ما یک حسینِ زنده هم داریم
کاش حواسمون باشه همیشه ...😔
#اینَ_صاحبنا...
موانع استجابت دعا_39.mp3
11.9M
#موانع_استجابت_دعا ۳۹
عُجب، غرور و خودشیفتگی،
از موانع اصلی استجابت دعاست.
اینکه تصور کنیم، ما منشاء اثریم،
و در موفقیتهای زندگیمان، مستقل از خداوند، اثرگذار بودهایم ...
⭕️ این توهم، راه آسمان را بر ما مسدود میکند!
@zohornzdikhst
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢الان دیگه کسی نمیاد مسئولین ما رو ترور کنه❗️❌
خییییییلی مهم حتما ببینید ونشر دهید
⭕️ دست از مغالطه برداریم/ مقایسه عزاداری در شرایط کرونا با جهاد، اشتباه و انحراف است
حجتالاسلاموالمسلمین عبداللهی، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم:🔻
◻️گاهی آگاهانه یا غیرآگاهانه مغالطه میشود مثلا عزاداری در شرایط کرونا را با جهاد مقایسه و ادعا میکنند، همان طورکه در جهاد و دفاع، رزمندگان خودشان را در معرض خطر قرار میدهند، پس در عزاداری ها و مسائل مشابه آن هم نباید نگران خطرات و آسیب ها باشیم!
واضح است که این یک خط اشتباه و انحرافی است.
مثل آن است که بگوییم چون روزه یک امر مهم و واجب هست، پس انسان مریض هم باید این فریضه را انجام دهد ولو اینکه ضرر داشته باشد یا اینکه نماز چون عمود دین و از واجبات هست حتی در موقعی که وضو برای انسان ضرر دارد باید وضو بگیرد و نمازش را بخواند.
متاسفانه برخی افراد این قبیل مقایسه ها را از خودشان ساخته اند، اما ما باید درچاچوب احکام شرع و طبق آنچه فقها و مراجع ما براساس منابع خاص خودش احکام را بیان کرده اند عمل کنیم.
◻️ حفظ شعائر یکی از افتخارات ماست اما طبیعی است که در هر شرایطی نظر کارشناسان مورد اطمینان و مرجع میباشد. لذا میبینیم مقام معظم رهبری و مراجع بزرگوار در این ایام بر زنده نگهداشتن و احیاء شعائر با حفظ سلامتی و توجه به خطوطی که کارشناسان بیان می کنند، بسیار تاکید میکنند.
•┈┈••✾••┈┈•
✳️@zohornzdikhst
#گمگشته_دل
#صفحه_چهاردهم
اينجا شهر كوفه است، من در مسجد كوفه نشسته ام، مولايم على(ع) در حال نماز است، من منتظر هستم تا نماز او تمام شود تا نزد او بروم و از سخنانش بهره مند شوم.
لحظاتى مى گذرد، نماز تمام مى شود، از جاى خود برمى خيزم و به سوى محراب مى روم و نزد امام خود مى نشينم. سلام مى كنم و جواب مى شنوم. او با مهربانى به من نگاه مى كند و من آرامش را در قلب خود مى يابم.
اكنون او صدايم مى كند و من در پاسخ مى گويم:
ــ فدايت شوم مولاى من!
ــ روزى كه شيعيان دچار اختلاف شوند تو چه خواهى كرد؟ روزگارى كه هر گروه از گروه ديگر بيزارى بجويد و شيعيان من يكديگر را دروغگو خطاب كنند.
ــ آيا چنين روزى فرا خواهد رسيد؟
ــ آرى!
ــ به راستى در آن روزگار هيچ خيرى نخواهد بود.
ــ چنين مگو ! تو مى توانى تمام خوبى ها را در آن زمان بيابى، زيرا در همان روزگار مهدى ما ظهور خواهد كرد.
🌻🌻🌻🌻💐💐💐💐
#گمگشته_دل
#انتظار
#دعا_برای_فرج
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#پاسخگوییِ_سوال_راجع_به_متن
@Yare_mahdii313
#بهترین_کلامهادرمورد_امام_زمان(عج)
https://eitaa.com/zohornzdikhst
#خاطره_ای_زیبا_از_زبان_مرحوم_حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی :
در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند ، آب میآورد ، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد» .
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم» .
سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار میکنم . این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن .
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است .
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام .
اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید : بیا آب آوردهام .
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم .
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم .
گفت : دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد.😭
حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
💠 #ایمان_کامل_به_همراه_رضایت_خداوند 💠
✨ قال علی بن الحسین (علیه السلام):
أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِیهِ كَمَلَ إِسْلَامُهُ وَ مُحِّصَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ وَفَاءٌ لِلَّهِ بِمَا یَجْعَلُ عَلَى نَفْسِهِ لِلنَّاسِ وَ صِدْقُ لِسَانِهِ مَعَ النَّاسِ وَ الِاسْتِحْیَاءُ مِنْ كُلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ وَ حُسْنُ خُلُقِهِ.
✨ چهار خصلت است كه در هركس باشد، ایمانش كامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتی خداوند را ملاقات میكند كه از او راضی و خوشنود است:
✅ 1 - تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم به به دوش میكشد.
✅ 2 - راست گوئی و صداقت با مردم .
✅ 3 - حیا و پاكدامنی نسبت به تمام زشتیهای در پیشگاه خدا و مردم.
✅ 4 - خوش اخلاقی و خوش برخوردی با خانوادهی خود.
✅👈 داستان_آموزنده
#در_قدیم_یک_فردے_بود_در_همدان_به_نام " #اصغر_آواره "
اصغر آقا ڪارش مطربے بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم ڪنے می ڪرد و اینقدر ڪارش درست بود ڪه همه شهر او را می شناختند...
و چون ڪسے را نداشت و بیڪس بود بهش مے گفتند اصغر آواره!
انقلاب ڪه شد وضع ڪارش ڪساد شد و دیگه ڪارش این شده بود می رفت در اتوبوس براے مردم می زد و می خوند و شبها میرفت در بهزیستے می خوابید.
تا اینجا داستان را داشته باشید!
در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام آیت الله نجفے از دنیا میره و وصیت ڪرده بوده اگر من فوت ڪردم از حاج آقا حسینے پناه ڪه فردے وارسته و گریه ڪن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علے همدانے است بخواهید قبول زحمت ڪنند نماز میت من را بخوانند.
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند براے تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینے پناه ڪه حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش براے خواندن نماز میت....
حاج آقا حسینے پناه وقتے رسید گفت تا شما ڪارها رو آماده ڪنید من برم سر قبر استادم حاج مولاحسین همدانے فاتحه اے بخوانم و برگردم.
وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتے خورد ڪه چهار ڪارگر شهردارے زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه می بردند!
ڪنجڪاو شد و به سمت آنها رفت...
پرسید این جنازه ڪیه ڪه اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از ڪارگران گفت این اصغر آواره است!
تا اسم او را شنید فریادے از سر تاسف زد و گریست....
مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویاے اخبار و حال حاجے شدند و پرسیدند چه شد ڪه شما براے این فرد اینطور ناله ڪردید؟!
حاجی گفت: مردم این فرد را می شناسید؟
همه گفتند: نه! مگه ڪیه این؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است.
مردم گفتند: اون ڪه آدم خوبے نبود شما از ڪجا می شناسیدش؟!
و حاجے شروع ڪرد به بیان یک خاطره قدیمی....
گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر می رفت
سوار اتوبوس ڪه شدم دیدم.... واے اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد...
ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع) اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساڪت باشم حرمت لباسم از بین می رود، اگر هم اعتراض ڪنم مردم ڪه تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد ڪه چرا من نمی ذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به ڪارم در قم نخواهم رسید... چه ڪنم؟!
خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم...
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود ڪه ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونے و خواست پیاده بشه ڪه مردم بهش اعتراض ڪردند ڪه دارے ڪجا میرے؟ چرا نمی زنی؟
گفت: من در زندگیم همه غلطے ڪردم اما جلوے اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) موسیقے ننواختم...
خلاصه حرمت نگه داشت و رفت...
اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین (ع) برات جبران ڪنه، حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم براے تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجے عنایتے بهانه اے بشود براے این امر؛
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجے آستین بالا زد و غسل و ڪفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند...
✅👈 این نمڪدان حسین جنس عجیبے دارد
هر چقدر مے شڪنیم باز نمک می ریزد
اَلسلامُ علے الحُسین 😢
وعلے علے بن الحُسین 😔
وَعلے اُولادالـحسین 😢
وعَلے اصحاب الحسین 😔