#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام
وممنون از اینکه انقدر صمیمانه کنارمون هستینو مشاوره میدین تا ما راحتر زندگی کنیم😊
بابت یه موضوعی مزاحم میشم
چندباری شما در کانالتون پیام هایی گذاشتین بااین مضمون که اگر زن خودشو لایق بهترین چیز ها ندونه شوهرشم نمیدونه وپیام هایی حاوی گذشتو از این موضوع ها
اگر همسری شرایط مالی مناسب نداشته باشه وتو همیشه طوری رفتار کنی که مراقب جیبش باشی تا یکوقت بهش فشار واسترس وارد نشه این میشه از خودگذشتگی ؟یااینکه همیشه با ترسو لرز خرج میکنی ونگران این هستی که همسرت براش بشه عادت وتورو لایق بهترین ها ندونه همیشه ازارم داده !!
حالا میمونی که ازخود گذشتگی کنی و مراقب جیب شوهر باشی
یا نه خرج کنی تا لایق بهترین چیزها باشی
یه پستی بود که یه اقا گذاشته بود خانم ها خوب به خودشون برسن
واقعا مازن ها چیکار کنیم که مرد ها راضی شن ؟؟؟
ممنون میشم که ازمشاوره خوبتون استفاده کنم مازن ها همیشه باید حواسمون به همه چیز باشه این گاهی منو دچار استرس میکنه که اینهمه کار ازیک زن بر میاد!!!!
میبخشید میخواستم تاکید کنم که همسر من بصری هستن واز خانواده ای که وضع مالی متوسط دارن ولی به پوشش خیلی اهمیت میدن باوجود اینکه شاید مشکلات مالی هم دارن برای رختولباس پول زیادی خرج میکنن !!!!
#پاسخ
سرکارخانم#امیری مشاوره خانواده
سلام خدمت شما بانوی فداکار .خیلی خوشحالم که وضعیت مالی همسرتون رو درک میکنید وکاری نمیکنید که ایشون به سختی بیفتن از انجایی که الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها هستن ان بزرگوار هرگز خواسته از مولا علی علیه السلام نداشتن که باعث شرمنده شدن همسرشون بشن .شما هم دوست عزیز در این کار نه افراط کنید نه تفریط سعی کنید همیشه تمیز واراسته باشید ودر عین سادگی لایق بهترینها باشی انسان باید جاهایی از زندگی از خود گذشتگی داشته باشه ولی جاهایی که نیآز میبینه ومیدونه همسرش میتونه تهیه کنه باید خواستش رو اعلام کنه اگر دوست دارن شیک پوش باشین وخوب بپوشین واگر میتونن تهیه کنند ازشون بخواین که براتون تهیه کنند ویا مثلا دوست دارین فلان چیز رو داشته باشین میتونید غیر مستقیم بهش بگید که فلان چیز رو دوست دارم که ایشون هم ببین که با اینکه شما دوست دارین ولی به خاطر همسرتون از خواستتون چشم پوشی میکنید وسعی کنید همه ایثار واز خود گذشتگی های در زندگی به خاطر خدا باشه تا خدا به کارتون ارج بده وکارتون رو خریداری کنه ومطمئن باشید که ی جاهایی از زندگی جبران میکنه این از خود گذشتگی رو .واین رو هم بگم که زیاد با پوشیدن وخرج کردن کسی لایق بهترینها نمیشه هستن کسانی که خیلی هم خرج میکنن وزندگی خوبی ندارن در زندگی تفاهم واخلاق حرف اول رو میزنه واینکه درک متقابل همسران داشته باشن ونقش ارامشگری رو به خوبی برای هم ایفاء کنند حضرت علی(ع) فرمودند: ایثار و از خود گذشتگی بالاترین درجه ایمان است.
خداوند متعال میفرماید: «وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» (الفصلت/۳۴) «هرگز نیکی و بدی یکسان نیست. بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است» . لذا اگردوستی ، گذشت و بزرگواری چنین تأثیری میگذارد، بدیهی است در خانواده که بهطور طبیعی روابط دوستانه وجود دارد، عمیقاً کارساز خواهد بود .واز خودگذشتگی ها وغلبه بر هوای نفس باعث موفقیت در زندگی خواهد شد
با ارزوی موفقیت روز افزون برای شما🙏
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#دختر_شینا
#قسمت_یازدهم
حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم.
از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد.
مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش.
یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود.
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن
یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و میخندیدیم
بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم.
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!»
نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود.
روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.
یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.»
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.»
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد.
روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و
هدایت شده از 💖زوجهای بهشتی💖
شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!»
نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: «بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.»
گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.»
خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.»
دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.»
هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه.
کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.»
دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.»
کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.»
ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم.
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست_رمان
#دخترشینا
#قسمت_اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896
#قسمت_پنجم👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده
ترتیب صفحه درسته دوستان)
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
" نباید هـمسرتان را محدود به خـود کنید...!"
متاسفانه برخی فکر میکنند زندگی مشترک یعنی
زندگی کردن مثل دوقلوهای به هم چسبیده!
☝️🏻 آنها انتظار دارند همسرشان از همان لحظهای که از محل کارش خارج میشود،
دربست در اختیارشان باشد و با این کار عشقش را به زندگی مشترک ثابت کند.
👈🏻 خود این زنها هم زندگیشان را محدود به همسرشان میکنند
و چون از همه فرصتها و خواستههایشان میگذرند، چنین انتظاری را از همسرشان هم دارند.
👌🏻 به يكديگر فضا بدهيم؛
ما در عين يكی بودن دوتاييم.....
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
🙋🏻♂ آقایون همانطور که شما خسته و
ناراحت میشید خانومها هم به همین شکل
هستن
پس موقعی که یه خانم ناراحته
بیشتر از قبل حواستون بهش باشه
چون خانومها در موقع ناراحتی دوست دارن
حمایت شما را به وضوح دریافت کنند
شماها دوست دارید موقعی که ناراحتید
تنها باشید ولی دقیقا خانم ها برعکس شما
هستند و به هم دردی شما احتیاج دارن
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#سیاست_زنانه
وقتی همسرتان اشتباه میکند به او نگویید: "دیدی گفتم"
👈اگر از اشتباه كردن در حضور شما #هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما #دورتر ميشود
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#نکته
راهکار ی کاربردیی هنگام #عصبانیت همسر
قبل از هر کاری از چیزهایی که او را عصبانی می کند پرهیز کنید، اما چنانچه این اتفاق افتاد با استفاده از تکنیک های زیر سعی کنید او را آرام کنید:
- اگر اشتباهی از شما سرزده و مقصر هستید غرور را کنار بگذارید و عذرخواهی نمایید
- اگر او مقصر است آنگاه:
- به جای غر زدن سعی کنید آرام باشید
- صبر کنید تا عصبانیت او فروکش کند و سپس با آرامش و مهربانی در مورد مشکل بوجود آمده با او صحبت کنید.
- اگر عصبانیت وی عامل خارجی دارد:
- تا فروکش کردن خشم او ساکت بمانید.
– از پرسیدن پرسش های زیاد و طولانی پرهیز کنید و تنها سعی کنید با سؤالات کوتاه بفهمید که چه اتفاقی افتاده است مثلاً بپرسید:
- ممکن است به من بگویید چه اتفاقی افتاده؟ - چرا این قدر عصبانی هستید؟ - دوست دارم کمک کنم - همه چیز را به من بگو.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👌🏻 #نکته
اصطلاح « #زن_شاد ، زندگی شاد »
از نظر علمی نیز اثبات شده است!
مردانی که زنان شادتری دارند،
احساس رضایت بیشتری از زندگی دارند!
به نفع خودتونه که خانوما رو شاد کنید😍
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
🙋🏻♂ آقایون همانطور که شما خسته و
ناراحت میشید خانومها هم به همین شکل
هستن
پس موقعی که یه خانم ناراحته
بیشتر از قبل حواستون بهش باشه
چون خانومها در موقع ناراحتی دوست دارن
حمایت شما را به وضوح دریافت کنند
شماها دوست دارید موقعی که ناراحتید
تنها باشید ولی دقیقا خانم ها برعکس شما
هستند و به هم دردی شما احتیاج دارن
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
باید قهر کردنمان تازه باشد
من خستهام از قهرهای تکراری
از این قهرهایی باشد که من
با اخم ، یقهی پیراهنت را صاف میکنم
تو با لبخند نگاهم میکنی
و یواش درِ گوشم میگویی :
یقه که کج شد هیچ
این دل هم ، از این همه اخم
تکه تکه شد
می شود آشتی کنی؟
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👱🏻♀ #سياستهاى_زنانه
يه عادت اشتباه ما خانوم ها اينه كه
گاهاً دعواهاى بين خودمون و همسر رو براى
اطرافيان تعريف ميكنيم.
درسته اون لحظه سبك ميشيم و حتى ممكنه
راهكار هم بگيريم ولى در بلند مدت تمام وجهه
همسرمون و زندگى دو نفره مون رو در نگاه
اطرافيان خراب ميكنيم.
اگر برخوردى باهامون شد كه ناشى از حس
بى اعتمادى اونها به زندگى دو نفره ما بود ديگه
جاى ناراحت شدن نداره! چون خودمون اين نگاه رو ساختيم!
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
💙مذکر عزیز:
✍🏻" مرد " باش
✍🏻زمین به مردبودنت نیاز داره
✍🏻مردباش نه فقط باجسمت
✍🏻مرد باش با نگاهت،
✍🏻با احساست
✍🏻مردونه حرف بزن،
✍🏻مردونه بخند,
✍🏻 مردونه گریه کن،
✍🏻 مردونه عشق بورز،
✍🏻 مردونه ببخش و...
✍🏻مرد باش و هیچ وقت
✍🏻 نامردى نکن
✍🏻مخصوصا در حق کسی که
✍🏻باورت کرده و قبولت داره
✍🏻 و بهت تکیه کرده ..
❤️مونث عزیز:
✍🏻" زن " باش
✍🏻تو به وجود آورنده ای
✍🏻نگاه هرکس پاسخش لبخند نیست
✍🏻زندگی تنها خوشى نیست
✍🏻ببین، حس کن،
✍🏻 عشق بورز،
✍🏻 عاشق شو،
✍🏻امابکسی که انسانیت را
✍🏻 در خود دارد ...
✍🏻آنکه با پول تو را میخرد
✍🏻جز یک کالا نگاهی دیگر
✍🏻بر تو ندارد ...
✍🏻بجنگید برای باهم بودن...
✍🏻بجنگید برای انسان بودن ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
نیایش شبانه
خدایا ...
ستاره های شبت را
سقف خانه دوستانم قرار بده
تازندگیشان مانند ستاره بدرخشد...
دوستان!
آسمان دلتون
از غم و غصّه ی دنیا خالی
به دعای خیرتون در نیایش شبانه
شدیدأ محتاجیم....
شب زیباتون بخیر دوستان عزیزم
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#حدیث
امام علی علیه السلام:
زیباییِ زندگی، قناعت است
📚 میزان الحکمه، ج ۲، ص ۲۵۳
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
خـدایـا🙏
در این روز دوشنبه🔅
پناه دوستانم باش🙏
در هیاهوی روزگار
تنهایشان مگذار🙏
و صندقچه زندگی شان را
پرکن از خبرهای خوب🌹
اتفاق های خوب و
یهوی های دوست داشتنی🌹
#روز_زیباتون_بخیر🌸🍃
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🌸سلام برنگاههایی که
صداقت زینتشان است
🌸سلام برمهر آدمی که
بالاترین سرمایه است
🌸سلام به شما مهربانان که
بهترین همراهان هستید
#صبح_زیباتون_بخیرو_نیکی☕😊🌸🍃
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
1_23875576.mp3
8.28M
#محبت_درمانی 21
😊 قشنگ ترین و رشد دهنده ترین محبت ها،
محبت در حق کسانی است که...به تو بدی کرده اند!
سعی کن ، به دایره ی این محبت ها وارد شی..
اینجوری درست میشی شبیه خدا❤️
@zoje_beheshti
#لیست
محبت درمانی ١👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9050
محبت درمانی ٢👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9275
محبت درمانی ٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9400
محبت درمانی ٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9869
محبت درمانی ٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10031
محبت درمانی ٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10192
محبت درمانی ٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10397
محبت درمانی ٨
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10546
محبت درمانی ٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10608
محبت درمانی ١٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10741
محبت درمانی ۱۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11179
محبت درمانی ۱۲
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11497
محبت درمانی ۱۳
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11857
محبت درمانی ۱۴
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11982
محبت درمانی ۱۵
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12084
محبت درمانی ۱۶
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12161
محبت درمانی ۱۷
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12396
محبت درمانی ۱۸
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12465
محبت درمانی ۱۹
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12555
محبت درمانی ۲۰
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12601
محبت درمانی ۲۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12678
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
این پیامو یه وقت که با شوهرتون تو یه مهمونی هستید ولی ازش جدا نشستید اس ام اس کنید:
میان این شلوغی ها
دلم یک بوسه میخواهد؛
تمارض کن به غش کردن
نفس مصنوعی ات با من!🙈💋
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
این پیامو یه وقت که با شوهرتون تو یه مهمونی هستید ولی ازش جدا نشستید اس ام اس کنید:
میان این شلوغی ها
دلم یک بوسه میخواهد؛
تمارض کن به غش کردن
نفس مصنوعی ات با من!🙈💋
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#حدیث
❤️پیامبر مهربانیها (ص) ❤
❤ هديه شوهر به #همسر خود، از عوامل افزايش پاكدامنی زن است. 🌸
📚من لايحضر، ج ۴، ص ۲۸۱
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
#شیطنت
#تکلیف
این متن را به طور زیبا روی کاغذ بنویسید
سپس روی بالشت و یا زیر پتوی همسری قبل از اینکه بره بخوابه بذارید.
وقتی پتو را بزنه کنار چشمش به نوشته عاشقانه شما بیفته.....👇👇
•|شبِآ بَغَلِتـ خوآبِ عآشِقآنِهـ میبینَمــ 😻
•|ی گوشِهـ اَز قَلبِت بآز من میشینَمـ😥
•|اینجآ تَصَرُفـِ مَنِهـ نَیآد کَسی سَمتِش😘
•|هرکی بیآد😡من☝حآلِشو میگیرَمــ😻
•|این عِشقِ مَنِ:)😍دوسِش دآرَم😻
•|اینِ آقآیی کـِ دِلِ مَن میخواد😱
•|زندِگـیـ بَرآم بِدونِه :) اون هیچِه💁
💋بعدشمـ دوتآ خُل اَز هَم دور شَن !مَگِه دآریم مَگِه میشِه؟😱
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝