هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_152 سوره مبارکه
#اعراف
#سوره_7
#جزء_8
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
152-araf-ar-parhizgar.mp3
1.16M
#ترتیل #صفحه_152 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_8
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_152 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_8
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
152-araf-fa-ansarian.mp3
5.52M
#صوت_ترجمه #صفحه_152 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_8
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_152 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_8
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
152-araf-ta-1.mp3
6.17M
#صوت_تفسیر #صفحه_152 سوره مبارکه #اعراف
بخش اول
#سوره_7
#جزء_8
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
152-araf-ta-2.mp3
7.66M
#صوت_تفسیر #صفحه_152 سوره مبارکه #اعراف
بخش دوم
#سوره_7
#جزء_8
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روب لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100396
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100397
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100398
#دعــاے_عهـــد 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100399
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100400
#زیارت #جامعه_کبیره 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100401
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100402
دعای #جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100403
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/103866
#امام_زمان عج
🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
•°🌱
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
ای بادصبا برسون به حسین«علیهالسلام»
سلآم برحسین«ع»
سلآم از راه دور
سلآم ای کربلآ
سلآم ای نینوا
سلآم ای خآمسِ آل عبا
#جان_عالم_به_فدای_تو_شود♥️🌱
#روز_چهارم #محرم💔🥀
#اللهم_ارزقنا_کربلا💚🍃
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#سلام_امام_زمانم😍✋
#مولاےغريبم💚
به همراهیتان مشکی میپوشم
به همدردیتان اشک میریزم و عاشورا ميخوانم...
به رسم وفا و بندگی
فقط سلامتي و ظهورتان را میخواهم...
و
تنها
دعاي فرج شما را ميخوانم.....
«عزاداریم نذر ظهور مهدیست»
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#یا_زینب_ڪبرے_س💚
عرش را ساخٺ خدا با دَمِ مولا و سپس
سر در نُہ فلڪش نام تو را زد #زینب
الف قامٺ صبر اسٺ زصبرٺ قائم
الف قامٺ غم را تو شدے مَد #زینب
#یا_جبل_الصبر🌺
#روز_چهارم #محرم💔🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#یا_زینب_ڪبرے_س 🥀
سر نی در نینوا میماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود
گرچه دادند انبیا هر یک نشان ازکربلا
کربلاهم بینشان میمانداگر زینب نبود
#یا_جبل_الصبر🌺
#روز_چهارم #محرم💔🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
4_286817787177861646.mp3
1.49M
#زینب_زینب
😭😭😭
🎧سلیم موذن زاده
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
4_5913537803240605698.mp3
15.72M
🔳 #روضه #روز_چهارم #محرم
🌴دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را
🌴در یک غروب سرخ بلای عدیده را
🎤حاج #حسن_خلج
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
کربلاییمحمدحسین_حدادیان_وا_زینبا.mp3
12.55M
📝 وا زینبا
🎤 کربلایی محمدحسین حدادیان
▪️ویژه چهارم #محرم
🏴 #امام_حسین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️دختری که برنامه معلی را بهم ریخت!
🎥روضهخوانی دختربچه ترک از زبان حضرت رقیه سلام الله علیها در برنامه حسینیه معلی، شب سوم #محرم
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⚫ #اشتباهات_و_تحریفات روز #عاشورا (قسمت دوم) ⛔️ما با جعل و تحریف عاشورا بزرگترين خيانتها را به اما
⚫️ #اشتباهات_و_تحریفات واقعه عاشورا(قسمت سوم)
🏴در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه:
لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود!! اينها همه در كوفه
بودند، مگر چنين چيزی میشود!؟
❇️مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سی و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود،چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند.
❌در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر میرسيده است
يا نه؟اون وقت اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود با عقل جور در نمیآيد .
💠نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين
در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت!
💣 با بمبی كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند!
✨و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود،كشتن سيصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت میخواهد.
🔘بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمیآيد ، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!
◾️همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود،شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت میخواهد!
🌷 پس حرف اين مرد بزرگ ، حاجی نوری را باور كنيم كه میگويد : اگر كسی بخواهد امروز بگريد، اگر كسی بخواهد امروز ذكر مصيبت كند ، بايد بر مصائب جديده ابا عبدالله بگريد ، بر اين دروغهائی كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده میشود،گريه كند.
🔰قضیه دیگری كه تحريف كردند اين است كه قاصدی گفت پس حالا كه آقااباعبدالله میروند، بروم ببينم جلال و كوكب آنها چگونه است.
🍃رفت و ديد آقا خودش روی يك كرسی نشسته و بنی هاشم روی كرسي های چنين و چنان ...بعد مخدرات
را آوردند و با چه احترامی سوار اين محملها كردند.
⛔️اينها را میگويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز میزنند و میگويند اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند روز يازدهم چه حالی داشتند!!
♦️حاجی نوری میگويد: اين حرفها
يعنی چه؟ اين تاريخ است كه میگويد : امام حسين در حالی كه بيرون میآمد
که خودش را به موسی بن عمران كه از فرعون فرار میكرد تشبيه كرده است
🔘يك قافله بسيار ساده ای حركت كرده بود.مگر عظمت اباعبدالله يا عظمت خاندان او به اين است كه
سوار محملهائی از ديباج و حرير شده باشند؟! اسبها و شترهايشان چطور
باشد؟!
📘کتاب حماسه حسینی جلد ۱ نوشته شهید بزرگوار مرتضی مطهری
#محرم #ماه_محرم #وقایع_عاشورا #حر
#شب_چهارم #امام_زمان #امام_حسین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
⚫️وقایع #چهارم_محرّم سال 61هجری
♨️ابن زیاد بعد از جواب نامه ای که برای امام علیه السلام فرستاد،در روز چهارم محرم مردم را در جامع کوفه جمع نمودو به منبر رفت و گفت:
💠"ای مردم! شما آل ابوسفیان را شناختید و آنهارا آزمودید،این امیرالمومنین یزید است که خوش رفتار و بارعیت خوش رفتار است.
💠راهها در زمان او امن شده و پدرش معاویه هم در زمان خودش چنین بود،آنها شما را از مال بی نیاز میکنندو یزید به حقوق شما افزوده است و مرا دستور داده تا شمارا به جنگ دشمنش حسین بفرستم،از او بشنوید و اطاعت کنید...
🌀سپس از منبر پایین آمد و به مردم هدایای وافر بخشیدو دین آنها را خرید و به جنگ حسین علیه السلام فرستاد...
📛13هزار نفر در قالب 4گروه:
1-شمربن دی الجوشن با چهارهزارنفر
2-یزیدبن رکاب کلبی با دوهزارنفر
3-حصین بن نمیر باچهارهزارنفر
4-مضایر بن رهینه مازنی باسه هزارنفر
به سپاه عمر ابن سعد پیوستند...
📗در کربلا چه گذشت، اثر مرحوم شیخ عباس قمی
#محرم #شب_پنجم #عبدالله_ابن_حسن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
دست تقدیر #قسمت_دوم 🎬: ابوحصین همانطور که مشتش را روی میز می کوبید گفت: تو یک ضعیفه هستی که نمی ف
#دست_تقدیر ۳
#قسمت_سوم🎬:
محیا همانطور که قلبش تندتر از قبل می تپید به عقب برگشت و چهرهٔ سبزه و نمکین و هیکل درشت زن عمو عالمه را در مقابلش دید.
زن عمو لبخندی زد و خیره در چشمان درشت و میشی رنگ محیا شد و گفت: ببینم پشت در اتاق کار عمو چه می کنی؟! چی دارن میگن که برای تو اینقدر جالبه دختر زیبا؟!
محیا با لکنت گفت: س..س..سلام زن عمو، هیچی نمی گن...ب...ببخشید من یه کم کنجکاو بودم و برای اینکه بحث را عوض کند گفت: چقدر زود از خرید برگشتید، چرا دستتون خالی هست؟
عالمه اشاره ای به در کرد و گفت: اون بندگان خدایی که ابوحصین اجیر کرده بود خرید را انجام دادن، من فقط دستور صادر کردم، الان هم کلی خرید روی حیاط هست، گفتم ببرن حیاط پشتی چون قراره اونجا آشپزی کنن و با زدن این حرف دست محیا را گرفت و همانطور که او را به طرف آشپزخانه می برد گفت: بیا خودم برات بگم که عموت قراره چی به مادرت بگه تا این حس کنجکاوی اینقدر اذیتت نکنه و بعد صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: منم از جنس خودت هستم یه زنم، نگاه به قد و هیبتم نکن، دل من هم لطیف هست و البته کنجکاو و فضولم، پس درکت می کنم
محیا با تعجب حرکات زن عمویش را نگاه می کرد و با خود فکر می کرد آیا به راستی زن عمو می داند که عمو دام برای مادرم پهن کرده و قراره مادرم را هووی او کند؟! اگر می داند چرا حس حسادت ندارد؟!
عالمه و محیا وارد آشپزخانه شدند و عالمه او را به سمت صندلی های نهار خوری چوبی که تازه خریده بودند کشید، محیا را روی صندلی نشاند وخودش هم روی صندلی کنارش نشست و همانطور که دستان سرد محیا را در دستان گرم و گوشتی خودش گرفته بود دستش را روی میز گذاشت و گفت: ببین محیا، تو دختر بزرگ و تحصیل کرده ای، دیگه وقت ازدواجت شده، مادرت هم چون توی سن پایین همسر ابو محیا شد، هنوز جوان است و زیبا، پدرت که ناگهان فوت کرد، پس عاقلانه نیست زن جوان و زیبایی مثل رقیه بیوه و تنها بماند، پس ما تصمیم گرفتیم مجلسی راه بیاندازیم و در این مجلس مادرت را به ابو معروف نشان دهیم و من مطمئن هستم با این زیبایی که رقیه دارد ،ابو معروف یک دل نه، صد دل عاشق مادرت میشود، درست است پدرت مال و املاک قابل توجهی داشت اما اموال ابو معروف مثل دریایی بی انتهاست، خوشبختی تو و مادرت تضمین خواهد شد.
عالمه به چهره جوان و زیبای محیا خیره شد، چشمان درشت و میشی رنگ، ابرو های کمانی و کشیده، پیشانی بلند و صورت سفید و مژه های بلند و فر دار او، قادر بود هر مردی را جذب خود کند، عالمه لبخندی زد و زیر لب گفت: خدا را چه دیدی شاید تو به بهانه ازدواج مادرت ماندی و جاسم من هم سرو سامان گرفت..
شوکی دیگر به محیا وارد شده بود، او از حرکات جاسم پسر عمویش چیزهایی دستگیرش شده بود، حالا می فهمید که زن عمویش از این عشق پنهانی و یک طرفه خبر دارد.
محیا کلا گیج شده بود، حرفهای عالمه با حرفهایی که از پشت در شنیده بود با هم نمی خواند و از زمین تا آسمان با هم فرق داشت، اما او خوب می دانست که عمویش حیله کرده و عالمه را فریب داده...
عالمه که دید محیا در فکر فرو رفته گفت: محیا جان! غم به دلت راه نده، ابومعروف بر خلاف قیافه خشنی که دارد قلبی مهربان در پس آن قیافه دارد، مطمئنم همسر خوبی برای مادرت و پدر خوبی برای تو خواهد بود، از طرفی صدام که تازه با ترفند عمویش را برکنار کرد و کشت و بر مسند قدرت نشسته، از دوستان نزدیک ابو معروف است و این یعنی نان تو و مادرت که چه عرض کنم، نان خانواده ما هم در روغن است..
محیا آه کوتاهی کشید و از این همه سادگی زن عمو عالمه و حیله عمویش، دل نازکش پر از درد شد.
دنیای محیا و اقوام پدرش با هم فرسنگها فاصله داشت، آنها خوشبختی را در چه می دیدند و محیا در چه؟! آنها پول و مال و مقام می خواستند و محیا یک جو ایمان و آرامش....
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۳ #قسمت_سوم🎬: محیا همانطور که قلبش تندتر از قبل می تپید به عقب برگشت و چهرهٔ سبزه و نمکی
#دست_تقدیر ۴
#قسمت_چهارم🎬:
روی حیاط بزرگ خانه ابو حصین، زیر درختان خرمای سر به فلک کشیده، گوش تا گوش تخت های چوبی که با قالیچه های لاکی پوشیده شده بودند، چیده بودند، ابو معروف و جمعی از دوستانش ساعتی بود که به مهمانی آمده و روی تخت ها نشسته بودند و انواع وسائل پذیرایی هم برایشان مهیا بود.
ابو معروف پُکی به قلیان زد و همانطور که دود از سوراخ دماغ و دهنش خارج میشد، سرش را به گوش ابوحصین که در کنارش نشسته بود نزدیک کرد و گفت: خوب ابو حصین، چرا خبری از برادر زاده ات محیا نیست؟! مگر نگفتی قراره است مثلا من او را ببینم و ...
ابوحصین به میان حرف او دوید و گفت: حالا تو که بارها محیا را دیده ای، درست است او تو را به درستی نمی شناسد و اصلا در ذهن ندارد، اما تو پیش از این عاشق و دلباخته او شدی، همانطور که من مهر مادرش رقیه را به دل گرفتم و آن نقشه را هم با همکاری یکدیگر انجام دادیم وگرنه برادرم خالد که جوان بود و وقت مرگش نبود.
ابو حصین که انگار از کار قبلی اش پشیمان شده بود، آهی کشید و گفت: خالد برادر خونی من بود، گرچه مادرمان یکی نبود، اما برادرم بود، خدا شاهد است من او را دوست داشتم، اما چه کنم که او و مادرش در اقبال و بخت همیشه یک قدم از من و مادرم جلوتر بودند.
ابو معروف نی قلیان را روی بینی اش گذاشت و گفت: هیس! امشب این عذاب وجدان کار دستت می دهد و در همین حین عالمه و رقیه هر دو در چادر بلند و سیاه عربی، در حالیکه هر کدام سینی مملو از خوراکی در دست داشتند روی حیاط امدند.
حصین به طرف مادرش و جاسم به طرف زن عمویش رفت تا سینی را بگیرد.
چشمان هیز ابو معروف به آن دو زن دوخته شده بود و زیر لب به طوریکه ابو حصین بشنود گفت: الحق که خالد چه پری زیبایی صید کرده بود، این دو زن که کنار هم ایستاده اند قابل مقایسه با هم نیستند..
ابو حصین با لحن تندی گفت: کمتر ملت را دید بزن، تو هم که شاه پری صید کردی..
ابو معروف که انگار از این حرف قند در دلش آب می شد قهقه ای زد و سرش را نزدیک گوش ابو حصین آورد و گفت: کاش امشب به جای این میهمانی مسخره که همه از من روی می پوشانند، مجلس عقدمان به راه بود، ابو حصین! دست بجنبان، طاقت من از کف رفته و از طرفی اوضاع مملکت هم دگرگون است، می خواهم قبل از اینکه باز اتفاقی دامن گیر این کشور شود، نوعروسم را به خانه ببرم.
ابو حصین خیره به صورت پهن و چشمان ریز و لبهای کلفت و گوشتی او شد و همانطور که به موهای سفید ابومعروف که از زیر چفیه عربی اش بیرون زده بود نگاه می کرد،سری تکان داد و گفت: موضوع را تازه با ام محیا درمیان گذاشتم، او به هیچ کدام از وصلت ها راضی نیست، اما رضایت او برایم شرط نیست، ما انقدر قدرت داریم که به خواسته خودمان برسیم.
در نظر دارم آخر هفته آینده مجلس عقد را به راه اندازم، اما نه اینجا...
باید با نقشه پیش رویم، اگر باد به گوش ام حصین برساند که چه در سر دارم، این زن حسود و کینه توز که تا به حال نگذاشته من هوو سرش بیاورم، هم خودش و هم ام محیا را می کشد.
ابو معروف با تعجب به او نگاه کرد و گفت: منظورت چیست؟!
ابو حصین سر در گوش ابو معروف برد و شروع به سخن گفتن کرد و ابو معروف سرش را مدام تکان میداد و هراز گاهی لبخندی میزد.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝