♻️✨♻️✨♻️✨♻️✨♻️
@zohoreshgh
❣﷽❣
🔴دور دیدن ظهورممـنـوع
《 #ویژه_ی_شبهای_قدر
👈از شب قدر بیست و سوم جا نمانیم
⬅️ در شب #تقدیر امور فقط #فرج مولايمان را بخواهیم قطعا ما اگر برای فرج دعا کنید امام هم برای حاجات ما و رفع مشکلات ما دعا خواهد کرد و ظهور امام #فرج ما هم خواهد بود
《حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)می فرماید
⬅️در تعجیل #فرج زیاد دعا کنید که تعجیل فرج، گشایش کار خود شما است.
📙بحارالأنوار ،ج53 ، ص180، باب31 كمال الدين وتمام النعمة،ج2، ص485
📌 دعا کنیم برای فرج که دعای امام به اجابت میرسد
《 امام #هادی -علیه السلام- فرمودند:
⬅️ #خداوند ما را #عادت داده که هر وقت #دعایی بکنیم #اجابت فرماید
📙اثبات الهداة، جلد۶ صفحه۲۲۷
📌 #منع دور دیدن ظهور در روایات و #اصلاح یک شبه امر ظهور در روایات 👇
《 پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
⬅️ #مهدی از ما اهل بیت است؛ خداوند امر (ظهور) او را #یکشبه اصلاح می نماید."
📙کمال الدین و تمام النعمة؛ باب 6 حدیث4
《امام حسین (ع) فرمودند:
⬅️ او قائم ما اهل بیت است؛ #خداوند متعال امر (ظهور) او را در #یکشب اصلاح می فرماید."
📙 همان کتاب، باب30 حدیث1 کمال الدین باب۳۰ حدیث۱
《امام باقر(ع) فرمودند:
📌 خدای بزرگ #امر (ظهور) او را در #یک_شب اصلاح می کند."
📙 همان کتاب، باب 32 حدیث12
《امام صادق(ع) فرمودند:
⬅️به آنچه که #ناامیدی امیدوارتر باش تا آن چیزی که امید داری #محقّق شود؛ زیرا موسی بن عمران -عليه السلام- رفت تا برای خانواده اش #شعله ای آتش بیاورد ولی هنگامی که بازگشت #رسول و پیامبر بود؛و خداوند متعال کار #بنده و پیامبرش موسی -عليه السلام- را در یک شب #اصلاح
📌و فرمود.خداوند با #قائم یعنی دوازدهمین نفر از امامان نیز چنین خواهد کرد، و در #یکشب کارش را اصلاح خواهد فرمود؛ همچنان که کار پیامبرش موسی -عليه السلام- را اصلاح فرمود.
📌او را از #حیرت و #غیبت بیرون آورده و به نورِ فرج و ظهور داخل خواهد کرد."
📙 همان کتاب، باب6 حدیث2
《 امام صادق(ع) فرمودند:
📌"پس #صبح و #شب منتظر فرج باشید."
📙 همان کتاب، باب33 احادیث 10و16و17
《واین هم #نتیجه نزدیک دانستن ظهور👇
⬅️ امام باقر و امام صادق -عليهم السلام- فرمودند:"نجا المقرِّبون"آنان که #فرج را #نزدیک می شمارند #نجات یافتند.
📕غیبت نعمانی، باب11 احادیث 5و10
📌 #مقصود از اصلاح امر ظهور حضرت در یک شب آن است که #مقدمات نصر و پیروزی را در #اسرع وقت، در یک شب فراهم کرده و او را #مأمور به #ظهور خواهد نمود و اولین اقدامی که برای او خواهد نمود اجتماع اصحاب خاص آن حضرت است. بنابراین #مقصود از«یک شب» که درروایات آمده، #کنایه از #سرعت اصلاح امر ظهور امام زمان (عج)هست نه پیروزی #نهایی و تشکیل حکومت، چرا که #تشکیل و #تثبیت حکومت پس از درگیری و مبارزه با #طاغوت، صورت میگیرد و در نتیحه ما در #سختترین شرایط نباید #ناامید شویم !
#دور_دیدن_ظهور_ممنوع
#اصلاح_امر_ظهور_یک_شبه
《إلهی بحق حضرت زینب (س)عجّل لولیّک الفرج
❣ #أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db
♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♻️✨♻️✨♻️✨♻️✨♻️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_بریم بیمارستان ببینیم سر مجید چی اومده و هر دو غافل از نگاه زنی آشنا که کمی آنطرف تر از پشت درخت
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۱۰۳ و ۱۰۴
چند ماهی از راه اندازی پرورش ماهی داخل باغ میگذشت، سعید برخلاف بقیه روزها که وزوزی در گوشش مدام او را از زندگی #ناامید میکرد، با حالی خوش از باغ خارج شد. ماهی ها انگار جانی دوباره گرفته بودند و طبق تجویز یکی از اهل فن باید مقداری مواد خاص داخل حوضچه ها میریخت تا رشد ماهی ها سریع تر شود،
ماهی هایی بسیار زیبا وکمیاب که اگر خوب رشد میکردند هرکدامش با پول خوبی به فروش میرفت و سود هنگفتی نصیب او و روح الله میشد. سعید به سمت ماشینش رفت و همانطور که سوار ماشین میشد گوشی اش را بیرون اورد و شماره ای را گرفت:
_الو سلام مهندس خوبی؟! آره ماهی ها واقعا خوب شدن، الان دارم میرم سمت تهران، اگر امکان داره آدرس همون مغازه را...آره آره.. میخوام اخرین توصیه تون هم گوش کنم تا تلاشهام بهتر به ثمر برسن
سعید پایش را روی گاز گذاشت، ذهنش نسبت به کارش آرام بود اما هر وقت به شراره فکر میکرد کل سیستم بدنش بهم میریخت، از آخرین درگیری اش با شراره ماه ها میگذشت، درست زمانی که روح الله پول را به حساب سعید ریخت تا پرورش ماهی را راه بیندازد، شراره میخواست تا سعید پول را که رقم کمی هم نبود به او دهد تا شراره کاری را که در نظر داشت راه بیاندازد،
اما سعید دیگر گول نمی خورد چون تازه فهمیده بود که ورشکستگیش توی بنگاه معاملاتی اتومبیل یک سرش به جمشید می رسید و پولی هم که برای خرید خانه از روح الله قرض کرده بود دو دستی به جمشید تقدیم کرده بود تا او که ادعا میکرد دو تا خانه مفت به چنگش افتاده را بخرد و سود هنگفتی کنند که باز هم جمشید پول را بالا کشیده بود و مدعی شده بود که صاحب خانه ها پول را خورده و غیب شده،
طبق تجربه، سعید نمیتوانست دوباره این ریسک را کند و سرمایه ای را که از دیگری قرض کرده تحت اختیار شراره قرار دهد، شراره هم که انگار دنبال بهانه می گشت، با یک دعوای ساختگی سعید را ترک کرده بود و الان ماه ها بود که سعید از شراره خبر نداشت.
سعید ذهنش خیلی درگیر بود و چند بار ماشین از مسیر اصلی منحرف شد اما توانست کنترلش کند، بالاخره به تهران رسید. به سمت ادرسی که دوستش داده بود حرکت کرد، سعید آهنگ ملایمی گذاشته بود به چهار راه رسید و همان لحظه چراغ قرمز شد، دخترکی با دسته ای پاکت به شیشه ماشین زد و گفت:
_آقا یه فال بخرین، تو رو خدا یک فال بخرین
سعید شیشه را پایین کشید و میخواست حرفی بزند که ناگهان با دیدن داخل پیاده رو خشکش زد، باورش نمیشد... این... این.. چراغ سبز شد و سعید به سرعت ماشین را کناری کشید، کنار خیابان جایی برای پارک نبود،
سعید با دستپاچگی پارک دوبل کرد و همانطور که چشمش روی زن و مرد روبه رو بود از ماشین پیاده شد. هر چه که جلوتر می رفت، بیشتر مطمئن میشد که این زنی که کمی جلوتر دستش در دست مردی دیگر است و با هم عاشقانه راه می روند کسی جز شراره، زن عقدی اش نیست.
سعید قدم هایش را بلندتر کرد تا به این زنک بدکاره و حیله گر برسد که متوجه شد آن دو به سمت ماشینی در حرکتند و انگار قصد داشتند سوار ماشین شوند، وقت تنگ بود، سعید باید به سرعت خودش را به ماشینش می رساند تا شراره نگریخته بود،باید تعقیبشان می کرد تا سر بزنگاه زنگ بزند به پلیس و از طریق پلیس شراره را رسوا کند.
اما تا به خود آمد، در یک چشم بهم زدن آنها سوار ماشین شدند و با سرعت از سعید دور شدند، نه تاکسی برای سعید ایستاد و نه وقت رسیدن به ماشینش بود. با رفتن شراره، تازه سعید به فکرش رسید کاش از او عکس گرفته بود، اما کار از کار گذشته بود. سعید فاتحه شراره را خواند و با مشت روی پایش کوبید و زیر لب گفت:
_فردا باید برم دادگاه و اسم این لکه ننگ را از زندگی و شناسنامه ام پاک کنم..
روح الله ماشین را نگه داشت و همانطور که به فاطمه لبخند میزد گفت:
_رسیدیم، اینهم باغ و حوضچههای پرورش ماهی، بانو قدم رنجه بفرمایند برویم داخل.
فاطمه خنده ریزی کرد و گفت:
_کاش بچه ها هم آورده بودیم
روح الله گفت:
_بچه ها پیش مامانت جاشون امنه، بیا بریم داخل ببین سعید چه کرده، تمام ماهی ها از دم سرحالند و دسته ای از اونا بالغ شدند، با یکی از آشناها تماس گرفتم که هفته آینده بیاد و اونایی که بزرگ شدن را همه شونو یکجا برداره، میفهمی یعنی چه؟! یعنی پولی معادل دو برابر چیزی که سرمایه گذاری کردیم توی فروش اول به دستمون میاد و این سود ادامه داره چون کار ادامه داره..
روح الله با زدن این حرف، در نیمه باز باغ را باز کرد و به فاطمه تعارف کرد که جلوتر برود و وارد باغ شدند حوضچه ها درست پشت ساختمانی که داخل باغ بود، احداث شده بودند و روح الله و فاطمه از راه پشت ساختمان به سمت حوضچه ها رفتند، ناگهان فاطمه با تعجب جلویش را نگاه کرد و گفت: