تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_ببین عمو، من خیرخواه تو هستم، از من میشنوی به حرف فتانه گوش نکن و لقمه ای را که برات گرفته، بنداز د
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۵۳ و ۵۴
یک شب از ورود دوباره روح الله به روستا میگذشت، یک شبی که داخل خانه مادربزرگ به صبح رسانده بود و مادربزرگ هم حرفهای عمو را تکرار کرده بود، اما چیز مبهمی در حرفهای عمو و مادربزرگ بود، شاید رازی که روح الله نباید الان میفهمید،
اما هر چه بود، وجود داشت،روح الله هم تجسس زیادی نکرده بود، چون معتقد بود ماه پشت ابر نمی ماند و اگر اتفاقی افتاده که به او هم مربوط است، بالاخره رو میشود. روح الله آخرین شاخهٔ خشک درخت گیلاس هم جدا کرد، عرقی را به پیشانی اش نشسته بود پاک کرد که از پشت سر صدای مادربزرگ درگوشش پیچید:
_خدا خیرت بده مادر، از وقتی رفتی هیچ کس به این باغ منِ پیرزن نرسیده، وقتی بودی قدر تو رو نمیدونستم و وقتی رفتی، تازه فهمیدم چه نعمتی از دست دادم، پسر گلم! بیا یه چایی بخور و قول بده حالا که شکر خدا دوباره برگشتی، خودت به باغ منم برسی، اصلا روح الله دستت خیلی سبز و بابرکت هست، انگار تمام برکت این باغ و اون باغ خودت توی بودن و وجود خودت هست مادر..
روح الله به طرف مادربزرگ که حصیری رنگ و رو رفته را زیر درخت بید پهن کرده بود و بساط چای اش به راه بود رفت، همانطور که چای را از دست مادربزرگ میگرفت گفت:
_چشم ننه جان، خودم نوکرتم و به باغت میرسم، الانم زودتری برم، دیدی دیشب بابام اومد گفت برا نهار منتظرم هستند و هرچی گفتم با این وضع فتانه نمیخواد، قبول نکرد.
مادربزرگ دستی به تنه درخت گرفت و با یک یاعلی از جا بلند شد و گفت:
_باشه پس حصیر را جمع کن بزار تو اتاق گِلی ته باغ و بعد برو..
مجید در خانه را باز کرد و روح الله همانطور که دستی به سر او میکشید، لبخندی زد و گفت:
_ببینم زبونت را موش خورده که حرف بلد نیستی با داداشت بزنی؟!
مجید با تندی نگاهی به روح الله کرد و دست روح الله را به شدت کنار زد و گفت:
_به من دست نزن نره غول...
روح الله نفسش را محکم بیرون داد و چیزی نگفت و وارد ساختمان شدند، بوی برنج ایرانی و خورش قورمه سبزی که او عاشقش بود در بینی اش پیچید. روح الله ناخوداگاه به سمت آشپزخانه رفت، وارد آشپزخانه شد با اینکه آشپزخانه تغییرات زیادی کرده بود و میز نهارخوری و با صندلی های چوبی قهوه ای در وسط بود
اما چیز دیگری توجه او را به خود جلب کرد، فتانه مثل بره آهویی سالم و قبراق از اینور به آنور می رفت و بساط ناهار را فراهم میکرد و اصلا متوجه ورود روح الله نشده بود. روح الله همانطور که با تعجب فتانه را نگاه می کرد گفت:
_س...سلام، میبینم که کلا خوب شدین، نکنه همه اش دروغ بود؟!
فتانه که تازه متوجه روح الله شده بود، اوخ کرد و انگشت دستش را تکان داد و گفت:
🔥_وای بریدمش...
بعد با لبخندی کج وکوله ادامه داد:
🔥_سلام پسرم، نه هیچی الکی نبود، اما انگار قدم تو شفا بود، باورت میشه از دیروز که تو اومدی انگار قدمت خیر بود، تمام کسالاتم به یک باره بعد از چند ماه علیلی برطرف شد
و بعد به سمت چایی ساز رفت و همانطور که چای میریخت ادامه داد:
🔥_بیا یه چای بخور الان نهار آماده میشه و بابات هم میرسه..
به افتخار روح الله سفره ناهار را داخل میهمان خانه انداختند، روح الله تازه متوجه پیرامونش شده بود، قالیهای نرم و ابریشمی آبی رنگ جای قالیهای قدیمی و لاکی را گرفته بود و به جای پرده های زرد با گلهای درشت قرمز رنگ، پرده های توری با یلان های کنگره ای و منگوله دار خود نمایی میکرد،
انگار فتانه از نو جهیزیه خریده بود، انهم جهیزیه ای مانند نوعروسان متمول و روح الله شک نداشت که پول این وسائل از همان پس اندازی بود که مادرش عمری برای روح الله کنار گذاشته بود و فتانه بی رحمانه و در چشم بهم زدنی آنها را قاپیده بود.
محمود که انگار از آمدن روح الله خوشحال بود، شروع به تعارف کردن کرد و به بچه هایش توصیه نمود تا داداش بزرگه دست به غذا نبرده شما هم حق ندارید غذا بخورید،
بچه ها گرچه مایل به احترام به برادر بزرگشان نبودند اما اینک بالاجبار باید قبول می کردند، ظرف قورمه سبزی یک طرف و زعفران پلو طرف دیگر، ترشی و سالاد و ماست و نوشابه هم موجود بود، یعنی فتانه سنگ تمام گذاشته بود،
کاری که از زنی تنبل مثل فتانه،بعید بود، زنی که انگار نه سررشته ای در اشپزی داشت و نه خانه داری و اگر بهتر بگوییم اصلا سررشته ای در زندگی هم نداشت.
روح الله اولین لقمه را در دهانش گذاشت که فتانه بحث ازدواج او را اینچنین پیش کشید:
_ببین آقا محمود ماشاالله هزارماشاالله پسرت برا خودش مردی شده، دیگه نوبتی هم باشه، نوبت زن گرفتنش هست، باید یه عروس خوشگل براش بگیرم.
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۵۳ و ۵۴ یک شب از ورود دوباره روح الله
محمود نگاهی با افتخار به هیبت مردانه و پهلوانی روح الله انداخت وگفت:
_بله، من موافقم، این گوی و این میدان، تو که توی اینهمه مدت که به عقد ما درآمدی برای این بچه کاری نکردی، حالا آستین بالا بزن ببینم چکار میکنی!
روح الله لقمه را با کمک قاشقی ماست فرو داد، اصلا همه چیز برایش عجیب بود، هم رفتار پدرش و هم حرکات تازه و مهربانانه فتانه! او از این مهربانی ها خیری ندیده بود و میترسید باز هم حیله و تله ای در کار باشد،
روح الله نمیدانست که فتانه با موکلش عهد کرده که روحالله را به هر طریق ممکن نابود کند. فتانه ظرف سالاد را به طرف روح الله داد و همانطور که تعارفش می کرد گفت:
🔥_ببینم پسرم! چرا اینقدر ساکتی؟! خودتم یه چیزی بگو
و چون دید روح الله حرفی نمیزند ادامه داد:
🔥_من یه دختر خوب برات در نظر گرفتم، خیلی خوشگله، میشناسیش دختر داداشم ..داداش..
روح الله وسط حرف فتانه پرید و نگذاشت حرفش تمام شود، قاشقی را که پر از پلو و خورش کرده بود روی بشقاب گذاشت و گفت:
_زن گرفتن برای هر مردی لازم هست، خصوصا برای من که توی شهر غریبم و برام لازمترین چیز همینه، اما من دوست ندارم از آشنا زن بگیرم، نه اقوام پدری و نه اقوام مادری و نه از اقوام تو، همین که عاطفه را عروس تیر و طایفه خودت کردی و بختش سیاه شد بسه، دیگه لازم نیست برای من لقمه بگیرین..
فتانه که توقع این برخورد روحالله را نداشت، پارچ نوشابه را که دستش بود محکم بر روی سفره کوبید و گفت:
🔥_به به، زبون درآوردی، افاضات بزرگتر از خودت میدی، ببینم عاطفه چی تو زندگیش کم داره که اینطور برا من دم درآوردی و اینجور حرف میزنی هااا؟! اصلا تو لیاقت طایفه منو نداری، منو بگو که میخواستم در حقت محبت کنم و به یه جایی برسونمت، دستم بشکنه که این دست نمک نداره...
فتانه از جا بلند شد و در همین حین سعید که نسبت به مادرش حس غیرت داشت هم بلند شد و شروع کرد فحشهای ناموسی و رکیک به عاطفه و مامان مطهره دادن..روح الله به شدت عصبانی شد، انگار این سعید نبود و فتانه بود، فقط با جثه ای کوچکتر اما همانقدر قبیح و بی ادب، دیگه حرمت سفره شکسته شده بود،
روح الله رو به پدرش کرد و با اجازه ای گفت و از جا بلند شد و میخواست از در میهمانخانه بیرون برود، سعید که دید روح الله توجهی به حرفش نکرد جری شده بود تمام قد جلوی در اتاق جلوی روح الله ایستاد و گفت:
_چی شد سیب زمینی؟! دل از ننه و ددت کندی؟!
روح الله دیگه تحملش تمام شد و نمی توانست شاخ شدن این پسرک بی ادب را ببیند و چیزی نگوید، دستش را مشت کرد و میخواست حواله شانه سعید کنه که ناگهان فتانه جلو دوید و سعید را کناری زد، مشت روح الله ناخوداگاه بر دهان فتانه نشست و دندان جلوی فتانه همراه با خون سیاهرنگی به بیرون پرید...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۰۱🌷 🌿زیارت آل
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۰۲🌷
🌿زیارت آل یاسین🌿
✨وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ
و ای تربیتکننده آیات او✨
❤️تقویت باور قلبی
💠عبارت «ربانی آياته» از زيارت آل يس باورهای قلبی انسان را تقویت میکند بدين شكل كه او باور میكند وجود خودش، خانوادهاش، ارتباطات سالمش، رزق و همه نعماتش هر يك آيهای از آيات الهی است و نسيمی از نسيمهای حضرت حق است.
💠 این آیات اگر صرفا به انسانِ بدون راهنما و بدون امام سپرده شود، رشد و کمالی نمییابد
💠اما اگر به «ربانی آياته» سپرده شود رشد و کمال غير قابل توصيفی نصيبش میگردد.
💠 هر پیوست و پیوندی با امام، زمین وجودی انسان را آماده پذيرش ورود حضرت میکند و گامهای مبارك حضرتش وجود فرد را پرورش گاه و محل رویش ثمرات الهی میکند.
💠این پرورش شامل تمامی دورانهای حیات اعم از جوانی، پیری، عالم دنیا و آخرت فردمیشود. به عبارت دیگر «ربانی آياته» در همه زمانها نقش پرورشدهنده دارد.
💠البته پرورشدهنده كسانی که نام خود را در پرورشگاه امام ثبت کرده و وجود خود را به امام سپرده باشند.
#مهدی_شناسی
#قسمت_1002
#زیارت_آل_یس
#استاد_بروجردی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
18.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢مأموریت قوم سلمان!
امام صادق(ع) برای ایرانیها چه پیشبینی کردند؟
یهودیان فاسد آخرالزمان چگونه از بین میروند؟
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 شهوتهای دنیایی و علمی ما، نمیذارن به استغاثه بیفتیم!
#استوری | #استاد_شجاعی
منبع: جلسه ۴۰ از مبحث انسان شناسی در آئینه صحیفه سجادیه
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
01 Az Estebdad Ta Estebdal (1403-09-11)Tehran.mp3
24.87M
🔈 #از_استبداد_تا_استبدال
🔰 جلسه اول
📌 مهندسی مسیر ظهور؛ از درک پسا پیامبر تا آمادگی پیشا ظهور [1:12]
⚜ فتنههای پیش از ظهور در کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ؛ نگاهی نو به خطبه 150 نهجالبلاغه [2:52]
* ظهور در کانون نگاه پیامبر (صلاللهعلیهوآله)؛ افقی که امت را چشمانتظار کرد [6:30]
* عصر ظهور؛ آغاز رهایی از زنجیرهای جهلِ تحمیلی و انحرافِ اجباری [11:02]
* ظهور و انقلابی در اتحاد؛ وقتی وحدت حق و پراکندگی باطل آشکار میشود [18:20]
* بار ولایت بر دوش اهل قرآن؛ افقی روشن در زمانه ظهور [20:34]
* جهاد و ایثار بیادعا؛ رسم یاران امام عصر (عج) [23:08]
* از اتحاد بر محور رسالت تا بازگشت به تعلقات حزبی؛ ماجرای ارتداد پس از پیامبر (صلاللهعلیهوآله) [27:44]
* ترک رشتهای که مأمور به محبتش بودند؛ وقتی امت مأموریت الهی خود را ترک کرد [32:46]
*کوخنشینان؛ برتر از تمام کاخنشینان دنیا در نگاه امام خمینی [34:56]
*انحراف از ولایت؛ میراث فرعونی سقیفه در تاریخ امت [38:22]
*از شیفتگی به دنیا تا نفرت از دین؛ ریشههای گرایش به سنت فرعون [39:37]
*تحجر مدرن؛ وقتی بستهبندی غربی دربسته پذیرفته میشود [41:54]
*چگونه احادیث پیامبر را به آتش سپردند؟ داستانی از استبداد تاریخی [44:28]
*خطبه و استدلال در برابر ذهنیتهای بسته؛ روایت مظلومیت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [49:08]
*شکایتی ماندگار در تاریخ: نمیخواهم این جماعت بدانند کجا دفن شدهام [51:16]
⏰ مدت زمان: ۱:۰۰:۰۷
📆 ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
#فرهنگ_انتظار
#ولایت
#سقیفه
#فرعون
#تحجر
#تهران
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
15.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم‼️مهم ‼️مهم‼️
هشدار بسیار مهم عارف الهی حضرت آیه الله قرهی(حفظه الله ) در مورد نزدیکی فتنه ی اکبر ❗️
یا ایها المؤمنون
الحذر الحذر الحذر
🔴🔴🔴🔴
خدایا شرخائنین رااز سر این مملکت کوتاه کن 🤲وشروتوطئه شان را به خودشان برگردان🤲
نشررررررررحداکثررررررری
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
حرف خاص.mp3
17.51M
✘ ماه رجب، یه فرقی داره با ماههای قبلش!
که اگر بنده درکش کنه،
خدا فرموده «مطیع اون بندهاش میشه»!
#استاد_شجاعی #حرف_خاص
منبع : جلسه سوم از مبحث پرواز در آسمان رجب
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فرق می کنه
به چه کسی
رأی بدی ...👌
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ الاغ و خر و میخ طویله 😂😂👍
گفتم فکر من رفت سمت یک بنده خدایی
آخر کلیپ را دیدم ، فهمیدم فکر بقیه هم اونجا رفته 😔🤔😏
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😳😡 وقتی فردای روزی که اسرائیل رسماً اعتراف به ترور اسماعیل هنیه با کمک واتساپ در قلب تهران کرده است، واتساپ رفع فیلتـــر می شود
⁉️ اسمش رو چی بذاریم خوبه؟!
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❌❌❌ بدون شرح ⁉️
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️