eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
8.6هزار ویدیو
582 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر تبادل تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۷۱ و ۷۲ روح الله مردد بود چه کند، از
_به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، انشاالله به پای هم پیر شین، خوش‌ اومدین عزیزانم، شما هم مثل بچه های خودمین.. فاطمه خیره به حرکات زنی بود با قدی کوتاه و بدنی گوشتی، ابروهایی قهوه ای رنگ و چشمان میشی و صورتی صاف و یکدست که برخوردش از زمین تا آسمان با برخورد فتانه فرق داشت. وارد خانه شدند و روح الله تازه متوجه پسرکی نُه و ده ساله شد که با ورود آنها به هال از جا برخواست و با صدای معصومانه ای سلام کرد. منور به طرف پسر رفت و شانه هایش را در آغوش گرفت و او را به سمت روح الله برد و گفت: _این پسرم طاها هست، اینم برادرت روح الله هست... هال با سه فرش کرم رنگ پوشیده شده بود و یک دست مبل راحتی قهوه ای رنگ کنار دیوارهایی که با کاغذ دیواری کرم طلایی پوشیده شده بود جای گرفته بود، دو طرف در هال دو پنجره بزرگ بود که با پرده های حریری به رنگ کاغذ دیواری پوشیده شده بود و نوری که از پنجره ها به داخل می تابید فضای خانه را دلباز تر کرده بود، بوی برنج ایرانی و مرغ مجلسی و قورمه سبزی در هم آمیخته بود و مشام میهمانان را نوازش میداد. محمود نفس عمیقی کشید و گفت: _به به چه کردین خانم؟ سفره را بنداز که از گشنگی روده بزرگه، روده کوچکه را خورد، با این بویی که راه انداختین فک کنم انگشتامونم بخوریم. سفره رنگارنگ ناهار جمع شده و روح الله و فاطمه به کدبانو بودن منور اعتراف کردند، زنی که از همسرش جدا شده بود و با داشتن پسری ده ساله همسر آقامحمود شده بود و مشخص نبود در آینده تقدیر برایش چه نوشته... تقدیری که او را به جنگ با حریف قدر قدرتی مثل فتانه میخواند. منور سنگ تمام گذاشت و حتی کادوی پاگشای عروس و داماد هم پیش‌بینی کرده بود و محبتی را به روح الله نثار میکرد که سالها فتانه از او دریغ داشته بود. البته مشخص بود پشت همهٔ این محبت‌ها، سفارش آقا محمود بود تا بچه ها را به سمت خود بکشاند و در گروه خود قرار دهد، انگار پیش بینی جنگی قریب الوقوع و شکننده را از طرف فتانه میکرد... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، انشاالله به پای هم پیر شین، خو
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۷۳ و ۷۴ یکسال از ازدواج روح الله و فاطمه میگذشت، یکسالی که سرشار از عذابهایی بود که فتانه برای محمود و بچه هاش داشت، درست است که روح الله در آلونک خود ساکن شده بود و سعی داشت نزدیک خانه پدری و هم خانه منور نشود، اما تیر ترکش فتانه، از دور هم که شده بر زندگی اش مینشست و عاطفهٔ بیچاره هر روزش جهنمی پر از آتش بود، فتانه در جبهه های مختلف میجنگید و انگار خستگی ناپذیر بود او به مدد نیروهای شیطانی، زندگی همه را تحت تاثیر قرار داده بود. عاطفه در تمام این یکسال هر روز و هر ساعت و هر ثانیه اش از گزند فتانه در امان نبود و انگار تمام زندگی اش جهنم شده بود و فتانه به خاطر اینکه محمود قصد داشت از او‌ جدا شود، حکم کرده بود که مسعود، خواهر زاده‌اش او را طلاق دهد و مسعود هم که انسانی بد طینت بود، عاطفه را که کودکی کوچک داشت مدام مورد آزار و اذیت قرار میداد تا اینکه یک روز صبح زود تلفن همراه روح الله به صدا درآمد و پشت سرش صدای هیجان زدهٔ عاطفه در گوشی پیچید: _الو سلام! روح الله عصری میتونی بیای روستا؟! روح الله همانطور که چشمانش کلمه های کتاب را دنبال میکرد گفت: _سلام عزیزم، چیشده که با این هول و ولا حرف میزنی؟ چیشده که وسط هفته اونم با اون اوضاع قمر در عقرب خونه فتانه من پاشم بیام روستا؟! عاطفه نفسش را محکم بیرون داد و گفت: _آخه بعد از یکسال اذیت و آزار فتانه، امروز مسعود اومده میگه که خاله اش راضی شده بی سروصدا از زندگی بابا بره بیرون، فقط یه شرط گذاشته ،اون شرط هم اینه که بابا، باغی را که تو آباد کردی بزنه به نام فتانه، تلفنی زنگ زدم به بابا هم گفتم، بابا را راضی کردم قبول کنه و شر فتانه کم بشه بلکه اذیتهاش هم برای من کمتر بشه و دست از سر زندگیم برداره، امروز عصر بابا قرار شد از شهر بیاد و یکراست بره باغ، من و مسعود و فتانه و بچه هاش هم میریم باغ تا همونجا بابا یه دست نوشته بده که باغ مال فتانه باشه و تمااام.. حالا بابا میگه چون زحمت اون باغ را تمام و کمال روح الله کشیده، تو هم باشی بهتره.. روح الله که خوب فتانه را میشناخت گفت: _یعنی فکر کردین فتانه به همین راحتی دست از سر بابا و زندگی تو برمیداره؟!خواهر من! فتانه الان یه مار زخمی چه عرض کنم،یه اژدهای زخمی هست و تا زهرش را به همهٔ ما و علی الخصوص بابا نریزه دست بردار نیست، من که نمیام اما از من به شما نصیحت، گول فتانه و مسعود را نخورین، نه خودت برو باغ و نه بذار بابا بره، من حس خوبی ندارم، فکر میکنم این سناریو همه‌اش یه نقشه است، یه دام هست که براتون پهن کردن... عاطفه که انگار میخواست به هر طریقی روح الله را راضی به آمدن کند گفت: _روح الله! این بار به حرف من اعتماد کن و بیا، فکر میکنم فتانه خودش هم از این وضعیت خسته شده، آخه الان یکسال هست که بابا پاش را توی خونه فتانه نذاشته، نه به اون نه به بچه هاش سری نزده، خوب هرکی باشه خسته میشه، حالا فتانه میخواد فاتحه زندگی با بابا را بخونه منتها میخواد دست پر از اینجا بره و باغ را شرط کرده، اگر قلبا راضی هستی بیا دیگه، به خاطر من بیا... روح الله آه کوتاهی کشید و گفت: _من فاتحه این باغ را یکسال پیش خوندم، چرا که هیچوقت از ثمر باغ به من هیچی نرسید فقط زحمتش پای من بود، یادمه یه روز کنار دیوار بالایی باغ ایستادم و نفرین کردم که باغ از رونق بیافته، الانم نمیام و به خاطر تو نمیام... چون میدونم اومدنم کاری اشتباه هست، فتانه اونی نیست نشون میده عاطفه جان! تو که عمری زیر دستشون بودی باید بفهمی، نمیدونم چرا روی این کار اشتباه اینقدر پافشاری میکنی؟ عاطفه که به واقعیت حرف‌های روح الله ایمان داشت اما حسی درونی او را مجبور میکرد که ناخواسته تن به خواستهٔ فتانه دهد، پس تصمیم داشت اگر روح الله هم حاضر به آمدن نشد، حتما با پدرش به باغ برود و کار را تمام کند آقا محمود با خودش کلنجار میرفت، آیا راهی که پا گذاشته بود، راه درستی بود؟!اگر اصرار عاطفه و صلاحدید منور نبود، هرگز دوست نداشت با فتانه رودر رو شود، درست است توی این یکسالی که دور فتانه را خط کشیده بود اندکی آرامشش بیشتر شده بود، اما بارها و بارها با کابوس های وحشتناک از خواب پریده بود و پشت سرش انگار یکی در گوشش وز وز میکرد که خودش را بکشد و از این زندگی خلاص کند، اما همان نصف و نیمه ای که داشت او را از این کار باز میداشت، چرا که خودکشی بود و کسی که خودکشی میکند باید تا ابد غضب خدا را به جان بخرد،یعنی این دنیا در رنج و ان دنیا هم در رنج و عذابی بیشتر...
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۷۳ و ۷۴ یکسال از ازدواج روح الله و فا
ماشین از پیچ جاده که تازه آسفالت شده بود گذشت و روستای بزرگ و سرسبز آبا اجدادی اش در دیدش آمد. محمود وارد روستا شد و درست جلوی خانهٔ مادرش، عاطفه انتظار او را میکشید. ماشین که ترمز کرد، عاطفه در جلو را باز کرد و همانطور که سلام میکرد گفت: _بابا میخوایین یه چای بخورین؟ مامان بزرگ چای تازه دم درست کرده.. محمود سری تکان داد و گفت: _علیک سلام، نه چای باشه بعد از این جلسه ای که فتانه راه انداخته و بعد چهرهٔ شکستهٔ دخترش را که در سن نوزده سالگی شبیه زنان چهل ساله بود نگاهی انداخت و ادامه داد: _بچه ات کو؟ عاطفه لبخند کم جانی زد و گفت: _پیش مامان بزرگ گذاشتمش، اما خداییش خوب کردین اومدین، انشاالله با این کار شر فتانه از سر همه مون کم بشه محمود گازی به ماشین داد و گفت: _شر فتانه توی قبر هم از سر من کم نمیشه، نمیدونم این عجوزه مکار دوباره چه نقشه‌ای سر هم کرده و منو کشونده اینجا.. عاطفه همانطور که به بیرون خیره شده بود گفت: _بد به دلتون راه ندین و جلوتر را نشان داد و گفت: _نگاه کنید سعید و مسعود جلو در باغ هستن محمود جلوی در باغ ترمز کرد و همانطور که پیاده میشد، نگاهی به سعید که قد کشیده بود، کرد و پیش خودش تکرار کرد: _اینم بزرگ شده، اما از نگاهش باید ترسید، عین فتانه شده، خدا ازش نگذره.. سعید جلو آمد و بدون اینکه به پدرش سلام کند با غضب نگاهی به آنها انداخت و گفت: _خیلی عجب هنوز نمی‌اومدین و مسعود جلو آمد و متملقانه گفت: _سعید! این جای سلام کردنت به بابات هست که بعد از یکسال میبینیش؟ و دستش را به طرف آقا محمود دراز کرد و با سلامی بلند او را به باغ دعوت کرد. محمود نیشخندی زد و گفت: _کار دنیا برعکس شده، حالا دیگران ما را به باغ خودمون دعوت میکنند و با زدن این حرف جلوتر از همه وارد باغ شد. زیر درخت زردآلو که چمن رنگ پریده ای بود، حصیری پهن کرده بودند و فتانه همانند پادشاهی که منتظر زیر دستانش هست صاف نشسته بود و خیره به قدم های محمود بود که به او نزدیک میشد. محمود از زیر چشم اطراف را می پایید، به نظرش همه چیز مشکوک بود، اما الان دیگر راه برگشت نداشت. سعیده و مجید هم که بزرگتر از قبل شده بودند با ورود پدرشان از جا بلند شدند و همانطور که هر کدام به طرفی میرفتند از آن جمع دور شدند. روی حصیر سینی نیکلی بود که داخلش هندوانه ای گرد و سبز وجود داشت و در کنارش کاردی تیز که بیشتر شبیه کارد قصابی بود به چشم می خورد، انگار قرار بود تنها پذیرایی این مجلس، هندوانه باشد. محمود جلو رفت و همانطور که ایستاده بود رو به فتانه که حتی سلامی کوتاه هم نکرده بود،گفت: _ببینم منظورتون از این قرار مدار چی بود؟ از من چی میخوایین؟ فتانه نگاهی غضبناک به سرتا پای محمود کرد و گفت: 🔥_مگه این دختر چشم سفیدت نگفته بهت؟! محمود سری تکان داد و گفت: _چرا گفته...اما فکر نمیکنی این لقمه زیادی برای تو بزرگ باشه؟! و بعد با انگشت دور تا دور باغ بزرگ را نشان داد و گفت: _این باغ سرسبزی که میبینی یه زمین خشک بود که با تلاش روح الله تبدیل شده به باغ، پس اگر قرار باشه این باغ را به نام کسی بزنم باید اون روح الله باشه نه تو.. فتانه دندانی بهم سایید و کمی جابه جا شد و گفت: 🔥_روح الله خیلی بی جا کرده، من بودم که اینا را بزرگ کردم تا قد کشیدن و هر کدومشون برا خودشون کسی شدن، من تو خونهٔ توی نامرد جون دادم و جون گرفتم تا تو از محمود رسیدی به آقاااا محمود، تمام هستی تو مال منه آقااا محمود اینو تو گوشت فرو کن.. با جابجایی فتانه، محمود تازه متوجه چماقی شد که زیر پای فتانه پنهان شده بود.. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۰۶🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۱۰۰۷🌷 ✨اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ اللّهِ وَناصِرَ حَقِّه سلام بر تو ای کسی که جانشین خدا و ناصر حق او هستی✨ ☘حضرت ولیعصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه جلوه‌ی نصرت الهی در عالم☘ ◀️وَ ناصِرَ حَقِّه 💠«نصر» در زبان عربی: رسیدن به خیر و یا بخشش خیر به دیگری است. 💠«ناصر» اسم فاعل و به معنی یاور و یاری کننده‌ای که در خیررسانی به دیگران استمرار دارد. 💠 «حق» به معنی لزوم، ثبوت و پایداری است. 💠 در عبارت «ناصرَ حَقِّه» کلمه حق به خداوند اضافه شده است یعنی حق بزرگ خداوند بر بندگان، اطاعت و فرمان‌برداری همه جانبه از اوست، به این ترتیب که هرگز برای او شریک قرار ندهند. 💠امام جلوه‌ی نام ناصر خداوند در عالم است؛ که زائر با تمسک به ایشان، خود را از سلطه ی اجانب و دست‌بُرد شیطان در امان نگاه می‌دارد. 💠 طبق آیه ۱۴ سوره مبارکه صف: « نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ » مؤمنان حقیقی تقرب به خدا را با پیوست به امام کسب کرده و از یاری خداوند سبحان بهره‌مند می‌گردند. 💠 این نصرت از دستان قدرت‌مند امام زمان ارواحنافداه ظهور پیدا کرده، مؤمنان را در مقابل شیطان و وساوس او حمایت می‌کند. 💠انسان کامل که جلوه‌ی نصرت الهی در عالم است، در انسان مؤمن که در صراط مستقیم حرکت می‌کند تصرف کرده و میل و رغبت او را به توحید و بندگی خالصانه ساماندهی می‌کند. 💠 در این سیر مؤمن با نصرت و هدایت امام در اداء حق ایشان کوشا بوده و از این طریق به اداء حق الله نائل می گردد. ‌‌ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 فاصله انقلاب اسلامی و ظهور، به اندازه عمر طبیعی یک انسان است! | منبع: کارگاه سیاست در اسلام عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺بدون تنظیم رابطه خود با انقلاب اسلامی و ولایت فقیه، عاقبت‌بخیری یک توهم است»! | منبع: آفت شناسی و دشمن شناسی عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
اثرگذاری جهانی.mp3
4.62M
🌎 امتیاز ویژه‌ی حاج قاسم که قابلیت اثرگذاری جهانی برای این شهید فراهم کرد! | | منبع: ما قیام میکنیم عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
استغاثه.mp3
4.72M
🎙️ ✍️وقتی استغاثه را جدی نمی‌گیریم! 🔖 شیوه علما و بزرگان بر استغاثه ⬅️ باید برای حفظ نظام و انقلاب استغاثه کرد... 📌برگرفته از جلسه « استغاثه» ع عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🌸 📣 صــدای پـای مــاه رجـب بـه گـوش میــرســه .... آمــاده ایــم ⁉️ استاد شجاعی عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
سال نو معنوی.mp3
14.92M
🔷 سال نو معنوی 🔶آنچه خوبان همه دارند تو (ماه رجب) یک جا داری 🎙️ بخش دوم 📌برگرفته از جلسات «مراقبات ماه رجب» عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از ماه رجب چگونه استفاده کنیم؟ ☆ــــــــــــــــــــ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ملعون ظریف خائن میگه سردار سلیمانی باید عذرخواهی و توبه کنه و الا ازش شکایت میکنیم‼️ ( در آخر فیلم از ایشان نام می برد ) درست یکهفته بعد از این مصاحبه، سردار را زدند مجلس و دولت این خائن غاصب منصب غیرقانونی را ریشه کن می کنند یا با زبان دیگری با آنها سخن بگوییم ؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️