9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امامزمان اذیت میشه وقتی که...💔🙂
(چرا امام زمان رو اذیت میکنی؟)😭😞
#امام_زمان
#جمعه
https://eitaa.com/zohornzdikhst
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+منتظر به چی کسی میگن؟!
_به کسی میگن که...
#منتظرانه
#سخنرانی
#امام_زمان
https://eitaa.com/zohornzdikhst
✋ سلام علیکم شب همگی بخیر
از امشب،انشاالله رمان داخل گروه بار گذاری میشه
❤️ امیدوارم خوشتون بیاد
💜اسم رمان؟ #زن_زندگی_آزادی
💚نویسنده؟ طاهرهسادات حسینی
💙چند قسمت؟ ۹۸ قسمت
با ما همـــراه باشیـــــن
هر روز دو قسمت از این رمان ارسال خواهد شد. حتما بخونین تا بفهمین دشمنان چه خواب برای ما دیدن.
💫🇮🇷💫🇮🇷💫💫🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷رمان امنیتی و تلنگری
💫 #زن_زندگی_آزادی
🇮🇷قسمت ۱ و ۲
سحر برای چندمین بار گوشی را در دستانش چرخاند و خیره به پِیجی شد که انگار فیلتر شده بود، زیرلب فحشی داد و بیهدف از جا برخاست. چند دور طول اتاق را پیمود و زیرلب گفت:
_همین روزا باید بهم خبر میدادن... آخه چقد من بدشانسم، درست همین روزی که قراره ستاره بخت من بدرخشه باید اینطوری بشه، اما... اما اونا شماره منو دارن، باید تماس میگرفتن دیگه...
سحر اوفی کرد و دوباره برگشت سر جای قبلیش، روی صندلی چرخان پشت میز چوبی با رویه شیشه ای نشست، خیره به میز شد و یاد اون روزی افتاد که باباش با شوق و ذوق و بنا به اصرار سحر این میز و صندلی را گرفته بود. سحر تازه کلاس زبان انگلیسی توی مؤسسه میرفت
و جز برترینهای مؤسسه بود و سحر اینو مدیون استعداد و علاقه اش به زبان انگلیسی میدونست. درست چند ترم بعد از آموزش زبان، پیشرفت سحر اعجاب انگیز شد و سحر توی نت دنبال همصحبتهای خارجی میگشت...که همون موقع از شانس خوبش توی یه پیج خارجی با 🔥جولیا🔥 آشنا شد، یه زن مهربون و خونگرم که از همون اول رفاقت با سحر، با دل سحر راه میمود
و این هم صحبتی از هفتهای یکبار رسید به روزی یکبار. سحر از آرزوهاش با جولیا صحبت کرد و گفت که دوست داره دنیا را ببینه اما با درآمد کمی که پدرش داشت و از طرفی تعصب کورکورانه مذهبی که خانواده اش داشتند، رفتن به بلاد خارجه آرزویی دست نیافتنی برای سحر بود،
اما جولیا قول داده بود این ارزو را به همین زودی برای سحر برآورده کند، بدون اینکه کوچکترین هزینه ای کند، اما...اما.. سحر توی دریای فکر و خیالش غرق بود که صدای مادرش بلند شد:
_مامان امروز نمیری مؤسسه؟؟
سحر که تازه یادش افتاده بود با بچهها قرار داره صداش را بالا برد و گفت:
_چرااا، باید برم
مادرش در اتاق را باز کرد و گفت:
_مامان تو این شلوغی و بلبشویی که زنهای ولگرد راه انداختن بیا و نرو من میترسم...میترسم تو هم مثل سعید، تو جوونی...
سحر که میدونست ادامه حرف مادرش به کجا میرسه اوفی کرد و گفت:
_مامان تورو خدا دست بردار، سعید دو سال پیش تو تصادف از دست رفت
و بعد نزدیک میز شد و دستی به روی قاب عکس برادرش کشید و با اه کوتاهی ادامه داد:
_گرچه هنوز مرگش را باور نکردم، اما....
مامان از پشت، شانههای دختر را توی بغلش گرفت و گفت:
_سحر جان، میدونی تو این دنیا غیر از تو و بابات و خواهرت نرگس که همراه شوهرش رفته اون سر ایران را گرفته کسی را ندارم، بیا امروز را نرو... من نمیدونم توی این اغتشاشات که همه جا تعطیل شده، اون موسسه شما چطوری کلاساش هنوز پابرجاست؟
سحر اروم دست مادرش را از روی شانهاش کند و همانطور که به سمت کمد لباساش میرفت گفت:
_ما چکار به اغتشاشات داریم، کار خودمون را میکنیم...
مادر روی صندلی نشست و به حرکات دخترش خیره شد. سحر مانتوی آبی رنگش را از کمد بیرون کشید و مشغول پوشیدن شد و سپس شال آبی رنگ را روی سرش انداخت و همانطور که کیفش را برمیداشت رو به مادرش گفت:
_مامان کاری نداری؟
مامان نگاهی به قد بلند سحر که انگار مانتو برایش کوتاه شده بود کرد و چشم به صورت گرد و سفید و چشمهای درشت و مشکی دخترش دوخت و گفت:
_کاش چادرت را میپوشیدی، میدونی اگر بابات بفهمه که دیگه چادر سر نمیکنی خیلی ناراحت میشه...
سحر اوفی کرد و گفت:
_اولا بابا که یکسره بیرونه و از کجا میخواد بفهمه که من چادر میپوشم یا نه؟ دوما الان دیگه این حرفا از مد رفته، الان که همه روسری از سر برداشتند والا زشته شما به خاطر چادر پوشیدن منو بازخواست کنین...
مادر که انگار دلش پر بود، آهی کشید و گفت:
_پدر بیچاره ات یکسره از صبح تا غروب توی اون ماشین مسافرکشی میکنه که من و تو هیچ کمبودی نداشته باشیم و توقعش اینه که کاری نکنیم خلاف رضای خدا باشه...
سحر که این حرفا براش تکراری بود و حوصله جر و بحث نداشت بند کیف را رو دوشش مرتب کرد و گفت:
_ما رفتیم...فعلا....
مادرش از جا بلند شد و اروم گفت:
_مراقب خودت باش و تو شلوغیها هم نرو..
سحر بله ای زیر زبانی گفت و از خانه خارج شد. سر خیابان ایستاد و منتظر تاکسی شد،اما برخلاف انتطار مادرش که فکر میکرد سحر به مؤسسه زبان میره، برای مقصدی دیگه تاکسی گرفت، جایی که با چند تا از همشاگردیهای کلاس زبانش قرار گذاشته بود. سحر سوار تاکسی شد و ماشین را دربست کرایه کرد، بدون اینکه به این فکر کند که پدرش چقدر باید این در و اوندر بزنه تا یه مسافر دربست به پستش بخوره و پولای تو جیبی دخترش را دربیاره..
تاکسی زرد رنگ به پیش میرفت و سحر به کارهایی که قرار بود انجام بده میاندیشید...
سحر دختر پاکی بود منتها خیلی سریع تحت تاثیر حرف اطرافیان قرار میگرفت، وقتی متوجه شد که خارج از کشور یه دختر ۱۸ساله میتونه زندگی مستقلی برا خودش بسازه که مدام زیر ذرهبین این و اون نباشه، دلش غنج میرفت برای رفتن به خارج کشور که جولیا بهش قول داده بود این آرزوش را عملی کنه..
حالا هم که هیجان روحی و درونیش را همراه دوستان با شرکت در اعتراضات که بهش میگفتن #اغتشاشات، خالی میکرد. درسته خودش واقعا از #هدف این اعتراضات آگاه نبود، اما همینکه شور و هیجان نوجوانی را میتونست تو این جمع خالی کنه براش خوشایند بود.
بالاخره تاکسی ایستاد، سحر پول تاکسی را حساب کرد و به آنطرف خیابان رفت و جلوی دری شیشهای ایستاد و از پله ها پایین رفت...
💫ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیشبینی ۱۰ روز بارش برف در ایران
مدل پیشبینی اروپایی ECMWF موج بارشی را برای ایران پیشبینی کرده که در ۱۰ روز آینده ایران را سفیدپوش خواهد کرد.
این موج بارندگی هفتهٔ پیش در نواحی از اروپا برف سنگین از خود به جای گذاشت اما پیشبینیها حاکی از آن است که مدل تضعیفشدهتری از این موجی وارد ایران میشود.
پوشش برف این مدل از غرب شروع شده و ابتدا نفوذی از شمالغرب تا جنوبغرب کشور دارد. سپس موج یاد شده در نوار شمالی پهن خواهد شد و پس از آن در کمربندی با عبور از مرکز کشور بهسمت جنوب شرق رفته و پس از آن تضعیف میشود.
به ما بپیوندید
https://eitaa.com/zohornzdikhst
23.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏به به ماشاالله به نفسش
برای سلامتیش صلوات🌹
عالی بود حیف نبینی احسنت
نشر حداکثری🌹
اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🔴 بزرگترین قمارخانه شرق گلستان پلمب شد
دادستان عمومی و انقلاب گنبدکاووس از شناسایی و پلمب بزرگترین قمارخانه شرق استان گلستان در این شهرستان خبر داد.
متهمان در پوشش قلیانسرا اقدام به قمار به صورت گسترده میکردند.
تاکنون ۶ قمارخانه در این شهرستان شناسایی و پلمب شده است.
https://eitaa.com/zohornzdikhst
💐هرکس می خواهد بداند که اگر امام زمان ظهور فرماید نسبت به ایشان چه موضعی خواهد داشت ببیند الان با نایب بر حقش چگونه است. اگر توانست مطیع ایشان باشد اطاعت از امام زمان عج هم میتواند بکند.شهیدمحراب آیت الله دستفیب💐
https://eitaa.com/zohornzdikhst
❗️میدونید کجا فهمیدم شهید رئیسی تمام وجودش خدمت و اخلاص و فدا شدن برای مردمه؟
با شهید سلیمانی داخل ضریح مطهر امام رضا بودند
شهید رئیسی گفت ک بریم ،شهید سلیمانی گفت من دو رکعت نماز بخونم،شهید رئیسی بدونه هیچ تأملی گفت نه مردم منتظرند
شهید سلیمانی بدونه هیج تعجبی ،پاسخ داد چشم بریم
❗️شاید خیلی ها بگن خب چی شد کجاش عجیب بود
اما این مکالمه ی کوتاه در اوج و انتهای اخلاص فداکاری مسئولیت پذیری و مردم داری بود
شهید رئیسی نگفت باشه چون شما سردار سلیمانی هستید بمونید بلکه گفت مردم منتظرند مردم مهم هستند
شهید سلیمانی نگاه چپ نکرد نگفت من سردار مقاومت هستم اندازه دو رکعت نماز حقمه وقت داشته باشم بلکه گفت چشم،این چشم یعنی مردم مهم هستند اصلا ما فدای مردم هستیم
مردم سلیمانی و رئیسی انتخاب کنید آهای پدر مادرها سلیمانی و رئیسی تربیت کنید
آهای ملت ها رئیسی و سلیمانی رو عزیز بدارید
به ما بپیوندید
https://eitaa.com/zohornzdikhst