eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
7.6هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۶ ‌ باید درس خوبی به نسیم می دادم. اما چطوری نمیدونستم. نسیم و مس
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۷ مادر کامران دستم رو گرفت: _میشه لطف کنید ادرستون رو برام بنویسید..؟؟؟ فکر میکنم موضوع خیلی مهمتر از اینها باشه که بایک نه ساده بشه از زیرش در رفت.. دیگه نوبت من بود که حرفی بزنم.گفتم: _من واقعا شرمنده ی شما هستم خانوم معظمی..راستش من قصد ازدواج ندارم! ان شالله آقا کامران خوشبخت بشن.با اجازتون من دیرم شده.. نگاهی پنهانی به حاج مهدوی کردم.این زن چرا در حضور او بامن حرف میزد؟؟! با‌ خودش نمیگفت که حاج مهدوی چه فکری درمورد من میکنه؟ حاج مهدوی سرش پایین بود و به گمان من علاقه ای به دیدن و شنیدن این صحبتها نداشت.اگر در مقابل این زن کرنش نشون نمیدادم او همچنان در مقابل حاج مهدوی بامن درباره ی کامران حرف میزد ومن واقعا دلم نمیخواست حاج مهدوی به جزییات رابطه ی ما پی ببره.. 🍃🌹🍃 او رو کشیدم کنار..آهسته ومتین گفتم: _خانوم معظمی..باور کنید اصرار شما فقط منو شرمنده م میکنه ولی چیزی رو تغییر نمیده..خداروشکر که کامران مادری  داره که پیگیر سرنوشت و احوالاتشه ولی باور کنید من برای رد ایشون دلایل موجهی دارم که نمیتونم به شما بگم اما خودش میدونه.. او حرفم رو قطع کرد.. با استیصال گفت: _ببین عزیزم من دنبال این نیستم که الا و بلا از شما جواب مثبت بگیرم من فقط نگران پسرم هستم..احتیاج به کمک دارم.. میخوام بدونم چی اونو اینقدر بهم ریخته.. کامران من یک پسر شوخ و پرسروصدا بود ولی الان مثل یک مجسمه چپیده گوشه ی اتاقش یک هندزفری هم تو گوشش به یک نقطه خیره شده! به من حق بده نگرانش باشم! 🍃🌹🍃 دلم برای کامران سوخت! کامران پسری دوست داشتنی و خاص بود که واقعا حقش اینهمه آزار و بی اعتمادی نبود..لعنت به من که سالها با اینکه میدونستم کارم درست نیست ولی دست از این کار برنداشتم..و ایمان دارم کامران سزای اعمالم بود تا با دیدنش وجدانم درد بگیرد.با ناراحتی گفتم: _من چیکار میتونم براتون بکنم؟ او از کیفش یک کاغذ و خودکار در آورد و مقابلم گرفت: _ بی زحمت آدرس وشماره تلفنتو برام یادداشت کن تا  یک روز باهم قرار ملاقات بزاریم..اونم تنها..شاید شما بتونی کمکم کنی پسرم رو آروم کنم. نگاهی به حاج مهدوی و فاطمه انداختم که حالا حامد هم بهشون اضافه شده بود و  باهم چند قدم آنطرف تر حرف میزدند! باید با یکی مشورت میکردم ولی اینجا و دراین لحظه که خودکار و کاغذ انتظارم رو میکشید کاردرستی نبود.با اکراه کاغذ وقلم رو گرفتم و آدرس وشماره تلفنم رو نوشتم. قبل از اینکه کاغذ رو به او برگردونم با اضطراب گفتم: _ازتون عاجزانه خواهش میکنم که شماره و آدرس منو به کسی ندید.. مخصوصا کامران.. او با اطمینان بخش ترین لحن گفت: _حتما همینطوره. .خیالت راحت عزیزم.. وقتی کاغذ رو ازم گرفت با لحن امیدوارانه ای گفت: _امیدوارم صاحب اسم مسجد حوایج قلبیت رو برآورده بخیر کنه.. 🍃🌹🍃 نگاهی به سردر مسجد کردم.نمیدونم من فراموشی گرفته بودم یا تا بحال اسم مسجد محله ام رو نمیدونستم! مسجد صاحب الزمان.. وقتی خانوم معظمی رفت،به نزد حاج مهدوی و فاطمه رفتم..به حامد سلام کردم و رو به حاج مهدوی پرسیدم: _حاج اقا عذر میخوام. ایشون اینهمه راه اومده بودن اینجا برای چی؟مگه شما قبلا پاسخ بنده رو خدمتشون  نرسونده بودید؟ حاج مهدوی تسبیح به دست از فاطمه و‌ حامد چند قدمی فاصله گرفت و من رو به دنبال خودش کشوند. آهسته وشمرده گفت: _چرا،بنده به ایشون پاسخ شما رو رسوندم ولی خب ایشون مادره دیگه.. نگران پسرش بود. ایستاد! با لحنی خاط و کنایه آمیزگفت: _شما چه کردید با دل این جوون سیده خانوم؟! سرخ شدم.سفید شدم..سیاه شدم..رنگین کمون شرمندگی شدم از این خطاب. . تمام وجودم فریاد شد:چه خبر دارید از دل من که مردی چون شما چه کرده با او..؟ خودش رنگ و رومو دید و فهمید چقدر از کلامش شرمسار شدم..وقتی او این رو به من گفت بیشتر به این واقعیت پی میبردم که واقعا لیاقت چنین مردی رو ندارم.. مردی که هیچ گاه از روی عمد با دل نامحرمی بازی نکرده بود..اما من با نامحرم ها بیرون رفتم..شام خوردم..حرف زدم.. خندیدم.. دلبری کردم..والان پشیمونم!! فقط همین! این پشیمونی خوبه به شرطی که از خدا متوقع نباشم حاج مهدوی یا هر مرد مومن دیگری رو قسمتم کنه..من لیاقت یک انسان مومن وپاک رو ندارم. حاج مهدوی دست افکارم رو از ذهن و روحم گرفت و بیرون کشید. _مزاح بود جسارتا..ولی شاید بهتر باشه کمی بیشتر به تصمیمتون فکر کنید. او هم میدونست که من لایق یک مرد‌ معمولی‌ام! او هم فکر میکردکبوتر با کبوتر باز با باز.میخواست از دست من خلاص بشه! از دست دردسرها و مزاحمت‌هایی که من براش در مسجد وبیرون مسجد بوجود آورده بودم.. نجوا کردم: _حق دارید… شنید! نگاه دستپاچه ای بهم کرد وپرسید: _بله؟؟؟….. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۷ مادر کامران دستم رو گرفت: _میشه لطف کنید ادرستون رو برام بنویسی
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۸ دوباره میتونستم نگاهش کنم؟! شاید بهتر باشه این کارو نکنم! از وقتی او وارد زندگیم شده چشمهام لوس شدند.بابت هر اتفاق تازه و کهنه ای گریه میکنند.اگر امشب هم او را نگاه کنم ممکنه کار دستم بده و حاج مهدوی فکر کنه بخاطر کنایه ی مزاح آمیزش گریه کردم! جوابش رو ندادم.گفتم: _من معذرت میخوام که اونها برای شما مزاحمت ایجاد کردند. تلفن وآدرسم رو دادم خدمت اون خانوم تا اگه کاری داشت با خودم تماس بگیره.وقتتون رو نمیگیرم.با اجازه! اوگفت: _چه مزاحمتی. بنده یکی از وظایفم راه انداختن امورات خلقه..البته اگه توفیق خدمتگذاری داشته باشم. فاطمه وحامد نزدیکمون شدند.حامد گفت: _حاج آقا ما رفتیم..شام تشریف بیارید در خدمت باشیم. تا اونها مشغول مراسم خداحافظی بودند من هم زمان داشتم نیم نگاهی به صورت حاج مهدوی بندازم.تسبیح رو در دستم مشت کردم.خوش بحال الهام که هر روز صبح بدون هیچ اضطراب و حیایی صورت او رو میدید.. نه!!! صدایی عصبانی وملامتگر در درونم فریاد زد:حق نداری اینطوری نگاهش کنی.. اون نامحرمه..حتی اگه تو عاشقش باشی.. مشتم رو تنگ تر کردم.چشمهام رو به سختی روی هم گذاشتم و میون تعارف پرانی سه نفره ی اونها بلند گفتم: _با اجازه تون من دیرم شده.اونها حواسشون به سمت من معطوف شد. فاطمه لبخندی زیبا ومهربان زد، او زمانهایی اینطوری نگاهم میکرد که میدونست روحم در تلاطمه..گفت: _برو عزیزم.درامان خدا.. حامد گفت:_خدانگهدار خواهرم. حاج مهدوی نگاهی کرد و گفت: _خیر پیش..موفق باشید. 🍃🌹🍃 ازشون جدا شدم. دوباره چه اتفاقی برام افتاده بود؟ من که فکر میکردم دست ار عشق او کشیدم پس چرا به یکباره اینقدر بیقرار و نا آروم شدم؟ چرا دارم به این پاها لعنت میفرستم که داره منو از او دور و دورتر میکنه؟ چرا دارم این چشمها رو ملامت میکنم که چرا تصویر بیشتری از اونگرفت؟! دلم میخواست زودتر به خونه برگردم و روی تختم بیفتم..دستمال رو روی صورتم بگذارم و تسبیح رو روی قلبم بزارم و فقط نفس عمیق بکشم تا آروم بگیرم.. 🍃🌹🍃 رسیدم خونه. در رو که باز کردم یک کاغذ تا شده از لای در افتاد.با تعجب خم شدم و بازش کردم.با خطی آشنا نوشته شده بود: "سلام عزیزم.اومدم ببینمت نبودی! من واقعا بخاطر حرفهام ورفتاراتم ازت عذر میخوام.خیلی تنها و بی کس شدم..دلم میخواد یک دل سیر کنارت گریه کنم. حتی اگه با دیدنم منو لگد بارون کنی.       نسیم" لعنت به این نسیم که وسط این حال خوب سرو کله ش پیدا شده بود.چطور جرات کرده بود که که برای من نامه بنویسه و دوباره تو فکر دیدنم باشه! ؟ داشتم وارد خونه میشدم که یکی صدام کرد: _عسل.. قلبم از حرکت ایستاد.سرم رو برگردوندم. نسیم در تاریکی راه پله روی پاگرد بالا ایستاده بود و باصورتی گریون نگاهم میکرد. او چطوری وارد این ساختمون شده بود و چطور روی پله ها انتظارم رو میکشید؟ نمیخواستم حتی یک درصد هم ذهنم رو درگیرش کنم.داخل خونه م رفتم و به سرعت در رو بستم.کمی عذاب وجدان گرفتم.چون در تاریکی هم میشد به راحتی اشکهای او رو تشخیص داد.او پشت در ایستاده بود و آهسته با صدایی درمانده و گریون التماسم میکرد: _عسل تو رو خدا در و بازکن..من بهت پناه آوردم نامرد!منو بزن..محل سگم نزار ولی بزار چند دیقه بیام تو باهات حرف بزنم.خیلی داغونم.. 🍃🌹🍃 هق هق گریه اش بلند شد.. کاش در رو باز نمیکردم.کاش دلم برای هق هقش نمیسوخت.. وقتی در رو باز کردم خودش رو توی بغلم انداخت و های های گریه کرد.چیزی نپرسیدم.حتی حلقه ی دستم رو دور تنش نچرخوندم.مثل مجسمه ایستادم تا او گریه هاش تموم بشه. چند دیقه بعد او روی مبل نشسته بود و گل گاو زبونی که من براش آماده کرده بودم رو سر میکشید.هنوز هم کلامی بینمون ردو بدل نشده بود. خودش با یک آه عمیق سکوت رو شکست. _خیلی دلت میخواد منو از خونت بیرونم کنی نه؟! نگاهش نکردم.فکر کنم ابروهامم به هم گره خورد.چون در اون لحظه یاد حرفهای مهری افتادم.گفت: _من شاید یک کم سگ اخلاق باشم ولی بخدا دوستت دارم..از من چیزی به دل نگیر..اونروز فقط میخواستم انتقام ازت بگیرم که اون کارا رو کردم جلو اون دوست مذهبی ات.. پوزخندی زدم. او فکر میکرد من از کارهای دیگه ش خبر ندارم. با لحنی خشک وعصبی پرسیدم: _چیشده.؟ او از روی مبل بلند شد و کنارم نشست. سرس رو کج کرد و با بغض گفت: _مسعود بی شرف بهم خیانت کرده.. 🍃🌹🍃 یک پوزخند دیگه!!! او اینهمه گریه کرد که اینو بگه؟! مگه مسعود و او اهل قید وبندی هم بودند؟ گفتم: خب این کجاش گریه داره؟! مگه تو خودت نمیگفتی هیچ مرد سالمی تو دنیا وجود نداره و هیچ وقت نباید وابسته ی مردی شد؟ 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۸ دوباره میتونستم نگاهش کنم؟! شاید بهتر باشه این کارو نکنم! از وق
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۹ نفس عمیقی کشیدم: _شما سالهاست از راه نامشروع باهم ارتباط دارید ولی ازدواج نکردید فقط بخاطر اینکه تعهدی درقبال هم نداشته باشید. من این حال تو رو درک نمیکنم.. آدمی مثل مسعود که روابط باز با همه داره چطور تو رو متوقع وفاداری کرده؟! او سرش رو محکم گرفت وگفت: _آره ..من واقعا یک احمقم.. پرسیدم _حالا از کجا فهمیدی که خیانت کرده؟! نسیم سرش رو تکون داد و با ناله گفت: _نمیخوام اون صحنه بخاطرم بیاد…نمیدونی تو چه وضعی دیدمشون..آشغال بی همه چیز… با تعجب پرسیدم:_کجا؟؟!!! او با صدای نسبتا بلندی گفت: _شرکت..تو اتاقش..با اون ذهتاب تاپاله.. 🍃🌹🍃 یاد ذهتاب افتادم! زن مطلقه ی چهل وچند ساله ای که چاق وقد کوتاه بود و همیشه رژ لبهای رنگ جیغ میزد..او بیشتر شبیه احمقها بود تا معشوق دوم!!! حالا فهمیدم چرا نسیم اینقدر با این خیانت،به هم ریخته بود. زنی که مسعود بخاطرش رسوا شده بود خیلی خیلی نمره اش از نسیم کمتر بود. سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم. دلداریش دادم: _بالاخره یه روز اینو میفهمیدی.چه بهتر که الان فهمیدی. زندگی بی قید وبند این دردسرها رو هم داره نسیم جان..من وتو نصف عمرمون رفته بیا آدم شو. او با کلافگی از جا بلندشد و به سمتم چرخید.. _بس کن تو روخدا عسل..عین خانوم جلسه ای ها حرف نزن باهام.. تو که مثلا آدم شدی خوشبختی؟! دنیا همه جا همین رنگیه.!! همه ی مردها آشغالند..از مسعود گرفته تا کامران واون ملاهه..فقط نوع خیانتشون فرق میکنه. .توفک کردی یه چادر انداختی رو اون سرت و قیافه ت رو عین مادرمرده ها درست کردی خدا میگه به به عجب بنده ای ..آهای فرشته ها ببرینش بهشت؟؟!کدوم بهشت احمق!! بهشت وجهنم همین دنیاست ..که الان ما سهممون جهنمه.. گفتم: _باشه حق با تو..بهشت وجهنم دروغ.. ولی اگه به بهشت وجهنم این دنیا اعتقاد داری چرا از این جهنم خودتو خلاص نمیکنی بری بهشت؟؟!! او با کلافگی دور خودش چرخید. .پیدا بود دلش سیگار میخواد. گفت: _چطوری؟! با کدوم پول با کدوم شانس؟ اگه من شانس تو رو داشتم الان کیف دنیا رو میکردم..ولی حیف که خدا شانس و به کسی میده که لیاقتش رو نداره! خندیدم! _میشه بگی چه شانسی در زندگی من بوده که نصیب تو نشده؟ او چهار زانو روی زمین نشست! با حسرت واندوه گفت: _همین که پسرهای پولدار سرت دعوا داشتن..اگه یکی از اونا سهم من میشد من الان ایران نبودم..کلی کیف میکردم! اوچقدر کوته فکر بود.با اینکه میدونستم فایده ای نداره ولی گفتم: _مگه تو نمیگی همه ی مردها خاین و کثیفن پس چطور داری حسرت داشتن یکی از اونا رو میخوری؟ نسیم چرا فکر میکنی همه چی تو زندگی پوله؟ تو الان در رفاهی..چیزی کم نداری..چرا اینقدر طمع رسیدن به مکنت بیشتر رو داری؟ 🍃🌹🍃 او تمام سعیش رو میکرد فحشم نده گفت: _خیلی این روزا حال به هم زن شدی.. میدونم داری ادا در میاری و حتی از همین حالا چند ماه بعدتو میبینم که سرت به سنگ میخوره وخودت میشی.. من کی گفتم دلم میخواد یه مردی مثل اونا عاشقم بشه؟ من اگه دنبال همچین مردایی هستم فقط بخاطر اینه که ازشون استفاده ی درست کنم.. بارمو ببندم و بعد تا آخر عمرم راحت زندگی کنم. به حماقتش خندیدم: _چه خوش خیال.!! او لحنش رو تغییر داد وپرسید: _راسته که کامران ازت خواستگاری کرده وتو جواب رد بهش دادی؟! با ناراحتی گفتم: _شما که اخبار منو بیشتر از خودم میدونید پس دیگه واسه چی سوال میپرسی؟ او خودش رو به اون راه زد.گفت: _ببین حالا که کامران خر شده میخواد زنش شی پس چرا دست دست میکنی؟ بخدا هیشکی تو این دوره زمونه به دختر خونواده دارش نگاه نمیکنه..چه برسه به تو که.. حرفش رو خورد. او چقدر زبانش تلخ و بی ادب بود.دوباره همه ی کارهاش یادم اومد و ازش متنفر شدم.با عصبانیت گفتم: _حرف دهنت رو بفهم..درسته سایه ی پدرو مادر بالاسرم نیست ولی از زیر بته به عمل نیومدم.. حکایت منی که  پدرومادرم از توی قبر دستشون برای یاریم درازه خیلی فرق می‌کنه با آدمهایی که خونواده دارن وانگار ندارن. . او فهمید چه گندی زده! گفت: _بابا چرا اینقدر حساسی..تو که میدونی من حرفم یه چیز دیگه بود منتها بلد نیستم درست منظورم رو برسونم.. 🍃🌹🍃 این هم معذرت خواهی به سبک نسیم بود!!تحمل دیدنش رو نداشتم.بلندشدم تا به بهونه ی کاری به آشپزخونه برم.چرا حرفی از رفتن یا خداحافظی نمیزد؟! از وقتی وارد این خونه شده هوا خفقان گرفته!   👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۲۶🌷 🍀اوصاف امام ز
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۲۷🌷 🍀اوصاف امام زمان عجل الله فرجه🍀 🔶سیدالاُئمَّة 💠او بزرگ و سید و سرور امّت اسلامی بلکه تمام امّت هاست؛ لذا در دعای مربوطه درخواست می‌کنیم: «اَلسَّلامُ عَلَی مَوْلانا وَ سَیدِنا الامامِ الْقائِمِ بِاَمْرِاللَّهِ صاحِبِ الزَّمانِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ»؛ «سلام بر مولای ما و آقای ما، آن امامی که به امر خدا قیام می‌کند، امامی که صاحب عصر و زمان است، و رحمت و برکات خدا بر او باد». 🔶 سید الخلق 💠سید و سرور و بزرگ تمام آفریدگان خداست، که از امام رضاعلیه السلام این عنوان وارد شده است. 🔶سیدنا 💠یعنی امام زمان علیه السلام آقا و سرور همه ماست که در دعای توسل عرض می‌کنیم: «یا سَیدَنا وَمَوْلانا، إِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللَّهِ»؛ «ای آقا و سرور ما و مولای همه خلایق، ما توسط تو به سوی خدا توجّه می‌کنیم و طلب خیر و توسل می‌جوییم». 🔶سید هُمام 💠یعنی آقای بزرگ و دلیر و بخشنده که از اوصاف و القاب امام زمان علیه السلام است. چنان که سید بن طاووس در زیارت سرداب مقدّس آورده: «سَلامُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ وَتَحِیاتُهُ وَصَلَواتُهُ عَلی مَوْلای صاحِبِ الزَّمانِ... وَالسَیدِ الهُمامِ». سلام و برکات خداوند و درود و تحیات او بر مولای من صاحب الزمان،... و بر آن سید بزرگ 🔶سیفُ الشّاهِر 💠به معنای شمشیر آماده و از غلاف درآمده می‌باشد. این از اوصاف قائم آل محمّدعلیهم السلام است؛ یعنی همیشه آماده است تا فرمان الهی فرا رسد و از پس پرده غیبت به در آید: «اَلسَّلامُ عَلَی السَّیفِ الشّاهِرِ»؛ «سلام بر آن شمشیر آماده و از نیام کشیده شده برای هلاکت کافران و ظالمان». 🔶سیفُ اللَّه 💠امام زمان علیه السلام شمشیر خداست که خدا به وسیله او کافران، ظالمان و دشمنان را سر جای خود می‌نشاند: «وَاللَّهُ ناصِرُهُ وَمُؤَیدُهُ إِذا آنَ مِیعادُهُ وَالمَلائِکَةُ اَمْدَادُهُ سَیفُ اللَّه ِالَّذِی لا ینْبَوُ وَنُورُهُ الَّذِی لایخْبُو»؛ «آن گاه که روز میعاد او فرا برسد، خداوند او را یاری و تأیید می‌کند و فرشتگان نیز به امداد او می‌آیند، او شمشیر خداست که کند نمی شود و نور خداست که خاموش نمی شود». 🔶 شافع 💠به معنای شفاعت کننده گناهکاران نزد خداوند متعال؛ همچنان که پیامبر و سایر امامان علیهم السلام نیز شافع هستند. «وَأَنْتَ الشّافِعُ الَّذِی لا تُنازَعُ»؛ «تویی آن شفاعت کننده نزد خداوند که هیچ کسی با تو نزاع نکند». ‌ عج 📚اوصاف المهدی (عج) ✍احمد سعیدی ‌‌‌ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
صدری برای صدور تمدن.mp3
15.19M
📍 ایران مهم‌ترین نقطه‌ی استراتژیک جهان در «نبرد آخرالزمان» است! ایران از مجرای وجود حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها این نقش را به پیروزی ختم خواهد کرد. | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨🚨یا الله زنده زنده سوختن زنان و کودکان در حملات دیشب اورک های صهیونیست 🪧 🪧 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨خبرنگار حاضر در بیمارستان الاقصی غزه: 🔺️آن‌ها مردم را زنده زنده در آتش سوزاندند؛ 🔺️زن و کودک همه زنده زنده در آتش سوختند... 💔 🪧 قلب زارم ، دو که نه ، صدپاره شد ، خدایا از این غم چه چاره کنم ؟؟؟ 🪧 🪧 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗✋ السلام ای دلیل کَرَّمنا ای بعالم امام، آمَنّا به مسلمانیِ خودت سوگند طاعتت واجب است، سَلَّمنا این عبارت نوشته بر قلبم از ازل بوده ام تُو را مِنّا 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
در پوست خود هم نمی‌گنجیم از شوق چون که به زودی می‌رسد آقا به زودی صبح ظهورش می‌رسد از سمت مکه دنیا گلستان می‌شود یک‌جا به زودی 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
چہ حیف شد،نشد آخر بہ‌ دلبرش برسد دوباره باز بہ وصل برادرش برسد بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد (س)💔 🍂🕯 🏴 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی_آنلاین_هر_زمان_دلتنگ_زهرا_میشوم_قم_میروم_نریمانی.mp3
6.57M
هر زمان دلتنگ زهرا می‌شوم قم می‌روم میل مشهد می‌کنم پا می‌شوم قم می‌روم 🔊 🎙 (س)🥀 💚 💚 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
YEKNET_IR_zamine_vafat_hazrat_masoume_1401_eslam_mirzaei.mp3
5.03M
بهشت تضمین کردی برای زائرات نگاه ویژه داره خدا به نوکرات 🔊 🎙 (س)🥀 💚 💚 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕