eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
7.6هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
4_333285742727922210.mp3
4.16M
🔺 (تند خوانی) قرآن کریم مدت زمان: ۳۲ دقیقه حجم: ۴ مگابایت اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-014.pdf
1.55M
متن آیه به آیه همراه با معنی ♦️14♦️ (PDF) •-------------------•°•---------------------• @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 4️⃣1️⃣ : 1️⃣👈 شش رکعت در هر رکعت بعد از حمد سی بار سوره زلزال، امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:هر کس بخواند خدای تعالی برای او جان کندن وسکرات مرگ و سوال منکر و نکیر را آسان گرداند. 2️⃣ 👈 از لیالی بیض است: چهار رکعت در هر رکعت بعد از حمد یس و مُلک وتوحید. 👇 ✅ خواندن دعاى مجیر ✅و غسل توصیه شده است.👉 🌓 مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
Samavati-Dua-Mujeer-FA.mp3
38.58M
✨📖✨ازحضرت رسول(ص) روايت شده هرکس در" "( شبهای سيزدهم و چهارهم و پانزدهم)ماه رمضان بخواند آمرزيده میشود. 🎬✨ متن عربی و ترجمه 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/500 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۸ _قشنگه؟! مهیا، نگاهی به مانتوی مجلسی ای، که در دستان سا
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۷۹ _مهیا بابا! زود باش الان اذان رو میگند. _اومدم! مهیا، کش چادر را روی سرش درست کرد. کیفش را برداشت و به سمت در رفت.امروز برای اولین بار با مهلا خانم و احمد آقا، برای نماز مغرب و عشا به مسجد میرفت. در نزدیکی مسجد، شهین خانم و محمد آقا، را دیدند.با آن ها احوالپرسی کردند.مهیا، سراغ مریم را گرفت که شهین خانم گفت. _مریم سرما خورده. بدنیست بهش سر بزنی... این چند وقت، کم پیدات شده! مهیا، سرش را پایین انداخت. نمیتوانست بگوید، که نمی تواند نبود شهاب را در آن خانه، تحمل کند.به سمت مسجد رفتند. بعد از وضو، داخل شدند و در صف نماز ایستادند. _الله اڪبر... _الله اڪبر... فضای خوش بو و گرم مسجد، پر شد از زمزمه های نمازگزاران...بعد از پایان نماز، مهیا به طرف مادرش رفت. _مامان! من میرم کتابفروشی کنار مسجد یه سر بزنم... _باشه عزیزم! از شهین خانم خداحافظی کرد، و از مسجد خارج شد.به طرف مغازه ای که نزدیک مسجد بود؛ حرکت کرد.سرش را بالا آورد و به تابلوی بزرگش، نگاه کرد. نامش را زمزمه کرد: _کتابفروشے المهدی... وارد مغازه شد... سلام کرد.به طرف قفسه ها رفت.نام های قفسه ها را زیر لب زمزمه می کرد.با رسیدن به قفسه مورد نظر، به طرف آن ها رفت. _کتب دینی و مذهبی... مشغول بررسی کتاب ها بود. بعد انتخاب دو کتاب از استاد پناهیان، به طرف پیشخوان رفت. دختری کنار پیشخوان بود. _ببخشید آقا، کاغذ گلاسه دارید. مهیا با خود فڪر ڪرد، چه چقدر صدای این دختر برایش آشناست؟! دختر، بعد از حساب پول کاغذ ها برگشت. مهیا با دیدنش زمزمه کرد: _زهرا... زهرا، سرش بالا آورد. با دیدن مهیا شوڪه شد. در واقع اگر مهیا دوست چندین ساله اش نبود، با این تغییر، هیچوقت او را نمی شناخت. _م...مهیا؟! تو چرا اینطوری شدی؟! _عجله نداری؟! زهرا که متوجه منظورش نشد، گنگ نگاهش کرد. _میگم...وقت داری یکم باهم بشینیم حرف بزنیم؟! _آهان...آره! آره! مهیا، به رویش لبخندی زد.به طرف پیشخوان رفت. _بی زحمت حساب کنید! _قابل نداره خانم رضایی! _نه..؟خیلی ممنون علی آقا! به طرف زهرا رفت. دستش را گرفت و از کتابفروشی خارج شدند.با بیرون آمدن، آنها چشم در چشم مهلا خانم و احمد آقا شدند.احمد آقا، با مهربانی به زهرا سلام کرد. _بابا! منو زهرا میریم بستنی فروشی... یک ساعته برمیگردیم. مهلا خانم که از دیدن زهرا ترسیده بود که دخترش دوباره به آن روز های نحس باز گردد؛ میخواست اعتراضی کند که احمد آقا پیشدستی کرد. _به سلامت بابا جان! مواظب خودتون باشید..... دخترم زهرا، به خانواده سلام برسون! زهرا، سلامت باشید آرامی گفت.احمد آقا و مهلا خانم از آن ها دور شدند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۹ _مهیا بابا! زود باش الان اذان رو میگند. _اومدم! مهیا،
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸۰ مهیا، دو کاسه ی بستنی را روی میز گذاشت. زهرا، کنجکاو به او نزدیک شد. _خب بگو... _چی بگم؟! _چطوری چادری شدی؟! مهیا، با قاشقش با بستنی اش بازی میکرد. _چادری شدنم اتفاقی نبود!بعد از راهیان نور، خیلی چیزها تغییر کردند، بیا در مورد یه چیزای دیگه صحبت کنیم. زهرا، متوجه شد که مهیا دوست ندارد در مورد گذشته صحبتی کند. _راستی...از بچه ها شنیدم دستت شکسته! _آره! تو اردو افتادم. بچه ها از کجا میدونند؟! _مثل اینکه صولتی بهشون گفته! مهیا، با عصبانیت چشمانش را بست. _پسره ی آشغال... _چته؟! چیزی شده؟! _نه بیخیال...راستی از نازنین چه خبر؟! زهرا ناراحت قاشق را ظرف گذاشت و به صندلش تکیه داد. _از اینجا رفتند! مهیا با تعجب سرش را بالا آورد! ــ چرا؟!! _یادته با یه پسری دوست بود؟! _کدوم؟! _همون آرش! پسر پولداره!! ــ خب؟! ـــ پسره بهش میگه باید بهم بزنیم، نازی قبول نمیکنه و کلی آرش رو تهدید میکنه که به خانوادت میگم...ولی نمی دونست آرش این چیز ها براش مهم نیستند. _خب... بعد... ــ هیچی دیگه آرش، هم میره به خانواده نازی میگه، هم آبروی نازی رو تو دانشگاه میبره... مهیا شوکه شده بود. باورش نمیشد که در این مدت این اتفاقات افتاده باشد. _خیلی ناراحت شدم. الان ازش خبر نداری؟! _نه شمارش خاموشه! مهیا به ساعت نگاهی کرد. ــ دیر وقته بریم... زهرا بلند شد.... تا سر کوچه قدم زدند. دیگر باید از هم جدا می شدند.زهرا بوسه ای به گونه ی مهیا زد. _خیلی خوشحالم که خودتو پیدا کردی! مهیا لبخندی زد. _مرسی عزیزم! مهیا لبانش را تر کرد. برای پرسیدن این سوال استرس داشت: ــ زهرا... ـــ جانم... ــ تو که چادری بودی این سه سال... دیگه چادر سر نمیکنی؟! زهرا، لبخند غمگینی زد و سوال مهیا را بی جواب گذاشت. ــ شب بخیر! مهیا به زهرا که هر لحظه از او دور میشد، نگاه می کرد.به طرف خانه رفت.سرش را بلند کرد، به پنجره اتاق شهاب نگاهی انداخت با دیدن چراغ روشن، با خوشحالی در را باز کرد و به سمت بالا دوید . وارد خانه شد. سلام هول هوکی گفت و به اتاقش رفت. پرده پنجره را کنار زد.به اتاق شهاب خیره شد.پرده کنار رفت.مهیا از چیزی که دید وار رفت! شهین خانوم بود که داشت اتاق را مرتب می کرد.مهیا چشمانش را بست و قطره اشکی که روی گونه اش نشست را پاک کرد. لباس هایش را عوض کرد.یکی از کتاب هایی که خریده بود را برداشت و در تاقچه نشست و شروع به خواندن کرد. برای شام هم از اتاقش بیرون نرفته بود. آنقدر محو خواندن بود که زمان از دستش در رفته بود. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت ۲ بامداد بود. نگاهش را به طرف پنجره اتاق شهاب چرخاند، که الان تاریک تاریک بود...لبخنده حزینی زد. خودکار را برداشت و روی صفحه ی اول کتاب نوشت: ... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۸۰ مهیا، دو کاسه ی بستنی را روی میز گذاشت. زهرا، کنجکاو ب
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸۱ _ای بابا! این دیگه کیه؟! دوباره رد تماس زد....مهران از صبح تا الان چند بار تماس گرفته بود. اما مهیا، همه را رد تماس زده بود... چادرش را مرتب کرد؛ کیفش را برداشت؛ و گفت: _مامان بریم؟! _بریم! مهلا خانم و مهیا، برای عیادت مریم، آماده بودند.بعد از فشار دادن دکمه آیفون، شهین خانوم در را برایشان باز کرد.محمد آقا، خانه نبود و چهار نفر در پذیرایی نشسته بودند. مریم، سینی شربت را جلویشان گذاشت. _بنشین مریم! حالت خوب نیست. _نه! بهتر شدم. دیشب رفتم دکتر، الان خیلی بهترم. مهلا خانم، خداروشکری گفت. _پس مادر... مراسم عقدت کیه؟! شهین خانم آهی کشید و گفت: _چی بگم مهلا جان... هم مریم هم محسن میخواند که شهاب، تو مراسم عقد باشه... ولی خب، تا الان که از شهاب خبری نیست. شهین خانم، نگاهی به دخترکش انداخت، که با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود. _محمد آقا هم گفت، اگه تا فردا شهاب نیاد؛ پس فردا باید مراسم برگزار بشه... مهلا خانم، دستش را روی زانوی شهین خانوم گذاشت. _خدا کریمه، شهین جان! خوب نیست زیاد طولش بدیم...بالاخره جوونند، دوست دارند با هم برند بیرون، بشینند حرف بزنند، حاج آقا خوب کاری میکنه مهیا، اشاره ای به مریم کرد. بلند شدند و به سمت اتاق مریم رفتند.مریم روی تخت نشست. _چته مریم؟! مریم، با چشم هایی پر از اشک، به مهیا نگاهی کرد. _خبری از شهاب، نیست... با این حرف مریم، مهیا احساس ضعف کرد. دستش را به میز گرفت، تا نیفتد.با اینکه خودش هم حالش تعریفی نداشت، اما دلش نمی آمد، به مریم دلداری ندهد. با لبخندی که نمیتوان اسم لبخند را رویش گذاشت...کنار مریم نشست و او را در آغوش گرفت. _عزیزم...خودش مگه بهتون نگفته، نمیشه بهتون زنگ بزنه؟! کارش هم حتما طول کشیده، اولین ماموریتش که نیست! مگه نه؟! مریم از آغوش مهیا، بیرون آمد و با چشمانی پر اشک به مهیا نگاه کرد. _ولی من میخوام تو مراسم عقدم داداشم باشه! انتظار زیادیه! _انتظار زیادی نیست! حقته!اما تو هم به فکر محسن باش؛ از مراسم بله برونتون یه هفته گذشته، خوب نیست بلا تکلیف بگذاریش... _نمیدونم چیکار کنم؟ نمی دونم ! _بلند شو؛ لوس نشو!مراسم عقد و برگزار کنید. از کجا میدونی تا اون روز، شهاب نیاد. یا اگه هم نیومد، تو عروسیت جبران میکنه. مریم لبخندی زد بوسه ای به گونه ی مهیا زد. _مرسی مهیا جان! _خواهش میکنم خواهری. ما بریم دیگه... _کجا؟! زوده! _نه دیگه بریم... الان پدرم هم میاد. مریم بلند شد. _تو لازم نیست بیای! بنشین چشمات سرخ شده نمیخواد بیای پایین.. همانجا با هم خداحافظی، کردند.مهیا از اتاق مریم خارج شد. نگاهی به در بسته ی اتاق شهاب انداخت.با صدای مادرش، از پله ها پایین رفت. _بریم مهیا جان؟! _بریم... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۶۱🌷 🌿شرح دعای ام
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۷۶۲🌷 🌿شرح دعای امام رضا علیه السلام🌿 🔶«اللَّهُمَّ اسْلُک بِنَا عَلَى یدَیهِ مِنْهَاجَ‏ الْهُدَى‏» «خدایا! ما را در راه هدایت، بر دو دست اماممان سلوک بده»🔶 💠اگر ما در آغوش محبّت بزرگی قرار بگیریم، دائم با او سیر کنیم و او ما را به سمت هر هدف و مقصدی ببرد، نه راه را گم می‌کنیم و نه از سلوکمان خسته می‌شویم. 💠از خدای سبحان طلب می‌کنیم سالکمان کند، ولی خودمان طیّ طریق نکنیم، می‌خواهیم در آغوش پرمهر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه سیر الی الله داشته باشیم، تا به اوج کرامت و عزت برسیم، می‌خواهیم در آغوش وجود مقدسی قرار گیریم که دارای همه کمالات انسانی است، تا در کمال انقطاع از خلق به سوی خالق برویم. 💠امام رضا علیه‌السلام به ما می‌آموزند زمانی که از خدای متعال درخواست می‌کنیم تا در آغوش معرفتی کل الکمال قرار گیریم، باید چتر دعایمان گسترده باشد، و تنها برای خود طلب نکنیم. 💠اگر یک نفر هم از قافله جا بماند، موجب اذیت دیگران می‌شود. 🍀از نتایج معرفة الامام🍀 💠«اللَّهُمَّ اسْلُک بِنَا عَلَى یدَیهِ مِنْهَاجَ‏ الْهُدَى‏» از این عبارت دعا، چند نکته برداشت می‌شود:‌ ◀️معرفة الامام باید مایه حرکت باشد نه توقف، باید مایه کمال باشد نه اقامت در نقائص، «اسْلُک بِنَا» «سلوکمان بده» ◀️با شناخت امام علیه‌السلام به توحید افعالی می‌رسیم، به این حقیقت واقف می‌شویم که مصدر تمام حرکات مثبت زندگیمان خدای سبحان است، و واسطه فیاضیت او، حضرت ولی عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه. ◀️هر عملکرد ارزشمندی که انجام می‌دهیم به این علت است که در آغوش حضرت جای گرفته‌ایم. «اللَّهُمَّ اسْلُک بِنَا عَلَى یدَیهِ» بنابراین از دیگران توقع سپاسگزاری و قدردانی نداریم؛ هر کس هم بخواهد از ما تقدیر و تشکر کند، می‌گوئیم برای بزرگتر و ولی نعمتم دعا کن که همه لطف‌ها از ناحیه اوست. 💠اگر می‌خواهیم ببینیم در بین دو دست امام هستیم یا نه، باید به دو نکته توجه کنیم:‌ 🔺امور زندگی برایمان سهل است یا سخت؟ اگر کارهایمان در اوج آسایش و آسانی انجام می‌شود و هیچ وظیفه و مسئولیتی در نظرمان سخت نمی‌آید، معلوم است خود را به حضرت سپرده‌ایم و او سیرمان می‌دهد. 🔺دیگر اینکه وقتی در میان دستهای امام علیه‌السلام قرار می‌گیریم، همیشه در مسیر صحیح حرکت می‌کنیم. 💠«منهاج الهدى» راه شریعت است و در آن هیچ نظر شخصی و سلیقه فردی راه ندارد. «منهاج الهدى،» طریقی است بدون افراط و تفریط. 💠اگر در دست‌های امام زمانمان جای گیریم دیگر از مشکلات و مصائب زندگی رنجور نمی‌شویم زیرا می‌دانیم در آغوش پر مهر حضرت هستیم، و از نصرت و حمایت او برخورداریم، بنابراین امیدواریم که مشکلاتمان در اسرع وقت و به احسن وجه مرتفع شود. 💠اگر «عَلَى یدَیهِ» بودن را باور داشته باشیم، دیگر در کمبودهای زندگی، چشممان به دست خلق نیست زیرا می‌دانیم که مولایمان نعم الکفیل است و ما را تأمین می‌کند. 💠توجه به حقیقت «عَلَى یدَیهِ» آرامش بخش و امنیت زاست، زیرا می‌دانیم امام ما را در مسیری سلوک می‌دهد که به وصل و قربمان منتهی شود، بنابراین دیگر برآورده شده یا نشدن حاجات، به دست آوردنها و از دست دادن‌ها و … برایمان مهم نیست. 💠با احساس «عَلَى یدَیهِ» بودن، نهایت آرامش‌، سرور و لذت را در می‌یابیم، چرا که باور داریم در آغوش او از عنایت و حمایت دائم برخوردار می‌شویم. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نتایج و ثمرات صدقه هر روز برای امام زمان( عجل الله)...... عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
انس با قرآن (2).mp3
9.96M
| قرآن صورتِ درون ماست ! قرآن خودِ ماست! نه یک کتاب برای ثواب ! در این پادکست حقایق ناگفته‌ای از قرآن و نحوه‌ی انس با آن را خواهید شنید! منبع :جلسه ۵۷۶ از مبحث خانواده آسمانی(عوامل ورود به جهنم) @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_6017054430698934314.mp3
1.75M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت دوم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
دم که بی تابتر و تشنه ترم می شوم غرق علمدار عمو..آب.. حرم.. بعدیاد تو می افتم که غریبی آقا توکجادعوتی افطار؟ چرا بی خبرم! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ آمدم ای شاه، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده دور مران از در و راهم بده 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
پشت دیوار بلند زندگی مانده ایم چشم انتظاریک خبر یک انا المَهدی بگو یاابن الحسن(عج) تا فرو ریزد حصار غصه ها 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
•🌙• آمــده‌ آقـا‌ برگــرد •🌙• •🌷• همه‌ے دلخـوشـے ام‌ابـیــها‌ برگــرد •🌷• •✨• منجـے عالــم‌ امکــان بــه‌ ستــوه‌ آمــده‌ام •✨• •💚• آیــه‌ چهــارده سـوره‌ زهـرا‌ برگــرد •💚• •| •| •| @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
یا صاحب الزمان ... « » آمده آقا برگرد همه ی دلخوشی «ام‌ابیها» برگرد منجی عالم امکان به ستوه آمده‌ام «آیه چهارده» سوره زهرا برگرد @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
AUD-20210425-WA0044.mp3
6.4M
🌙 ویژه 🍃هر چه عمرم رفت و شد مویم سفید 🍃چشم تو از من به جز غفلت ندید 🎤حاج 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 🌺سلامتی امام زمان وتعجیل در ظهورش 🌺
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕