eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_‌دوم (#عــقــد) #قسمت‌17 از بازار تا چهارراه نظام وفا پیاده آمدیم. حم
✨﷽✨ ♥️ ✍ () حمید خندید و گفت: _ یه چیزی میگم، لوس نشیا در حالی که از لحن صحبت حمید خنده‌ام گرفته بود، گفتم: _ می‌شنوم، بفرما. گفت: _ واقعیتش من یه هفته قبل از این که برای بار دوم بیایم خونتون رفته بودم قم، زیارت حرم کریمه اهل بیت(ع). اونجا به خانوم گفتم یا حضرت معصومه(ع)، میشه اونی که من دوستش دارمو به من برسونی؟ دل من پیش فرزانه مونده، منو به عشقم برسون! من تو رو از کریمه اهل بیت گرفتم. تاملی کردم و گفتم: _ حمیدآقا! حالا که شما این رو گفتی، اجازه بده منم خوابی که چندسال پیش دیدم رو برات تعریف کنم. البته قول بده شما هم زیادی هوایی نشی! پرسید: _ مگه چه خوابی دیدی؟ گفتم: _ چندسال پیش توی خواب دیدم یه هلیکوپتر بالای خونه دور میزنه و منو صدا می‌کنه. وقتی بالای پشت‌بوم رفتم، از داخل همون هلیکوپتر یه گوسفند سر بریده بغل من انداختن. حمید گفت: _ خواب عجیبیه. دنبال تعبیرش نرفتی؟ گفتم: _ این خواب توی ذهنم بود، ولی با کسی مطرح نکردم، تا این که رفته بودیم مشهد. توی لابی هتل یه تعداد کتاب زندگی‌نامه و خاطرات شهدا بود. اونجا اتفاقی بین خاطره همسر شهید ((ناصر کاظمی))، فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من دیده. نوشته بود وقتی که مثل من بار اول به خواستگاری جواب منفی داده بود، توی خواب می‌بینه یه هلیکوپتر بالای خونه اومد و یه گوسفند سر بریده همراه یه ماهی توی بغلش انداخت. وقتی این خواب رو برای همکارش تعریف کرده بود، همکارش گفته بود گوسفند سر بریده نشونه قربونی توی راه خداست. احتمالا تو ازدواج که می‌کنی همسرت شهید میشه. اون ماهی هم نشونه بچه است؛ البته همسرت قبل از به دنیا اومدن بچه شهید میشه. نهایتا آخر قصه زندگیش دقیقا همین طوری شد. قبل از به دنیا اومدن بچه، همسرش شهید شد. اونجا که این خاطره رو خوندم، فهمیدم که من هم احتمالا همسر شهید میشم. این ماجرا را که تعریف کردم، حمید نگاه غریبی به من انداخت و گفت: _ یعنی میشه؟ من که آرزومه شهید بشم، ولی ما کجا و شهادت کجا. آن روز کلی با هم پیاده آمدیم و صحبت کردیم. اولین باری بود که این همه بین ما صحبت ردوبدل می‌شد. به کانال آب که رسیدیم واقعا خسته شده بودم. حمید خستگی من را که دید پیشنهاد داد سوار تاکسی بشویم. تا سوار ماشین شدیم، گفت: _ ای وای! شیرینی یادمون رفت. باید شیرینی می‌گرفتیم. راهی نیامده بودیم که از ماشین پیاده شدیم. به سمت بازارچه کابل البرز رفتیم. دو جعبه شیرینی خرید؛ یک جعبه برای خودشان، یک جعبه هم برای خانه ما. یک کیلو هم جدا برای من سفارش داد. گفت: _ این شیرینی گل‌محمدی هم برای خودت، صبح‌ها میری دانشگاه بخور. ... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝