eitaa logo
❤عشـــق مـن مهــــدی❤
1هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
8.7هزار ویدیو
104 فایل
🔸مهـــــدویت 🔸اخــبارظهــــور و منطقه 🔸حدیث واخلاق 🔸️خانواده مهدوی کپی از کانال ازاد است اقا تنهاست. حرفی اگر بود👇 https://harfeto.timefriend.net/17283860346838 ارتباط با مدیر @Yamahdibeia تبادل نداریم👌
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 همـه جا غـرق دعا می شـوم از آمـدنت معنی اشک و دعا چيست برايم بنويس خون دل خوردنت ازبار گناهان‌من است معنی شـرم و حيا چيست برايم بنويس @zohornzdikhst
امام صادق(ع) : هر کس خوشحال می شود و دوست دارد که در شمار یاران حضرت مهدی(عج) باشد، باید سه ویژگی داشته باشد: منتظر بودن، با وَرَع بودن، اخلاق بزرگوارانه داشتن. (ورع یعنی دوری از گناه، تقوا داشتن و دوری از مکروهات و شُبَهات) @zohornzdikhst
چادرت را بتکان.mp3
7.11M
چادرت را بتکان روزی ما را بفرست آه مادرم💔 جای عزیزان سفر کرده و سردار دلها سلیمانی به خیر.. @zohornzdikhst
Mehdi Rasoli - Tasbihat Hazrat Zahra.mp3
8.66M
🏴الحمدلله که مادرمی مهدی رسولی @zohornzdikhst
نماهنگ _ کلمینی.mp3
3.64M
🎤 یه کمی حرف بزن علی نمیره حرف رفتن نزن علی میمیره... میبارم مثل آسمون برات میکشی منو با اشک بی صدات سرتو بگیر بالا جون علی بمیرم برات . . . 💔 @zohornzdikhst
⚠️ *روایت یک داستان واقعی!* 🎒 چند روز پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 💵 دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» 📿 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» 📋 بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔹 اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... 🔆 به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. ❓ ما برای امام زمان چه کاری کردیم؟ 🙏 به امید تعجیل در ظهورش صلوات 💐💐💐💐💐💐💐💐
مقام عرشی حضرت‌زهرا_10.mp3
13.53M
"س" 10 ✨بزرگترین آموزه‌ی حضرت زهرا "س"، برای شیعیان این بود؛ اگر درخطر افتاد، و تو میان ولایت و حتی "یک صورت مقدس" "مخیّر شدی؛ باید دفاع از ولایت را برگزینی! ✦ دفاعی که، نه جنسیّت، نه بیماری، نه سن و سال و ... هــرگز مانع آن نیست! http://b2n.ir/616663 🎤 @zohornzdikhst
. اتمام حجت با سفیانی و پیروانش قبل از آغاز درگیری‌ها، حضرت مهدی علیه السلام بر اساس رسالت الهی، حجت را بر سفیانی و پیروانش تمام خواهد کرد. امام صادق علیه السلام فرمود: امام مهدی آنها را دعوت و حق خود را به آنان یادآوری می‌کند و خبر می‌دهد که او مظلوم است و حقش به زور غصب شده، و می‌فرماید کسی که با من درباره خدا مُحاجّه کند، من سزاوارترین و نزدیک ترینِ مردم به خدایم. اما سفیانی از اطاعت حضرت سرپیچی کرده و حضرت نیز برای پاک نمودن جهان از لوث وجود او، اقدام خواهد نمود. [در برخی روایات به «اطاعت سفیانی از حضرت و بیعت او، و سپس پشیمانی اش از این عمل» اشاره شده که البته اسناد آنها پذیرفتنی نیست] معجم احادیث الامام المهدی، ج۵، ص۲۸ بحارالانوار، ج۵۲، ب۲۷، ح۲۰۵ ❤️❤️❤️❤️🌺❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/zohornzdikhst
. اتمام حجت با سفیانی و پیروانش قبل از آغاز درگیری‌ها، حضرت مهدی علیه السلام بر اساس رسالت الهی، حجت را بر سفیانی و پیروانش تمام خواهد کرد. امام صادق علیه السلام فرمود: امام مهدی آنها را دعوت و حق خود را به آنان یادآوری می‌کند و خبر می‌دهد که او مظلوم است و حقش به زور غصب شده، و می‌فرماید کسی که با من درباره خدا مُحاجّه کند، من سزاوارترین و نزدیک ترینِ مردم به خدایم... اما سفیانی از اطاعت حضرت سرپیچی کرده و حضرت نیز برای پاک نمودن جهان از لوث وجود او، اقدام خواهد نمود. [در برخی روایات به «اطاعت سفیانی از حضرت و بیعت او، و سپس پشیمانی اش از این عمل» اشاره شده که البته اسناد آنها پذیرفتنی نیست]. معجم احادیث الامام المهدی، ج۵، ص۲۸ بحارالانوار، ج۵۲، ب۲۷، ح۲۰۵ ❤️❤️❤️❤️🌺❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/zohornzdikhst
سلام بنام آفریدگار مهربانی امروز : چهارشنبه 17 / 10 / 99 " لایق بودن " زمان مناسب‌تر از همین حالاحالاست از همین نقطه‌ای که ایستادی شروع کن... تحول وافکاری نو از همین نقطه خلق کن آغاز این تحول ، زمانیکه توهم تصمیم بگیری !! موفقیت دیگران رو میشنوی؟ اگر نجوایی می شنویی که میگه ازفردا.... جز مقاومت ذهن تو نیست مسیر روشنه و راه بازه... راهی که هزاران نفر رفتند وبا نتایج عالی تاییدش میکنن انتخاب کن یادت باشه برند‌ه‌ها امتحان می‌کنند و بازنده‌ها ح درجا میزنند و دائم در حال شکایتند... عبارت تاکیدی : خودت رو لایق بهترینها بدان " خدایا سپاسگزارم "
*پنج كليد رابطه موثر* : 🔺۱- به جای پنهان كردن كنيد. از مشكلات، ناراحتی ها و دلخوری ها فرار نكنيد. آنها روی هم تلمبار شده باعث ميشود منفجر شده يا نا اميد شويد. 🔺۲-با یکدیگر كنيد. رابطه يک كار دو نفره است. یک نفر به تنهايی نميتواند رابطه را به موفقيت برساند. 🔺۳- نشان دهيد قابليت شنيدن گله و را داريد. اگر گلايه همسرتان به شما بربخورد به مرور رابطه رو به سردی خواهد گذاشت. 🔺۴- تمركز خود را بر قسمتهای رابطه بگذاريد نه قسمتهای منفی آن. 🔺۵-برقراری رابطه را بياموزيد.
✔️آخرین مادر… با نگاه به ... روایت شده است: مَا رُئِیَتْ فَاطِمَهُ علیها السلام ضَاحِکَهً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّى قُبِضَتْ حضرت سلام الله علیها بعد از شهادت پیامبر تا لحظه ای که جان داد؛ هرگز دیده نشد. در روایت دیگر: ِ ثُمَّ جَعَلَتْ عَلَى السَّرِیرِ نَعْشاً وَ هُوَ أَوَّلُ مَا کَانَ النَّعْشُ فَتَبَسَّمَتْ وَ مَا رُئِیَتْ مُتَبَسِّمَهً إِلَّا یَوْمَئِذ اسماء تابوتى را که در حبشه دیده بود ساخت و آن اولین تابوتى بود که ساخته شد. حضرت پس از دیدن آن تابوت تبسم نمود و هیچ وقت غیر از آن موقع متبسم دیده نشد. 📚بحارالانوار: ج۴۳،ص۱۸۹. ❗️با وجودی که بی بی دو عالم از شبانه و نبودن هیچ غیر معصومی در تشییع پیکر مطهره شان مطلع بودند نگران تابوت و تشییع بودند و کاش کمی تامل میکردیم که شاید این پیامی است از حضرت سلام الله عليها به علویات و خانوم های شیعی مسلمان که حتی جنازه و 4 چوب مرده و ناموس شما را نبیند❗️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
هدایت شده از 🌷شهیدانه🌷
✨﷽...✨ 🍁 غیبت که می کنیم😔 گناه که می کنیم😞 خطاکه می کنیم🚶🏻‍♂ دلی راکه می شکنیم💔 فکرمی کنیم فردی که درباره ی اوغیبت میکنیم نیست.... 🥀 حواست راجمع کن☝️🏻 خدای اوهست🌙🌻 🏴@shahedaneh72
؟! ✅ مامون رقی روایت می کند: نزد آقایم امام صادق (علیه السّلام) بودم که شخصی به نام «سهل بن حسن خراسانی» رسید، سلام كرده و نشست. 🔆 عرض كرد: یابن رسول الله ! چرا از حق خود دفاع نمیكنید؟ چرابا دشمنان و مخالفان نمیجنگید؟ آن هم در صورتی كه بیش از صدهزار شیعه شمشیرزن و مطیع دارید! 🌸 در این لحظه حضرت به تنور اشاره کردند و فرمودند: بلند شو و داخل تنور شو. 🔘 مرد خراسانی ترسید و عرض كرد: یابن رسول الله ! مرا با آتش مسوزان، از من درگذر... ✨حضرت فرمودند‌ : تو را بخشیدم. 🌺 در این هنگام یكی از اصحاب امام صادق (علیه السّلام) به نام «هارون مكی» وارد شد، خدمت رسید و سلام كرد. ❤️ امام جواب سلام او را داد و فرمود: برو داخل تنور.. 🍃 هارون مكی بدون هیچ سخنی، داخل تنور شد. امام شروع كرد با مرد خراسانی از اوضاع خراسان پرسیدن و ... ✅ سپس گفت: ای خراسانی برو داخل تنور را نگاه كن. مرد خراسانی به طرف تنور رفت و دید كه «هارون مكی» چهار زانو در تنور نشسته است... 🌺 امام از مرد خراسانی سئوال كرد: از این یاران در خراسان چند نفر پیدا می شود؟ ❗️مرد خراسانی عرض كرد:به خدا قسم یك نفر هم نیست! 🌷امام (علیه السّلام) فرمودند: ما تا زمانی كه پنج نفر یاور این چنینی نداشته باشیم قیام نخواهیم كرد. ما خودمان موقعیت مناسب را بهتر می دانیم. 💠 این است فرق "شیعه و یاور واقعی" با "مدعیان یاوری"!
! 😖 ▪️داستانِ در رفتن از کوره، از آنجا آغاز می شود که حرفها و رفتارهای دیگران به مذاق ما خوش نمی آید! - حالا به فرض در خوش بینانه ترین حالت، حق با شماست، لباسی که می خواستید بپوشید اتو شده نبود، آن اتومبیل ورود ممنوع آمد، شخصی ناخواسته در شلوغی پیاده رو به شما تنه زد و.... - و شما در همه این حالت‌ها از کوره در رفتید و با همین توجیه که حق با شماست، اولین جرقه را زدید و حریقی به راه انداختید که جان شما، اولین طعمهٔ آن بود... کاش وقتی آتش خشم در وجودتان روشن شد، شبیه انسان درحال سوختن، ناشیانه عمل نمی کردید، و نمی دویدید⛔️... شما به جای اینکه آتش خشم را در همان نطفه خفه کنید، داد و فریاد به راه انداختید و این آتش را به جانِ چند نفر دیگر انداختید، و حالا آثار سوختگی باقیست! دلی شکسته شده، حرمتی ریخته شده و دیگر انسان‌ها پیش شما احساس امنیت نمی کنند. مهار آتش خشم؛ مهارت می‌خواهد و برای کسب آن، باید تمرین کرد...
📆💙 ‌👣 یہ‌گـ‌وشہ‌ دنـج بشیـن ~• با‌ حـ‌وصلہ‌ واسہ‌ خـ‌ودت بنویـس ✍🏻~• امـروز‌ گناهی که به خاطرش اینجا هستم رو‌ تـرڪ‌ می ڪنم√... قـربة الـے اللہ از ‌فـردا ‌دیگـه نمـازامـ‌و 📿 اول وقـت مـے خـ‌ونم (تـاریخ بـزن‌) قـربة الـے ‌اللہ گنـاهایـے ڪہ‌ انـجام میدے رو بنـ‌ویس📄~• تـاریخ بـزن بگـ‌و فلان رو‌ز قـراره فلان ڪارو ڪنم √ فقـط بہ‌ خـاطر‌ رضاے خـدا••• ایـن مـاھ 🌙 رو‌↓ بـرو‌ تـ‌و‌ ڪمپ بخـ‌واب‌ ڪمپ ترڪ‌ گنـاه سختـہ‌ ولـے‌ قشنگیاشـم داره تحـملش ڪن ڪہ‌ تحمـل ڪردنش هـَم خـ‌وشہ~• قـرار‌ بذاریـن بـا‌ خـ‌ودتـ‌ون‌‌ هـَرروز ‌یڪ خـصلت بـَد ❌~• طـ‌ورے‌ بشہ‌ ڪہ‌ پـس فـردا بـریم پیـش خـُدا بگیـم مثلا‌ سیـد‌مهدی هستـم چـ‌هل روزِ پـاڪم دیـگہ‌ این گناه رو تکرار نمی کنم🙂🖐🏻~• قشنگه رفیق مگه نه؟!😍
(ع) از دست ندین 👌👌 پدر من در مشهد، بازارچه "حاج آقا جهان" مغازه طباخی داشت و تابستان ها من را همراه با خودش به دم دکان خود میبرد تا آنجا برایش شاگردی کنم. در همان‌جا بود که وقتی جیگی جیگی بساط نمایشش را پهن میکرد، من یکی از مشتری‌های پر و پا قرصش من بودم. جیگی جیگی فردی سیاه چهره و لاغر بود و ساز محلی میزد. موسیقیش شاد بود و دل همه را شاد میکرد. هرچند خودش غم خاصی داشت. او هرگز دنبال پول و ثروت نبود. در آن زمان من ده، دوازده سال بیشتر نداشتم! و حرکات جیگی جیگی که با ساز انجام می داد برایم شگفت‌انگیز بود و شاید علاقه‌ای که به عروسک نمایشیِ او داشتم، باعث شد بعدها سراغ تئاتر بروم. جیگی جیگی مطرب بود و به حرم امام رضا(ع) راهش نمیدادند. شاید برای همین بارها دلش شکسته بود. اینکه در مشهد باشی اما به حرم امام رضا راهت ندهد، باید غم بزرگی باشد.... تا اینکه از دنیا رفت. روزی که فوت کرد همزمان با او مردی والا مقام در مشهد درگذشت که برایش مراسم بسیار ویژه‌ای گرفتند، اما جالب اینجا بود که پیکرهای آنها در غسالخانه با هم جابجا شد!!! قرار بود آن مرد والا مقام در حرم حضرت امام رضا (ع) دفن شود که هزینه بسیار بالایی هم داشت و میخواستند جیگی جیگی را که مطرب بود به قبرستانی خارج از شهر ببرند، اما وقتی پیکرهای آن‌ها با هم جابجا شد، جیگی جیگی با مراسم خاصی در حرم امام رضا و در زیر سقاخانه اسماعیل طلا دفن شد!! بعدا خانواده آن مرد والا مقام، درخواست نبش قبر کردند، اما آیت الله میلانی که مرجع تقلید بود، اجازه این کار را نداد و قسمت این شد که هرکه به زیارت امام رضا میرود جیگی جیگی را هم زیارت میکند و جیگی جیگی به خواست خدا صاحب قبری شد که قیمت ندارد.... قبری که شاید قسمتی از بهشت خدا روی زمین است... 👤
بسیار_زیباست👇 ✍️ ... ؛ در حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است... ✍️ یاد بگیریم از آغوش گرم مادر نگوییم ؛ در حضور کسی که مادرش را فقط در خواب می تواند ببیند ... ✍️ یاد بگیریم اگر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم، شاید امروز صبح ؛ کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد ... ✍️ یاد بگیریم اگر روزی از خنده فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم نه وصف خنده اش را درجمع ... شاید کسی در حسرتش روزها را می گذراند... ✍️ یاد بگیریم آهسته تر بخندیم ؛ شاید کسی غمی پنهان دارد که فقط خدا می داند...👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمتم نیست ببوسم، قدمت را انگار بر سر دوش بگیرم ، علمت را انگار هر زمان غرق شدم در، دل دریای گناه دیدم از دور می آید، کرمت را انگار صبح بخیر ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 هفته دفاع مقدس بود; مهر ماه . بزرگی توی نجف آباد برپا شده بود. 😯 من و محسن هر دو توی آن نمایشگاه بودیم. من توی قسمت خواهران و او توی قسمت برادران. چون دورادور با ارتباط داشتم ، می دانستم محسن هم از بچه های آنجاست.. برای انجام کاری ، موسسه را لازم داشتم. با کمی و رفتم پیش محسن😇 گفتم: "ببخشید، شماره موسسه شهید کاظمی رو دارید؟" محسن سرش رو بالا آورد. نگاهی بهم کرد. و شد. با صدای و گفت: "ببخشید خانم. مگه شما هم عضو موسسه اید؟"🙄🤔 گفتم: "بله." چند ثانیه سکوت کرد. چیزی نگفت. سرش را بیشتر پایین انداخت. و بعد هم شماره رو نوشت و داد دستم. از آن موقع، هر روز ، توی نمایشگاه یکدیگر را می دیدیم.😌 سلام خشک و خالی به هم میکردیم و بعد هر کدام مان میرفتیم توی غرفه مان. با اینکه سعی میکردیم از زیر نگاه همدیگه فرار کنیم، اما هر دومان متوجه این شده بودیم که حس خاصی نسبت به هم پیدا کرده ایم. 😇😌👌🏻 با این وجود نه او و نه من، جرات بیان این احساس را نداشتیم. 😰 یکی دو روز بعد که توی غرفه بودم ، پدرم بهم زنگ زد و گفت: "زهرا، . توی قبول شدی."😃 حسابی ذوق زده شدم. سر از پا نمی شناختم.😍✌🏻 گوشی را که قطع کردم، نگاهم بی اختیار رفت طرف غرفه ی برادران. 👀 یک لحظه محسن را دیدم. متوجه شده بود ماجرا از چه قرار است. سرش را پایین انداخت. موقع رفتن بهم گفت: "دانشگاه قبول شدید؟" گفتم: "بله.بابل." گفت: "می‌خواهید بروید؟" گفتم: "بله حتما" یکدفعه پکر شد. مثل تایری پنچر شد! 😔 توی خودش فرو رفت. حالتش را فهمیدم.😢 …😉
حواسمان باشد… ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ" ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑُﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی" انداخت! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی" داد! با "زبان" میشود آتش زد! با "زبان" میشود آتش فتنه را خاموش کرد!... پس حواسمان به .... باشد
😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام...نمیدانم چرا اما از موقعی که از زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨 همه اش تصویر از جلو چشمانم رد میشد.هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇احساس میکردم . 😌برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم می ریختم. 😭انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم...بالاخره طاقت نیاوردم زنگ زدم به و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود...یک روز بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔 بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم... پیام دادم براش... برای اولین بار... نوشت:"شما؟" جواب دادم: " هستم. "😌کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد...از آن موقع به بعد ، هر وقت کار درباره موسسه داشتم، یک تماس و با محسن میگرفتم تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! شدم روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔دیگر از و داشتم میمردم دل توی دلم نبود😣فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯 ...😉