#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_بیست_یک
#صفحه8⃣3⃣
? ايستگاه 21
يكى از فضائل على(ع)اين است كه پيامبر دخترش، فاطمه(س)را به ازدواج على(ع)درآورد و نسل پيامبر از على و فاطمه(ع) ادامه پيدا كرد.
مناسب است ماجراى خواستگارى على(ع)را شرح بدهم:
خيلى از ثروتمندان و بزرگان مدينه به خواستگارى فاطمه(س)رفته بودند ولى پيامبر به همه آنها جواب منفى داده بود. پيامبر به مردم گفته بود كه ازدواج دخترم فاطمه را به خداى خويش واگذار كرده ام و منتظر تصميم او هستم.
مردم مدينه در اين فكر بودند كه سرانجام چه كسى افتخار همسرى فاطمه(س)را پيدا مى كند. هنوز على(ع)به خواستگارى فاطمه(س)نرفته بود.
مردم كوچه و بازار مى گفتند: "چون دست على(ع)از مال دنيا كوتاه است، به اين امر اقدام نمى كند". آرى، ثروتمندان بزرگ از انصار و مهاجرين خواهان ازدواج با فاطمه(س)بودند و در اين ميان، وضع مالى على(ع)از همه آنها پايين تر بود.
سرانجام يك روز على(ع)تصميم گرفت تا نزد پيامبر برود و از دختر او خواستگارى كند... پيامبر در منزل همسر خود أُمّ سَلَمه بود، على(ع)خود را به آنجا رساند و در زد.
أمّ سلمه در حضور پيامبر بود، پيامبر به او گفت: "برخيز و درِ خانه را باز كن، كسى آنجاست كه من او را بيش از همه مردم دوست دارم".
على(ع)وارد خانه شد، سلام كرد، پيامبر جواب او را داد و او در مقابل پيامبر نشست و سكوت كرد. او سر به زير انداخته بود، گويا خجالت مى كشيد كه خواسته خود را بيان كند.
پيامبر نگاهى به صورت على(ع)كرد و گفت: "اى على ! فكر مى كنم كه تو براى انجام كارى نزد من آمده اى". على(ع)پاسخ داد: "اى پيامبر! من كودك بودم كه از پدر و مادر خويش جدا شدم و نزد شما آمدم و شما برايم از پدر و مادر بهتر بودى... شما تنها سرمايه من در دنيا و آخرت هستيد. من دوست دارم كه براى خود همسرى داشته باشم كه مايه آرامش من باشد، من آمده ام تا دخترتان فاطمه را خواستگارى كنم".
پيامبر وقتى اين سخن را شنيد، غرق شادى و سرور شد، او لبخندى زد و رضايت خود را با اين امر، آشكار نمود و سپس نزد فاطمه(س)رفت تا به او اين ماجرا را خبر بدهد و نظر او را جويا شود... شب كه فرا رسيد پيامبر جشن عروسى على و فاطمه(ع)را برگزار كرد..
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
#بهترین_کلامها_در_مورد_امام_زمان_عجل_الله
@zohornzdikhst