eitaa logo
امام زمان و ظهور
91.1هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
7.5هزار ویدیو
7 فایل
🌹﷽🌹 🍃🌺امــام جعفر صادق(علیه السلام)↓ { اگر مهدے را درڪ میڪردم تمام عمر به او خدمت میڪـردم.} تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 سلطان آسمان ها این داستان، بر اساس زندگی یولی، دختری چینی نوشته شده که در پکن، با امام زمان (عج) دیدار کرده است.   یولی چشم هایش را بست و به دیوار تکیه داد. شب از نیمه گذشته بود. حادثه دیروز ذهنش را مشغول کرده بود. به راننده ای فکر می کرد که به جای کلیسا او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود. «ایا راننده اشتباه کرده بود؟» این پرسشی بود که او به آن فکر می کرد. چرا؟ چرا آن راننده او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود؟ از تخت پایین آمد و به طرف پنجره رفت. ستاره ها شهر را روشن کرده بودند؛ انگار زمین آن شب مهمان ستاره ها بود. به آسمان نگاه کرد و زیر لب گفت: «سلطان آسمان ها… کجایی؟» باز به یاد حادثه دیروز افتاد. به یاد حرکت های موزون زنانی افتاد که در مسجد بودند. او کنار یکی از خانم ها نشست و کوشید بفهمد آن زن، زیر لب چه می خواند و به چه زبانی حرف می زند و بعد، از آن خانم پرسیده بود: «چه حرکت های قشنگی! شما چه کار می کردید؟» ـ نماز می خواندیم. ـ چرا؟ ـ برای این که با خدای مان حرف بزنیم. یولی در دلش گفته بود: سلطان آسمان ها… و بعد به یاد دوستش شین افتاده بود که در کلیسا منتظرش بود. پنجره را باز کرد. دوست داشت از خواب گاه بدرون برود و روی برف ها غلت بزند. دوست داشت حادثه ای را که دیروز برایش اتفاق افتاده بود، برای کسی تعریف کند، ولی هم اتاقی او پیرزنی اَخمو بود. او استاد ریاضی بود. ادامه دارد.... ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
🔴 سلطان آسمان ها این داستان، بر اساس زندگی یولی، دختری چینی نوشته شده که در پکن، با امام زمان (عج)
دستش را از پنجره بیرون برد. دانه های برف آرام آرام روی دستانش می نشستند. یادش آمد چند ماه پیش که با دوستش، شین به کنار دریا سفر کرده بود، در بین راه تصمیم گرفتند شب را در خانه ای استراحت کنند. صاحب خانه زنی مهربان بود که تازه مسلمان شده بود. یولی روی تاقچه یکی از اتاق ها کتابی دید. صاحب خانه به او گفت که این کتاب، قرآن است و یولی از پیرزن خواست که درباره اسلام توضیح بدهد. او شب را با آن کتاب که به زبان چینی ترجمه شده بود، به صبح رساند و صبح موقع خداحافظی، صاحب خانه کتاب را به او هدیه داد و سفارش کرد که برای اطلاعات بیش تر به سفارت ایران برود. از تخت پایین آمد. به طرف چمدانش رفت و آن را باز کرد. کتاب جلوی چشمش بود. در این چند ماه، گاهی که فرصت پیدا می کرد، قرآن می خواند. قرآن را برداشت و به طرف پنجره رفت. به آسمان نگاه کرد. اشک در چشمانش حلقه زد: «خدایا از تو نشانه ای می خواهم تا باورت کنم.» قرآن را روی قلبش گذاشت و چشمانش را بست و آرام کتاب را باز کرد. جمله اول را خواند: «اقم الصلوه الذکری… .» «برای یاد من، نماز بخوان.» باز به یاد حادثه دیروز افتاد و کسانی که پارچه های سفید آن ها را پوشانده بود. با آن حرکت های موزون چه قدر زیبا به نظر می رسیدند. به اطرافش نگاه کرد؛ چشمش به ملافه روی تخت افتاد. آن را برداشت و خود را پوشاند. روی تخت ایستاد. آسمان هنوز می بارید. یولی خم شد، سپس نشست و سرش را به تخت چسباند و گفت: «خدایا کمکم کن.» ادامه دارد..... ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
🔴 مدعی ولایت و امامت از نظر امام زمان... 🌕 حضرت مهدی عجل الله فرجه: «لاَ يُنَازِعُنَا مَوْضِعَهُ إِلاَّ ظَالِمٌ آثِمٌ وَ لاَ يَدَّعِيهِ دُونَنَا إِلاَّ جَاحِدٌ كَافِرٌ» كسى با ما، در رابطه با مقام ولايت و امامت مشاجره و منازعه نمى‌كند، مگر آن كه ستمگر و معصيت كار باشد؛ همچنين كسى مدّعى ولايت و خلافت نمى‌شود، مگر كسى كه منكر و كافر باشد! از آدم تا محمّد، مقصد این است؛ فقط مهـدی امیرالمسلمین است!!! 📗الغيبة (للطوسی)، ج ۱، ص ۲۸۵ 📗الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۶۶ 📗بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۸ ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
دستش را از پنجره بیرون برد. دانه های برف آرام آرام روی دستانش می نشستند. یادش آمد چند ماه پیش که با
دوباره ایستاد و خم شد. لبخندی زد. صدایی از فنرهای تخت برخاست. پیرزن هم اتاقی او چشمانش را باز کرد. روبه روی خود شبحی سفیدرنگ دید. جیغ کشید. یولی برگشت و به آرامی به او نگاه کرد. پیرزن گفت: «دی… دیوانه! چه می کنی؟!»   کتاب ها را روی میز گذاشت تا مسئول کتاب خانه آن ها را بگیرد. میان قفسه های کتاب چرخی زد. او تقریباً تمام کتاب هایی را که به زبان چینی ترجمه شده بود و در کتاب خانه سفارت ایران وجود داشت، خوانده بود. دوست داشت در زمینه دین خود، کتاب های بیش تری بخواند تا بتواند دوستان خود را قانع کند. می خواست بیش تر بداند. احساس می کرد که هر چه بیش تر می گذرد، تشنه تر می شود، ولی در کشور خود بیش تر از این نمی توانست با اسلام آشنا شود. فکری به خاطرش رسید. لبخند زد. از مردی که پشت میز نشسته بود، تشکر کرد. از در سفارت که بیرون آمد، سوز سردی به صورتش خورد. روسری اش را محکم گره زد و دوید. آدم ها بی تفاوت از کنارش می گذشتند. قدم هایش سست شد. به آسمان نگاه کرد و گفت: «خدایا! می دانم که تو هستی و مرا می بینی، نشانه های بیش تری نشانم بده.» مرد بلیت را روی میز گذاشت. یولی آن را برداشت و تشکر کرد. بلیت را در جیب پالتویش گذاشت و در را باز کرد. هوا سرد بود. دستانش را در جیب پالتویش پنهان کرد. به یاد دوستانش افتاد. در این یک سال، همه او را از خود رانده بودند. دلش برای دوستانش می سوخت. دوست داشت آن ها هم از سرگردانی نجات پیدا کنند. ادامه دارد.... ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
أما تعْلَمُونَ أنَّ الاْرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إمـّا ظاهِراً وَ إمـّا مَغْمُوراً. مگر نمى دانید که زمـین، هرگز از حجت خالى نخواهد بود، آشکار یا غایب و پنهان. ❤ امام زمان (عج) ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
دوباره ایستاد و خم شد. لبخندی زد. صدایی از فنرهای تخت برخاست. پیرزن هم اتاقی او چشمانش را باز کرد.
هر وقت با یکی از آن ها صحبت می کرد او را مسخره می کردند. حتی شین هم رابطه اش را با او قطع کرده بود. به یاد رییس دانش گاه افتاد که به او گفته بود: «اگر پشیمان شوی، دیگر راهی برای بازگشت نداری. تو می توانستی اینده درخشانی در کشورت داشته باشی.» قلبش لرزید. پاهایش سست شد. نمی دانست به کجا می رود. تنها یک روز فرصت داشت که از تصمیم خود برگردد. نفس هایش به شماره افتاده بود. زیر لب گفت: «چه کار بزرگی… .» بلیت را در جیب خود فشرد. سرش را بلند کرد و به آسمان نگاهی انداخت. دانه های برف آرام روی او می نشستند و با گرمای وجودش آب می شدند. آدم ها بی تفاوت از کنارش می گذشتند. به صورت آن ها نگاه کرد. در میان آن چهره های سرد و بی روح، مردی جوان و خوش چهره، توجه او را جلب کرد. مرد به طرف او آمد و سلام کرد و گفت: «یولی! در سفرت به ایران ممکن است مشکلات بسیاری برایت پیش اید، ولی تو همه آنها را تحمل می کنی؛ این مشکلات تو را بزرگ می کنند. تو اینده روشنی داری.» یولی به چهره مرد خیره شد و فکر کرد که او را کجا دیده، در دانشکده، در سفارت… . مرد ادامه داد: «تو کوچک که بودی، همیشه دور از چشم پدر و مادرت به آسمان نگاه می کردی و دنبال سلطان آسمان ها می گشتی.» ادامه دارد.... ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
امشب از خدایی که از همیشه نزدیکتر است برایت عاشقانه‌ترین لحظات را میطلبم زیباترین لبخندها را روی لبهایت و آرام ترین لحظات را برای هر روزت شبت بخیر❤️ ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
🔴انتقام دختر بی حجاب از پسر بسیجی!!! ی خانم بعد ازکلی آرایش و پوشش نامناسب راهی خیابونای شهرشد. همینطوری که داشت می رفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد:"خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن" نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه ازهمونا که متنفر بود ازشون با یه پیراهن روی شلوار به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم😡تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه ویه چیزی بگه دلش خنک شه وقتی مقابل پسر رسید یهو چشماشو... ادامه این داستان در ↯↯ http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3
🔴 زمینه ساز باش! «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الْخَيلِ تُرهِبُون بِهِ عَدُوَّ اللهِ‌ وَ عَدُوَّكُم» «براى مقابله با آن‌ها (دشمنان)، هرچه در توان داريد از نيرو و از اسب‌هاى ورزيده آماده سازيد، تا به‌وسيله‌ آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد»(انفال/۶۰) 🌕 رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «أَلَا إِنَ القُوَّه الرَّمی قَالَها ثَلاثاً» «منظور از قوة، تیرانداختن است!» 🌕 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «هر يك از شما بايد برای خروج قائم عجل‌الله فرجه آماده كند، هر چند در حدّ يك تير؛ كه هر گاه خدا ببيند کسی به نيت ياری مهدی علیه‌السلام اسلحه تهيه کرده است، اميد است عمر او را دراز کند تا ظهور را درک نمايد و از ياوران او باشد.(تا برای اين آمادگی، به ثواب درک ظهور برسد.) قَالَ أَبُو عَبداَللَّه لَيعِدَّن أَحَدكُم لِخرُوجِ اَلقَائِم وَ لَوْ سَهماً فَإِنَّ اَللّه تَعَالَى إِذَا عَلمَ ذَلِكَ مِن نِيَّتهِ رَجَوت لِأَن يُنسِئ فِي عُمرِه حَتَّى يُدركَه فَيكُون مِن أَعوَانه وَ أَنصارِه 📗تفسیر اهل‌بیت علیهم‌السلام ج۵،ص۶۱۲ 📗الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۳۲ ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
🔴 اغتشاشاتِ غرب در آستانهٔ ظهور... «ما گروهی را از رحمت خود دور ساختيم؛ و فرمان خدا، در‌ هر‌حال، انجام شدنى است.» (نساء/۴۷) 🌕 آقا امام باقر علیه‌السلام در بیان تحولات جهان که در آستانه ظهور رخ می‌دهد، فرمودند:«وَ مَارِقَةٌ تَمْرُقُ مِنْ نَاحِيَةِ اَلتُّرْكِ وَ يَعْقُبُهَا هَرْجُ اَلرُّومِ وَ سَيُقْبِلُ إِخْوَانُ اَلتُّرْكِ حَتَّى يَنْزِلُوا اَلْجَزِيرَةَ وَ سَيُقْبِلُ مَارِقَةُ اَلرُّومِ حَتَّى يَنْزِلُوا اَلرَّمْلَةَ فَتِلْكَ اَلسَّنَةُ يَا جَابِرُ فِيهَا اِخْتِلاَفٌ كَثِيرٌ فِي كُلِّ أَرْضٍ مِنْ نَاحِيَةِ اَلْمَغْرِبِ» «و گروهى خارج از دین (كه شورشيانى گمراه و بدعتگزار و فریب خورده)از ناحيۀ ترك باشند خروج كنند، و اغتشاش و بى‌قانونى روم به دنبال آن باشد، و برادران ترك روى آورند تا آنكه در جزيره فرود آيند، و نيز شورشيان و گروه خارج از دین از روم روى آورند تا در رمله فرود آيند، پس در آن سال اى جابر در هر سرزمينى از ناحيۀ مغرب اختلاف فراوانى روی خواهد داد.» 📗الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۲۷۹ 📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۳۷ 📗تفسير البرهان، ج ۲، ص ۸۷ 📗العیاشی، ج۱، ص۲۴۴ ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
«فإنّا یحیط علمنا بأنبائکم، و لا یعزب عنّا شیء من أخبارکم»: علم و دانش ما به خبرهای شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نمی ماند. (نوادر الأخبار ج ۱ ص ۲۴۱) ❤ امام زمان(عج) ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
⭕️آنچه می بایست به عنوان معرفت امام بدانیم‼️ «اگر امام زمان مان را نشناسیم و در همین حال بی معرفتی فوت کنیم غیر مسلمان و کافر خواهیم مرد.» این عبارت، ترجمان فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است 🟢 ما که از زمان فوت مان اطلاعی نداریم. باید بشتابیم و از خداوند یاری بطلبیم تا موارد مهم و زیربنایی امام شناسی، به جان مان بنشیند: ۱ امام زمان (علیه السلام) ما زنده اند وروی همین زمین زندگی دارند. ۲ اطاعت امام واجب است ۳ امام از هر خطایی معصوم است ۴ ایشان منصوب از جانب خداوند میباشد ۵ امام عالم به همه علوم اند (به همه زبانها مسلطند) ۶ علم كتاب (قرآن) نزد امام زمان است ۷ امامت عهدی است بر شخص امام ۸ امام بر تكوین اشراف دارد ۹ امام ما ،دست، چشم و گوش خداست ۱۰ به امام باید مراجعه شود. او محل رجوع است ۱۱ امام امر به سوء و امر به کار عبث نمي كند ۱۲ محبت به امام واجب است ۱۳ نصرت امام واجب است ۱۴ امام زمان علیه السلام ما قطعا قیام خواهد كرد ۱۵ انتظار او و خواستن او از ضروریات اعتقادیست. @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان