eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
1_4990209534992580617.mp3
23.04M
🎧✨ ⭐️استاد علامه جوادی آملی @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🔴 گرفتن از نظر علم 🔸در روز نخست ماه مبارک رمضان:👇 حرارت بدن 5/1 درجه پایین می آید که افرادی که دارای عفونت هستند، عفونت بدن کاهش پیدا می کند. 🔸از روز ماه مبارک رمضان تا :👇 عفونت های بدن دفع پیدا می کنند و همچنین کلسیم مازاد از بدن خارج می شود، معده شروع به پاکسازی می کند و مواد زائد را خارج می کند. 🔸از روز تا ماه مبارک رمضان:👇 پاکسازی سیستم عصبی و تقویت سیستم عصبی انجام می گیرد. 🔸از روز تا ماه مبارک رمضان:👇 پاکسازی عروق و قلب انجام می گیرد. غلظت خون در این روز ها پاکسازی و تخلیه می شود. 🔸از روز تا ماه مبارک رمضان:👇 تمامی عفونتها و مواد زائد از بدن بیرون می رود. 🔸در ماه مبارک رمضان:👇 با بدنی سالم و تصفیه شده از مواد زائد روبرو هستیم، به شرط تغذیه ای صحیح در ماه رمضان @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╔═🔹══ ๑❈๑ ══🔹═╗ @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #در_مکتب_غيبت_و_انتظار 📘 #قسمت_ه
╔═🔹══ ๑❈๑ ══🔹═╗ @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 📘 و 📝 همه می دانیم، هر فرد برای انجام کارهایش می اندیشد و سپس برای رسیدن به یک هدف مشخص، ریزی می کند. حکیم و دانا، که خود عقل و اندیشه است، آدمی را برای رسیدن به مقدس بیافرید. اگر بخواهد یک میوه بسیار با ارزش پرورش دهد، را آبیاری می کند و در کنار پرورش آن خاص، تعدادی علف و خار رشدمی کند، اما ، رسیدن به همان است. در آدمی، اولین انسان، یعنی حضرت (ع) پیامبر الهی و خدا بوده زمین همواره از این گونه انسانهای کامل بوده و دیگران از برکت وجود آنها زندگانی نموده اند. در زمان امام زمان (عج) اگر چه ما شایستگی ایشان را نداریم، اما وجود ایشان روی کره خاک، مایه برکتی شده که انسانهای دیگر نیز کنند و در مسیر رسیدن به کمال تلاش کنند. این است معنای جمله پیامبر (ص) که فرمودند: 🔹 لو خلت الارض ساعه واحده من حجه الله لساخت باهلها🔹 اگر زمین حتی یک ساعت از خدا تهی گردد، زمین ساکنانش رادر خود فرو برد. همچنین حضرت (عج) در پاسخ به یکی از نواب در زمان صغری که پرسیده بود: نقش شما در زمان چیست؟ فرمودند: 🔹 انی لامان لاهل الارض، کما ان النجوم امان لاهل السماء🔹 بدان که من سبب ساکنان زمین هستم، چنانکه ستارگان، سبب ساکنان آسمان هستند. بنابر این، اگر امروز بر کره خاک زندگانی می کنیم، و از چون گیاهان، جنگلها و معادن زر خیز بهره می بریم و بر دریا کشتی رانی می کنیم و از درونش بهره می بریم، اگر قطرات زیبای باران بر سرزمین ما می بارد و خوشه های طلایی گندم به ما می کند و... همه و همه از برکت امام زمان (عج) است و به احترام آن انسان کامل، که هدف خلقت آدمی است، زندگی ما را بر قرار ساخته است. 🔰منبع🔰 برگرفته از کتاب ستاره مومنان : آشنایی با امام زمان (عج)، ص24و25 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═🔹══ ๑❈๑ ══🔹═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ #شرح_و_تفسیر_دعای_عصر_غیبت #قسمت 1⃣0⃣1⃣ 💠«وَاشْفِ بِهِ ا
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 2⃣0⃣1⃣ ( و پایانی ) 💠«فَاِنّٖی اَعُوذُبِكَ مِنْ ذٰلِكَ فَاَعِذْنٖی» می گوید؛ خدایا من پناه می برم به تو از اینها!! (اینقدر فتنه ها سنگین است) 👈🏼استادمان نکته ی زیبایی فرمود، گفت؛ اول دعا توضیحی که سید بن طاووس می دهد می گوید خدایا شیعیان را به این دعا مخصوص گردانیده. اول این دعا می گوید مخصوص شیعیان هست.. و باز آخر دعا می گوید خدایا من را از دشمنان پیغمبر قرار نده! ⁉️چطور می شود یک شیعه دشمن اهل بیت بشود؟ با یک حالت؛ با گناه کردن نیست! با اصرار بر گناه هست. ⚠️یعنی این فراز آخر که می گوید من را از دشمنان آل پیغمبر قرار نده، یعنی″ اصرار بر گناه″ یعنی خدایا طوری نشود که ما بر گناهانمان اصرار کنیم. می دانیم غیبت حرام هست، اما غیبت بکنیم! می دانیم دروغ گفتن حرام هست! ولی دروغ بگوییم... 💠آیه ی [10/روم] «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أسآؤُاالسُّوآی أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ» عاقبت آنانی که زیاد گناه کردن و اصرار کردن «کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ» کار به جایی می رسد که آیات خدا را تکذیب می کنند و حتی بالاتر تمسخر می کنند‌. این آخر و عاقبت اصرار بر گناه هست. ☝️🏼فردی که مرده ها را می شست، تعریف می کرد، خانمی را آوردند اهل نماز و .. بود.. ولی موقع شستن دیدیم از دهانش کرم بیرون می آید! از اقوامش که سوال کردیم گفتند این زن خیلی بد دهن بود!! یعنی فقط به نماز و.. نیست! 👌🏼به هر میزانی که انسان کار خیر انجام بدهد خودش را به محبت اهل بیت نزدیک می کند! گفتیم یکی از کارهایی که می توانید خودتان را به امام زمان (عج) نزدیک تر کنید اهدای ثواب به امام زمان (عج) است. هر کاری که انجام می دهید، هر مستحبی، نماز غفیله می خوانید، نماز وتیره بعد از نماز عشاء را می خوانید.. 📿نماز وتیره ی بعد از نماز عشاء و دو رکعت نماز نافله ی صبح، ثواب اینها را حتی مثل نماز شب دانستند (این قدر ثواب دارد). نماز عشاء را که خواندید دو رکعت نشسته نافله عشاء یعنی همان وتیره بخوانید. نماز صبح هم که می خواهید بخوانید قبلش دو رکعت نافله ی صبح بخوانید! بعد که نمازها تمام شد بگویید این دو رکعت نماز که خواندم هدیه به امام زمان (عج)! بعد زرنگی کنید و بگویید از طرف چهارده معصوم هدیه می کنم، یعنی دو طرف کار را معصوم قرار دادید ثوابش به مراتب بالاتر می رود. 〽️بعضی ها هم زرنگ تر هستند می گویند از طرف تمام پیغمبرها و چهارده معصوم و همه ی علما و فضلا و شهدا هدیه می کنم، که دیگر ثوابش خیلی بالاتر می شود.. فایده اش این است، فردای قیامت وقتی انسان خدای نکرده سمت جهنم می رود! مثلا آیت الله بهجت می آید می گوید این در دنیا برای من ثواب میفرستاد، ″چون عالم مقام شفاعت دارد″، من این بنده را شفاعت می کنم. فایده اش اینجاست. 🔹 🔹 💽برگرفته از فایل شماره (۲) شرح و تفسیر دعای عصر غیبت 🎤استاد احسان عبادی ۱۰۲ 🌺أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیڪْ ألْفَرَجِِِ 🌺 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂ @zohoreshgh ❣﷽❣ ♾ #لبیک_یا_حسین_یعنی⁉️ ♾ #قسمت_پانزدهم گفتن #لبی
⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂ @zohoreshgh ❣﷽❣ ♾ ⁉️ ♾ آنچه علی را رقم زد و فاطمه را بین مجروح کرد و _سر حسین را بر سر _نیزه ها برد و زینب را _اسیر کرد و... و اکنون _دوازدهمین حجّت خدا را در پس پرده غیبت نگه داشته؛  مسلمانان بوده و بس‼️ 📣 : روز قیامت؛ از عهد و هایی که بستیم و نکردیم خواهند پرسید. مسلمان یاری امام زمانش با تمام توان با هرچه دارد و خواهد داشت؛ هست. در تمام اعصار تمام در اثر امر به معروف و نهی از منکر و مسلمانان در اسلام و ترجیح حفظ دنیا به جای دین و خود؛ به وجود آمده است. ♾ 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
•┈┈••✾•💢💢💢•✾••┈┈• @zohoreshgh ❣﷽❣ 🔰 #هشت_مقام_بیعت_با_امام_زمان عج
•┈┈••✾•💢💢💢•✾••┈┈• @zohoreshgh ❣﷽❣ 🔰 (ع) و (ع) ◽️قسمت چهارم ◽️استاد نصوری 🔷 یارانی که در زمان ظهور حضرت مهدی عج در رکاب امام زمان هستند، همان خصوصیات و ویژگی های یاران امام حسین را دارند. در زمان امام حسین (ع) گروههای مختلفی در کربلا بودند، امروزه هم افرادی هستند در گروههای متعدد با ظاهر و فرهنگهای متعدد. 🔰افرادی هم که در کربلا بودند چند دسته می شدند: 🔷 دسته اول: اشقیا بودند مثل شمر، بن زیاد، یزید. امروزه هم افرادی هستند که دشمن امام زمان هستند. کسانی که فرهنگ شمری و یزیدی دارند و بخاطر مطاع دنیایی و بی توجهی به آخرت حاضرند در مقابل امام بایستند. 🔷 دسته دوم: سیاهی لشکر بودند، امروزه هم افرادی هستند که در همه برنامه ها به انگیزه های غیر دینی، سیاهی لشکر شرکت می کنند و انگیزه های مادی یا امتیاز گرفتن امکانات دنیایی حرکت می‌کنند. هر سمتی که باد بوزد در همان جبهه شرکت می کنند و در مسیری حرکت می کنند که به نفع خودشان باشد. 🔷 دسته سوم: گروه بی تفاوتها و عافیت طلبها هستند که در زیارت اربعین مورد لعن قرار گرفتند، بهانه می آوردند. از سپاهی به سپاه دیگر می رفتند. امروزه هم عده ای هستند؛ که امام زمان اصلا برایشان اولویت ندارد و بی تفاوتند. و وقتی در مکانهایی که منتسب به امام زمان است قرار می گیرند، صدای یابن الحسن شان بالاست. 🔷 دسته چهارم: در زمان امام حسین گروهی بودند که می خواستند امام را یاری کنند ولی نتوانستند و نرسیدند، مثل قیس بن مسهر. امروزه هم خیلی دوست داشتند امام را یاری رسانند اما نتونستند. خدا رحمتشان کنه مرحوم کافی، علما و بزرگوارانی که در طول تاریخ نامشان به نیکی در فرهنگ مهدویت و جزو منتظران ثبت شده. 🔷 دسته پنجم: گروهی هستند که رسیدند ولی تا آخر نماندند. ضحاک بن عبدالله تا ظهر عاشورا کنار امام بود، اما وقتی که همه شهید شدند، امام را تنها گذاشت و در دقیقه آخر از رکاب امام جدا شد. امروزه کسانی هستند که شعار می دهند ولی در میدان عمل که باید تلاش کنند از امام جدا می شوند. 🔷 دسته ششم: کسانی که دقیقه 90 رسیدند. مثل حر بن یزید ریاحی عاقبت بخیر شد، خوشا بسعادت آنهایی که عاقبت بخیر می شوند. اینها مشغول سرگرمی های دنیا نیستند، دنبال امام زمان هستند نه دنبال علائم ظهور و تلاش می‌کنند موانع را از بین ببرند. 🔷 دسته هفتم: خیلی زیباست اهل سبقت بودند، زهیر بن قین عثمانی مذهب هم بوده، در رکاب امام اهل سبقت و عاشق امام بود. ما هم همینطور باشیم والسابقین الی ارادته، سبقت بگیریم و به وضع موجود قانع نباشیم. سعی کنیم همه را در دنیا با امام زمان آشنا کنیم. 🔷 دسته هشتم و دسته آخر: کسانی که بر مدار عشق بر امام بودند مثل حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه. تمام وجودشان در مسیر امام بود. عبیدالله بن سعد بن عبدالله تمام بدنش تیر خورده بود اما نگذاشت امام ذره ای اذیت بشود. انسانهایی که بر مدار عشق هستند امروزه کم نیستند ولی باید اجتماع قلوب کنیم، اتحاد و همدلی داشته باشیم تا بتوانیم در مسیر درست حرکت کنیم و بقیه را در مسیر آرمانهای امام زمان قرار بدهیم. 💢ان شاءالله جزو گروهی باشیم که فرهنگ مهدویت را در جامعه گسترش بدهیم و همه را با امام زمان آشنا کنیم و بتوانیم قلب امام زمان را از خودمان راضی و خشنود قرار بدهیم. 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ •┈┈••✾•💢💢💢•✾••┈┈•
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 8⃣5⃣ آرى، شما كه با فاطمه (س) اين گونه برخورد كرديد چگونه توقّع داريد كه او اجازه دهد شما در تشييع جنازه او حاضر شويد؟ * * * على (ع) در خانه نشسته است كه به او خبر مى دهند عمرمى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه (س) را پيدا نمايد. على (ع) برمى خيزد. شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و از خانه بيرون مى آيد. نگاه كن! او چقدر خشمگين است، رگ هاى گردن او پر از خون شده است. عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: «اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند». على (ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: «تا امروز هر كارى كرديد من صبر كردم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود». 255 همه على (ع) را مى شناسند، اگر على (ع) قسم بخورد به قسم خود عمل مى كند. چه كسى مى تواند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه112) در مقابل شمشير على (ع) ايستادگى كند؟ ابوبكر در فكر نجات عُمَر است، چه كند، چگونه على (ع) را آرام كند؟ جلو مى آيد و به على (ع) مى گويد: «تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم». 256 على (ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. آرى، على (ع) به فاطمه (ع) قول داده بود كه قبر او براى هميشه مخفى بماند. على (ع) خيلى دلش مى خواهد كنار قبر فاطمه (س) برود. فاطمه (س) از او خواسته است كه على (ع) بر سر قبر او برود و قرآن بخواند. اشك در چشم على (ع) حلقه زده است، او دلش مى خواهد به كنار قبر فاطمه (س) برود. امّا بايد تا شب صبر كرد، وقتى كه هوا تاريك تاريك شود على (ع) به ديدار فاطمه (س) خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت. به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟ جا دارد او اين گونه با او سخن گويد: فاطمه جانم! سرانجام ديشب، نيمه شب، من از همه چيز باخبر شدم. وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى؟ پايان. بانوى من! تو خود مى دانى كه هنگام نوشتن اين كتاب، چقدر بر مظلوميّت تو گريستم، اين قلم، نيازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه مى كشد... به راستى چه كسى جز تو شايستگى مقام شفاعت را دارد؟ آن روزى كه ندا دهنده اى در ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه113) آسمان ندا مى دهد كه چشمان خويش را فرو گيريد تا فاطمه دختر محمّد9 گذر كند! چگونه باور كنم كه در آن روز، مرا و خوانندگان اين كتاب را فراموش مى كنى و ما را در غربت و تنهايى رها مى كنى؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانى‌ها هستى! همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم! روزى كه تو دست ما را بگيرى و... ان شاءالله اين مطالبى كه در پنجاه و هشت قسمت مجموعه حقايقى از مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها با اسناد و ادله از معتبرترين كُتب اهل سنت و كُتب مفاخر شيعه استفاده كامل برده باشيد از مجموعه كتاب بسيار ارزشمند (( فرياد مهتاب )) با نويسندگى جناب (( دكتر مهدى خُدّاميان آرانى )) كه ان شاءالله اجر دنيوى و اُخروى را از دستان مبارك حضرت صديقه كبرىٰ فاطمة الزهرا سلام الله عليها دريافت كنند 📚🖊نویسنده 👈 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
Part37_علی از زبان علی.mp3
15.99M
فایل صوتی کتاب: 7⃣3⃣(پایانی) 🔖دوران شهـادت 🔖وعده شهادت رسول اکرمﷺبه امیرالمومنین 🔖خبر از شهـادت 🔖ملاقات با پیامبر اکرمﷺدر رویا 🔖شرح واقعـه ضربت خوردن 🔖فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة 🔖وصایای امیرالمومنیـن (ع) 🔖لحظه شهــادت.. ....... ....... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨🕋✨🕋✨🕋✨🕋✨🕋✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ #خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام ✍🏻 بازنویسی
✨🕋✨🕋✨🕋✨🕋✨🕋✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ ✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و هفتادوهشتم 🔹مرا در پشت شهر به خاک بسپارید [ دربارهٔ محل دفن خودم نیز وصیت کردم: ] 🔻پس از اینکه از دنیا رفتم، مرا در همین پشت شهر و در قبر برادرانم هود و صالح به خاک بسپارید. مرا به پشت شهر ببرید. هرگاه قدم‌هایتان از حرکت بازایستاد و نسیمی از مقابل شما وزیدن گرفت، در همان‌جا مرا به خاک بسپارید که آنجا اول «طور سیناء» است. 🔻فرزندانم، هنگامی که از دنیا رفتم، مرا غسل دهید و با آن پارچه یمنی بدن مرا نیز خشک کنید که بدن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و فاطمه را خشک کردید. پس از غسل و حنوط، مرا در تابوت بگذارید و منتظر باشید تا جلوی تابوت بلند شود. در این هنگام، شما عقب تابوت را بلند کنید و به محل دفن ببرید. 🔻هنگامی که از دنیا رفتم، مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید. شما عقب تابوت را بگیرید که زحمت برداشتن جلوی تابوت از شما برداشته می‌شود. سپس مرا به «غریّین» ببرید. در آنجا سنگ سفید و درخشانی خواهید دید. همان‌جا را حفر کنید. در آن‌جا لوحی خواهید یافت. مرا در همان محل به خاک بسپارید. ❇️ لحظهٔ ارتحال 🔹بهشت برین و جمع انبیا، نیکوترین قرارگاه [ در آخرین لحظات عمر، چشمم را گشودم و به اطرافیانم گفتم: ] 🔻بهشت برین و جمع انبیا، نیکوترین قرارگاه و برترین مکان برای آرامش است. اگر از دنیا رفتم، در برابر ضربت قاتلم، فقط یک ضربت به او بزنید یا او را عفو کنید! آری، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را دیدم که سه بار به من فرمودند: « امشب را با آسودگی و خرسندی نزد ما بیا.» 🔹رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را می‌بینم که با دستشان به من اشاره می‌کنند [ دخترم بی‌تابی می‌کرد و با صدای بلند می‌گریست. به وی گفتم: ] 🔻دخترم، بی‌تابی مکن. هم‌اکنون رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را می‌بینم که با دستشان به من اشاره می‌کنند و می‌فرمایند: « علی‌جان، به سراغ ما بیا که آنچه نزد ما هست، برای تو بهتر است.» 🔹فرشتگان فرود می‌آیند و بر من سلام می‌کنند و بشارت‌ها آورده‌اند [ لحظاتی از حال رفتم، وقتی چشمانم را باز کردم، گفتم: ] 🔻آفرین بر شما! خوش آمدید! سپاس خدایی را که هر وعده‌ای به ما داد، راست بود و بهشت را نصیب ما فرمود. [ کسانی که در اطرافم جمع بودند، پرسیدند: چه می‌بینی؟ گفتم: ] 🔻رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و برادرم جعفر و عمویم حمزه را می‌بینم. درهای آسمان باز شده است و فرشتگان فرود می‌آیند و به من سلام می‌کنند و بشارت‌ها آورده‌اند. فاطمه را می‌بینم که حورالعین‌ها اطرافش حلقه زده‌اند و منزل‌هایی در بهشت برای من فراهم شده است. {لِمِثْلِ هَٰذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ} (آری، برای مثل این باید عمل‌کنندگان عمل کنند.) 🔻به خدا سوگند، وقتی بمیرم، چیزی که از آن ناخشنود باشم به سراغم نخواهد آمد، یا کسی که دیدارش را نخواسته باشم، دیدار نخواهم کرد. در هنگام مرگ خرسندم؛ همانند تشنه‌ای که در تاریکی شب در جست‌وجوی آب است و آن را می‌یابد. آری، آنچه نزد خداوند است، برای نیکان بهتر است. 🔻خداوند شما اهل‌بیت را حفظ کند و جایگاه پیامبرتان را در میان شما حفظ فرماید. شما را به خدا می‌سپارم و با شما خداحافظی می‌کنم. 🔹 لا اله الا الله [ آخرین آیه‌ای که تلاوت کردم، این آیه بود: ] { فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ} ( پس هر کس هم‌وزن ذره‌ای کار خیر انجام دهد، آن‌ را می‌بیند.) [ و آخرین کلامی که مکرّر وِرد زبانم بود تا جان به جان آفرین تسلیم کردم، این کلمه بود: ] 🔻«لا اله الا الله محمّد رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله» [ و سرانجام پیشوای ایمان و عدالت و رحمت این‌چنین در بستر شهادت آرام گرفت. سلام خدا بر او آنگاه که زاده شد و آنگاه که چشم از جهان فروبست و آنگاه که در صحنه محشر، برانگیخته می‌شود! ] 📚منابع: ۱. شیخ ‌طوسی، الأمالی، مجلس۱۳، ح۱۹، ص۳۶۵ ۲. مناقب‌آل‌أبی‌طالب، ج۳، ص۳۱۱ ۳. فرحة‌الغری، ص۳۴ ۴. قرآن‌کریم، سورهٔ صافات، آیهٔ۶۱ ۵. ربیع‌الأبرار، ج۴، ص۲۰۸ ۶. قرآن‌کریم، سورهٔ زلزال، آیهٔ۷ ۷. نهج البلاغه. نامه۲۳ ،،،،،،، ،،،،،،، قسمت اول 👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/53941 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ✨🕋✨🕋✨🕋✨🕋✨🕋✨
Part15_انسان 250 ساله.mp3
10.43M
📗کتاب صوتی قسمت 5⃣1⃣ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ #سه_دقیقه_در_قیامت💢 قسمت هشتاد👇 🌷يكی از
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ قسمت هشتاد و یک 🌷تو باعث اين مشكلات شدی و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگی آرام است. تو آرامش زندگی آن ها را گرفتی و اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، 🍁 در گرفتاری و عذاب خواهی بود تا تك تك آن ها به برزخ بيايند و بتوانی از آن ها رضايت بگيری. اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعی نمی توانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول كردم. 🌷بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم. درست در زمانی كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا (س) افتادم. 🍁 همان جا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا (س) به من فرصت جبران بده. خدا... تا اين جمله را گفتم، گويی به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتی، مرا به بيمارستان منتقل كردند 🍁 و اكنون بعد از چند ماه بهبودی كامل پيدا كردم. اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روی بدنم باقی مانده. دست بندی از آتش بر دستان من زده بودند، وقتی من به هوش آمدم، مچ دستانم می سوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده! 🌷دستان من با حلقه ای از آتش سوخته و هنوز جای تاول های آن روی مچ من باقی است! فكر می كنم خدا می خواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم. من به توبه ام وفادار ماندم. 🍁 گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتی نمازهای قضا را می خوانم. ولی آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياری كنيد. 🌷من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آن ها حلالیت بطلبم؟ اين خانم حرف های آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد. من هم هيچ راه حلی به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكی از علمای ربانی را به ايشان معرفی كنم. التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌙✨ فاطمه ثمره چهل روز عبادت🌙✨ 🌺روزی پیامبر صلی الله علی
🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌙✨فاطمه ثمره چهل روز عبادت ②🌙✨ ❤️🍃پس از آن میکائیل طبقی را که دستمالی از حریر بهشتی روی آن کشیده شده بود، پیش روی آن حضرت گذاشت و عرض کرد: پروردگارت فرمود: امشب با این خوراک افطار کن . 💛🍃حضرت علی علیه السلام دراین باره فرمود: پیامبر هر شب هنگام افطار به من فرمود: در را بگشا تا هر کس میل دارد با پیامبر افطار کند. اما آن شب فرمود: در خانه بنشین و نگذار کسی وارد شود، زیرا این خوراک بر غیر من حرام است . 💚🍃پیامبر پارچه حریر را از روی طبق غذا برداشت . در آن طبق یک خوشه خرما، یک خوشه انگور و جامی از آب بهشت بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن خوراک میل کرد تا سیر شد. سپس آب بهشتی را نوشید تا سیراب گشت . پس از آن جبرئیل با کوزه بهشتی آب بر دست مبارک آن حضرت ریخت و میکائیل دست ایشان را شست و اسرافیل دست حضرتش را با دستمال خشک کرد. بعد از آن بقیه طعام دوباره به آسمان برگشت . 💜🍃چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای نماز آماده شد، جبرئیل عرض کرد. در این هنگام لازم نیست نماز مستحبی به جای آری ، همین الان به خانه خدیجه برو و در کنار او باش ، زیرا حق تعالی اراده کرده است در این شب از نسل تو ذریه پاکیزه ای خلق کند. از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله روانه خانه خدیجه شد. ❤️🍃حضرت خدیجه علیهاالسلام ماجرای چهل روز هجران ، و وصال دوباره اش را چنین بازگو کرده است : من با تنهایی انس گرفته بودم . هنگام شب درها را می بستم و پرده ها را می کشیدم و نماز می گزاردم . سپس چراغ را خاموش کرده ، به بستر می رفتم . شب چهلم ، در بین خواب و بیداری متوجه شدم که کسی در می زند. سوال کردم : چه کسی در خانه مرا می زند، در حالی که جز وجود مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله کسی حق ندارد کوبه در را به صدا درآورد. ناگاه از پشت در صدای دلنوازی شنیدم که فرمود: منم محمد صلی الله علیه و آله در را باز کن . 💛🍃چون آن صدای روح بخش را شنیدم با اشتیاق بسیار از جا برخاستم و در را گشودم . پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و این بار بر خلاف عادت دیرینه اش که هنگام خواب آب طلبیده و تجدید وضو می کرد و دو رکعت نماز خوانده ، سپس وارد بستر می شد، یکراست به بستر آمد. طولی نکشید که من نور حضرت فاطمه علیهاالسلام را درون خود یافتم . 🌸✨ ✨🌸 «یا فاطمه ا‌شفعی لنا عنداللّه» 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟🌸🌟
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄           @zohoreshgh ❣﷽❣ ‍ ‍ ⚫️ #فتنـــه_های_آخـــرالزما
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄           @zohoreshgh ❣﷽❣ ‍ ⚫️ 🔘قسمت پنجـم 🔘 راه های : ⬅️ ما درِ گشایش، چون مبعوث شوند و همه راه ها بر مردم بسته شود، ماییم «باب حطّه» که در اسلام است هر کس در او آید نجات یابد و هر که از آن دور شود فرو افتد. خدا به ما کرد و به ما داد و آنچه را بخواهد به ما می زداید و به ما پایدار سازد و به ما باران فرود آید، مبادا فریبنده شما را از خدا فریب دهد، اگر بدانید درماندن شما میان دشمنانتان و تحمّل اذیت ها چه اجری دارید چشم شما روشن شود، و اگر مرا نیابید چیزهایی بینید که آرزوی مرگ کنید از ستم و دشمنی و خودبینی و سبک شمردن حق خدا و ترس، چون چنین شود همه به رشته خدا بچسبید و از هم جدا نشوید، و بر شما باد به صبر و نماز و تقیّه. و_دوری_از_رنگ_به_رنگ_شدن: ⬅️و بدانید که خداوند دشمن میدارد بندگان متلوّن و همه رنگ خود را، پس از حق و ولایت اهل حق دور نشوید چون هر کس دیگری را جای ما برگزیند نابود است و هر که پیرو آثار ما شود به ما پیوندد، و هر که از غیر راه ما رود غرق شود همانا برای دوستان ما فوج هایی از رحمت خداست و برای دشمنان ما فوج هایی از عذاب خدا، راه ما میانه است، و رشد و صلاح در برنامه ماست، بهشتیان به خانه های شیعیان ما چنان نگاه می کنند که ستاره درخشان را در آسمان می بینند. : ⬅️هر کس از ما پیروی کند گمراه نشود، و هر که منکر ما شود هدایت نگردد، و نجات نیابد آنکه بر زبان ما کمک دهد دشمن ما را و یاری نشود آنکه ما را وابگذارد. پس به طمعِ دنیای پوچ و بی ارزشی که سرانجام از شما دور شود و شما نیز از آن زوال یابید از ما روی نگردانید، زیرا هر کس دنیا را بر ما ترجیح دهد افسوس فراوان دارد. خداوند متعال [از زبان این فرد] می فرماید: «ای وای بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم و در حقّ خود ظلم و تفریط کردم».[36] ّ امامان معصوم(ع): ⬅️چراغ راه مؤمن شناخت حق ماست، و بدترین کوری نابینایی فضیلت ماست که با ما بی جهت و بدون گناه به دشمنی برخاسته فقط به جرم اینکه ما او را به سوی حق و دوستی خواندیم و دیگران او را به سوی فتنه دعوت کردند، آنها را بر ما ترجیح داد. ما را پرچمی است که هر که در سایة آن درآید، او را جا دهد و هر که بسوی او پیش تازد پیروز است و هر که از آن واماند نابود، و هر که بدان چنگ زند نجات یابد، شمایید آبادگران زمین که (خداوند) شما را در آن جای داد تا ببیند چه می کنید، پس مراقب خدا باشید در آنچه از شما دیده می شود، بر شما باد به راه روشن بزرگ تر، در آن بروید که دیگری جای شما را نگیرد. سپس حضرت این آیة قرآن را تلاوت فرمود: «به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید و به راه بهشتی که عرضش به قدر پهنای آسمان و زمین است و آن برای اهل ایمان به خدا و پیمبرانش مهیا گردیده».[37] پی نوشت ها: 36. سورة زمر (39)، آیة 56. 37. سورة حدید (57)، آیة 21. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ #باز_نشر 🔴5⃣ #چرا_به_
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 6⃣ ؟ / فواید و آثار معنوی اعتکاف(6) ⭕اعتکاف دورۀ فشردۀ تمرین آداب مراوده با مؤمنان است/اعتکاف یعنی نرجیم و نرنجانیم 💠 دورۀ فشردۀ تمرین آداب مراوده با مؤمنان است: در رفاقت دل‌پاک باشیم و در سلام پیش‌دستی کنیم. نرنجیم و نرنجانیم. از کسی مقابل صورتش تعریف و تمجید نکنیم و از کسی پشت سرش غیبت ننماییم. تحمل کنیم و خود را تحمیل نسازیم. بوی بد دهان روزه‌دار را به یاد داشته باشیم که یکی از زمینه‌های حرف نزدن با بغل‌دستی است. قبل از ورود به استحمام کرده باشیم و بعد از آن به پیراسته بودن اهتمام ورزیم. از گریه‌ها و مویه‌های دیگران مشمئز نشویم و از خنده‌ها و سربه‌هوایی‌های اطرافیان ملول نشویم. ⭕️ فرصت فاصله گرفتن از برای دیدن آن به صورت دقیق و عالمانه 💠وقتی که شما در ، خودتان را در محصور کردید. و از زندگی عادی دنیا خارج شدید، انگار یک فرصتی به شما داده شده که از فاصله بگیرید و به دنیا نگاه کنید. 💠تا ما غرق هستیم نمی توانیم عمیقا دنیا را مطالعه کنیم. آدم باید از دنیا بیرون بیاید آنگاه یک نگاه به بیندازد. دنیا را با همه‌ی نواقص و عدم تناسبی که با روح ما دارد و با همه‌ی سختی ها و صعوبت‌ها نگاه کند. چون تا زمانی که انسان در دنیا دارد زندگی می‌کند،آن قدر سرگرم تصاحب دنیاست و درگیر مسابقه با اطرافیانش برای به دست آوردن دنیاست که اصلا وقت نمی کند ریخت زشت و کریه دنیا را ببیند. 💠 به شما این امکان را می دهد که با فاصله گرفتن از دنیا، یک بار دیگر به صورت دقیق و عالمانه به دنیا نظر بندازی و به خودت بگویی آیا می ارزد برای این، خودم را هزینه کنم؟! ⭕️اعتکاف یعنی شکوفا شدن / اعتکاف چه فرهنگی ایجاد می‌کند؟ 💠 یعنی داوطلب شدن برای دریافت امر خدا. یعنی شکوفا شدن و دریافتن زیبایی و بیرون آمدن از بلاتکلیفی عبد. اعتکاف یعنی به اشارۀ او آمدن و به امر او رسیدن و به اذن او رفتن. 💠خواهش می‌کنم از که بیرون رفتید را نیز با خودتان ببرید. منظورم از فرهنگ، روحیه و نگرشی است که اعتکاف می‌تواند برای انسان ایجاد نماید، و در جمع جریان پیدا می‌کند. این است که بگویی: این قیمتی ندارد که «من» چون میل دارم، کار خوبی را انجام دهم. قیمتی‌تر آن است که اساساً «من» و میل «من» وجود نداشته باشد، بلکه تنها باشد که مرا به کار خوب وادار می‌کند. این معنای است. ـ «شکوه امر خدا؛ به ضمیمۀ یادداشتی برای معتکفین»، علیرضا پناهیان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ 🌼 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼 @zohoreshgh ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
Part06_رهبری بر فراز قرون.mp3
29.28M
📗کتاب صوتی قسمت 6⃣ نویسنده شهید صدر "پاسخ به شبهات مهدویت با روش عقلی" @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢 قسمت سیصد و پنجم (پایانی) داغ شقایق‌های بی نشان برادربزرگم حاج احمد سلطانی که از ابتدای انقلاب همواره جزو مجریان مراسم و شعارگوی راهپیمایی‌ها بود بر فراز بام ساختمان سروده هایی رو که خود سروده بود در وصف آزادگان سرداد و جمعیت خروشان شعارها و سرودها رو بازگو می کردن. گرچه من خودم رو لایق این شعارها نمی دونستم ولی اونا از سرِ لطف با شور و حرارت خاص و بصورت هماهنگ و از صمیم قلب تکرار می کردن .تعدادی از شعارها که یادم هست ازین قرار بود: صل علی محمد سرباز مهدی آمد صل علی محمد آزاده‌مان خوش آمد. صل علی محمد یار شهیدان آمد صل علی محمد پاسدار قرآن آمد. ای بازوان رهبر خوش آمدید خوش آمدید نور چشمان کشور خوش آمدید خوش آمدید بر چشم ما قدومتان، خوش آمدید خوش آمدید ای پاسداران قرآن، خوش آمدید خوش آمدید یه هفته تموم مراسم جشن و شادی برگزار شد و مردم قدر‌شناس دسته‌دسته میومدن و می‌رفتن و من از خاطرات اسارت براشون می گفتم. آخرین پلان این ماجرا رفت و اومد پدرا و مادرای شهدای مفقود الاثر برای یافتن رد و نشانه‌ای از شقایقِ بی نشون‌شون بود. با امیدواری می اومدن و با سر پایین و اشک و شرم‌ساری من مواجه می‌شدن و با یه دنیا غم و اندوه برمی‌گشتن و تکرار این صحنه‌ها، قلب منو از جا می‌کند. وقتی نشونی از فرزندشون رو نمی‌تونستن از من بگیرن این قطرات اشک بود که مانند مروارید بر گونه‌های منتظر و خسته‌شون می‌غلتید. اما با بزرگواری منو در آغوش می کشیدن و تبریک می گفتن و تشکر می‌کردن و می‌رفتن و من می‌موندم و یه دنیا غم و اندوه یاران مفقود الاثر و شرمندگی از نداشتن نشانی از آن پاره‌های قلب امام و امت امام که با آن بارقۀ امیدی، نثار قلب‌ یعقوب‌های زمان و دردمند از فراق یوسف گم‌گشته‌شان نمایم و چشمان نگران بر راه آنان رو با بوی پیراهن یوسف روشن نمایم. قسمت اول رمان 👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/68281 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ ╔═.🍃.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌼🌼 ╚═══════.🍃.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌‌‌‌دهم ( #شهادت‌وغربت) #قسمتـ173 جریان بعد از شهادت آن قدر سخت است که قا
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) با همسران شهدای مدافع حرم که به سوریه رفته بودم وارد فرودگاه دمشق شدیم، از همان ورودی فرودگاه حال همه ما بد شد. پیش خودم گفتم: «حمید من این ورودی رو اومده، ولی هیچ وقت خروجی رو برنگشته». پروازها همه نیمه شب انجام می شد، داخل فرودگاه صندلی نبود، هر گوشه همسر یکی از شهدای مدافع حرم چادر روی سرش کشیده بود و گریه می کرد. داخل خیابان ها که قدم بر می داشتیم دنبال نشانه ای از عزیزانمان بودیم، حتی نمی دانستیم حلب کدام طرف است. همسرانمان لحظات آخر زمینی بودنشان را روی کدام خاک گذرانده بودند. غربت گریه های همسرانه را هیچ کس نمی فهمد، آنقدر در اوج اشک باید خودت را خفه کنی و بغضت را پنهان کنی که گاهی از اوقات دلت یک خلوت بخواهد فقط برای گریه کردن. گاهی پیش خودم می گویم که ساده اش برای حمید بود و سختش برای من. چون خیلی زود برات پروازش امضاء شد و رفت. همسر شهید باید بار یک زندگی را به تنهایی به دوش بکشد، از همسر شهید همه انتظار دارند، باید همیشه خوشحال باشی، باید همه جا حاضر باشی، همه پیام ها و تماس ها را جواب بدهی تا کسی فکر نکند چون همسر شهید هستی داری طاقچه بالا می گذاری. طول روز به حدی خسته می شوی که حس می کنی شبها روح از بدن خارج می شود و دوباره فردا صبح، روز از نو روزی از نو. ولی بدون هم راز و همراهی که تمام امیدت شده بود. چند ماه بعد از شهادت حمید به کربلا رفتم، همان کربلایی که گذرنامه گرفته بودیم تا با هم برویم ولی حمید با آن گذرنامه به سوریه رفت و از کنار حرم عمه سادات همنشین همیشگی ارباب بی کفن شد. همان کربلایی که عشق حمید بود، همان کربلایی که حمید برای دیدنش همیشه بی تاب بود. شب جمعه بود، تک و تنها بین الحرمین رو به گنبد ایستاده بودم. کمی که گذشت نشستم، توان ایستادن نداشتم، در اوج دلتنگی و حسرت به حمید گفتم: «عزیزم الآن کربلام، همون کربلایی که قرار بود بیایم برام چادر عروس بخری ولی قسمت نشد، به خاطر تو به هیچ مغازه ای که چادر می فروشه نگاه نکردم، گفتم شاید تو خجالت بکشی از اینکه نتونستی هدیه ای که قول داده بودی رو بهم بدی». در تمام طول این سفر خودم را یک آدم دو نفره احساس می کردم که رو به ضریح و گنبد ایستاده ایم و زیارت نامه می خوانیم. آرامش زندگی من حمید بود که دیگر نیست، خودش را از خواب هایم، خواب را از چشم هایم و آرامش را از زندگیم گرفته است. دلم میخواهد از ته دل بخندم، می خندم، ولی از ته دل نیست. گاهی اوقات که خیلی دلم می گیرد لباس هایش را پهن می کنم روی زمین، پیراهنش را، شلوارش را، کنار لباس هایش می نشینم و گریه می کنم. قسمت اول رمان یادت باشد 👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/79286 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
تاریخ فلسطین 10.mp3
6.4M
🇵🇸🇵🇸 "تاریخ اشغال فلسطین از ابتدا تا کنون" قسمت 0⃣1⃣ 🇵🇸🇵🇸 * جنگ ۲۲ روزه غزه در سال ۲۰۰۸ * بررسی و تحلیل جنگ ۲۲ روزه * جنگ دوم اسرائیل و غزه در سال ۲۰۱۲ * جنگ سوم غزه در سال ۲۰۱۴ * بررسی و تحلیل جنگ سوم غزه * برسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل توسط دونالد ترامپ ۲۰۱۷ * گشایش سفارت آمریکا در قدس اشغالی در سال ۲۰۱۸ * اعتراضات گسترده به انتخاب قدس بعنوان پایتخت اسرائیل @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_و_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ 💥 دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک‌ها را رویش ریختند، یک‌دفعه یخ کردم. آن پاره‌ی آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی‌حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی‌یار و یاور، بی‌همدم و هم‌نفس. حس کردم یک‌دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی‌تکیه‌گاه و بی‌اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می‌‌افتادم ته یک دره‌ی عمیق. 💥 کمی ‌‌بعد با پنج تا بچه‌ی قد و نیم‌قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی‌شد صمد آن زیر باش؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی ‌‌کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می‌‌آمدند. از خاطراتشان با صمد می‌گفتند. هیچ‌کس را نمی‌دیدم. هیچ صدایی نمی‌شنیدم. 💥 باورم نمی‌شد صمد من آن کسی باشد که آنها می‌گفتند . دلم می‌خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه‌ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچه‌هایم را بو کنم. آن‌ها بوی صمد را می‌دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه‌ی ما شد. اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می‌دیدمش. بویش را حس می‌کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس‌های خودمان. بچه‌ها که از بیرون می‌آمدند، دستی روی لباس بابایشان می‌کشیدند. پیراهن بابا را بو می‌کردند. می‌بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس‌های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. 💥 بچه‌ها صدایش را می‌شنیدند: « درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید. » گاهی می‌آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می‌گفت: « قدم! زود باش. بچه‌ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می‌دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این‌بار تنهایی به بهشت هم نمی‌روم. زودباش. خیلی وقت است اینجا نشسته‌ام. منتظر توام. ببین بچه‌ها بزرگ شده‌اند. دستت را به من بده. بچه‌‌ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه‌ی راه را باید با هم برویم . . . نویسنده: رمان https://eitaa.com/zohoreshgh/84021 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۹۱ شهاب لبخندی زد و مهیا را از خود دور کرد.... و با لبخن
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۹۲ (قسمت آخر) مهیا نگاهی به پا و دست شهاب انداخت و خوشحال لبخندی زد،شهاب کنجکاو پرسید: ــ به چی فکر میکنی که چشمات اینطور برق میزنن؟؟ مهیا دستی به گچ پای شهاب کشید و گفت: ــ حالا که اینطور درب و داغون شده دیگه نمیری درست میگم؟ شهاب بلند خندید و گفت: ــ اولا درب و داغون خودتی ،خجالت نمیکشی اینطور به شوهرت میگی و با شوخی ادامه داد: _دوما ،این همه فرماندهی عملیات به عهده ی من بود و با موفقیت انجام شده،انتظار نداری که منو خونه نشین کنن تا مهیا می خواست حرفی بزند شهاب گفت : ــ چیه باز میخوای بگی،خب چیکارت کنم مدال بندازم گردنت مهیا با تعجب به شهاب خیره شد این حرف را به شهاب در دیدار اولشان گفته بود شروع کرد به خندیدند ! شهاب از خنده ی مهیا لبخند عمیقی بر لبانش نقش بست؛ ــ هنوز یادته؟؟ ــ مگه میشه یادم بره ،نمیرفتم که منو همونجا یه کتک مفصل مهمونم میکردی مهیا دوباره خندید سرش را به شانه ی شهاب تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد: ــ خدایا شکرت و در دل ادامه داد... "خدایا شکرت به خاطر این آرامش،شکرت به خاطر بودنت ،شکرت به خاطر بودن این مرد در زندگیم" با شنیدن صدای ذوق زده ی مریم که به طرف اتاق می آمد از شهاب جدا شد ،به اندازه ی کافی کنار شهاب بود ، الان باید کمی به خانواده ی شهاب هم اجازه میداد که کنارش باشند،... با حال شهاب کمِ کمِ یک ماه خانه نشین شده ،و فرصت زیادی برای نشستن و حرف زدن و کمی غر زدن به جان شهاب را داشت... 👈 🌹 رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
Part11_کیمیاگر.mp3
6.09M
🌟🕌🌟🕌 ❤️أَشْـــــــهَدُ أَنَّ عَلــــــــــیّاً وَلیُّ اللّه ♡فقط حیدر امیرالمومنین است♡ 💠رمان معرفتی و بصیرتی 💠روایت واقعی در اثبات " حقانیت شیعه " 🌟قسمت 1⃣1⃣ 💟 💟 💠تولید از؛ کتاب گویای ایران صدا 💠نویسنده؛ رضا مصطفوی 💠راویان؛ شیما جان‌قربان، میلاد فتوحی 💠تهیه کننده؛ اشرف‌السادات اشرف نژاد 💠صدابردار؛ میثم جزی @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۴۸ (قسمت آخر) نفس غمگینی کشید و گفت: _تا اون موقع سخت ترین شب زندگیم بود...یه هفته بعد رفتم سراغ فاطمه. نمیخواست با من حرف بزنه..گفت حرف من،حرف بابامه...من فقط میخواستم بدونم ازم متنفره یا نه.بهش گفتم فقط در صورتی که ازم متنفر باشه،از اصرار برای این ازدواج منصرف میشم..فاطمه گفت منو بخشیده...بعد از سختی هایی که کشیده بودم،اون حرف برام مثل شروع دوباره بود.گرچه میدونستم راه خیلی سختی رو باید برم...یک سال طول کشید تا بابا راضی شد...فکر میکردم وقتی با فاطمه ازدواج کنم تمام سختی هام تموم میشه ولی بعد ازدواج شرمندگی از گذشته خیلی سخت بود برام. علی دیگه با اشک حرف میزد. _هرروزی که از زندگی مون میگذشت عاشق تر از روز قبل بودم...بیماری فاطمه خیلی سخت بود برام.اما حاضر بودم بیماری شو تحمل کنم ولی فاطمه تنهام نذاره... سختی های زندگیم تمومی نداشت...فاطمه ی عزیزم،تنها کسی که تو زندگیم داشتم...رفت......من موندم و دنیای بی فاطمه.....ولی مرگ فاطمه آخرین امتحان زندگیم نبود..بعد از فاطمه امتحان های من،هم سخت تر شد، هم بیشتر.هر لحظه برام امتحان بود...دلم میخواست تا آخر عمرم کنار قبر فاطمه زندگی کنم ولی بخاطر خدا این کارو نکردم..دلم میخواست تنها باشم ولی بخاطر خدا باید با زینب زندگی میکردم... دلم نمیخواست پامو تو این خونه بذارم ولی بخاطر خدا هفت ساااله دارم تو این خونه زندگی میکنم..هفت ساااله هر وقت پامو تو این خونه میذارم،مثل اولین بار بعد فاطمه برام سخته...خونه ای که وجب به وجبش برام یادآور خاطره ای از فاطمه ست..از اینکه یاد خاطراتم با فاطمه باشم،خوشحال میشم ولی چون شما ناراحت میشین،سعی میکنم یادآوری نکنم..لبخند زدن برام سخته ولی بخاطر خدا میخندم...فاطمه و یاد فاطمه،همه ی زندگیمه ولی به خدا گفتم اگه تو بخوای ازدواج میکنم..خداروشکر این یکی رو بهم تخفیف داد..حتی تو این هفت سال، فاطمه رو یک بار تو خواب هم ندیدم که یه کم از دلتنگی هام کم بشه.خدا سخت تر ازم امتحان میگیره...هفت ساااله روزها رو به سختی شب میکنم،شب ها رو به سختی روز میکنم..هفت ساااله یه بغض مداوم،مثل خار،تو گلومه ولی هیچ وقت از توبه کردنم پشیمان نشدم..من تو آغوش خدا هستم و خدا رو شکر میکنم که خیلی فشارم میده. سرشو روی زانو هاش گذاشت. امیررضا تازه راز خیلی بزرگ شدن علی رو فهمید.اون شب علی نخوابید.امیررضا هم نخوابید.زینب هم نخوابید.گرچه به رفتن پدرش راضی بود ولی عاشق پدرش بود.حتی فکر نبودنش هم براش سخت بود. فردای اون شب علی به مزار فاطمه رفت. براش فاتحه خوند.قرآن خوند.درد دل کرد. -فاطمه..دلم خیلی برات تنگ شده...چرا از خدا نمیخوای بیام پیشت؟..مگه نمیگفتی دوستم داری؟..خودت گفتی دوست داری بهشت هم با من باشی..پس چطوری بهشت رو بی من تحمل میکنی؟ اذان ظهر شد. به نزدیک ترین مسجد رفت.بعد از نماز، سمت ماشینش میرفت.چشمش به دو تا پسر شر افتاد که با خنده های شیطانی راه میرفتن. رد نگاهشون رو گرفت. سه تا دختر بدحجاب روی نیمکتی نشسته بودن.یکی از دخترها با لبخند بی حیایی به پسرها نگاه میکرد.اما اون دو تا دختر دیگه با اینکه وضع ظاهری شون خیلی بد بود ولی معلوم بود دنبال این چیزها هم نیستن.میخواستن برن که پسرها مانع شون شدن. یکی ازدخترها داد میزدوکمک میخواست. علی به سرعت به سمت شون رفت.یکی از پسرها رو با مشت نقش زمین کرد.اون یکی تا خواست به خودش بیاد،علی روی سینه ش نشسته بود. پسر اولی از جیبش چاقو درآورد، و تو پهلوی علی فرو کرد.علی سعی کرد چاقو شو بگیره ولی پسره مدام با چاقو به بدن علی ضربه میزد.علی دست پسر رو گرفت ولی پسر چاقو شو تو قلب علی فرو کرد. چند مرد نزدیک میشدن. پسرها فرار کردن.دختری که وضعش بدتر بود هم فرار کرد.ولی اون دو تا دختر مبهوت به علی نگاه میکردن. یکی شون نزدیک رفت و با اضطراب گفت: _آقا...حالتون خوبه؟!! علی با جان کندن گفت: _اشهد ان.. لا اله..الا الله..اشهد ان.. محمدا..رسول الله... اشهد..ان.. علیا..ولی.. الله. دختر داد میزد: _آقا!!...آقا!!... رو به مَردها گفت: _مُرده؟؟؟!!!.... به دوستش نگاه کرد: _مُرده؟؟!!! -سلام علی جانم -سلام..فاطمه ی من قسمت اول رمان 👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/100519 💥💥 💥💥 ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_چهل_نهم🎬: همهمه ای در جلسه بلند بود هرکسی حرف خودش را میزد که ساموئل ختم کلام را
پنجاه 🎬: دور تا دور هال جمعیتی با چهره هایی شاداب نشسته بودند، خانه ای که تا به حال چنین جمعیتی را در خود جای نداده بود. خانه ای سوت و کور که گهگاهی اقدس خانم مهمان آنجا می شد، صدای چرخ های ویلچرش سکوت غریبانه آنجا را می شکست. عاقد نگاهی به دو زوج روبه رو کرد و گفت: به به! عجب مجلس زیبایی و چه سعادتی نصیب من شده است، حالا اول خطبه عقد چه کسی را بخوانم؟! یکی از گوشه مجلس گفت: بچه ها صبرشون کمتره حاجی! اول خطبه خانم معلم و آقای دکتر را بخوانید، ژاله که لپ هایش دوباره گل انداخته بود به چهره کیسان که از همیشه شاداب تر بود چشم دوخت، همه جا ساکت بود و گویا همه به این پیشنهاد رضایت داشتند، عاقد می خواست خطبه عقد را جاری کند که صدای لرزان اقدس خانم قبل از صدای عاقد بلند شد: نه! اول خطبه عقد عروسم محیا را بخوانید و با زدن این حرف اشک چشمانش جاری شد. عاقد نگاهی به چهره شکسته اقدس خانم کرد و چشمی گفت و شروع به خواندن صیغه عقد کرد، محیا از عالمی که بود به گذشته کشیده شد، انگار خاطرات، همچون پرده ای تند تند از جلوی چشمش می گذشتند، عقد اولشان در آن خانه مصادره ای، فرارشان با مهدی، صحنه احتضار مرضیه خانم و بعد خانه اقدس خانم و طلاق زورکی، حرکت به سمت مرز و دیدن اولین شعله های جنگ، به دنیا آمدن صادق و سپردنش به منیژه، اسارتش در چنگ بعثی ها و بعد ابو معروف، محیا هیچ وقت ابو معروف این گرگ خونخوار را که باعث سالها جدایی بین او و کیسان و خانواده اش شده بود فراموش نکرد، اما خدا را شکر می کرد که خدا عقل ابو معروف را گرفت و درست روز عقدشان، عموی محیا را دعوت کرد، عموی محیا که قبل از عقد محیا، نامردی ابومعروف را در خصوص خود و خانواده اش چشیده بود و کینه ای عجیب از او به دل گرفته بود و از طرفی نامردیی که خودش در حق بردارزاده اش روا داشته بود وجدانش را آزار میداد، روز عقد ابومعروف و محیا با رو کردن مدارکی از خیانت های ابومعروف به خود حکومت بعثی و تهدید او، تنها کاری که توانست برای محیا کند، جلوگیری از عقد او بود و دیگر بعد از آن از سرنوشت محیا و پسرش بی خبر بود و در همین بی خبری هم مرد. محیا سالهایی را به یاد می آورد که برای دیدن جگر گوشه اش شب را تا صبح با اشک چشم می گذراند و روزها برای سرگرم کردن خودش در رشته پزشکی درسش را ادامه داد، او نفهمید بین عمویش و ابو معروف چه گذشت، اما اینقدر می دانست که عمویش دست روی یکی از نقطه ضعف های ابو معروف گذاشته بود و او را مجبور کرده بود که از محیا چشم پوشی کند و شرایط زندگی راحتی برای او مهیا کند و در عوض کیسان، نام معروف را به عنوان پسر ابو معروف یدک بکشد. محیا غرق در خاطراتش بود به انجا رسید که واکسن پادتن را که خود ساخته بود به خود تزریق کرد و قصد داشت چند روز بعد واکسن ویروس را به خود تزریق کند تا تاثیر واکسن پیشگیری خودش را ببیند و انگار همه چی دست به دست هم داده بود تا آن واکسن اختراعی اش آزمایش شود و صهیونیست ها به او ویروس را تزریق کردند و محیا بیمار نشد، او غرق در این خاطرات بود که با صدای گرم و مهربان مهدی به خود آمد: خانم جان، دفعه سوم هم نمی خوای بله بگی؟! یعنی اینقدر از دست ما دلخوری؟! محیا که دستپاچه شده بود همانطور که نگاه به سمت مادرش رقیه و عباس آقا و برادرش رضا می کرد با صدایی لرزان گفت: با اجازه آقا امام زمان و بزرگترای مجلس بله... صدای کِل کشیدن بلند شد و مهدی چشم به رد رفتن اقدس خانم داشت که روی آن را نداشت تا آخر مجلس در آنجا بماند... ..«پایان» ان شاالله تمام غریبان دور از وطن به خانه برگردند و به حرمت تمام خون هایی که ظالمان عالم بر زمین ریخته اند، آن غریب دوران، مهدی صاحب الزمان به آغوش منتظراتش باز گردد 👈 فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » قسمت اول رمان https://eitaa.com/zohoreshgh/103915 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 قسمت 20 🔸مادر سادات کنار زائر فرزندش حسین حاضر شده و ...... ✅با ارسال پست برای دوستان، شما هم در ثواب نشر سهیم باشید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۷۷ گفتم: _صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم
👆ادامه قسمت ۱۷۷ 👇 من و او تا غروب روی نیمکت حرف زدیم و او با اعتمادی وصف ناپذیر از دغدغه ها ومشکلاتش گفت. از دعواهای مکرر پدرو مادرش..از بی معرفتی و بد رفتاریهای دوستانش و چیزی که آخرش گفت و دلم رو به درد آورد این بود که به تازگی فهمیده که مادرش بیماری صعب العلاجی داره و میترسه که او را از دست بده.او با بغض و اشک گفت: _شما که اینقدر اعتقادتون قویه برامون دعا کنید. دیگه تحمل ندارم. دستش رو نوازش کردم. صدای اذان از مناره ها بلند بود.با چشمی اشکبار برای سلامتی مادرش وبرطرف شدن مشکلاتش دعا کردم و او هم آهسته گفت: _آمین! آقا مهدی دوید سمتم. _مامان مامان اذان میگن..بریم مسجد الان بابایی میاد.. من از روی نیمکت بلند شدم و با لبخندی دوستانه به دختر جوان گفتم: _یادت نره بهت چی گفتم!!تو در آغوش خدایی!! به آغوشش اعتماد کن. او لبخندی زد: _حتمااا…ممنونم چقدر حالم بهتره.. از او خداحافظی کردم.. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که تصمیم گرفتم دوباره به عقب برگردم.او با تعجب نگاهم کرد.گفتم: _مسجد نمیای بریم؟! امشب دعای کمیل داره. برق عجیب و امیدوارانه ای در چشمش نشست.از جا بلند شد و با دودلی گفت: _خیلی دوست دارم ولی من چادری نیستم… دستش رو گرفتم و سمت خودم کشوندم. نگران نباش.من چادر همراهم هست. 🍃وتاریخ دوباره تکرار شد..🍃 🌹🌹 ✍ نویسنده ؛ « » قسمت اول رمان 👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/106476 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝