eitaa logo
❤عشـــق مـن مهــــدی❤
1هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
9هزار ویدیو
104 فایل
🔸مهـــــدویت 🔸اخــبارظهــــور و منطقه 🔸حدیث واخلاق 🔸️خانواده مهدوی کپی از کانال ازاد است اقا تنهاست. حرفی اگر بود👇 https://harfeto.timefriend.net/17283860346838 ارتباط با مدیر @Yamahdibeia تبادل نداریم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ خبر آمدنش را همہ جا پخش ڪنید میرسد لحظہ میعاد بہ امّید خدا منتقم میرسد و روز ظهورش حتماً میشود فاطمہ دلشاد بہ امّید خدا... 🌹✨ @zohornzdikhst
🔷 حاج حسین یکتا: خون حاج قاسم کلید فتح قدس خواهد بود "و این کلید از آن جنس کلیدها نیست که نچرخد" خواهید دید.... @zohornzdikhst
◾️تو را جان زینب تو را جان من / اگر میشود حرف رفتن نزن ◾️بمان خانه‌ام را خرابش نکن / نرو از کنار حسین و حسن ◾️بمان روشنای دوچشم ترم / نرو سایه‌ات را نگیر از سرم 🏴شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد. @zohornzdikhst🖤
عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست صاحب عزای فاطمه، آن بی نشان کجاست قربان اشک روز و شب چشم خسته ات مولا فدای مادر پهلو 💔شکســــته ات 🏴شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد # فاطمیه @zohornzdikhst🖤
مادر که نباشد نظم خانه به هم میریزد... حضرت علی علیه السلام در نجف...🏴 امام حسن علیه السلام در بقیع...🏴 امام حسین علیه السلام در کربلا...🏴 حضرت زینب سلام الله علیها در دمشق...🏴 و امروز حضرت مهدی عجل الله هم به خاطر نبود یار آواره در صحرا.....😔😔😔 ایام فاطمیه را خدمت آقا صاحب الزمان عجل الله و تمامی منتظرانش تسلیت عرض مینمائیم 🖤 الهی به غربت و تنهائی حضرت مهدی عجل الله قسمت میدهیم الساعه زود زود زود حتی کمتر از همین ثانیه فرج بابای غریبمان حضرت مهدی عجل الله را برسان دعای فرج فراموش نشود..
قسمت اول 💠در ایام بیماری رسول خدا بر فاطمه چه گذشت؟ 👈اذان مغرب است، و مردم در مسجد منتظر آمدن رسول خوبی‌ها بودند. اما هر چه صبر کردند، از وی خبر نشد، مردم در گوش یکدیگر زمزمه می‌کنند، گویا حال پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) بدتر شده است. در میان گفتگوها پسر عموی رسول خدا (صلی‌الله علیه‌وآله)، علی (علیه‌اسلام) به مسجد می‌آید، و در محراب می‌ایستد، و مردم به وی اقتدا می‌کنند. 👈ابوبکر و عمر به فرمان رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) در اردوگاه اسامه، به سر می‌برند ابوبکر زمانی که می‌خواست از مدینه خارج شود، به دخترش عایشه گفت: «من به دستور پیامبر به جهاد می‌روم، اگر دیدی که بیماری پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) بدتر از این شد به من خبر بده تا من بیایم و یک بار دیگر پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) را ببینم». اکنون زمان آن رسیده است که عایشه پیکی به سوی اردوگاه اسامه بفرستد، تا پدر را از حال رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) آگاه کند. زمانی قاصد عایشه به خیمه‌گاه‌های سپاه اسلام می‌رسد، سراغ خیمه ابوبکر را می‌گیرد، او را پیدا می‌کند و به او می‌گوید: «من از مدینه می‌آیم، عایشه من‌را فرستاده تا به تو خبر بدهم که دیگر امیدی به شفای پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) نیست و او برای نماز مغرب به مسجد نرفته است، هر چه زودتر خود را به مسجد برسان!» عمر که هم‌نشین ابوبکر بود، تا این سخن را شنید، رو به وی کرد و گفت: «برخیز، ما باید هر چه سریع‌تر خود را به مدینه برسانیم». 👈صدای اذان بلال در مدینه طنین انداز می‌شود، و مردم برای نماز به سوی مسجد می‌روند، آمدن پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) طول کشد، در این میان هر کسی سخن می‌گوید، آیا رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) برای نماز می‌آید!؟ شاید دو باره برادرش علی(علیه‌السلام) را برای نماز بفرستد! در میان این نجواها، ناگهان ابوبکر وارد مسجد می‌شود، و به سوی محراب می‌رود، همه تعجب می‌کنند که او در مدینه چه می‌کند!؟ مگر پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) به او نگفته بود که به سپاه اسامه بپیوندد!؟ 👈خبر به گوش رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) می‌رسد، او می‌گوید: «من‌را بلند کنید و به مسجد ببرید» پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) که از شدت تب دستمالی به سر خود بسته است، با کمک امیرالمومنین(علیه‌اسلام) و فضل بن عباس، به سوی مسجد می‌آید، پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) از ابوبکر می‌خواهد که از محراب مسجد بیرون بیاید، و سپس خویشتن به خاطر شدت ضعف نماز را به صورت نشسته اقامه می‌کند. بعد از نماز پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) رو به ابوبکر می‌کند و فرمود: «مگر من به شما نگفتم بودم که به سپاه اسامه بپیوندید؟ چرا از دستور من سرپیچی کردید و به مدینه بازگشتید؟» ابوبکر در جواب می‌گوید: «من به اردوگاه اسامه رفته بودم اما چون شنیدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بیایم و یک بار دیگر شما را ببینم». 👈رسول خدا(صلی‌الله علیه‌وآله) رو به آن‌ها کرد و فرمود:« هرچه سریع‌تر به سپاه اسامه ملحق شوید و به سوی روم حرکت کنید، بار خدایا! هر کس را که از سپاه اسامه تخلف کند، لعنت کن». و داستان ادامه دارد ....
قسمت دوم 💠در ایام بیماری رسول خدا بر فاطمه چه گذشت؟ 👈سی نفر از صحابه، برای عیادت رسول رحمت(صلی‌الله علیه‌وآله) به خانه وی آمدند رسول خدا (صلی‌الله علیه‌وآله) به آن‌ها فرمود: «برای من قلم و دوات بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که هرگز گم‌راه نشوید». یک نفر می‌خواهد از جمع برخیزد و قلم وکاغذ بیاورد، عمر با صدای بلند می‌گوید: «بنشین! این مرد هذیان می‌گوید، قرآن ما را بس است، بیماری به این مرد غلبه کرده است، مگر شما قرآن ندارید؟ دیگر برای چه می‌خواهید پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) چیزی برایتان بنویسد» در میان صحابه هممه می‌شود، یکی گفت: عمر چه می‌گویی، مگر قرآن نخوانده‌ای: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[نساء/80] اطاعت پيامبر، مساوی است با اطاعت خداوند» شاید آیه تطهیر را فراموش کرده‌ای...! 👈بیماری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)شدت پیدا کرده است، اما او همچنان نگران جامعه اسلامی بعد از خویش است، نگران، فتنه‌هایی که بعد از وفاتش در جامعه ایجاد می‌گردد، از این سو، از اطرافین خویش می‌خواهد که از چاه آب بکشند، و آن را بر بدن مطهرش بریزند، تا شاید شدت تب کم شود به مردم خبر داده می‌شود، که به مسجد بیاید، پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) با شما سخنی دارد. مردم جمع می‌شوند تا سخنان مراد خویش را بشنوند، رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بالای منبر می‌رود و می‌فرماید:« من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم رفت ... من دو چیز گران‌بها را برای شما به یادگار می‌گذرام. یکی قرآن و دیگری خاندان خود را ... مبادا بعد از من، از دین خدا برگردید و به هوا و هوس خود عمل کنید، علی، برادر من، وارث من و جانشین من است». 👈آخرین روز‌های حیات خاکی رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، جبرئیل بر وی نازل می‌شود، و می‌گوید: «ای محمد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط علی بماند». 👈پیامبر از همه می‌خواهد تا اتاق را ترک کنند. جبرئیل می‌گوید:«ای محمد! خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید: «این عهدنامه باید به دست وصی و جانشین تو برسد». پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) رو به علی می‌کند و می‌فرماید: «ای علی، آیا از این عهدنامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی؟ آیا به من قول می‌دهی که به آن عمل کنی». 👈امیرالمومنین(علیه‌السلام) فرمود: «آری، پدر و مادرم به فدای شما باد، من قول می‌دهم به آن عمل کنم و خداوند هم من‌را یاری خواهد کرد». 👈پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله): علی جان! در این عهد نامه آمده است که تو باید دوستان خدا را دوست بداری و با دشمنان خدا دشمن باشی، تو باید برسختی‌ها و بلاها صبر کنی، علی جان! بعد از من مردم جمع می‌شوند حق تو را غصب می‌کنند و به ناموس تو بی‌حرمتی می‌کنند، تو باید در مقابل همه این‌ها صبر کنی! 👈امیرالمومنین(علیه‌السلام): چشم ای رسول خدا، من در مقابل همه این‌ها سختی‌ها و بلاها صبر می‌کنم». 👈بیماری رسول خدا شدت یافته است، فاطمه(سلام‌الله‌علیها) و حسنین(علیهماالسلام) به دیدار وی می‌آیند، فاطمه(سلام‌الله‌علیها) تا نگاهش به پدر می‌افتد اشکش جاری می‌شود. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فاطمه را به آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «پدرت به فدایت باد». فاطمه طاقت نمی‌آورد و صدای گریه‌اش بلند می‌شود. ناگهان پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) سخنی را در گوش فاطمه(سلام‌الله‌علیها) زمزمه می‌کند، او خوشحال می‌شود. از فاطمه(سلام‌الله‌علیها) سوال می‌کنند: پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)به شما چه فرمود؟ پاسخ می‌دهد که حضرت به من فرمود: «دخترم تو اولین کسی هستی که به من ملحق می‌شوی». 👈آخرین لحظات حیات رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، جبرئیل اذن ورود می‌گیرد، و به پیشگاه پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حاضر می‌شود، و خطاب به وی می‌فرماید: «خداوند مشتاق دیدار توست». پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خطاب به مولای متقیان فرماید: «علی جان! سر من‌را در آغوش بگیر که امرِ خدا آمده است». 👈آری روح پیامبر(صلی‌الله علیه‌وآله) از آغوش علی پرواز کرد و به سوی آسمان رفت. حال فاطمه(سلام‌الله‌علیها) مانده است و غم از دست دادن پدر، ولی خوشحال به وعده‌ایست که پدر به وی داده است. خدا می‌داند که بعد از وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه به سر دو یادگار رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرآن و اهل بیت می‌آید.
قسمت سوم 💠بعد از وفات پیامبر بر مردم مدینه چه گذشت؟ 👈خبر به مردم می‌رسد که پیامبر اکرم(صلی الله‌علیه‌وآله) فوت کرده است، ناگهان از میان مردم فریادی بلند می‌شود که «به خدا قسم پیامبر نمرده است، او حتما بر می‌گردد... این منافقان هستند که خیال می‌کنند که پیامبر از دنیا رفته است، اگر کسی بگوید که پیامبر(صلی الله‌علیه‌وآله) مرده است او را با شمشیر خواهم کشت و سر از بدنش جدا خواهم کرد». همه بهت زده، عمر بن خطاب را نگاه می‌کنند، او چه می‌گوید!! یعنی رسول خدا(صلی الله‌علیه‌وآله)نمرده است. آیا ما منافق شده‌ایم، نه! نه! ناگهان صدای بلند می‌شود، عمر ساکت باش، مگر قرآن نخوانده‌ای، که خدا می‌فرماید: «پيامبر تو از دنيا می‌روی و ديگران هم خواهند مرد»، سکوت جمع را فرا می‌گیرد. 👈هنوز آب غسل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خشک نشده است که بزرگان مدینه در سقیفه دور هم جمع شده‌اند، صدای ابوبکر به گوش می‌رسد که می‌گوید: «ای مردم مدینه! ... مگر نمی‌دانید که ما اولین کسانی بودیم که به پیامبر ایمان آوردیم. ما از نزدیکان پیامبر هستیم. بیایید خلافت ما را قبول کنید، ما قول می‌دهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم» سکوت جمع را فرا گرفته است، و همه به فکر فرو رفته‌اند، که ناگهان صدای عمر بلند می‌شود: «ای مردم! بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم.» ناگهان عمر دست ابوبکر را می‌گیرد، و می‌گوید: «ای مردم! با ابوبکر بیعت کنید» بعد از آن کسانی که در سقیفه هستند، گروه گروه با ابوبکر بیعت می‌کنند. 👈خبر سقیفه در مدینه می‌پیچد، هرکس واکنش نشان می‌دهد، بعضی مانند ابو قحافه پدر خلیفه، از انتخاب پسرش تعجب می‌کند و می‌گوید: «با وجود بنی هاشم (امیرالمومنین علی(علیه‌السلام)) چگونه مردم به ابوبکر روی آوردند و وی را انتخاب کردند!؟ اگر ملاک،کهولت سن است، که من از فرزند خویش بزرگ‌ترم» گروهی نیز، با سکوت کار را به روسای قبیله خویش می‌سپارند، در این میان گروهی دیگر حیرت‌زده یادی از غدیر، می کنند و با خویش می‌اندیشند: آیا غدیر فراموش شده است!؟ امکان ندارد!! هنوز هفتاد روز از غدیر نمی‌گذرد. 👈جمیعیت زیادی از قبیله «أسلم» برای یاری خلیفه آمده‌اند و با وجود آنان پیروزی خلیفه حتمی است، ولی با این وجود، هنوز عده‌ای از مردم شهر با خلیفه بیعت نکرده‌اند، از این سو کیسه‌های زر به سوی خانه‌های مدینه روانه می‌شود، تا ایشان را باخود همراه کنند، اما با این وجود عمر خوب می‌داند که تا زمانی، علی(علیه‌السلام) بیعت نکند، بیعت دیگران ارزشی ندارد، به همین خاطر به ابوبکر می‌گوید: «ای خلیفه پیامبر! تا زمانی علی بیعت نکند بیعت بقیه مردم به درد ما نمی‌خورد، هرچه زودتر کسی را به دنبال علی بفرست تا او را به اینجا بیاورد و او با تو بیعت کند». و داستان ادامه دارد ...