eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌿🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼 🌿 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ اعمال سه شب اول و روز اول حضرت رسول اکرم (ص) فرمود هر کس سه روز اول شعبان روزه بدارد وشبهای انها را به عبادت قیام کند ( ودر آن سه شب ) دورکعت نماز بیک حمد وپانزده توحید بخواند خداوند شر اهل آسمانها و زمینها را و شر هر سلطان جائوری را از وی دور کند و قسم بخدائیکه مرا بحق نبوت فرستاده که خدای تعالی هفتاد هزار گناه کبیرۀ او که بین خود وخدا کرده آمرزد وعذاب و شدائد قبر را از او دور کند(اقبال ، صفحه 685). : نماز این شب پنجاه رکعت است، در هر رکعت بعد از حمد سوره توحیدو معوذتین (سوره های فلق و ناس) یک مرتبه. ثواب: خداوند متعال به فرشتگان گرامى كه اعمال انسان‌ها را مى‌نويسند دستور مى‌دهد تا سال آينده گناهان بنده‌ام را ننويسيد . و نيز خداوند متعال بخشى از عبادت اهل آسمان و زمين را براى او قرار مى‌دهد. 📚منبع: مهمترین دانستنیهای یک مسلمان بارویکرد روزشماررویدادهای مهم تاریخ اسلام، تألیف زهراپاشنگ، جلد2، ص 723. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌼 🌿 🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼🌿🌼
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۳۱ و ۳۲ این حرفی که توی ذهنم زدم رو گفتم
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۳۳ و ۳۴ رفت بیرون و ماشینو آورد و نشستیم. تا مامان و خاله هم بیان. دیگه باهاش هیچ حرفی نزدم. از شوخی که کرده بود اصلا خوشم نیومد. داشتم تا سکته میرفتم. برای همین سرم توی گوشیم بود و سکوت کرده بودم. اقامحسن هم با ناراحتی زیر چشمی از توی آیینه یه نگاهی مینداخت. به خاله زنگ زد و گفت: _سلام مامان جانم کجایید پس... ما توی ماشین منتظریم...باشه چشم... زود بیاید.. یاعلی گوشیو قطع کرد و دوباره نگاه به بیرون کرد منم همونطوری سرم توی گوشی بود. _حسنا خانم از دست من ناراحتید؟ دلم میخواست بگم اره ناراحتم. اما خب دلم نیومد بهترین روز زندگیمو خراب کنم _نه فقط یکم دلخورم +عذرمیخوام میخواستم یکم شوخی کنم _اشکال نداره اینم خاطره میشه! لبخندی زدم با لبخندم لبخندی زد. و خوشحال نگاه به بیرون کرد. بعد از چند دقیقه خاله و مامان اومدن. خاله درو باز کرد و نشست جلو. مامان هم کنار من. _سلام مامان خانم و خاله خانم. چه عجب! مامان با لبخند نگاه به محسن کرد و گفت: _جاتون خالی انقدر خرید کردیم! برگشتم نگاه مامان کردم و گفتم: _شما که گفتی فقط دوتا لباس خریدیم! همشون خندیدن... _حالا دیگه یه دوتاش از دستمون حسابش در رفت! اقامحسن ماشینو روشن کرد و راه افتاد توی راه مامان و خاله با اقامحسن شوخی میکردن. کنار یه شیرینی فروشی ایستاد رفت و یه جعبه شیرینی خرید و اومد تو. مامان زد روی دست خودش و گفت: _وای ببین اصلا یادمون رفت بپرسیم جواب ازمایش چیشد خوب بود یا نه! اقامحسن سرشو انداخت پایین و گفت: _بله خداروشکر مثبته..پس خاله به نظرت جواب منفی بود و من شیرینی خریدم؟ همشون خندیدن مامان رفت جلوتر و پیشونی اقامحسن رو بوس کرد و تبریک گفت. بعدم منو بوس کرد. خاله هم معترضانه گفت: _عه اجی زرنگیا حالا که من دستم به حسنا نمیرسه که بوسش کنم تو از طرف من بوسش کن پیاده شدیم خودم میبوسمش _چشم حتما مامان هم از طرف خاله بوسم کرد و خاله تبریک گفت. کنار طلا فروشی ایستاد و پیاده شدیم. رفتیم داخل طلا فروش با اقامحسن حسابی گرم گرفته بود. انگشترها رو آورد جلو و گفت: _انتخاب کن. یه انگشتر ظریف قشنگ رو برداشتم و دستم کردم خیلی به دستم میومد. لبخند زدم و روبه خاله و مامان گفتم: _چطوره؟ خاله گفت: _ هرجور خودت دوست داری عزیزم مامان گفت: _دوستش داری؟ لبخند زدم و گفتم: _اره قشنگه خاله انگشترو گرفت و به اقامحسن گفت: _همینو انتخاب کردن اقامحسن انگشترو داد دست طلا فروش و گفت: _همینو پسندیدن خاله و مامان گفتن: _مبارکت باشه عزیزم از خجالت لپ‌هام سرخ شده بودن.. _ممنون اقامحسن رو به مامانش گفت: _مامان شما برید توی ماشین منم الان میام با خاله و مامان از مغازه اومدیم بیرون و رفتیم توی ماشین نشستیم. خاله به مامان گفت: _امروز محسن میگفت دیگه همه طلاها رو بخریم برای عقد. من گفتم نه حالا زوده. بره مأموریت و بیاد بعد که تاریخ عقدو مشخص کردیم بقیشو میخریم. مامان گفت: _باشه اشکال نداره الان خیلی زوده حالا به سلامتی بره و بیاد وقت زیاده اقامحسن یکم دیر کرد هنوز از مغازه نیومده بیرون. گوشیمو روشن کردم فاطمه سه تا پیام داده بود. .کجایید پس؟ .چرا جواب نمیدی .الو! اخه من چی بهش بگم ،بگم رفتیم کجا؟جوابشو ندادم و گوشیو گذاشتم توی کیفم بالاخره اقامحسن اومد با لبخند نشست توی ماشین. _سلام ببخشید دیر شد من و آقا مصطفی چند وقت بود همو ندیدیم. دیگه حسابی گرم گرفته بودیم. خاله گفت: _عه این همون سیده که طلا فروشی داره باهات رفیقه؟ _اره خودشه _اها چقد آقا بود خدا خیرش بده اقامحسن ماشینو روشن کرد و راه افتادیم که بریم خونه. اما سمت خونه نرفت جلوی یه رستوران نگه داشت. رو به مامان و خاله گفت: _خب بفرمایید پایین امروز ناهار مهمون من! مامان خندید وگفت: _چرا زحمت میکشی عزیزم، بریم خونه ما من خودم ناهار درست میکنم! اقامحسن اخم نمایشی کرد و گفت: _حالا امروز که من میخوام دعوتتون کنم قبول نمیکنید! خاله خندیدو گفت: _چرا عزیزم میان، حسنا جان عزیزم پیاده شو 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۳۳ و ۳۴ رفت بیرون و ماشینو آورد و نشستیم
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۳۵ و ۳۶ پیاده شدیم و رفتیم داخل رستوران. غذا رو خوردیم و مامان به اقامحسن گفت: _ممنون عزیزم خیلی خوشمزه بود اگه میشه زود بریم خونه، فاطمه خونه تنهاست! _نوش جانتون چشم خاله بریم! همه تشکر کردیم و بلند شدیم که بریم خونه. سوار ماشین شدیم انقدر خسته بودم از صبح که وسطای راه خوابم برد! _حسنا پاشو رسیدیم! با صدای مامان چشمامو باز کردم. در خونمون بودیم. مامان رو به خاله و محسن گفت: _ممنون زحمت کشیدید بفرمایید خونه! _ممنون اجی بریم دیگه، چه زحمتی؟ اقامحسن هم تشکر کرد و خداحافظی کردیم و پیاده شدیم. مامان کلیدو پیدا کرد از توی کیفش و درو باز کرد توی حیاط گفتم: _مامان راستی فاطمه مگه گوشی داره؟ +نه گوشیش کجا بود! _پس اگه گوشی نداره چه جوری امروز به من پیام داد! +مگه بهت پیام داد؟ _اره گفت کجایید پس!! مامان از تعجب چشماش گرد شد _نمیدونم والا این دختره چیکار میکنه بیا بریم داخل ببینم چه خبره! کفشامونو در آوردیم مامان زودتر از من رفت داخل. درو بستم مامان چادرشو در اورد گذاشت روی مبل. _فاطمه کجایی! صدایی نیومد مامان رفت بالا منم پشت سرش رفتم ببینم چه خبره چرا جواب نمیده! صدای بلند اهنگ از اتاقمون میومد مامان درو باز کرد و رفت داخل. فاطمه با دیدن مامان شوکه شد و گوشیو زیر بالشتش قایم کرد. با دستپاچگی گفت: _عه سلام کی اومدین! +علیک سلام چه خبره اینو از کجا اوردی!؟ فاطمه که هول کرده بود گفت: _چیو از کجا اوردم!؟ مامان رفت جلو و از زیر بالشتش گوشیو برداشت و گفت: _اینو از کجا اوردی؟؟ _از توی اتاقتون پیدا کردم! از حرفش چشمام گرد شد. یعنی رفته همه جا رو گشته تا گوشیشو پیدا کنه!مامان رفت جلو _گوشیتو بده به من تا تکلیفتو روشن کنم! +مامان کاری نداشتم فقط می‌خواستم به شما زنگ بزنم شمارتونو نداشتم توی گوشیم بود نگران شده بودم. _اها بعد شماره نداشتی چرا زنگ نزدی به من؟ چرا فقط پیام دادی!! بهونه نیار برای من گوشیتو بده به من حرفم نباشه فاطمه که گریش گرفته بود گوشیو داد دست مامان. مامان هم گوشیو گرفت و رفت بیرون. فاطمه رو به من گفت: _هان چته زل زدی به من الان داری تو دلت خوشحالی میکنی اره دیگه تو عزیز مامانی تویی که از صبح میبرتت بیرون الان برمیگیردین هیچی هم بهت نمیگه همینطوری که دست به سینه به در اتاق تکیه داده بودم گفتم: _من مگه مثل تو تنها رفتم بیرون یا اینکه مثل تو... وسط حرفم پرید و گفت: _برو از اتاق بیرون حوصلتو ندارم برو برو آخر رو با صدای بلند گفت. دیگه حتی خودمم دلم نمیخواست کنارش بمونم لباسهامو عوض کردم کتاب هامو برداشتم و رفتم پایین. مامان از آشپزخونه اومد بیرون. _مامان چی میخوری؟ +آب قند.. از دست این من اخرش میوفتم سکته میکنم! _عه خدانکنه مامان اینجوری نگو! +چرا بار کردی اومدی پایین؟! _هیچی فعلا چند وقت میخوام برم اتاق علی، پیش فاطمه نباشم بهتره! +از دست فاطمه! _مامان راستی کی به فاطمه میگی؟ +امروز که اصلا حوصله ندارم اگه فردا موقعیتش بود میگم! مامان رفت توی اتاق کتابمو باز کردم و نشستم روی زمین تا یکم درس بخونم. علی از مدرسه اومد درو باز کرد و اومد توی خونه. _سلام آبجی _سلام عزیزدلم خسته نباشید! با صورت خستش لبخندی زد: _مامان کجاست؟ +توی اتاقشه برو لباساتو عوض کن تا ناهار بیارم بخوری _چشم رفت سمت اتاقش و درو بست 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۳۵ و ۳۶ پیاده شدیم و رفتیم داخل رستوران.
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۳۷ و ۳۸ غذاشو آماده کردم _علی جان بیا ناهار بخور از پله‌ها اومد پایین _ممنون +خواهش میکنم، مدرسه امروز خوب بود؟ _اره خیلی، راستی مامان خوابه؟ +اره فکر کنم چطور _فردا جلسه داریم میخواستم بهش بگم +باشه بیدار شد بهش بگو الان خسته است مشغول خوردن غذا شد از آشپزخونه اومدم بیرون و رفتم تا یکم دیگه درس بخونم. کاش انگشترو از خاله گرفته بودیم خیلی طرحشو دوست دارم. اما خب باید دست خاله اینا باشه تو اونا بیارن خونه ما! راستی اصلا کی قراره بیان خونمون! مگه اقامحسن اخر هفته نمیره؟ چشمم به صفحه کتاب بود و فکرم یه جای دیگه _مامان کجاست؟ با صدای فاطمه سرمو بالا اوردم و از فکرام اومدم بیرون _چی؟ +میگم مامان کجاست؟ _تو اتاق در اتاقو اروم باز کرد _نرو تو مامان تازه خوابش برده خسته است! _حرف بیخود نزن مامان بیداره داره قرآن میخونه شونه هامو به معنی به من چه زدم بالا. فاطمه رفت توی اتاق یعنی چیکار مامان داره. نکنه دوباره با مامان بحث کنه حال مامان بد بشه! علی از آشپزخونه بیرون اومد _ممنون خیلی خوشمزه بود +نوش جانت عزیزم _اجی حسنا راستی بابا کی میاد خونه؟ +شب میاد عزیزم برا چی؟ _صبح قول داد که شب بریم بیرون +خب اگه قول داده که حتما میبره! لبخند رضایت بخشی زد و تند تند از پله ها رفت بالا. هرچی نگاه کتابم میکنم هیچی سر در نمیارم ازش. چشمم خورد به گوشیم که روی میز بود. صفحه گوشیمو باز کردم با پیام استادم یهو یادم اومد امروز کلاس داشتم و کلا فراموش کردم. البته اگه فراموش هم نمیکردم کلا نمیرسیدم امروز برم! تلفن خونه زنگ خورد گوشیمو گذاشتم زمین و رفتم ببینم کیه. شمارشونو نمیشناسم! جواب دادم ببینم کیه! _الو سلام +سلام عزیزم خوبی! صدا آشنا بود اما هرچی فکر کردم یادم نیومد! _ممنون بفرمایید! +مامانت خونه است؟ _بله چند لحظه گوشی خدمتتون! در اتاقو زدم و رفتم تو _مامان یه نفر پشت تلفن کارتون داره! ×کیه؟ _نمیدونم مامان بلند شد از روی صندلی و رفت سمت پذیرایی. نگاه کردم به فاطمه که چشماش پر از اشک بود و نشسته بود روی زمین. نگاهم کرد اما ایندفعه نگاهش فرق داشت مهربون بود! _حسنا میای پیشم؟! از حرفش تعجب کردم! _باشه رفتم کنارش روی زمین نشستم همین که نشستم کنارش اشک هاش سرازیر شدن و بغلم کرد و بلند بلند گریه کرد. از گریه فاطمه گریم گرفت هرچقدر هم بدی بهم کرده باشه بازم خواهرمه. خوبی هاش خیلی بیشتر بدی هاش هست. فاطمه با هق هق گفت: _اجی منو ببخش من دیگه میخوام عوض بشم بشم اونی که شما ازم میخواین محکمتر بغلش کردم و گفتم: _الهی من فدای اشکات بشم اخه تو که کاری نکردی که ببخشمت! 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۳۰🌷 🌿زیارت آل
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۱۰۳۱🌷 ✨اَلسَّلامُ عَلَيکَ أيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوبُ سلام بر تو نشانه بر پا داشته شده و دانش فرو ریخته✨ ☀️«پرچم هدایت» 💠 عَلَم در لغت اثری است که شئ را از غیر خود جدا می‌سازد و معادل فارسی آن نشان و نشانه است. 💠پرچم را بدین جهت عَلَم نامیده‌اند که نشانه‌ای است برای معرفی کشورها و شناخت راه‌ها. 💠 این فراز بيان می‌دارد انسان با شناخت پرچم ولايت از گرفتاری‌های دنيا و از زندان اسارت نفسانیات رها می‌شود. 💠این شناخت عبور از گردنه‌های مشکلات را به سهولت هموار می‌كند. 💠هر حرکتی به محرک نیاز دارد. معرفت وشناخت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ به‌ عنوان طریق معرفی شده است. 💠انسان از آن جهت که موجودی متحرک است بایستی دائما در سیر و حرکت بوده و تحرک در زوایای زندگی او چشم‌گیر باشد. و امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ به ‌عنوان قافله سالار این حرکت، مشکلات، غفلت‌ها و جهالت‌های افراد را مشاهده نموده و برای برطرف شدن آن دعا می‌کنند. در واقع پرچم ولایت در عوالم ملک و ملکوت در مقابل دیدگان همه قرار داده شده تا انسان اقوال و اعمال خود را تحت نظر  پرچم و نگاه امام انجام دهد. ☀️«مشعل فروزان» 💠درتشبیه امام به "عَلَم" چند معنا نهفته است: 🔸 ۱- کنایه از بلندی مقام و ولایت ایشان است که خداوند آن را شاخص قرار داده تا نشانه راه حق باشد و شناختن او برای همگان مقدور باشد. 🔸 ۲- ایشان همچون مشعلی فروزان، منشاء انوار علوم و هدایت می‌باشند. 🔸 ۳-این تشبیه به جهت استواری و پایداری امام است که مانند کوه ثابت و برافراشته می‌باشند. انسان برای مشاهده پرچم ولایت و مشعل فروزان هدایت باید وجود خویش را از عالم ماده جدا کند تا قرب به ولایت برای او حاصل شود. 💠برای زمینه‌سازی طلوع خورشید ظهور و روشن نگاه‌داشتن چراغ مهدوی باید رذائل اخلاقی را زدود تا با رهایی از تعلقات مادی تقرب به عَلَمِ منصوب حاصل شود. ‌‌‌ 👈 .... قسمت اول مهدی شناسی👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/55160 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 چه چیزی شیرین تر از این که ما مالِ امام‌زمانیم... عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
380772097_688320897.mp3
28.08M
🔈 📣 جلسه اول * ظهور، وعده‌ایست اجتناب ناپذیر که باید از دل خواسته‌ها و آمادگی‌ها محقق شود [02:41] * تحلیل امرظهور، یک وعده به تأخیر افتاده یا روندی طبیعی؟ [05:17] * محرومیت از حضور امام، پیامد اشتباهات بشریست نه تقدیر الهی [09:25] * فراهم کردن امنیت و حفظ جان امام زمان ارواحنافداه، شرط لازم ظهور و نقطه پایان محرومیت [14:03] *منطقه جغرافیایی ظهورو نقش شیعه در حفاظت از جان امام زمان ارواحنافداه [16:58] * مسئولیت‌ها و نقش ها بعد از ظهور، از حفظ جان امام تا اجرای فرامین حضرت [21:40] * نقش برجسته ایرانیان در تحقق حکومت جهانی به عنوان مدافعان و زمینه‌سازان ظهور [28:00] * تحلیل پدیده بداء و تحول در نشانه‌های حتمی و غیر حتمی ظهور امام زمان ارواحنافداه [31:59] * نقش ایرانی‌ها و یمنی‌ها به عنوان دو بازوی استراتژیک در تأسیس حکومت جهانی امام زمان ارواحنافداه [35:43] * رویکرد علمی آیت‌الله طبسی در مباحث مهدویت در کتاب "نشانه‌هایی از دولت موعود" [38:36] * مقایسه تاریخی ماموریت حضرت موسی علیه‌السلام و امام عصر ارواحنا فداه و نقش مردم در فتح ارض موعود و پدیده ظهور [43:44] * مروری بر کیفیت حاکمیت امام زمان ارواحنافداه، شرایط مکانی و زمانی، یاران و فرماندهان تاریخ‌ساز [45:36] ⏰مدت زمان: ۵٢:٢٠ 📆1403/11/04 عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
29.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨پیامبر آخرالزمان🚨 ⛔️ دشمنی شیطان‌پرستان بزرگ دنیا با رسول اسلام و امام زمان ( عج ) و انقلاب اسلامی ایران 🎙 با کلام و تحلیل ✅کلیپ چندسال پیش تولید شده جالبه ببینی  عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
ارزش عمرِ دنیا.mp3
7.25M
※ چه تفاوتی بین ماه رجب و شعبان و رمضان با ماههای دیگر هست که ثانیه‌های این ماه، اینقدر باارزش و رشد دهنده هستند؟ ※ چه عاملی سبب این ارزش شده، و چگونه می‌توان از این عامل استفاده کرد و قدرت گرفت؟ ※ ویژه ماه @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مدیران غربگرا.mp3
7.62M
من التماس می‌کنم به ملّت ایران؛ این غرب‌زده‌ها را کنار بگذارند! (امام خمینی ره) عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
کارگاه تفکر ۴۴.mp3
12.36M
۴۴ آنچه در پادکست چهل و چهارم می‌شنوید : - چطور می‌شود نعمتهای فراوان را در دست دیگران دید و از فقر و محدودیت خود رنج نکشید؟ - چطور می‌شود ظلم‌های دیگران را دید و درگیر کینه و دلچرکینی نشد؟ - چطور می‌شود هم در دنیا شاد و رها بود، هم در آخرت؟ منبع پادکست : جلسه ۱۹ از کارگاه تفکر عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_484897422556790927.mp3
6.39M
❤️ 😍 قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم گفتا كه علي نور بود سايه ندارد ترجمه و متن دعا 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/237 متن ترجمه و دعای 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/243 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕