و وفا ندیدم خدا کند که دل تو نیز از من ناخشنود نباشد.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت23 من چگونه میتوانم فراق چون تو مهربانی را تحمل کنم؟ بیش از یکماه از ع
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت24
من که در زندگی از تو جز مهر و لطف و وفا ندیدم خدا کند که دل تو نیز از من ناخشنود نباشد.
تو را از آنجا که مادر پدر بودی، پیامبر میخواست که نزدیک خویش ببیند میخواست که خانهای در نزدیکی او داشته باشیم تا هر روز چشمش به دیدار تو روشن شود و چشم من به زیارت او
حارثه بن نعمان چند خانه در مدینه داشت، همه را در طبق اخلاص نهاد و نزدیکترینش را پیامبر برای ما برگزید و او را دعا فرمود.
و ما به خانهای در جوار پیامبر فرود آمدیم.
سنت نبوی کارها را میان و من و تو تقسیم کرد و مرز این تقسیم را درب خانه قرار داد.
کارهای داخل خانه بر دوش تو قرار گرفت و کارهای بیرون بر عهدهی من.
اما آنهمه کار، وجود نازکت را میآزرد.
رفت و روی خانه، شستشوی لباس، پختن نان و غذا، آسیا کردن گندم و... وقتی در کنار روزههای پی در پی و عبادتهای شبانه تو قرار میگرفت، توانت را میربود و خستهات میکرد.
وقتی چشمم به تاول دستهای تو افتاد، دلم آتش گرفت، گفتم:
- بیا به نزد پیامبر برویم و از او خدمتکاری تقاضا کنیم.
رفتیم، اما دست پیامبر از ما تنگتر بود، ولی انگار «نه» گفتن به تقاضا در قاموس پیامبر نبود، به تو تسبیحی آموخت که پس از ان کارها سهل مینمود و گرهها گشاده:
«پس از هر نماز سیو چهار بار اللهاکبر بگویید و خدا را به بزرگی یاد کنید، سیو سه بار الحمدالله بگویید و سپاس او را بگذارید و سیو سه مرتبه خدا را تنزیه کنید و سبحانالله بگویید.»
👌و پس از آن، این گونه تسبیح به نام تو شهرت یافت که تو بانی این فیض و مجرای آن به سوی خلایق شدی.
واللَّه که خانهی تو، خانه سکینه و آرامش بود و من هر گاه به خانه درمیآمدم، یک نگاه تو، تمامی غمها و غصهها را از دلم میزدود.
کولهبار جهادها به دست تو بسته میشد، جراحت سنگین جنگها به دست تو التیام مییافت و حتی خون شمشیرهای من و پیامبر با دستهای مبارک تو شستشو میگشت.
و من کلام پیامبر را در زندگی با تو، بیشتر و بهتر از هر کس دیگر دریافتم که فرمود:
👌«جهاد زن، خوب همسرداری است.»
چه کسی میتواند نقش تو را در استحکام گامهای من و قوت بازوهای من و صلابت شمشیرهای من انکار کند
تو اگر نبودی من با چه کسی میتوانستم زندگی کنم؟
جز دل آسمانی تو کدام آشیان دلی میتوانست روح مرا در خویش جای دهد؟
و جز من چه کسی میتواند قدر و منزلت تو را بشناسد که نه سال تمام با تو زندگی کردهام و جز صفات الهی و خلق و خوی محمدی هیچ از تو ندیدهام؟⁉️
👌روح تو آنقدر بزرگ بود که در ازدواج، شفاعت پیروانت را به کابین طلبیدی و خداوند بر این مهر صحه گذاشت.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت24 من که در زندگی از تو جز مهر و لطف و وفا ندیدم خدا کند که دل تو نیز ا
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت25
کلام تو وحی محض بود و رفتار تو عین سنت.
تو خود، ملاک و ضابطه بودی. تو با هیچ معیاری سنجیده نمیشدی. تو خود محکم بودی، شاهین سنجش بودی.
عفت، از تو نشات میگرفت، حیا، وام دار تو بود، تقوی آن بود که تو داشتی، روزه آن بود که تو میگرفتی، نماز آن بود که تو میخواندی، عمل صالح آن بود که تو میکردی.
چشم نجابت به تو بود و نگاه پاکدامنی، خیره به رفتار تو. زنانگی پای درس تو مینشست و خانمی از تو سرمشق میگرفت.
یادم نمیرود آن روز را که رسول خدا در مسجد و در میان اصحاب، از ما سئوال کرد:
- برترین چیز برای زن چیست؟⁉️
و ما همه ماندیم. حتی من که متصل به منزل وحی بودم ماندم، آمدم از تو سئوال کردم و پاسخ ترا پیش پیامبر بردم.
- بهترین چیز برای زن آن است که نه مردی او را ببیند و نه او مردی را.
پیامبر با فراست دریافت که این کشف، کشف من نیست، کشف فاطمی است.
گفت:
- این پاسخ از آن کیست؟
گفتم:
- دخترتان فاطمه.
با تبسمی ملیح فرمود:
- حقا که پارهی تن من است.
فاطمه جان! آنچه از دست من رفته است، پارهی تن رسولالله است. حضور تو مرهمی بود بر جراحت فقدان رسول.
اما... اکنون من اینهمه تنهایی را به کجا ببرم؟
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت25 کلام تو وحی محض بود و رفتار تو عین سنت. تو خود، ملاک و ضابطه بودی. ت
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت26
نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام
اگر تو فاطمه نبودی با آن عظمت دست نیافتنی و من هم حسن نبودم با این قلب رقیق و دل شکستنی، باز هم سفارش تو مادر- گریه نکردن- عملی نبود.
اگر من تنها یک فرزند بودم- هر فرزندی- و تو تنها یک مادر بودی- هر مادری- در حال ارتحال، باز هم به دل نمیشد گفت که نسوز و به چشم نمیشد گفت که آرام بگیر و اشک مریز.
چه رسد به این که تو فقط یک مادر نیستی، تو فاطمهای! تو زهرای اطهری! تو نزدیکترین و بیواسطهترین بازماندهی منزل و مهبط وحیای! تو محب و محبوب خدا و پیامبری!
چه کسی عشق خدا و پیامبر را نسبت به تو نمیداند؟
کم مانده بود، پیامبر به بلال بگوید:
«بر بالای ماذنه که رفتی بعد از هر اذان به صدای بلند اعلام که که محمد (ص) فاطمه را دوست دارد، دوست داشتنی الهی و تکوینی، دوست داشتنی سنتی و تشریعی.»
اینچنین بود عشق مشهور پیامبر به تو. و عشق تو به پیامبر، شهوهتر، آنچنانکه لقب «امابیها» گرفتی و آنچنانکه بعد از ارتحال پیامبر هیچ کس خندهی تو را ندید و در عوض، گریستنات، دشمن را به ستوه آورد.
ما از آنجا که پیش از تولد، ظهور یافتهایم و پس از وفات نیز، ادامه حیات میدهیم، من رنجهای تو را به خاطر پیامبر، حتی پیش از تولدم دیدهام.
من اگر چه در سال سوم هجرت به دنیا آمدم، اما رنجهای تو را پیش از هجرت و پس از آن بوضوح دیدم، به همین دلیل به تو حق میدادم که پس از رحلت پیامبر، آنچنان غریبانه و جگر سوز در بیت الاحزان، ضجه بزنی و فغان کنی.
من حتی تولد خودم و ناز و نوازشهای پیامبر را به خاطر دارم.
پیامبر مشتاق و بیتاب به خانه آمد تا اولین فرزند تو را ببیند، وقتی مرا در آغوشش گذاشتند، اول گره در ابروانش افتاد:
- مگر نگفتم کودک را در جامهی زرد نباید پیچید؟
پیامبر به کرات فرموده بود و آن خادمه اشتباه کرده بود، مرا با جامهای سپید پوشاندند و به آغوش پیامبر سپردند.
پیامبر از شادی آنچنان خندیدند که داندانهای سپیدشان نمایان شد و سر و رو و چشم و لبهای مرا غرق بوسه کردند و گفتند: خدایا! چقدر من این کودک را دوست دارم. در گوشهایم اذان و اقامه گفتند و بعد از تو و پدرم پرسیدند:
- نامش را چه نهادهاید؟
هر دو عرضه داشتید:
- ما در نامگذاری کودکمان از شما سبقت نمیجوییم.
پیامبر فرمودند:
- من نیز از خدا در این باره پیشی نمیگیرم.
تا این که جبرئیل آمد و نام انتخابی خداوند «حسن» را به ارمغان آورد، نام اولین فرزند هرون اما در لسان عرب.
اینها هنوز از خاطرم نرفته است...
👌اما آنچه بیش از اینها، اکنون، جگرم را میسوزاند، 😭 تداعی نوازشهای مادرانه توست.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت26 نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام اگر تو فاطمه نبودی با آن عظمت دست
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت27
ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام:
مرا به هوا میانداختی، بغل میکردی، در آغوش میفشردی، غرق بوسهام میکردی و برایم شعر میخواندی:
اَشْبِه اَباکَ یا حَسَنْ
وَ اخْلَعْ عَنِ الْحَقّ اَلرَسنْ
وَ اعْبُدْ اِلهَاً ذامَنَنْ
وَ لا توال ذاالْاحَنْ.
«حسن جان! مثل پدرت علی باش و ریسمان از گردن حق باز کن و به عبادت خدای بخشنده برخیز و با کینهتوزان دوستی مکن».
من که شعرهای نوازشگرانه تو را در دوران کودکیام، فراموش نکردهام، چگونه میتوانم نیایشها و مناجاتهای شیرین تو را با خدا از یاد برده باشم:
«خداوندا! به حق عرش و آنکه علوش بخشید، به حق وحی و آنکه نازلش فرمود و به حق پیامبر و آنکه به او پیام داد و به حق کعبه و آن که آن را بنا کرد.
ای شنوندهی هر صدا و ای جمع کنندهی همه از دست رفتهها و ای زنده کنندهی خلایق پس از مرگ!
بر محمد و اهل بیت او درود فرست و به ما و جمیع مومنین و مومنات در شرق و غرب زمین فرج و گشایشی نزدیک از جانب خودت عنایت فرما، به شهادت این که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (ص) بنده و رسول توست، درود خدا بر او و فرزندان پاک و شایستهاش.»
با این شکر و سپاس همیشگی تو که:
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلی کُلّ حَمْدٍ وَ ذِکْرٍ وَ شْْکْرٍ وَ صَبْرٍ و صَلاةٍ وَ زَکاةٍ وَ قِیام وَ عِبادةٍ وَ سَعادةٍ و بَرکة وَ زیادَةٍ وَ رَحْمَةٍ وَ نِعْمَةٍ وَ کَرامَةٍ وَ فَریضةٍ و سَرّاءٍ وَ ضرّاءٍ وَ شِدَّةٍ وَ رَخاءٍ وَ مُصیبَةٍ وَ بَلاء و عُسْرٍ و یُسْر و غِناءٍ وَ فَقْرَ وَ عَلی کُلّ حالٍ و فی کُلّ أو انٍ وَ زَمانٍ وَفی کُلّ مَثْوی وَ مُنْقَلبَ وَ مقام.»
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت27 ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام: مرا به هوا میانداختی، بغ
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت28
ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام
مادر! تو را که چنین فاطمهای هستی چطور میتوان دوست نداشت؟ چطور میتوان دل از تو کند؟ مگر من یادم میرود آن شب را که تا صبح در کنار محراب تو نشستم و نمازهای تو را و نفس نفسهای خائفانه تو را دیدم و مناجات و دعاهای تو را شنیدم و در حسرت یک دعا برای خودت، برای خودمان ماندم و صبح گفتم:
- مادر! چرا همهاش دیگران؟ پس خودت؟ خودمان؟⁉️
و تو گفتی و هنوز اشک چشمهایت خشک نشده بود:
- فرزندم! عزیزم!
✨الْجارُ ثمَّ اَلدّار.
اول همسایه و بعد خانه، اول دیگران و بعد خودمان.
و این شیوهی معمول و مرسوم زندگی تو بود.
تو اصلا برای خودت نبودی، ایثار محض بودی و زیباترین سرمشق بخشش.
یادت هست که تو و پدر به خاطر شفای من و برادرم حسین، تصمیم به روزه گرفتید؟ و سه روز متوالی افطارتان را به دیگران بخشیدید؟
من و حسین در بستر بیماری خفته بودیم و تو و پدر پروانهوار گردمان میگشتید و مداوایمان میکردید.
پیامبر به عیادتمان آمد و به شما گفت:
- نذری کنید برای شفای این دو کودک.
تو و پدرم علی گفتید:
- ما نذر میکنیم که با شفای این دو نور چشم، سه روز متوالی روزه بگیریم.
من و حسین، چشمان بیمارمان را گشودیم و گفتیم:
- ما نیز سه روز روزه میگیریم.
و پیشاپیش حلاوت سه بوسه از لبان مبارک پیامبر را چشیدیم.
فضه خادمه هم گفت:
- اگر خدا این دو عزیز را شفا عنایت کند، من نیز سه روز پیاپی روزه میگیرم.
ما به لطف خدا و دعای شما شفا یافتیم و اولین روز ادای نذر آغاز شد.
وقت افطار بود، دور سفره نشسته بودیم تا پدر از مسجد بیاید و یک روز روزه را در کنار او بگشاییم.
ماحضری پنج نان جو بود که جو آن را پدر وام گرفته بود، فضه آرد کرده بود و تو پخته بودی.
هر کدام یک نان جو و آب.
دستهای پنج روزهدار هنوز به سفره نرسیده بود که صدای در بلند شد.
- سلام ای خاندان وحی! ای اهلبیت نبوت!
مسکینم و در نهایت فقر. از آنچه میخورید به ما نیز بخورانید تا خدا جزای خیر به شما بدهد...
هنوز کلام فقیر به پایان نرسیده بود که تو و پدرم نانهای خود را بر روی هم گذاشتید و ناگاه نانهای من و حسین و فضه را هم بر روی آن یافتید و همه را تحویل سائل دادید و از او عذر خواستید.
افطار با آب گشوده شد و همه گرسنگی را با خود به رختخواب بردیم.
فردای آن روز نیز ماجرا به همین نحو گذشت، وقت افطار یتیمی در زد و هر پنج نان جو در دامان او قرار گرفت و آنچه بر سر سفرهی افطار ماند، کاسه گلین آب بود.
روز سوم علاوه بر گرسنگی، ضعف نیز آمده بود ولی او هم نتوانست نانها را در سفره نگاه دارد و سائل را دست خالی بازگرداند.
بعد از این که پنج نان روز سوم روزه نیز به اسیری درمانده، بخشیده شد، من و حسین از حال رفتیم، تو چشمانت به گودی و کبودی نشسته بود، اما به نماز ایستادی و پدر هم که مرد گرسنگی بود و صبوری، چون کوه، استوار ایستاده بود و خم به ابرو نمیآورد ولی به حال ما رقت میبرد.
تنها چیزی که میتوانست ما را از آن نحافت و ضعف دربیاورد، دیدار پیامبر بود.
من و حسین بدین اشتیاق از جا کنده شدیم و دست در دست پدر، به سوی خانه پیامبر راه افتادیم.
وقتی پیامبر ما را به آن حال دید، سخت غمگین شد، بغض گلویش را فشرد و بلافاصله از حال تو پرسید.
و به پرسش اکتفا نکرد، گفت برخیزید! برخیزید! تا حال و روز فاطمه را جویا شویم.
و در طول راه همهاش با خدا میگفت:
- خدایا ببین چه میکنند اینها برای رضای تو، خدایا! عشق تو با اینها چه کرده است!
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت28 ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام مادر! تو را که چنین فاطمه
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت29
وقتی به خانه درآمدیم و پیامبر دید که شکمت از گرسنگی به پشت چسبیده و توان از تنت و حالت از چشمانت رفته است، بغضش ترکید، ترا در آغوش گرفت و های های گریست. در این تب و تاب، هیچ کس مثل جبرئیل نمیتوانست، غم سنگین دل پیامبر را از جا تکان دهد. انگار این جبرئیل نبود، خودخدا بود که در خانه ظهور میکرد.
جبرئیل به پیامبر اسلام کرد و مژده داد که هدیهای از جانب خدا برای این خاندان آورده است. چه ذوقی میکرد جبرئیل که این هدیه را با دستهای امانت خود حمل کرده بود، آنچنانکه عطر بینظیر خندهاش در فضا میپیچید.
آن هدیه چه بود؟
خدا شما روزهداران ایثارگر و ما را به بهانه و طفیلی شما ستایش کرده بود. و چه هدیهای برتر از این که انسان مورد تمجید و ستایش خدا قرار بگیرد:
«خوبان این جهان، در آن جهان جامهایی از چشمههای بهشتی مینوشند.
چشمههای جوشندهای که تنها برای بندگان ناب و خالص خدا فوران میکند.
آنان که به نذر خود وفا میکنند و از روز قیامت که شر آن گسترده است میهراسند و طعام خود را علیرغم نیاز شدیدشان به مسکین و یتیم و اسیر میبخشند.
👌 (و حرف دلشان این است که):
«ما تنها و تنها به خاطر خدا ایثار میکنیم و چشم تشکر و پاداش از شما نداریم.
ما به خدا عشق میورزیم و از روز وحشتناک قیامتش میهراسیم.»
پس خداوند آنان را از شر آن روز در امان میدارد و خر
می و شادکامی شان میبخشد. و پاداش صبوری و ایثارشان را، بهشت و حریر عنایت میکند ...»
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت29 وقتی به خانه درآمدیم و پیامبر دید که شکمت از گرسنگی به پشت چسبیده و
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت30
ادامه نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام
هر چه هست از برکت توست مادر!
و هر چه فرزندانمان هم داشته باشند از برکت وجود توست.
تو زنی هستی که امامت بشر در مقابل تو زانو میزند، تو همسر و مادر رهبری خلایقی.
و آنچه هماکنون از دست ما میرود چنین عظمتی است، نه ما که جا دارد جهان بر این مصیبت گریه کند.
جا دارد کوهها در این اندوه متلاشی شود.
بیآنکه بخواهم، شعرهایی که تو در سوگ پیامبر میخواندی در ذهنم تداعی میشود
إِنَّ حُزْنِی عَلَیکَ حُزْنٌ جَدِیدٌ
وَ فُؤادِی وَ اللّه ِ صَبٌّ عَنیدٌ
کُلُّ یَوْمٍ یَزِیدُ فِیهِ شُجُونِی
وَ اکْتِیابی عَلَیْکَ لَیْسَ یَبِیدُ
اندوه من بر تو [همیشه] تازه است.
به خدا قسم این دل، عاشقی لجوج و سرسخت است.
هر روز بر غمهای من افزوده می شود
و اندوه من در فراق تو پایان ندارد.
نَفْسِی عَلَی زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ
یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لا خَیرَ بَعْدَکَ فِی الْحَیاةِ
وَ إِنّما أَبْکِی مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیاتِی
جان من گویی جز آه و ناله کاری ندارد،
ای کاش جان من، همراه با آه و ناله از بدنم خارج می شد.
[پدر جان!] بعد از تو در زندگی خیری نیست؛
گریه می کنم از بیم آنکه مبادا بعد از تو، زنده ماندنم طولانی شود.
اینها زبان حال ماست مادر!
وقتی دست ما را میگرفتی، به مزار پیامبر میبردی، در کنار قبر او مینشیتی و این شعرها را زمزمه میکردی، ضجه میزدی و ما را میگریاندی، ما چگونه میتوانستیم تصور کنیم که همان شعرها، زبان حال ما بشود بر بالین احتضار تو؟!
خدایا چه سخت است از دست دادن مادری که عصارهی خوبی است.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت30 ادامه نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام هر چه هست از برکت توست مادر!
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت31
نجوای امام حسین علیه السلام
مادر! اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم سختی بسیار کشیدی، اما در مقایسه با ظلمت بعد از وفات، آن روزها، روزهای خوشی و خوبی و روشنی بود.
اگر چه تو و پدرم پا به پای پیامبر، آسیب دیدید، شکنجه شدید و رنج بردید، اما چشمتان مدام بر پرچم اسلام بود که لحظه به لحظه بالاتر میرفت و سایهاش نفس به نفس گستردهتر میشد.
اگر چه روزها و شبها میگذشت و کمترین خوراک موسوم، یک لقمه نان جو هم به دهانتان نمیرسید و پوستتان بیش از بیش به استخوان میچسبید، اما رشد اسلام را به چشم میدیدید و میدیدید که کودک اسلام، استخوان میترکاند، میبالد و خون در رگهایش جریان مییابد.
اگر چه سالها و سالها زیر اندازتان، رختخوابتان، سفرهی شترتان و همهی دارایی تان یک تکه پوست گوسفند دباغی شده بود که همه کار میکرد.
اگر چه زندگیتان سراسر جنگ و دفاع بود و هنوز پدر از جنگی نیامده، عرق از تن نسترده و خون از شمشیر نشسته راهی جنگی دیگر میشد و جبههای دیگر را رهبری میکرد.
اما دلخوشیتان به این بود که پیامبر هست و ابرهای تیرهی جهل و کفر با سر پنجههای نورانی شما کنار میرود و لحظه به لحظه خورشید اسلام نمایانتر میشود.
مگر خود من در سال جنگ خندق به دنیا نیامدم؟!
مگر سختی حاکم نبود؟ مگر مشقت دامن نگسترده بود؟ مگر رنج پلاس خود را نگشوده بود؟⁉️
👌چرا، ولی یک جملهی افتخار آفرین پیامبر همهی سختیها را میزدود.
✨ضرْبَةُ عَلیّ یَوْمَ الْخَنْدق اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلین.
آری امروز روز اندوه است، آن روزها، ایام شادکامی بود.
ضربت علی در روز خندق از عبادت جن و انس برتر است.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت31 نجوای امام حسین علیه السلام مادر! اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت_32
نجوای امام حسین علیه السلام
پیامبر دستهای ما را میگرفت، من و حسین پا بر پای پیامبر میگذاشتیم و بعد زانوان او و بعد رانهای او و بعد شکم او و بعد سینهی او و او مرتب میگفت:
- بالاتر بیایید نور چشمان من، بالاتر بیایید.
و بعد لبش را بر لبهای ما میگذاشت، حلاوت دهانش را به کام ما میریخت و مدام میگفت:
- خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
- خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
ما را بر پشت خود مینشاند، چهار دست و پا بر روی زمین راه میرفت و میگفت:
- چه مرکب خوبی و چه سوار کاران خوبی!
گاهی که مرا در کوچه میدید، من از دستش به بازی میگریختم و او تا مرا نمیگرفت، آرام نمیگرفت، دستی به زیر چانهام و دستی به پشت سرم و لبهایش را بر لبهایم میفشرد:
- وای که من چقدر این حسین را دوست دارم.
من و حسن را به کشتی وامیداشت و حسن را بر علیه من تشویق و تشجیع میکرد.
تو گفتی:
- پدرجان! بزرگتر را بر علیه کوچکتر تشویق میکنی؟
او غنچه لبهایش به خنده گشوده شد و فرمود:
- جبرئیل آنسویتر ایستاده است و حسین را تشویق میکند، حسن بیمشوق مانده است.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت_32 نجوای امام حسین علیه السلام پیامبر دستهای ما را میگرفت، من و حسی
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت33
به مسجد میرفتیم، پیامبر را در سجده مییافتیم، به بازی بر پشتش مینشستیم، انگار که عرش را طی میکنیم و او آنقدر در سجود میماند و مامومین را نگاه میداشت، تا ما خود پایین میآمدیم.
مامومین پس از نماز میپرسیدند:
- در حالت سجود، جبرئیل آمده بود؟ وحی نازل میشد؟
- محبوبتر از جبرئیل، شیرینتر از وحی.
پیامبر بر منبر بود، راه پیش پای ما خود به خود بازمیشد، از منبر بالا میرفتیم و به گردن پیامبر میآویختیم. آنچنانکه برق خلخالهای پایمان را حتی ته نشینهای مسجد میدیدند.
و پیامبر بهانهای مییافت و مکرر تاکید میکرد:
- من این خاندان را دوست دارم، هر که اینان را دوست بدارد، دوست من است و هر که اینان را بیازارد، دشمن من.
من و حسن و تو و پدر رفته بودیم به خانهی پیامبر، بر در خانه ایستاده بودیم که پیامبر از در درآمد و در منظر همگان عبادی خیبریاش را بر سر ما سایبان کرد و فرمود:
- من با دشمنان شما در جنگم و با دوستان شما در صلح.
آن روزها، روزهای خوشی بود مادر!
کسی آن روزها را ناخوش میانگارد که این روزها را ندیده باشد.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت34
ادامه نجوای امام حسین علیه السلام
پیامبر همیشه از پدرمان بسیار سخن گفته بود، روزی نبود که پیامبر پنجرهای تازه را رو به آفتاب علی نگشاید.
👌یک روز در ملاء عام به پدر میفرمود:
✨یا عَلی! حُبُّکَ ایمانَ وَ بُغْضُکَ نِفاق.
ای علی! دوستی تو ایمان است و دشمنی با تو نفاق.
👌روز دیگر در منظر عموم پدر را مخاطب میساخت:
✨یا عَلی اَنْتَ صِراطُ الْمُسْتَقیم
ای علی صراط مستقیم توئی
✨یا عَلی اِنَّ الْحَقَ مَعَکَ وَالْحَقِّ عَلی لِسانِکَ وَفی قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ.
ای علی! حق همیشه با توست، بر زبان توست، در قلب توست و بین دیدگان توست.
👌روز دیگر در پیش چشم همگان به پدر میفرمود:
✨یا عَلی اَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْکَعْبَه.
ای علی! تو به خانهی خدا میمانی، تو همشن کعبهای.
✨یا علی انت قسیم الجنة و النار.
ای علی! تو قسمت کننده بهشت و جهنمی.
👌بهشتیان و جهنمیان به اشارهی تو معلوم میشوند.
👌گاه دیگری که پدر بود یا نبود، به مردم میفرمود:
✨حزْبُ علیٍّ حِزْبُ اللَّه وَ حِزْبُ اَعْدائِه حِزْبُ الشَّیْطان.
حزب علی حزب الله است و حزب دشمنان او حزب شیطان.
✨علیُّ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتین.
علی ریسمان محکم الهی است.
✨علّیٌ رایَتُ الْهُدی.
علی پرچم هدایت است.
اینها پرچمهای افتخاری بود که یکی پس از دیگری به دست مبارک پیامبر بر بام خانهمان نصب میشد.
اما پیامبر باز هم میهراسید، پیامبر در همه عمرش فقط از یک چیز میترسید و آن این بود که پس از مرگش آتشی بیاید و بخواهد این پرچمها را بسوزاند.
و غدیر برکهای بود که پیامبر میخواست آتشهای پیشیبینی را با آن خاموش کند.
و حجفه، جایی بود که خدا میخواست به مردم بفهماند که دین بیرهبری معصوم ناقص است و اسلام بیولایت علی اسلام نیست.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت34 ادامه نجوای امام حسین علیه السلام پیامبر همیشه از پدرمان بسیار سخن
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت35
وقتی پیامبر، روشن و آشکار، تاکید کرد:
✨هر که دل به نبوت من سپرده است، پس از من باید به ولایت علی بسپارد.
✨هر که به دست من مسلمان شده است بداند که پس از من اسلام در دست علی است.
پرچم رهبری و ولایت از این پس، به علی سپرده میشود.
✨خداوند به او فرمود:
اگر این را نگفته بودی، پیام مرا به خلایق نرسانده بودی و نبوت را به پایان نبرده بودی.
و خداوند وقتی تکلیف ولایت و خلافت، پس از پیامبر را روشن کرد به مردم فرمود:
✨امروز دین شما را کامل کردم، نعمت را بر شما تمام کردم و از اسلامتان راضی شدم.
👌مادر! آن روزها اگر چه سخت بود اما پدر بر بالای دستهای پیامبر بود و تو بر روی دیدگانش.
😭اولین ابرهای تیره، زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد.
✨هر کس حقی بر ذمهی من دارد یا بگیرد و یا حلال کند. من این را از شما میخواهم تا در دیدار با خداوند آسوده خاطر باشم. تکرار میکنم، من عازم دیار باقیام. اگر کسی را آزادهام، اگر به کسی بدهکارم، اگر حق کسی بر عهدهی من است، برخیزد و بستاند.
👈یا رسولالله! من سه درهم از شما طبکارم.
✨ای فضل! بیا سه درهم به این مرد بده.
👈یا رسولالله من سه درهم در مال خدا خیانت کردهام.
✨چرا چنین کردی برادر؟
👈به آن نیازمند بودم.
✨ای فضل! برخیز و سه درهم از این مرد بستان.
👈یا رسولالله! زمانی تازیانهای که بر شتر مینواختید، به سهو بر شکم من اصابت کرد.
✨ای فضل! برو آن تازیانه را بیاور تا این مرد قصاص کند.
👈یا رسولالله! شکم من آن زمان که به تازیانهی شما خورد، عریان بود، باید شما هم...
✨بیا برادرم! این هم شکم عریان من. حق خود را بستان.
👈ای وای. بریده باد دستی که بخواهد تن مبارک پیامبررا بیازارد.
میخواستم یک بار دیگر- شاید بار آخر- اندام مقدستان را زیارت کنم. میخواستم سر و چشم و لبهایم را با زلال نبوت، متبرک کنم. میخواستم تنها کسی باشم که در این زمان، بوسه بر خورشید میزنم
✨خدا تو را بیامرزد، پس هیچکس دیگر حقی بر گردن من ندارد، من با خیال آسوده عزیمت کنم؟
😭مسجد غرق ضجه شد و همه، عزیمت پیامبر را ماتم گرفتند، اما فردای آن روز، هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت35 وقتی پیامبر، روشن و آشکار، تاکید کرد: ✨هر که دل به نبوت من سپرده اس
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت_36
هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند.
✨ابوبکر را گفته بودم با اسامه برود، چرا اینجا مانده است؟
پیامبر میدانست که چرا باید او را روانه کند و هم میدانست که او چرا نرفته است؟
برای چه مانده است.
عایشه به کرات آمده بود و گفته بود:
👈اجازه بدهید پدرم ابوبکر جای شما نماز بخواند.
و چند بار هم حفصه را واسطه کرده بود و پیامبر هر بار «نه» گفته بود و دست آخر تشر زده بود:
✨انَّکُنَّ لاَنْتُنَّ صَواحِبُ یُوسُف
شما همانند زنان یوسفاید.
با این عتابهای سخت باز هم ابوبکر هماکنون در محراب ایستاده بود.
✨علی جان! بیا زیر بغل مرا بگیر و تا مسجد ببر.
پیامبر با آن حال نزار به مسجد درآمد، ابوبکر را در میانهی نماز کنار زد و خود در محراب ایستاد، نه، نتوانست بایستد، نشست و نماز را (صلاه المضطرین) نشسته خواند.
بعد پیامبر، پدرم علی را احضار کرد تا آخرین وصایای خویش را با او بگوید.
عایشه و حفصه با شنیدن این کلام به دنبال پدران خویش، ابوبکر و عمر فرستادند و پیامبر با دیدن آن دو چهره درهم کشید وگفت:
✨فاِنْ تَکُ لی حاجَة اَبْعَثُ اِلَیْکَمْ.
✨اگر نیازی به شما بود، خبرتان میکنم.
مادر! اولین ابرهای تیرهی فتنه، زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد
✨پیامبر فرمان داد:
✨کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید.
معلوم بود که پیامبر در چه مورد میخواهد سند بگذارد، عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت میکرد، فریاد زد:
👈انّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرْ. و حَسْبُنا کِتابَ اللَّه.
👈این مرد هذیان میگوید. و کتاب خدا برای ما کافی است.
پدرت را میگفت، جدمان را، پیامبر را.
داغت تازه میشود، اما این نسبت را به کسی میداد که وحی مطلق بود، خدا دربارهی او تصریح کرده بود:
✨ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی، اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یوُحی.
✨پیامبر جز به زبان وحی سخن نمیگوید، جز به دستور خدا حرف نمیزند و جز حرف خدا را منتقل نمیکند.
پیامبر به شنیدن این حرف، دلش شکست و اشک در چشمانش نشست ولی ماجرا را پی نگرفت.
«پنجهی انکاری که میتواند حنجرهی وحی را بفشرد، کاغذ را بهتر میتواند مچاله کند.»
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت_36 هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند. ✨ابوبکر را گ
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت37
مادر نگو که «مصیبتی چون مصیبت تو نیست.»
✨«لا یَوْمَ کَیَوْمُکَ یااَباعَبْدِاللَّه.»✨
قصهی مصیبت من اگر چه در عاشورا به اوج میرسد اما از اینجا آغاز میشود.
آن خطی که در عاشورا مقابل من قرار میگیرد، آغاز انشعابش از اینجاست.
پیامبر در گوشت چیزی گفت که چون ابر بهاری گریستی و چیز دیگری گفت که چون غنچه سحری شکفته شدی.
از خبر قطعی ارتحالش غم عالم بر دل تو نشست و خبر رفتن خودت، دلت را تسکین بخشید.
آری، شهادتت، مصیبتهای تو را تمام میکند، اما مصیبتهای تازهای میآفریند، آری تو آسوده میشوی، اما بال دیگر ما نیز کنده میشود.
پس از پیامبر و تو، اسلام دیگر قدرت بال گشادن نمییابد.
پیامبر با شنیدن آن نافرمانی، دستور داد اتاق را خلوت کنند. همه جز اهل بیت بروند.
تو و پدر ماندید، من، حسن و زینب و امکلثوم.
به امسلمه هم فرمان داد که بر در اتاق بایستد تا کسی داخل نشود.
به پدر فرمود: علی جان! نزدیکتر بیا، نزدیکتر.
بعد دست تو و پدر را گرفت و بر سینهی خود نهاد. انگار دستهای شما مرهم غمهای تمام عالم بود. خواست سخن بگوید اما گریه مجالش نداد.
تو هم گریستی و پدر هم گریست و ما کودکان هم، همه شیون کردیم.
تو گفتی:
- ای رسول خدا! ای پدر! ای پیامبر! گریهات قلبم را تکه تکه میکند و جگرم را میسوزاند.
ای سرور و سالار انبیاء! ای امین پروردگار! ای رسول حق! ای حبیب و پیامبر خدا.
پس از تو با فرزندانت چه خواهند کرد؟ چه ذلتی پس از تو بر ما فرود خواهد آمد؟
پس از تو چه کسی میتواند برای علی برادر و برای دین تو یاور باشد؟
وحی خدا پس از تو چه خواهد شد؟
و باز هم گریستی آنچنان که گریه شانههایت را میلرزاند و لباسهایت را تر میکرد.
خود را بیاختیار به روی پدر انداختی و او را پیوسته بوسیدی، سر و رو و چشم و دست و دهان و محاسن. انگار میخواستی پیش از رفتنش بیشترین یادگار بوسه را با خود داشته باشی
اشکهای تو و پیامبر به هم میآمیخت و پیامبر هی سختتر تو را در آغوش میفشرد.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت37 مادر نگو که «مصیبتی چون مصیبت تو نیست.» ✨«لا یَوْمَ کَیَوْمُکَ یااَ
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت38
پدر هم بیتاب شده بود و ما کودکان بیتابتر.
همه میخواستیم از گلی که تا لحظههای دیگر از پیش ما میرفت، بیشترین رایحه را استشمام کنیم.
هیچکدام به خود نبودیم، پدر که مظهر وقار و متانت است خود را به روی پیامبر انداخته بود و هق هق گریه تمام بدنش را میلرزاند، انگار کوهی به لرزه درآمده بود.
پیامبر دست تو را در دست پدر نهاد و به پدر فرمود:
✨برادرم! ای ابوالحسن! این امانت خدا و رسول خداست در دست تو. این امانت را خوب حفظ کن.
✨ای علی! والله که این دختر سالار زنان بهشت است.
دستهای منزلت مریم کبری به پای او نمیرسد.
علی جان! سوگند به خدا من به این مقام و مرتبت نرسیدم مگر که آنچه برای خود از خدا خواستم، برای او هم خواستم و خدا عنایت فرمود.
✨علی جان! فاطمه هر چه بگوید، کلام من است، کلام وحی است، کلام جبرئیل است.
✨علی جان! رضای من و خدا و ملائک در گروی رضای فاطمه است.
😭وای بر کسی که به دخترم فاطمه ستم کند، وای بر کسی که حرمت او را بشکند، وای بر کسی که حق او را ضایع کند.
و بعد به کرات سر و روی تو را بوسید و فرمود:
پدرت فدای تو فاطمه جان.
انگار پیامبر به روشنی میدید که چه بر سر دخترش میآید، و با اهلبیتش چگونه رفتار میشود.
نه فقط چشم و رو و محاسن که ملحفهی پیامبر نیز تماما از اشک،تر شده بود.
من و حسن بیتاب خود را به روی پاهای پیامبر انداختیم و با اشکهایمان پاهایش را شستشو کردیم و آنها را به کرات بوئیدیم و بوسیدیم و در آغوش فشردیم.
پدر خواست به رعایت حال پیامبر ما را از روی او بردارد، اما پیامبر نگذاشت:
- رهایشان کن، بگذار مرا ببویند، بگذار من ببویمشان، بگذار آخرین بهرههایمان را از هم بگیریم، آخرین دیدارهایمان را بکنیم.
پس از این بر این دو سختی بسیار خواهد رسید و مصیبت و حادثه، احاطهشان خواهد کرد.
خدا لعنت کند ستمگران بر خاندان مرا.
خدایا! این دو را از این پس به تو میسپارم و به مومنان صالحت.
تنها زبانی که در آن لحظه به کار میآمد، اشک بود که بیوقفه میآمد و چون شمع آبمان میکرد.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت38 پدر هم بیتاب شده بود و ما کودکان بیتابتر. همه میخواستیم از گلی
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت39
علی، عمود استوار حیاتمان بر پا ایستاد و در عین حال که خود در طوفان این حادثه میلرزید، دعا کرد:
✨خدا اجرتان را در مصیبت فقدان پیامبرتان زیاده گرداند، خدای متعال رسولگرامیاش را با خود برد.
فغان همهمان به آسمان بلند شد. تو دائم میگفتی:
✨یا ابتاه! یا ابتاه!
و ما فریاد میزدیم:
✨یا جَدّاه! یا جَدّاه!
پدر که اسوهی صبوری بود، اشک میریخت و زمزمه میکرد:
✨یا رَسولاللَّه! یا خَیْرَ خَلْق اللَّه!
پدر به غسل و حنوط و کفن مشغول شد، تو که میدانستی چه خورشیدی رفته است و چه ظلمتی در راه است، فقط گریه میکردی.
ما که سوز موذی سرمای بیرون از لای درهای بسته، تنهایمان را میگزید و از وقایعی شوم خبرمان میداد، فغان و شیون میکردیم.
در خانه، پیکر مبارک برترین خلق جهان بر روی زمین بود و در بیرون خانههای وهوی جنگ قدرت بر آسمان.
و معلوم نبود آنچه بیشتر جگر تو را میسوزاند حادثهی درون خانه بود یا حوادث بیرون خانه، یا هر دو.
هر چه بود حق با تو بود در گریستن.
آنچه پیامبر، پدر و تو و همهی مومنان خالص از ابتدای تولد اسلام، رشته بودید، در بیرون در پنبه میشد.
ولی من نمیدانم اکنون در کدام مصیبت گریه کنم، در مصیبت غربت اسلام؟ مظلومیت پدر؟ رحلت پیامبر؟ یا شهادت تو؟
این مرثیهی تو در سوگ پیامبر، هیچگاه از خاطرم نمیرود:
✨قلَّ صَبْری وَبانَ عَنّی عَزائی
✨بعْدَ فَقْدی لِخاتَمِ الاَنْبِیاء
✨عیْن یا عَیْنُ اسْکَبی الدّمع سحا
✨ویْکَ لا تَبْخلی بِفَیْضِ الدِماء
✨یا رَسُولاللَّه یا خِیرة اللَّه
✨و کَهْفِ الْاَیتامِ و الضُّعَفاء
✨لوْ تَریَ الْمَنْبَرُ الذّی کُنْتَ تَعْلوُه
✨علاه الظَلّام بَعْدَ الضیاء
✨یا اِلهی عَجِّلْ وَفاتی سَریعاً
✨قدْ بَغضْتُ الْحَیاة یا مولائی
بعد از آن که خاتم پیامبران را از دست دادم
بردباری از کف دادم و خاطرم تسلا نمی یابد
دیده! ای دیده! اشک بریز
وای بر تو! خون گریه کن و دریغ مکن
ای رسول پروردگار، ای برگزیده خداوند،
و ای پناهگاه یتیمان و ضعیفان،
ای کاش منبرت را که از آن بالا می رفتی میدیدی
که چگونه بعد از روشنایی، تاریکی از آن بالا رفته است...
✨بارالها؛ مرگ مرا زودتر برسان
✨که زندگی تیره و تار شده است مولای من!...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت39 علی، عمود استوار حیاتمان بر پا ایستاد و در عین حال که خود در طوفان ا
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت40
اَبَتاه! واصَفّیاه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه!
وارَبیعَ الْاَرامل و الْیتامی...
رَفَعْتَ قُوَتّی وَ خانَنَی جَلدی وَ شَمَتْ بی عَدُّوی وَالْکَمَدُ قاتِلی.
یا اَبَتاه! بَقیتُ و اللَّه وَحیدة وَ حیرانة فَریدة فَقَدِ انْخَمَد صَوْتی!
وَانْقَطَعَ ظَهْری وَ تَنَغَّصَ عَیْشی وَ تَکَدَّرَ دَهْری..
پدرجان! قبله و محراب پس از تو چه خواهد شد؟
بابا! چه کسی به داد دختر عزیز مردهات خواهد رسید؟
پدرجان! توانم رفته است، شکیباییام تمام شده است.
دشمن شاد شدهام پدر! دشمن به شماتتم ایستاده است.
و رنج و اندوهی کشنده، کمر به قتلم بسته است.
پدرجان! یکه و تنها ماندهام و در کار خود حیران و سرگردان.
پدرجان! صدایم ته افتاده است و پشتم شکسته است و زندگیام در هم ریخته است و روزگارم سیاه شده است.
پدرجان! پس از تو در این وحشت فراگیر، مونسی نمییابم.
کسی نیست که گریهام را آرام کند و یاور این ضعف و درماندگیام شود.
پدرجان! پس از این قرآن محکم و مهبط جبرئیل و مکان میکائیل غریب شد.
پدرجان! پس از تو زمانه میل به ادبار یافت، دنیا دگرگون شد و درهای پشت سرم قفل خورد..
پدرجان! بعد از تو دنیا نفرت برانگیز است و تا نفسم قطع نشود، گریهام برتو قطع نمیشود.
پدرجان! نه شوق مرا نسبت به تو پایانی است و نه در فراق تو حزنم را انجامی.
پدرجان! گذشت زمان و حائل خاک، اندوهم را کم و کهنه نمیکند، هر لحظه زخم فراق تو تازه است و غم دوری تو نو، به خدا که قلب من عاشقی سرسخت است.
این غم غمی است که هر روز زیادتر میشود و هیچگاه از میان نمیرود.
این فاجعه همیشه بر من گران است و این گریه همیشه تازه است و آسایش برای همیشه رخت بربسته است. آن دلی که بتواند درعز او مصیبت تو صبور باشد، به حق دلی پر طاقت است.
پدرجان! با رفتن تو نور از دنیا رفته است و گلهای دنیا پژمرده شدهاند.
پدرجان! اندوه فراق تو تا قیامت خوراک من است.
پدرجان! تو که رفتی انگار حلم و اغماض هم از وجود من دور شد.
پدرجان! یتیمان و بیوه زنان پس از تو که را دارند؟
پدرجان! این امت پس از تو تا قیامت به که دلخوش باشد؟
پدرجان! بعد از تو ما درمانده شدیم.
پدرجان! بعد از تو مردم از ما روی برگرداندند.
پدرجان! ما بواسطهی تو محترم بودیم در میان مردم و نه اینچنین خوار و درمانده.
پدرجان! چه اشکی است که در فراق تو ریخته نمیشود؟
و چه حزنی است که پس از تو استمرار نمییابد؟
پدرجان! بعد از تو کدام مژه با خواب آشنا میشود.
تو بهار دین بودی و نور انبیاء.
در شگفتم که چرا کوهها در غم تو از هم نمیپاشند و دریاها در خویش فرو نمیروند. و زمین به لرزه در نمیآید.
پدرجان! من اینک آماج تیرهای سنگین مصیبت شدهام.
مصیبتی که کم نبود، کوچک نبود، ساده نبود، تحمل کردنی نبود.
مصیبت طاقت سوزی که آمد و آمد و در خانه مرا کوبید
پدرجان! مصیبتی که اشک فرشتگان خدا را درآورد.
و افلاک را از حرکت بازداشت.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت40 اَبَتاه! واصَفّیاه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه! وارَبیعَ الْاَر
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت41
نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها
پدرجان! پس از تو منبرت را وحشت فراگرفته است.
و محرابت از مناجات تهی شده است.
اما قبر تو خوشحال است که چون توئی را در خویش جا داده است.
و بهشت در پوست خود نمیگنجد که همیشه مشتاق تو و دعای تو و نماز تو بوده است.
پدرجان! هر جا که نور حضور تو دامن گسترده بود، اکنون غرق در تاریکی است.
پدرجان! این مصیبت مصیبتی است که فقط با رسیدن به تو التیام مییابد.
پدرجان! آن علی، آن ابوالحسنی که محل اعتماد و اطمینان تو بودد، پدر حسن و حسین تو بود، برادر تو بود، نزدیکترین یاور و بهترین دوست تو بود، همان که در کوچکی در دامنت پرورده بودی و در بزرگی برادرش خوانده بودی،
همان که شیرینترین همدل و همدم و همراه تو بود،
همان که اولین مومن، مهاجر و بهترین یاور تو بود.
او اکنون سخت تنها شده است و در مصیبت جانکاه عزیز از دست رفتهاش بیتاب است.
آری پدرجان! مصیبت، مصیبت از دست دادن عزیز، ما را احاطه کرده است، اشک و آه، قاتل ما شده است و اندوه، گریبانمان را سخت چسبیده است.
چه کنم پدر؟
صبرم در سوگ تو کم شده است و تسلی از من فاصله گرفته است.
چشم! ای چشم! ببار. وای بر تو اگر از بارش خون دریغ کنی.
ای رسول و برگزیدهی حق! ای پناهگاه یتیمان و ضعیفان.
کوهها و وحوش و پرندگان و زمین همه به تبع آسمان بر تو گریستند.
آقای من! حجون و رکن و مشعر و بطحاء گریستند.
محراب و درس قرآن صبح و شام، ضجه زدند و شیون کردند.
و اسلام بر تو گریست، اسلامی که با رفتن تو غریب شد،
کاش منبرت را میدیدی، منبری که تو از آن بالا میرفتی، اکنون ظلمت از آن بالا میرود
خدایا. مرگم را برسان که من از حیات بریدهام.
پدرجان! زندگی بیتو خالی است، حیات بدون تو مرگ است و روشنی بیتو ظلمت.
آنکه گمشدهای دارد، همه جا به دنبال او میگردد، همه جا را خالی او احساس میکند، پدرجان! من جانم را گم کردهام و جگرم را گم کردهام. قبلم را گم کردهام.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت41 نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها پدرجان! پس از تو منبرت را وحشت فراگر
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت42
نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها
گفتم شاید یعقوبوار به پیراهنت التیام بیابم، همان پیراهنی که علی تو را در آن غسل داده بود، اما پیراهن خالی ات بوی تو را در شامهام زنده کرد و بیشتر آتشم زد، از حال و هوش رفتم آنچنانکه علی خود را شماتت میکرد از اینکه پیراهن را به دست من سپرده است.
بلال بعد از تو اذان نگفت و نمیگفت. به او گفتم: دوست دارم صدای موذن پدرم را بشنوم، شاید از غم و غربتم کاسته شود.
«اللَّه اکبر» را که گفت، گریه امانم را برید.
وقتی نوای اشهدان محمدا رسولالله در گوش جانم نشست، صیههام آنچنان به آسمان رفت که همه ترسیدند، جانم به آسمان رفته باشد، وقتی به هوش آمدم، هر چه کردم بلال، دیگر ادامه نداد گفت: ای دختر رسول خدا! بر جان شما میترسم.
چه کنم پدر؟ ⁉️ یادت همیشه هست و جالی خالی ات با هیچ چیز پر نمیشود.
آنچه فقط از من برمیآید این است که بنشینم کنار قبر تو و غربتم را زمزمه کنم:
آنکه شامهاش با ترتب احمدی آشنا شده، چه باک اگر پس از آن هیچ عطر و مشک و غالیهای را نبوید.
به آنکه پنهانی لایههای زمین گشته است بگو که آیا ضجه و مویه و فغان مرا میشنود؟
مصیبت و اندوه آنچنان بر من مستولی شده است که اگر پنجه بر گلوی روز میانداخت، شب میشد.
من در سایه رحمت و حمایت محمد بودم و تا آن دم که این سایه گسترده بود، من از هیچ چیز نمیترسیدم.
امروز پر و بالم حتی در مقابل فرومایگان ریخته است و میهراسم از ستم و ظالم را باردایم دفع میکنم. حتی قمریان هم شب هنگام بر شاخسار مصیبت من گریه میکنند.
حزن واندوه پس از تو، تنها مونس من است و اشک تنها بالاپوش من.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت42 نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها گفتم شاید یعقوبوار به پیراهنت التیا
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت43
نجواے حضرت زینب سلام الله علیها
غم به جراحت میماند، یکباره میآید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست، و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه میشود گفت و نه میتوان نهفت.
حکایت آتشی که میسوزاند، خاکستر میکند اما دود ندارد، یا نباید داشته باشد.
مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود.😭
آنکه گفت «حَسْبُنا کِتابَ اللّه»، کتاب خدا را نمیشناخت. نمیدانست که یکی از دو ثقل به تنهایی، آفرینش را واژگون میکند، نمیفهمید که با یک بال نه تنها نمیتوان پرید که یک بال، و بال گردن میشود و امکان راه رفتن بطئی را هم از انسان سلب میکند.
و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست، کاغذ و نوشتهای است بیروح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام قبله نیست و کعبه بدون امام سنگ و خاک است و قرآن بدون امام، خانهی بی صاحبخانه است.
هر کس به خانهی بی صاحبخانه، به میهمانی برود، به یقین گرسنه برمیگردد.
مگر آنکه خیال چپاول داشته باشد و قصد غصب کرده باشد یا کودک و سفیه و مجنون باشد.
تو در مرگ رسول، هدم رساله را میدیدی و در مرگ پیامبر، نابودی پیام را.
و حق با تو بود، آنجا که تو ایستاده بودی، همه چیز پیدا بود. تو از حوادث گذشته و آینده خبر میدادی، انگار که همه را پیش چشم داری.
خداوند آنچه را که به پیامبر و پدر داده بود، به تو نیز داده بود، جز رسالت و امامت.
تو یکبار در پیش پدر آنچنان از عرش و کرسی و ماضی و مستقبل سخن گفتی که پدر شگفتزده به نزد پیامبر شتافت و پاسخ شنید:
- آری، او هم میداند آنچه را که ما میدانیم.
هیچکس هم اگر باور نکند، من یقین دارم که جبرئیل پس از پیامبر نیز دل از این خانه نکند و همچنان رابط عرش و فرش باقی ماند.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110