سحر دختر پاکی بود منتها خیلی سریع تحت تاثیر حرف اطرافیان قرار میگرفت، وقتی متوجه شد که خارج از کشور یه دختر ۱۸ساله میتونه زندگی مستقلی برا خودش بسازه که مدام زیر ذرهبین این و اون نباشه، دلش غنج میرفت برای رفتن به خارج کشور که جولیا بهش قول داده بود این آرزوش را عملی کنه..
حالا هم که هیجان روحی و درونیش را همراه دوستان با شرکت در اعتراضات که بهش میگفتن #اغتشاشات، خالی میکرد. درسته خودش واقعا از #هدف این اعتراضات آگاه نبود، اما همینکه شور و هیجان نوجوانی را میتونست تو این جمع خالی کنه براش خوشایند بود.
بالاخره تاکسی ایستاد، سحر پول تاکسی را حساب کرد و به آنطرف خیابان رفت و جلوی دری شیشهای ایستاد و از پله ها پایین رفت...
💫ادامه دارد....