📌هم قدم با شهدا:
👈زمستان سال ۵۹ از طرف یکی از پایگاه های حومه مریوان
غروب بود و هوا هم خیلی سرد بود. خودروی ما تویوتا وانت بود
من پشت فرمان بودم حاج احمد متوسلیان هم بغل دست من بود بین راه متوجه شدیم یک مرد و زن کُرد توی اون سرما پیاده عازم روستاشون هستن.حاج احمد به من گفت نگهدار
نگاهی به اون زن و مرد کُرد انداخت و از اون مرد پرسید رانندگی بلدی؟ گفت:
بله آقا گواهی نامه هم دارم.
حاج احمد به من گفت بپر پایین ما دو نفر رفتیم عقب تویوتا وانت نشستیم.
به اون مرد گفت:
بشین پشت فرمان به خانمت هم بگو بشینه بغل دستت.
مرد سوار نمی شد که با یک نهیب حاجی سوار شد تا به روستا رسید.
ما هم پشت وانت می لرزیدیم از سرما موقع پیاده شدن بعد از کلی تشکر و تعارف گفت:
اگر آمدم مریوان میرم پیش برادر احمد و ازتون تشکر میکنم.راستی اسمتون چیه؟
احمد هیچی نگفت.
من گفتم:
ایشون برادر احمد است.
بنده خدا دست هاشو بالا برد و زد زیر گریه.
خلاصه بعدش ما هم به سوی شهر حرکت کردیم.
این یک نمونه کوچک از ایثار گری های حاج احمد متوسلیان در مریوان بود.
البته اون زمان حاجی نبود فقط معروف بود به برادر احمد
روحش شاد و یادش گرامی باد.
#راوی:
همرزم شهید
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا
#ایران_قوی