eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.» هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد. فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکرده بابا! تو که بی کس و کار نبودی.» بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.» همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد.
یک هفته ای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود. نمی توانست کمکم کند. می نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می کرد که چرا کاری از دستش برنمی آید. حاج آقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی شان. فقط خانم آقا شمس الله پیشم بود، که یکی از همسایه ها آمد و گفت: «حاج آقایتان پشت تلفن است. با شما کار دارد.» معصومه، زن آقا شمس الله، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانه همسایه. گوشی تلفن را که برداشتم، نفسم بالا نمی آمد. صمد از آن طرف خط گفت: «قدم جان تویی؟!» گفتم: «سلام.» تا صدایم را شنید، مثل همیشه شروع کرد به احوال پرسی؛ می خواست بداند بچه به دنیا آمده یا نه؛ اما انگار کسی پیشش بود و خجالت می کشید. به همین خاطر پشت سر هم می گفت: «تو خوبی، سالمی، حالت خوب است؟!» من هم از او بدتر چون زن همسایه و معصومه کنارم نشسته بودند، خجالت می کشیدم بگویم:
«آره، بچه به دنیا آمده.» می گفتم: «من حالم خوب است. تو چطوری؟! خوبی؟! سالمی؟!» معصومه با ایما و اشاره می گفت: «بگو بچه به دنیا آمد، بگو.» از همسایه خجالت می کشیدم. معصومه که از دستم کفری شده بود، گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «حاج آقا! مژده بده. بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.» صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد حالا بچه دختر است یا پسر. گفته بود: «خودم را فردا می رسانم.» از فردا صبح چشمم به در بود. تا صدای تقه در می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد، هیچ. هفته بعد هم نیامد. دو هفته گذشت. از صمد خبری نشد. همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛ با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت و پز و رُفت و روب. خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد. اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود. صبح زود بنده خدا می آمد کمی به من کمک می کرد. بعد می رفت سراغ کارهای خودش. گاهی هم می ایستاد پیش بچه ها تا به خرید بروم. آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه ها می رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود.
از طرفی خیلی هم برایش مهمان می آمد. دست تنها مانده بود و داشت از پا درمی آمد. گرم تعریف بودیم که یک دفعه در باز شد و برادرم آمد توی اتاق. من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون. بلند شدم و رفتم جلوی در. صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پله ها. خانم دارابی صدای سلام و احوال پرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت. برادرم خندید و گفت: «حاجی! ما را باش. فکر می کردیم به این ها خیلی سخت می گذرد. بابا این ها که خیلی خوش اند. نیم ساعت است پشت دریم. آن قدر گرم تعریف اند که صدای در را نشنیدند.» صمد گفت: «راست می گوید. نمی دانم چرا کلید توی قفل نمی چرخید. خیلی در زدیم. بالاخره در را باز کردیم.» همین که توی اتاق آمدند. صمد رفت سراغ قنداقه بچه. آن را برداشت و گفت: «سلام! خانمی یا آقا؟! من بابایی ام. مرا می شناسی؟! بابای بی معرفت که می گویند، منم.» بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: «قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بی معرفت و هر چه تو بگویی.» فقط خندیدم. چیزی نمی توانستم پیش برادرم بگویم.
به برادرم نگاه کرد و گفت: «سفارش ما را پیش خواهرت بکن.» برادرم به خنده گفت: «دعوایش نکنی. گناه دارد.» بچه ها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دوره اش کرده بودند. همان طور که بچه ها را می بوسید و دستی روی سرشان می کشید، گفت: «اسمش را چی گذاشتید؟!» گفتم: «زهرا.» تازه آن وقت بود که فهمید بچه پنجمش دختر است. گفت: «چه اسم خوبی، یا زهرا!» فصل هفدهم سال 1365 سال سختی بود. در بیست و چهار سالگی، مادر پنج تا بچه قد و نیم قد بودم. دست تنها از پس همه کارهایم برنمی آمدم. اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات های پی درپی بود. خدیجه به کلاس دوم می رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه بچه ها کمتر می توانستم به قایش بروم. پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه هایشان بودند.
برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم. دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد. چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بنده خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. ادامه دارد ..... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🌸هر آنچه را که نمی توانید کنترل کنید، رها کنید به امان خدا !! 🌸 هر‌ زمان در زندگی محکم به چیزی بچسبی و در برابرش استقامت به خرج بدی و رها‌ش نکنی، نتیجه این می‌شه که صرفا همون چیز بد رو به میزان بیشتری جذب میکنی! وقتی ‌که دربرابر چیزی مقاومت می‌کنی، حال‌و‌ هوای منفی برات ایجاد میشه که نتیجه کار رو برعکس میکنه. 🌸پس آن را به امان خدا رها کن🌸 🌸همین رهایی باعث می‌شه به‌طور خودکار انرژی های منفی که داری ‌به انرژی مثبت تغییر پیدا کنه. 🌸 پس با خیال راحت اوضاعی که در کنترل تو نیست رو، همونطوری رها کن به امان خدا. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🌸 🌸 خب اون دسته گلایی که میخوان شوشوها عاشقشون باشه بیان☺️... بدو بدو اینور بازار 🌸باید حس مردونگی به شوشو بدید،چطور؟! 🌸دقت کنید مردا خیلی شبیه همن😉 ولی خب هر کدومشون هم یه قلق خاصی دارن 🌸مردها از اینکه تصمیم گیر نهایی باشن لذت وافررری میبرن،میتونید نظر خودتون رو هم آروم بگید بهش ولی بعدش باید بگید هرجور خودت صلاح میدونید 🌸خیلی هاشون وقتی ازشون درخواست پول میشه(به صورت معقول ها) کیف میکنن،لذت میبرن از اینکه میتونن تامین کننده خانواده باشن 🌸مردها نیاز دارن قدرت و صلابتشون حفظ بشه، خانووما دقت کنید، خیلی از مواقع که میبینید شوهرتون از این رو به اون رو شد به این توجه کنید نکنه احساس خطر کرده از ناحیه قدرت خودش، حالا هم به هر بهونه ای میخواد حفظش کنه، 🌸وقتی عصبانی میشن و بد حرف میزنن سکوت زنشون رو ببینن، سه صوته پشیمون میشن و با خودشون فکر میکنن عجب خانوم فهمیده و نازی دارم هیچکی زنم نمیشه ، اون وقت که آروم شد میتونید ناراحتی خودتون رو مطرح کنید و هی روش کلید نکنید و بعد از موضوع بگذرید به سان یک نسیم دل انگیز بهاری ...🌹🌹🌹 🌸به مطالب گفته شده چندباره فکرررررررر کنیم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_356256477662413546.mp3
16.75M
صوت های کاربردی خانواده متعالی با رویکرد چگونگی داشتن یک زندگی آرام و سرشار از محبت و احترام استاد قسمت دوم ادامه دارد... @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 پنجشنبہ است و ياد درگذشتگان😔 🍁 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏 🙏 🙏 بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین🍂 کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس🍂 امروز پنجشنبه است🍂 به یاد نفس های گرمی که امروز در خاک سرد خفته اند.. و ختم میکنیم🍂🍂🍂 🍁اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🍁 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🚫 زندگي با مادرشوهر 🚫 💢 اگرجزو اون عروس هایی هستین که با خانواده همسرتون توی یه ساختمون زندگي مي کنين يه چيزي رو بايد براشون جا بندازين و اونم اينه که قرار نيست هر وقت خواستن بلند شن بيان خونه شما و يا هر مهموني که اومد خونشون، شما هم پاشين برين اونجا... 💢 مثلا زنگ مي زنن ميگن فلاني اومده اينجا، شما هم بيا، اگر اين مسئله اذيتتون مي کنه يه بهونه اي بيارين مثلا الان خسته اين، شوهرتون خوابه، بچه درس داره و... و ١٠ دقيقه برين با لباس مهموني بشينين و بعدش برگردين. 💢 کم کم متوجه مي شن و بي خيال شما ميشن. اگه هر مهموني خونشون مياد بعدش مستقيم و بدون دعوت مياد خونه شما سعي کنين اون ساعت حموم برين، خونه نباشين و... بلاخره بايد متوجه بشن که خونه شما هم براي خودش حريمي داره و از خونه مثلا مادرشوهرتون جداست. ⚠️البته حواستون باشه ❌به هیچ وجه بی احترامی صورت نگیره !!❌ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
گرم‌ترین خانه ، خانه‌ایست که در آن مردِ خانه محترم شمرده شود و زنِ خانه محبوب باشد... مرد تشنهء احترام است و زن عاشق محبت...♡ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
✨نیایش شبانه✨ شب‌ها دستمان بہ خدا نزدیڪتر مےشود پس بیا دعا ڪنیم پـروردگـارا امروزمان را باز هم بہ ڪرمت ببخش و یارے ڪن درپیشگاهت روسفید باشیم خـدایــا در این شب تو را بہ خدایے‌ات قسم دوستان و عزیزانم را در بهترین و زیباترین و پر‌ آرامش‌ترین مسیر زندگےشان‌ قرارده مسیرے کہ خوشبختے و آرامش خاطر را در لحظہ لحظہ زندگے خویش بچشند الـهی آمیـن🙏🙏 شبتون بخیر❤️❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
سلام عزیزان جمعه تون فرخنده باد پروانه دلتان شاد عاقبتتان بخیر زندگیتان بدون حسرت عشقتان آسمانی و روزگارتان پر از معجزه @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
◾️ای شام، کربلای تو یا زین العابدین ◾️دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین ◾️یک عمر در فراق جوانان هاشمی ◾️شد خونِ دل، غذایِ تو یا زین العابدین 🔳شهادت امام سجاد(ع) تسليت باد @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
✍ امام باقر (ع) ؛ خواب در وقت صبح بديمن و شوم است و روزي را منع مي کند و رنگ را زرد و متغير مي کند و اين خواب هر موجود شومي است بدرستي که خدا روزي ها را ما بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب قسمت ميکند پس از خوابيدن در اين وقت بپرهيزيد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
شکر گزاری کلید فراوانی و برکت الهی است. هر روز صبح به خاطر آنچه که دارید و آنچه که هستید شکرگزاری کنید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
صبح بخیر دوست دآشتنت سحرخيز ترين حس دنياست كہ صبح ها پيش از باز شدن چشم هايم در من بيدار ميشود صبحت بخیر بهانه ی زندگیم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
اولین جمعه اکتبر روز جهانی لبخند😊☺️ مبارک🌺 امروز با لبخند☺️ زدن خودتونو زیباتر کنید و از برگشت انرژی مثبتی که به جهان اطراف تون میدید کیف کنید. به دنیا لبخند😊 بزنید،نتیجه اش رو ببینید. @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
شعار امسال۵اکتبر (۱۳مهر)روز جهانی معلم حق تحصیل یعنی حق داشتن معلم شایسته📝شعار روز جهانی معلم درسال۲۰۱۸. روز جهانی معلم گرامی باد💐🌸💐 @zoje_bebeshti
سوال مشکل من مربوط به کارم هستش هفت سال سرکار میرم به خاطر شغل شوهرم مجبورشدم انتقالی بگیرم برم استان سیستان وبلوچستان چند سال که اونجا بودیم شوهرم انتقالی گرفت واومد شهر دیگه ای من انتقال نمیدن الانم شوهرم میگه باید استعفا بدی دوسال هست که رفت امد میکرد میرفتم اونجا سرکار امسال دیگه نمیدونم چیکار کنم کارم دولتی هستش پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام تاجایی که من میدونم انتقال خانم بسته به انتقال اقا هست وباید انتقال بدن چون وابسته به همسر هستش اما این اقای محترم میبایست اول به فکر انتقال همسرش میبود بعد خودش مگه اینکه مخالف با سر کار رفتن شما بوده باشه واینجوری بخواد جلوگیری کنه در کل شما بازم تلاشت رو بکن میتونی از نماینده مجلس در اونجا کمک بگیری اما در کل خب زندگی مهمتره اگه نیاز مالی ندارید اقا وظیفه داره که نفقه شمارو بپردازه میتونی نری در کل دولت برای اینکونه موارد راهکار داره حتما ولی خب تصمیم گیرنده نهایی خودتی که تصمیم میگیری که بمونی وکاررو ازدست ندی با تحمل سختی ویا بیخیال کاربشی وبه زندگیت برسی دردونه: ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سلام بنده نامزد کردم یک هفته هست آذر ماه عقد میکنم همسرم خیلی مشتاق رابطه جنسی هست مثلا برای شب بعد عقد کلی برنامه ریخته میگه پرده ت میخوام بزنم الانم که نامزدیم رابطه داشتیم ولی دخول نه من نزاشتم اصلا درسته تو دوران نامزدی رابطه داشته باشیم اون واقعا مشتاق هست وقتی هم رابطه داریم حالش بهتره و وقتی به اوج لذت میرسه اصلا حالش دست خودش نی و آبش میاد. من اصلا نمیخوام دخول باشه تا عروسی تازه اگه بشه اصلا پایین تنه بزاریم برای عروسی خوبه. سرکارخانم منصوری مشاوره خانواده سلام عزيزم خب درست هست كه زمانى كه عقد هستين شما زن و شوهر شرعي و قانوني هم هستين و بايد به خواسته هايه هم احترام بگذاريد اما خب پيشنهاد ميشه در اين مدت رابطه به شكل دخول كامل نباشه ميتونيد با ايشون صحبت كنيد ومثلا بگيد من خيلي دوست دارم براي شب عروسي وبعد ان بگذاريم و همينطور ايشون رو راضي نگه دارين با كارهايي كه انجام ميدين ،چون طبع گرمي دارن اگر پيش هم زياد هستيد سعي كنيد از راه هايه ديگري كه وجود داره و معاشقه هاي مختلفي اين نياز رو در ايشون كاهش بدين و يك نكته سعي كنيد قرار هاتون رو بيرون خونه ومهموني و...ترتيب بدين و كمتر در خانه باشيد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝