eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۵ و ۱۶ خودمو اماده کردم که مامان اگه او
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۱۷ و ۱۸ سینی رو گذاشتم توی آشپزخونه و رفتم توی اتاقم. بدون توجه به فاطمه که بعد از چند وقت نشسته بود سر کتاباش رفتم و دراز کشیدم روی تخت. من حتی نمیدونم تصمیمی که دارم میگیرم درسته یا نه. از کجا معلوم که اون بهتر از اقامحسن باشه؟! نکنه بعدا پشیمون بشم؟!!؟ کلی سوال و نکنه اینطوری بشه نکنه اونطوری بشه ذهنمو مشغول کرده بود.... و واقعا نمیدونستم کدوم کار درسته برای همین متوسل شدم به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و ازشون کمک خواستم تا خودشون کمکم کنن بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم... انگار از وقتی که این حرفو زدم دلم اروم گرفت چون میدونم قطعا بهترین راهو نشونم میدن و دستمو میگیرن... صدای مامان اومد که از پایین گفت: _فاطمه، حسنا، علی یکی بیاد این گوشی رو بده به من تلفن خودشو کشت اومدم برم که تلفنو بدم فاطمه سریعتر از من رفت و گفت: _ من میرم تلفنو میدم تو نیا تعجب کردم و شونه هامو دادم بالا که یعنی برو! فاطمه تلفنو داد مامان و کنار مامان نشست مامان تلفنو جواب داد و گفت: _سلام خوبید..بچه ها خوبن..چه خبرا؟.. الحمدلله بله خوبن.. سلام میرسونن.. شما خوبید؟.. بله خداروشکر.. حسنا خانمم خوبه.. شرمنده میگن جوابشون منفیه.. بله بله میدونم انشاالله که خوشبخت بشن.. بازم شرمنده خدانگه دارتون.. مامان گوشیو قطع کرد و نگاهی به فاطمه انداخت و گفت: _چرا اینجوری زل زدی به من؟ +هیچی مگه باید دلیل داشته باشه؟! برم براتون چایی بیارم؟ مامان ابروهاشو داد بالا و گفت: _بیار ببینم چیکار میکنی فاطمه بلند شد و رفت دوتا چایی ریخت و نشست کنار مامان منکه الان ۱۸ ساله فاطمه رو میشناسم قطعا کارش بی دلیل نیست حتما چیزی میخواد... همونطور که حدس زدم حدسم درست بود بعد از خوردن چایی نگاهی به مامان کرد و با لحن خیلی لوسی گفت: _مامان! امروز تولد دوستمه دعوتم کرده برم خونشون میشه برم؟ خواهش میکنم! مامان نگاهی بهش کرد و گفت: _نخیر! کی تاحالا ما این اجازه رو دادیم به شماها که برید تولد اونم خونه دوستتون! +مامان همین یه دفعه خونشون نزدیکه اجازه بده برم زود میام قول میدم... مامان یکم نگاهش کرد و گفت: _به یه شرط میزارم بری! فاطمه با تعجب پرسید: _چه شرطی؟ _اینکه حسنا هم باهات بیاد و سریع برگردید خونه! از این شرط مامان تعجب کردم خب اگه میخواد اجازه نده چرا میگه من باهاش برم من اصلا با دوستای فاطمه حال نمیکنم و ازشون خوشم نمیاد. فاطمه کمی مضطرب و دستپاچه گفت: _اخه چرا حسنا اونکه دعوت نیست بیاد! حالا بچه ها میگن چرا با خودم اوردمش... مامان بلند شد و گفت: _همینی که گفتم دوست نداری میتونی نری! منکه از تعجب ابروهام بالا بود نگاهی به مامان کردم و گفتم: _یعنی چی مامان!؟ مامان اروم جوری که فاطمه متوجه نشه گفت: _لازمه که حتما باهاش بری ببینی کجاها میره و میاد خیلی وقته میخواستم اینکارو بکنم! _اخه مامان...! مامان اجازه نداد حرفی بزنم هیسی گفت و رفت سمت اتاق. فاطمه که ناراحت گوشه آشپزخونه کز کرده بود نگاهی بهم انداخت و پشت چشمی نازک کرد و بلند شد از کنارم رد بشه اروم جوری که فقط من شنیدم گفت: _مزاحمه سیریش... بعدش محکم از پله ها رفت بالا و داد زد. _خانم مزاحم اگه میخوای بیای پاشو آماده شو دیرم شده جوابشو ندادم و رفتم بالا تا لباسامو بپوشم. فاطمه اماده نشسته بود روی تختش و با گوشیش پیام میداد. واقعا تیپی که زده بود اصلا مناسب نبود ته دلم با دیدن ظاهرش خالی شد.. _فاطمه خانم بازم تا هفته پیش ارایشت کمرنگ بود الان که بری تو خیابون فکر میکنن عروسی و داری میری محضر عقدت کنن!!! فاطمه زیر چشمی نگاهم کرد و گفت: _دوست دارم به تو چه؟ فضول مزاحم هان! +برو بابا تو ادم بشو نیستی... _باشه تو خوبی خانم مثبت. حالا هم یه ذره این روسریتو انقدر توی چشمات نکش آبرومو ببری بگن این اُمُل کیه با خودت برداشتی آوردی... طلبکارانه نگاهش کردم و گفتم: +اها جلو کشیدن روسری من آبرو میبره یا اون ریختی که تو برا خودت درست کردی؟ آبروت پیش دوستات مهمه یا پیش خانواده و فامیل میدونی چقدر به خاطر این قیافت مامان اینا خجالت میکشن هربار میریم بیرون؟! _اره من اصلا منبع ریزش آبروی شما خوبه؟! دوست دارم برام مهم نیست بقیه چی میگن مهم خودمم که میپسندم.! متاسف سری براش تکون دادم و رفتم تا حاضر بشم.... 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۷ و ۱۸ سینی رو گذاشتم توی آشپزخونه و رف
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۱۹ و ۲۰ یکی از تیره‌ترین روسری‌هامو انتخاب کردم و سرم کردم دقیقا مثل همیشه کشیدم جلو‌ و چادر سادمو پوشیدم و کش چادرمو روی سرم درست کردم. و روبه فاطمه کردم و گفتم: _من آمادم بریم! سرشو آورد بالا و نگاهی انداخت و‌گفت: _به سلامتی مراسم ختم تشریف میبرید؟! بدون توجه به حرفش گفتم: _من رفتم پایین بیا درو بستم و رفتم پایین مامان توی اتاقشون بود در زدم و وارد شدم _مامان من آماده شدم تا برم +آفرین عزیز دلم چون از چشمم بیشتر بهت اعتماد دارم گفتم تو بری ببینی کجا میره. _مامان خدا میدونه که اصلا دلم رضا نیست برم اما فقط و فقط بخاطر شما میرم! +الهی دورت بگردم عزیزم مواظب خودت باش _چشم صدای فاطمه اومد که گفت: _کجایی پس بدو رو به مامان کردم و صورتشو بوسیدم و گفتم: _مامان من برم دیگه خداحافظ +دست خدا به همراهت عزیزم سریع پشت سر فاطمه رفتم بیرون: _خب فاطمه با چی میخوای بری؟! +الان یکی از دوستام میاد دنبالم _باشه کجا میاد؟ +یه خیابون پایینتر راه افتادم و سرمو انداختم پایین و جلوتر از فاطمه راه میرفتم. فاطمه صدام کرد: _کجا میری وایسا برگشتم سمتش از دیدن فاطمه با اون وضع حسابی شوکه شدم و پاهام سست شدن.. _تو چرا اینطوری کردی؟ خجالت نمیکشی؟ شنیده بودم چادرتو بیرون میری درمیاری اما باورم نمیشد این چه شکلیه برا خودت درست کردی؟! مانتو به این کوتاهی پوشیدی چادرتم که دراوردی... _برو بابا باز شروع کردی بخدا اگه بازم حرف بزنی من میدونم و تو... _واقعا برات متاسفم... صدای بوق ماشین توجهمو جلب کرد دوتایی سمت صدا برگشتیم. _این دوستته؟! _این نه و ایشون، بله با اجازتون رفت سمت ماشین و درو باز کرد و نشست جلو. از دیدن ظاهر دوستش بیشتر دلم گرفت دلم میخواست بشینم و فقط اشک بریزم و گریه کنم. انقدر توی شوک بودم که قدمی برنداشتم. فاطمه سرشو از شیشه ماشین بیرون کرد و گفت: _هوی نمیخوای سوار بشی؟ به خودم اومدم و ناچار سوار ماشین شدم و سلام ارومی گفتم. دوستش برگشت و یه نگاهی بهم انداخت و به فاطمه گفت: _این بقچه سیاه کیه با خودت آوردی؟ فاطمه بلند زد زیر خنده و گفت: _خواهرمه مزاحم همیشگی خیلی ازحرفاشون دلم گرفت اما فقط و فقط به احترام حرف مامان قبول کردم که بیام... ماشینو روشن کرد و اهنگو بلند کرد خیلی عذاب کشیدم تا برسیم به خونه دوستش بالاخره بعد از یه مسیر طولانی رسیدیم. ماشینو جلوی یه آپارتمان لوکس نگه داشت فاطمه رو به دوستش کرد و گفت: _چرا اینجا؟ مگه خونشون یه جا دیگه نبود؟ +چرا دیگه خیلی وقته خونشونو عوض کردن مگه خبر نداری؟ _نه خیلی وقته اجازه ندادن بیام اخرین بار که اومدم سیامـَ.... نگاهی به من کرد و ادامه حرفشو خورد دوستش که نمیدونم اسمش چیه رو به فاطمه کرد و‌گفت: _بیخیال بابا بپر پایین... فاطمه لبخندی زد و پیاده شد اما من هنوزم دلم نمیخواست پامو بزارم بیرون فاطمه چند ضربه به شیشه ماشین زد و گفت: _هوی خوابی میخوای همینجا بمونی؟! دوستش زد به پهلو فاطمه و گفت: _بهتر، این جاش اونجا نیست نیاد بهتره ها فاطمه یکم نگاه کرد و گفت: _باشه نیا ما میریم و میایم خیلی دلم میخواست نرم اما مامان ازم خواسته بود که تنهاش نزارم سریع از ماشین پیاده شدم و همراهشو رفتم داخل. تا وارد خونه شدیم از تعجب خشکم زد مجلس مختلط!!! دیگه این یکیو باورم نمیشه که فاطمه اینکارو بکنه همون لحظه جلوی همه داد زدم سر فاطمه و گفتم: _تو خجالت نمیکشی میای اینجا؟ که پر از پسره تو از کی انقدر شدی؟ همین حالا زود میای بریم خونه واگرنه من میدونم‌ و تو... فاطمه که حسابی جلوی دوستاش خجالت کشید اومد جلو و گفت: _کسی مجبورت نکرده بود بیای میتونی برگردی هزار بار بهت گفتم کاری به کار من نداشته باش ولی حالیت نمیشه چه جوری حالیت کنم؟ با این حرفاش خون جلوی چشمامو گرفت محکم زدم توی گوشش و دستشو گرفتم و کشیدمش بیرون. یکی از پسرا که از اول داشت نگاه میکرد اومد جلو و گفت: 🔥_هوی بقچه تو چیکارشی راهتو بکش برو وگرنه خود دانی.. بی توجه به حرفش گوشیو دراوردم میخواستم سریع زنگ بزنم به یکی که فقط به دادمون برسه. معلوم نبود چه بلایی سر من بیارن همینطور که دست فاطمه رو گرفته بودم. همون پسر دستشو از دستم کشید و فاطمه رو انداخت توی خونه. اومد که چادرمو بگیره زود فرار کردم انقدر گریه کرده بودم که نفسم بند اومده بود..
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۹ و ۲۰ یکی از تیره‌ترین روسری‌هامو انتخ
دو تا خیابون همینطور فقط دویدم تا یه جا کنار خیابون ایستادم اگه به بابا زنگ میزدم که خون به پا میکرد اخه به کی زنگ بزنم؟! توی مخاطبام بودم که اسم اقامحسن به چشمم خورد بهترین کسیه که میتونه کمکم کنه. سریع شمارشو گرفتم چندتا صلوات فرستادم تا برداره بعد از چندتا بوق بالاخره گوشیو برداشت: _الو سلام حسنا خانم از شدت گریه زیاد به هق هق افتاده بودم خیلی بریده بریده و با گریه گفتم: _سلام آقا محسن توروخدا به دادم برسید +شما الان کجایید؟ چیشده؟ چرا گریه میکنید؟ _هیچی فقط زود به این ادرسی که میدم بیاید.... 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۲۶🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۱۰۲۸🌷 🌿زیارت آل یاسین🌿 ✨السَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذى ضَمِنَهُ سلام بر تو وعده خداوند که خود خداوند ضامن آن شده است✨ ☀️«نوید الهی» 💠«وعد» به معنی نوید دادن و امیدوار نمودن است و در مورد خیر و شر هر دو به‌کار می‌رود. 💠 «ضمن» از ماده «ضمانت» و در لغت: چیزی را در دل چیز دیگری قرار دادن به‌طوری که آن را فراگیرد و در خود جای دهد، اطلاق می‌شود. به همین جهت شخص کفیل را ضامن می‌خوانند، زیرا ذمه دیگری را در ذمه خویش قرار داده و عهده‌دار آن می‌گردد. 💠 یکی از اسامی خداوند در دعای جوشن کبیر «صادق الوعد» است. خداوند دارای صفات جلال و کمال بوده، از هر گونه نقص و خُلف وعده به دور است. 💠خلف وعده به ‌علت جهل، نادانی، عجز و ناتوانی و یا در اثر پستی فطرت انجام می‌شود. 💠 بنابراین خلف وعده بر خداوند محال است. زیرا که ساحت مقدس الهی از همه این موارد منزّه می‌باشد. 💠وعده‌ی خداوند قطعی، حتمی و تخلّف ناپذیر است. 💠خداوند در قرآن کریم، آيه ٧٢ سوره مباركه توبه، وعده‌ی وصول به جنّات و مقام رضوان الهی را داده است: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» «خداوند اهل ایمان را - از مرد و زن وعده فرموده که در بهشت خلد ابدى که زیر درخت هایش نهرها جارى است، درآورد و در عمارات نیکوى بهشت برین منزل دهد و بزرگ تر از هر نعمت، مقام رضا و خشنودى خدا را به آنان کرامت فرماید و آن به حقیقت فیروزى بزرگ است» ‌‌ 👈 .... قسمت اول مهدی شناسی👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/55160 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
شهادت امام کاظم علیه السلام.m4a
16.24M
◾️ سخنرانی ♥️ شهادت علیه السلام تسلیت باد. 🎙 استاد محمدی شاهرودی 📎 عج 📎 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی آنلاین - امام کاظم و مبارزه با زره تقیه - مقام معظم رهبری.mp3
1.28M
🏴 (ع) ♨️امام کاظم(ع) و مبارزه با زره تقیه 👌 بسیار شنیدنی 🎙مقام معظم رهبری 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی آنلاین - سخاوت امام کاظم - استاد رفیعی.mp3
4.68M
🏴 (ع) ♨️سخاوت امام کاظم علیه السلام 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
2_144138278140234878.mp3
3.36M
🏴 (ع) ♨️اخلاق خوب امام کاظم(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی آنلاین - دلیل کاظم بودن حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) - استاد انصاریان.mp3
973K
🏴 (ع) ♨️دلیل کاظم بودن حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی آنلاین - دو کار مهم برای حل مشکلات - مجتهدی تهرانی.mp3
1.41M
🏴 (ع) ♨️دوران سخت 👌 بسیار شنیدنی 🎤 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
AUD-20220226-WA0080.mp3
1.99M
📝 زیارت آقا موسی ابن جعفر علیه السلام 🎤 استاد 📌این زیارت در مفاتیح بخش زیارات آمده است ایام شهادت @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
♻️متن آقا امام موسی کاظم علیه السلام ♻️ ✨*السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِیِّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَفِیَّ اللّٰهِ وَابْنَ صَفِیِّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا أَمِینَ اللّٰهِ وَابْنَ أَمِینِهِ، ✨السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللّٰهِ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمامَ الْهُدىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَلَمَ الدِّینِ وَالتُّقىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خازِنَ عِلْمِ النَّبِیِّینَ، ✨ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نائِبَ الْأَوْصِیاءِ السَّابِقِینَ‌السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَعْدِنَ الْوَحْیِ الْمُبِینِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صاحِبَ الْعِلْمِ الْیَقِینِ، ✨السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْبَةَ عِلْمِ الْمُرْسَلِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمامُ الصَّالِحُ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمامُ الزَّاهِدُ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمامُ الْعابِدُ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمامُ السَّیِّدُ الرَّشِیدُ، ✨السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهِیدُ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ وَابْنَ وَصِیِّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ؛ ✨أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللّٰهِ مَا حَمَّلَکَ، وَحَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَکَ، وَحَلَّلْتَ حَلالَ اللّٰهِ، وَحَرَّمْتَ حَرامَ اللّٰهِ، وَأَقَمْتَ أَحْکامَ اللّٰهِ، وَتَلَوْتَ کِتابَ اللّٰهِ، وَصَبَرْتَ عَلَى الْأَذىٰ فِی جَنْبِ اللّٰهِ، ✨وَجاهَدْتَ فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتَّىٰ أَتَاکَ الْیَقِینُ، وَأَشْهَدُ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ عَلَیْهِ آباؤُکَ الطَّاهِرُونَ وَأَجْدادُکَ الطَّیِّبُونَ الْأَوْصِیاءُ الْهادُونَ الْأَئِمَّةُ الْمَهْدِیُّونَ، لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلَىٰ هُدىً، ✨وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلىٰ باطِلٍ وَأَشْهَدُ أَنَّکَ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَأَنَّکَ أَدَّیْتَ الْأَمانَةَ، وَاجْتَنَبْتَ الْخِیانَةَ، وَأَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَیْتَ الزَّکَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ، ✨ وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً مُجْتَهِداً مُحْتَسِباً حَتَّىٰ أَتَاکَ الْیَقِینُ، فَجَزاکَ اللّٰهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَأَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزاءِ وَأَشْرَفَ الْجَزاءِ؛ أَتَیْتُکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ زائِراً، عارِفاً بِحَقِّکَ مُقِرّاً بِفَضْلِکَ، ✨مُحْتَمِلاً لِعِلْمِکَ، مُحْتَجِباً بِذِمَّتِکَ، عائِذاً بِقَبْرِکَ، لائِذاً بِضَرِیحِکَ، مُسْتَشْفِعاً بِکَ إِلَى اللّٰهِ، مُوالِیاً لِأَوْلِیائِکَ، مُعادِیاً لِأَعْدائِکَ، مُسْتَبْصِراً بِشَأْنِکَ وَبِالْهُدَى الَّذِی أَنْتَ عَلَیْهِ، عالِماً بِضَلالَةِ مَنْ خالَفَکَ وَبِالْعَمَى الَّذِی هُمْ عَلَیْهِ* ✨ *بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی وَنَفْسِی وَأَهْلِی وَمالِی وَوَلَدِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ أَتَیْتُکَ مُتَقَرِّباً بِزِیارَتِکَ إِلَى اللّٰهِ تَعَالىٰ، وَ مُسْتَشْفِعاً بِکَ إِلَیْهِ فَاشْفَعْ لِی عِنْدَ رَبِّکَ لِیَغْفِرَ لِی ذُنُوبِی، وَ یَعْفُوَ عَنْ جُرْمِی، وَیَتَجاوَزَ عَنْ سَیِّئاتِی، وَ یَمْحُوَ عَنِّی خَطِیئاتِی، وَیُدْخِلَنِی الْجَنَّةَ، وَیَتَفَضَّلَ عَلَیَّ بِما هُوَ أَهْلُهُ، وَیَغْفِرَ لِی وَلِآبائِی وَلِإِخْوانِی وَ أَخَواتِی وَ لِجَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بِفَضْلِهِ وَجُودِهِ وَمَنِّهِ* ✨*السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ یَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَکاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّکَ الْإِمامُ الْهادِی وَالْوَلِیُّ الْمُرْشِدُ، وَ أَنَّکَ مَعْدِنُ التَّنْزِیلِ، وَ صَاحِبُ التَّأْوِیلِ، وَ حَامِلُ التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ، وَالْعَالِمُ الْعَادِلُ، وَالصَّادِقُ الْعَامِلُ، یَا مَوْلایَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدائِکَ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِمُوالاتِکَ، فَصَلَّى اللّٰهُ عَلَیْکَ وَ عَلَىٰ آبائِکَ وَ أَجْدادِکَ وَ أَبْنائِکَ وَ شِیعَتِکَ وَ مُحِبِّیکَ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَکاتُهُ* زیارت نامه (ع) (ع) @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤