eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
3.3هزار ویدیو
414 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
تکنیک انتقاد ساندویچی... 👌 اگر میخواهید از همسرتان یا افراد دیگر انتقاد کنید، آن را در بین دو عبارت مثبت قرار دهید. ✅ به این صورت: جمله مثبت – جمله منفی – جمله مثبت 💟 زن : ✅تو مرد سخت کوشی هستی، ❌اگر چه ما را به تفریح و بیرون نمی بری، ✅اما به نیازهای منزل حساسی. 💟 زن: ✅تو خیلی مهربونی، ❌اگر چه به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشوم، ✅ولی می دونم دوستم داری. 💟مرد: ✅تو آشپز بی نظیری هستی، ❌اگر چه برنجت امروز شور شده، ✅اما خورشتت معرکه هست. 👈 قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده، رعایت انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت. ╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮ 🍏 @zoje_beheshti ╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
💖زوجهای بهشتی💖
#رمان #مهاجرت_شوم #قسمت_هشتم از فردای شبی که پام به این خراب شده باز شد کارهای ثبت نام و خیلی چیز
پاهام بدون کفش بود و بدون تن پوش مناسب باید تا عمارت بعدی که اون سمت درخت ها دیده می شد، می رفتم. تا بخوایم برسیم به عمارت روبه رو پاهام از سرما بی حس می شد! ادنان خیلی ریلکس و بدون عجله داشت می رفت و توجهی نداشت که پاهای من برهنه است!. - می شه من سریع تر برم؟ خیلی سرده! - هر جور میلته؛ می تونی سریع تر بری و برسی اما اون وقت باید تا رسیدن من صبر کنی... درش قفله... دندون قروچه ای کردم و بالاخره با بدبختی رسیدیم به عمارت لعنتی. وقتی در رو باز کرد خودم رو انداختم تو و گرمای لذت بخش و کمی مرطوب ساختمون به تنم جون دوباره داد. پشت سر ادنان می رفتم. یه سالن بزرگ بود و روبه روی در پله ها پائین می رفتن. از پله ها رفتیم پائین. یک محوطۀ باز بود مثل حموم عمومی که با مامان و پرستو می رفتیم!... اتاقک در کنار اتاقک! - برو اون تو... برخلاف حموم های عمومی که نسبتا تاریک بود و یه سکوی بزرگ داشت که روش می نشستیم؛ این جا اتاقک هاش خیلی تر و تمیز بود و روشن و یه دوش و دستشوئی فرنگی و وان توش داشت. ادنان پشت سرم اومد تو اتاقکی که انتخاب کرده بودم و خم شد و مشغول سرد و گرم کردن آب شد که داخل وان رو برام پر کنه. - ببین این خوبه؟ آب رو تست کردم و تنم لرزید. - میشه گرم ترش کنین؟ - این طوری؟ - نه... گرمتر... - مگه می خوای خودت رو بپزی دختر جون؟ همین بسه برات... بذار ببینم میشه این کمرت خوب بشه یا نه... - کمرم خیلی بهتره... می شه آب رو گرمتر کنین؟ خیلی سردمه... - هر وقت کامل خوب شدی با آب جوش حموم کن... اما فعلا همینه که هست ادنان یکی از شامپوهایی که مرتب کنار وان چیده شده بود رو برداشت و ریخت توی آب و اون قدر با دستش آب رو به هم زد که کف تمام سطح آب رو گرفت. - حالا چیکار کنم؟ - موشک هوا کن... یعنی چی چیکار کنم؟! خوب بقیه تو حموم چی کار می کنن تو هم همون کار رو بکن دیگه... - پس می شه اولش یه کم گرم بشم؟ نرم و بی خیال می خنده. - چون پا قدمت خوب بود اگه دلت بخواد می تونی تا شب تو آب بازی کنی... - مگه چیزی شده؟ - یکی از دخترا فرار کرده بود که... بر گشته... دماغم رو گرفتم و رفتم زیر آب تا سرم خیس بشه. زیر آب نشنیدم دیگه چی میگه... وقتی خوب تمیز شدم و ادنان هم رضایتش رو اعلام کرد بر گشتیم بالا. تو ساختمون یه اتاق خیلی بزرگ هم بود با لباسای قشنگ و نو و رنگ و وارنگ که به سه قسمت Sو M و L تقسیم بندی شده بود. ازم خواست که چند دست لباس انتخاب کنم و در حالی که غر میزد باید یه جورایی یه چند کیلو چاقم کنه و بیش از حد لاغرم؛ برگشتیم به همون اتاقی که از بدو ورود توش زندانی بودم. - بخواب استراحت کن... دیگه هم نبینم گریه می کنی... این اواخر بیش از حد کار ریخته سرم... اعصاب سابق رو ندارم... پس تو هم یک کم مراعات منو بکن... شب میام ببرمت برای آموزش... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
- اینجا چرا اینقدر ساکته پس؟ - گول این سکوت رو نخور... آرامش قبل طوفانه... اما لازم نیست بترسی گلم... این دفعه در امانی... * روی صورتم نزدیک چشمم جای یک زخمه. رد آموزش... رد یادگیری... رد تدریس!... یه خاطره از کلماتی که اون شب زیاد استفاده شد، اما نمی تونه اتفاقات اون شب رو تعریف کنه. و عجیب تر از اون این که من یاد گرفتم... یعنی همگی مون یاد گرفتیم که... اون شب وقتی یکی از دخترها اومد دنبالم اول دستام رو با دست بند از پشت بست و بعد هم همراه خودش برد پایین. خواستم ازش بپرسم کجا می ریم اما جوابی نداد. انگار نشنیده. کم کم داشتم فکر می کردم این جا همه کر و لالن! من رو برد پایین تو همون سالنی که گوشه اش بار بود. دیدم قبل از من تعداد زیادی دختر به سن و سالهای مختلف پایین جمع شدن و ردیف هم ایستادن. من آخرین نفر بودم. دختری که من رو آورده بود من رو ته صف یا سر صف قرار داد. نمی فهمیدم چی شده یا چی قراره بشه. خود دختره هم بعد از این که دست های خودش رو هم از پشت با دست بند بست، بی صدا و آروم کنارم ایستاد. تنها چیزی که فهمیدم این بود که من این جا از همه جوونترم! وسط سالن یه سطل پر از ذغال داغ گذاشته شده بود که میله هایی آهنی با دسته های از جنس متفاوت ازش بیرون زده بود. از هیچ کس صدا در نمی اومد. خیلی طول نکشید که ادنان به همراه یک مرد جوان که شاید سی سالش می شد، اومد. تو دست ادنان یه کمربند بود که دور دستش پیچیده بود. - خوبه... حالا که همه تون هستین می تونیم شروع کنیم... ببینم؟ اولش که اومدین اینجا بهتون مگه نگفتن که این جا همگی تون مثل یه خانواده هستین و اشتباه یک نفر به ضرر همه تموم میشه؟... چرا لالمونی گرفتین؟ گفتن یا نگفتن؟! - بله! با صدای جمع که یکصدا اینو گفتن نیم متر پریدم. این جا مثل پادگان بود انگار! از ترسم برای این که عقب نمونده باشم و ادنان عصبانی تر نشه من هم بی اختیار گفتم بله. ادنان اومد سمت من. چونه ام رو گرفت تو دستش و کشید سمت خودش. رو پنجه هام بلند شده بودم و تسلطی روی حرکاتم نداشتم. - خوب ببینم... دقیقا این حرف رو کی به تو گفت؟ میشه بگی؟ با لکنت زمزمه کردم. - هیشکی! - پس برای چی میگی بله؟ علم لدنی داری؟ تا اونجایی که من میدونم من که نگفتم... ببینم؟ کسی با این حرف زده؟ ها؟ دوباره همه یک صدا گفتن «خیر» - پس تو چی میگی؟ این جا وقتی یه چیزی رو بهت گفتن انجامش میدی و میگی شنیدم! وقتی هم نگفتن انجامش نمیدی و نمی گی شنیدم... اگه نگفته بودن و تو بگی گفتن یعنی داری دروغ میگی منم از دروغ گوها خوشم نمیاد... متعاقب این حرف کمربند رو از دور دستش باز کرد و با قسمت سگکش یه ضربه ول کرد طرفم. نتونستم جلوی ضربه رو بگیرم چون دستام بسته بود. زیر چشمم آتیش گرفت و گرمای خون رو حس کردم که می چکید روی صورتم. نتونستم خودم رو کنترل کنم و افتادم زمین. ادنان دوباره برگشت سر جاش و به پسره گفت کمکم کنه تا بایستم! - ببینم؟ دیگه کسی هنرنمائی نداره؟ علوم لدنی که ما رو مستفیض کنه؟ خوبه... حالا... برو بیارشون! ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ ادامه رمان ساعت ۲۲ امشب....
سلام و روز بخیر❤️❤️ بانو دردونه هستم ادمین کانال😍 دو نکته را لازم هست بگم👌 اول اینکه معذرت میخوام بابت دیروز ک رمان نزاشتم سعی میکنم دیگه تکرار نشه😅 دوم اینکه ب دلیل درخواست کاربران قرار براین شد روزی دوپارت رمان بزارم ساعت ۴بعدازظهر و ۱۰شب همچنان همراه ما باشید سپاس🙏🙏🙏
سوال سلام هر دو ۲۷ ساله هستیم البته آقام یه چند ماهی ازم بزرگتره .نحوه آشنایی هم من قبلا جایی کار میکردم که چند سال قبل از این که من اونجا برم و آقامون اونجا کار میکرده وقتی این شغل نظامی بودن رو انتخاب میکنه بازم با همکارای سابقش ارتباط داشته و هنوزم که دیگه من اونجا کار نمیکنم با هم اونجا میریم.همکارم ( که خانوم متاهلی هستن) منو بهشون معرفی کردن و ایشون هم چون فرزند آخر بودن ومامان باباشون هم فوت کرده بودن از طریق برادر بزرگشون و خانومش به صورت خیلی رسمی با خانوادم و خودم آشنا شدن. ما کاملا مستقل زندگی میکنیم. ۲ساله ازدواج کردم . من همسرم نظامی هستش روز اول هم که اومد خواستگاریم بهم در مورد سختی کارش توضیح داده.نزدیک ۲ سال عقد بودیم .به خودم میگفتم حالا که اولش هست و هر ۳۰ یا۴۰یا۴۵ روز نمیبینمش بعد که بیاد شهر خودمون راحت میشم.سال اول به صورتی که گفتم گذشت سال دوم عقد هم که اومد استان خودمون خوشحال شدم گفتم حالا اگر تو شهر خودمون نیست باز توی یک استان هستیم وحداقل هر ۳ یا ۴ روزی همدیگرو میبینیم الان که یک سال هم میشه که عروسی گرفتیم بازهم هنوز شرایط همونه ۳ یا ۴ روزی همو میبینیم من باردارم و واقعا خسته شدم ازبس عین آواره ها باید توی اون ۳ ،۴روزها برم خونه بابام.به همه این ها اینم اضافه کنم که واقعا توی اون تایمی هم که همسرم خونست هیچ وقتی واسه من نیست همیشه خسته اس یا هم در حال فوتبال نگاه کردنه(میدونم و مطمعنم که دوستم داره ولی واسم وقت نداره.) همیشه حتی واسه رابطه زناشویی من پا پیش میزارم و خیلی وقتا اینقدر خسته اس که حتی اونم حاظر نیست...از تنهایی وبی هم صحبتی خسته شدم وخیلی وقتا با اشک خوابم میبره. واقعا دیگه موندم منم و تنهایی و کلی بغض تو گلو. سرکارخانم سلام علیکم خدمت شما . دوست عزیز فرمودین که به خاطر سختی کار همسرتون خسته شدین ولی شما باید این رو مد نظر داشته باشید که ایشون از اول هم در مورد سختی کارشون به شما توضیح دادن وشما پذیرفتین وواقعیتش باید حقایق زندگی رو اونجور که هست سعی کنید بپزیرید واینکه دائما بخواین به خودتون عذاب بدین اصلا درست نیست سعی کنید با این شرایط کنار بیایید واون چند روزی که همسرتون پیشتون هستن کنار هم روزهای خوبی رو سپری کنید .به همسرتون افتخار کنید واین رو مد نظر داشته باشید که الان اکثر زندگی ها به علل مختلف همینجور شده واقایون مجبورن ساعات بیشتری کار کنند وتایم بیشتری رو از منزل بیرون باشند تا بتونند زندگی رو اداره کنند .شما به جای غصه خوردن بهتر هست وقتهای خالی خودتون رو پر کنید با مطالعه کردن وبا دوستان خوبی اگر دارید بافامیل وکارهای هنری وهزاران کار دیگه تا تنهایی به شما فشار نیاره وقدر روزهایی که با همسرتون رو هستین بدونید واز ایشون بخواهید که وقتی خونه هستن وقت کافی برای شما بزارن وشما هم سعی کنید ایشون در چند روزی که پیش شما هستن به ارامش کافی برسند ومطمئن هستم که این کار رو هم انجام میدین .انشاءالله نی نی کوچولوتون که بدنیا اومد وسر شما گرم شد وضعیتتون بهتر میشه .براتون سلامتی وشادکامی را ارزومندیم.
سوال سلام سن خودم ۱۸ ونامزدم ۲۲ساله هستند آشنایی مون سنتی بود از طریق عمه ام بهم معرفی شدیم فعلا که صیغه دوماهه هستیم تقریبا اواخر مرداد قراره عقد کنیم مشکلم درباره روابط جنسیه ما عقدم نکردیم و من به هیچ عنوان نمیخوام با همسرم وارد این رابطه بشم حتی بعد از عقد ولی خب خیلی چیزام شنیدم که تحمل مردا کمه و اینا یه خورده هم میترسم و نمیدونم دقیقا باید چی کار کنم دلمم نمیاد محکم نه بگم بهش شنیدمم که میگن میرن به گناه میفتن پس تو باید اونو طوری راضی کنی که گناه نکنه ایشان غیر مستقیم اشاره ها و رفتار هایی میکنند ک نشان میده تمایل به برقراری رابطه دارند ولی خب وقتی میبینم رفتارشو میفهمم یا این که میریم خونشون تنها میشیم چی کار میکنه خب راستش من خیلی دلم نمیخواد بهش بچسبم ولی اون خیلی بیش از اندازه این کا رو میکنه باید بگم که فقط دخولی صورت نمیگیره اونم من اجازه نمیدم وگرنه دست ایشان باشه...🙈😅 لطفا راهنمایی ام کنید چ برخورد و رفتاری داشته باشم ک هم ایشان قانع بشوند و ناراحت نشن هم برای خودم گفتنش سخت نباشه ممنونم سرکارخانم سلام خدمت شما .خیلی بهتون تبریک عرض میکنم انشاءالله که خوشبخت شوید عزیزم الان شما دوران عقد هستین وفرمودین عقد دائم هم هنوز نشدین در عقد موقت هستین .در مورد رابطه جنسی در دوران عقد توجه به این نکته مهم هست که شما باید تا زیر یک سقف نرفتین وهمسرتون تعهدات لازم رو ندادن وهزینه ای نکردن باید تا اون موقع به تعویق بیندازید ولی تمتعات جنسی دیگر رو میتونید داشته باشید ولی در مورد دخول اصلا زیر بار نرین تا موقعیتش فراهم بشه ووقتی رفتین زیر یک سقف با خیال راحت وارامش این مرحله سپری بشه وخود ایشون هم حتما متوجه هستن واگر توضیح بدین که من میخوام مثل یک ملکه وقتی خونه خودمون رفتیم عروسی کنیم حتما میپذیرن ولی از روشهای دیگه میتونید ایشون رو ارضاء کنید ولی دخول نه .نترسین اگر از راههای دیگه ارضاء بشن گناه هم نمیفتن نگران نباشید .موفق وموید باشید
تو مال منی ❣اخم های تو ❤️بالا ترین لذت دُنیاست ❣ای بَهانه ی تَمام لوس شدن های مَن!! ""دوستــــ♥️ــــت دارم""" ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
جان من و جان تو را هر دو بهم دوخت قضا ...💞 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
حس بودنت... قشنگ ترین حس دنیاست... که باشی... هر روز را نه... هر ثانیه را عشـق است♥️ ‌‌‌‌‌‌‌❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
لبخند تورا به دنیا ندهم♥️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
گرما یعنی... نفس‌های تو دست‌های تو،آغوش تو... من به خورشید ایمان ندارم! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
همه فن حریف شوید با رفتارهایتان این تصور را ایجاد نکنید که زنی بی پناه و محتاج به او هستید و اگر ترکتان کند، هیچ دل خوشی ای برای زنده بودن ندارید. _به جای اینکه به فکر پیدا کردن راهی برای پایبند کردن او و سر سفره عقد نشاندنش باشید، توانایی های خودتان را بالا ببرید. مردها از زن های چندبعدی خوششان می آید. _وقتی فرد مقابلتان توانایی های متعدد شما را ببیند، با اطمینان بیشتری به ازدواج فکر می کند، پس برای تقویت کردن خودتان و توانایی هایتان به عنوان یک زن امروزی تلاش کنید و خودتان را چندبعدی پرورش دهید. _ اگر می خواهید با پنهان کردن واقعیت های زندگی تان و سرپوش گذاشتن روی ناتوانی هایتان، او را به این رابطه پایبند کنید، به نتیجه ای نخواهید رسید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
صحبت کردن مهربانانه باید تبدیل به شیوه ای از زندگی شما شود.تا جاییکه میتوانید احساسات خود را در کلماتتان جاری کنید ❌طوطی وار نگویید دوستت دارم❌ صداقت درکلام برای همسر شما مهم است ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
برای اینکه مردتون رو مطابق بعضی خواسته هاتون عادت بدین اول باید خواسته هاتون رو به صورت نیاز و با ناز ازش بخواین ؛ نه به صورت امر و تکلیف اگر انجام داد کلی تشکر کنید تا برای انجام دوباره ی اون تشویق بشه و این طور تبدیل به یک عادت میشه براش اما اگه خواسته ی شما رو انجام نداد مثلا گفتید اومدنی ماست بخر نخرید اصلا سرزنشش نکنید اصلا مارک نچسبونید ، چند روز بعد دوباره با حالت نیاز خواستتون رو بگید کلا مردا باید فقط تشویق بشن سرزنش و غیره نتیجه عکس میده ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
💋ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ . ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺤﺴﯿﻦ، خانومی رو ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﯾﮕه ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩینﻭ ﺍو ﺭو ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺑﺮﯾن👸 ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺍﯾنه ﮐﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺣﺲ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﻮﯼﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺷوﻥ ﺩﺍﺭن🏆 @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
چـگونه هـمسرم را عـاشق خـودم كـنم؟!💋❤️ متفاوت بودن یکی از راه‌کارهایی است که می‌تواند شوهرتان را مجذوب شما کند.👒 💭حرف‌ها و رفتارهایی که باعث می‌شوند همسرتان بی‌حوصله شوند را فراموش کنید. منتظر نمانید تا شوهرتان به شما ابراز علاقه کند و همیشه او پیش قدم باشد. 👣 📌 برای مثال اگر شوهرتان به برنامه‌های تلوزیونی📺 مانند فیلم، سریال و فوتبال علاقه دارد💛 ⛔️نگویید که می‌خواهید برنامه خود را تماشا کنید و کنترل تلویزیون را از او نگیرید ⭕️ بلکه فقط به او یادآوری کنید که در چه ساعتی⏱ برنامه‌ی مورد علاقه‌ی شما شروع می‌شود هنگامی‌که برنامه ی شما و هسرتان تداخل پیدا کرد حق تصمیم را به او بدهید😌 مطمئن باشید با دیدن این گذشت شما خودش کوتاه می‌آید.😉 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
📌چیزهای کوچک مهم‌اند. بعضی مردها فکر می‌کنند🤓 اگر یکبار همسرشان را سورپرایز کنند، دیگر برای باقی عمرشان بس است. 😕 اما نه اشتباه نکنید⛔️ میتونید در راه برگشت به خانه شیرینی موردعلاقه‌ خانمتون رو واسش بخرید 😍 یا کتاب جدیدی که درموردش صحبت می‌کرده رو واسش بگیرید 📚 ومطمئن باش که کارهای کوچیک خیلی خانمت رو خوشحال میکنه 😍 ازت حتما قدردانی میکنه🙏 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مگه آدم برای زنده موندن چی میخواد جز نفسسسسسسس ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
‏ایرانیا دیشب رفتن جلو هتلی که تیم پرتغال داخلشه سر و صدا کردن که بازیکنا نتونن بخوابن قطعا کساییم که تونستن برن روسیه برای دیدن بازی تیم ملی باید وضعیت مالی خوبی داشته باشن پس دیگه مطمئن شدم پول شعور و شخصیت نمیاره. .شخصیت.نمیاره👍❤️👍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بخاطر پول ازدواج کردن خریته. چون پول و مادیات ممکنه‌ی روز از دست بره و اونوقت فقط عشق می‌تونه شمارو کنار هم نگه داره. .شخصیت.نمیاره👍❤️👍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
❤️101دلیل که عاشقت شدم❤️ ای زیبا برای همسرتان به مناسبت های گوناگون 1- دوست دارم چون با یه میلیون روش بهم فهموندی که دوسم داری😄 2- دوست دارم چون یه بار وقتی که اصلا انتظارشو نداشتم بهم زنگ زدی☺️ 3- دوست دارم چون همیشه جلوی همه هوامو داری💋 4- دوست دارم چون فلان روز یه ذره دستمو فشار دادی تا احساس امنیت کنم🍇 5- دوست دارم چون همیشه زود خودتو به من میرسونی😌 دوست دارم چون : 6- وقتی باهات میرم خرید خیالم راحت بهترین هارو برام میخای😘 7- سلطان زندگیه منی🎈 8-نمیذاری کارهای مردونه کنم و اشغالارو همیشه خودت میبری😍 9- الکی و بخاطر من میشینی به فیلم دیدن اما همیشه وسطاش میخوابی🌂 10- تو هم دوستم داری🍎 11- نجیبی🍧 12- زورت زیاده😊 13- مژه هات بلنده😘 14- از روی عشق گازم میگیری😘 15- به اس ام اس هام جواب میدی🍟 16- جوری که دوست دارم لباس میپوشی🍊 17- رنگ چشمات روشن👀 18- پوست سفید داری😌 19- مماختو دوست دارم💋 20- خوش تیپی و همه چی بهت میاد!!!👒 21- جلو مامانت ازم تعریف میکنی 😶 22- هر جا میخوام برم منو میرسونی👗 23- روز های تعطیل صبحانه رو تو آماده میکنی 24- فیلم تکراری میبینی وسطش خوابت میبره😍 25- همیشه برام ذرت مکزیکی میخری 26- سوسکا رو واسم میکشی😢 27- وقتی من نباشم خونه مادرت حالت خوب نیست😄 28- از بوس کردنت سیر نمیشم🎀 29- بهم خیانت نکردی و نمیکنی😚 30- بخاطر من لب به سیگار و قلیون نمیزنی🍎 31- بخاطر من رفیق بازی نداری🌸 32- نمازتو میخونی☂ 33- وقتی سرت داد میزنم میخندی😎 34- قرارت رو بخاطر من با دوستات کنسل میکنی🍉 35- صبح ها که از خواب پا میشی اول کلی منو بغل میکنی🍓 36- همیشه بوی خوب میدی و ادکلن میزنی💐 37- همیشه باهام میای عکاسی تا عکس بگیریم🌷 38- غیرت داری اونم زیااااد 39-دوست داری باهم زیاد بریم رستوران 😋 40- میشینی راجع به کارات از من نظر خواهی میکنی 💋 41- واسم گوشی جدید میخری با اینکه گوشی خودت قدیمیه 42- وقتی خستم برام غذا درست میکنی 😉 43- همیشه بهم میگی خانوم 👙من💄 44- واسه آینده مون تلاش میکنی 💪 45- عینک آفتابی میزنی چون میدونی من دوووس دارم😎 46- همیشه هوامو داشتی از همون روزای اول 😊 47- با اینکه یکم تپلم ولی ازم تعریف میکنی👑 48- وقتی اومدی خواستگاریم نترسیدی که از کارت پشیمون شی 49- هدیه تولدم همیشه یادت هست 🍭 50- توی همه ی این سالها شب تو زودتر گفتی دوست دارم عشق من شبت بخیر 51- وقتی با هم میریم بیرون بیشتر بهم توجه میکنی👌 52- روشن خاموش کردن کولر نظر من🙏 53-موقع خوابیدن میزاری همیشه من قاشق کوچیکه باشم 54- وقتایی که آرایش میکنم ذوق زده میشی و بوسم میکنی و میگی خوشکلتری خانوم دنیا رو من دارم 55- با عشق نگام میکنی و آهنگهای عاشقونه برام میخونی 56- وقتی بارون میاد چترو میگیری بالا سر من 57- همیشه تو تختخواب رو مرتب میکنی👏 58- کمکم کردی تا درس بخونم 59- توی شستن ظرفا کمکم میکنی😇 60- میدونم به داشتن زنی مثل من افتخار میکنی😎️ 61- همیشه باهام صادقی👌 62- با تو آرومم😌️ 63- وقتی دارم غذا درست میکنم از پشت بغلم میکنی 64- مهربونی😋 65- زندگی رویاییمو با تو دیدم😁 66- واسم شیر میاری 😅 67- آرزوی من بودی☺️ 68- واسم لوااشک میخری 69- قشنگترین گل دنیارو تو بهم کادو دادی🌹 70- همیشه واسه من وقت داری 71- لبخند همیشگیت روز منو روشن میکنه 72- با من میای خرید حتی اگه خریدا برات کسل کننده باشه 73- ادا مدا در میاری تا منو بخندونی 74- دَدی خپلوی من میشی و من دخمل کوچولوی تو 75- دوس داری منو کوه ببری 76- همیشه میگی بهترینا رو در تو دیدم خانومی 77- وقتی هم شلخته هستم و موهام ژولی پولیه بهم میگی خانومی چقدر قشنگ شدی 78- بیرون که میریم دستامو ول نمیکنی 79- میدونی رنگ صورتیو دوست دارم ، جینگولکای صورتی برام میخری️ 80- حتی وقتی خسته ای بهم دستور نمیدی،تا مهمون میاد سریعو سِير خونه رو جمع جور میکنی 81- شکمویی،از غذامم ایراد نمیگیرى 82-به پيامكام جواب ميدى 83-هميشه بهم احترام ميزارى 84-توى رابطه اول عشقبازى ميكنى 85-پدر مادرم رو احترام ميكنى 86-همه جا پشتمى و طرفدارم 87-مناسبتهاى زندگيمون يادته 88-برام آواز ميخونى 89-شبها منو گردش ميبرى 90-به تميزى خونه اهميت ميدى 91-منو به دوستات ترجيح ميدى 92-گاهى سورپرايزم ميكنى 93-بهم دروغ نميگى 94-رازدار زندگيمونى 95-بهم اعتماد دارى 5تاى دیگش رو هم خودتون می تونید از مسائل خصوصی تر بنویسید.و گزینه های بالا رو هم به دلخواه خودتون ویرایش کنین ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
برای ی 101 دلیل دوست داشتن که در پست بالاتر ارسال کردم میشه از این شیشه ها استفاده کنید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
❤️ 💝✨چشمانت را ……… 💝✨براےِ زندگے مےخواهم !! 💝✨اسمت را ……… 💝✨براےِ دلخوشے مےخوانم !! 💝✨دلت را ……… 💝✨براےِ عاشقے مےخواهم !! 💝✨صدايت را ……… 💝✨براےِشادابے مےشنوم !! 💝✨دستت را ……… 💝✨براےِ نوازش !! 💝✨پايت را ……… 💝✨براےِ همراهے مےخواهم !! 💝✨عطرت را ……… 💝✨براےِ مستے مےبويم !! 💝✨خيالت را ……… 💝✨براےِ پرواز مےخواهم !! 💝✨و خودت را نيز ……… 💝✨براےِ پرستش ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_1120707239842152520.pdf
312.2K
پی دی اف 135 نکته برای ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#رمان #مهاجرت_شوم #قسمت_نهم پاهام بدون کفش بود و بدون تن پوش مناسب باید تا عمارت بعدی که اون سمت
پسر جوانِ همراهش سر تکون داد و رفت بیرون و خیلی طول نکشید که با یه دختر شاید ۲۵ ساله و خیلی قشنگ برگشت. دختر موهای بلند و فر داشت. صورتش اونقدر ظریف و قشنگ بود که اصلا درد پائین چشمم یادم رفت و محو زیبائیش شدم. مگه می شه این همه زیبایی تو دنیا باشه و آدم به درد فکر کنه؟ بعد از دختره هم یه زن میان سال با موهای کوتاه طلایی رو آورد که به نظر می رسید بدجور کتک خورده! ادنان داشت کمربند رو تو هوا می چرخوند. و دوباره با صدای ادنان به خودم اومدم - به به! ببین کی اومده به ما سر بزنه... قدم رنجه فرمودین خانوم خانوما... بیرون خوش گذشت؟ نگفتی ما دلمون برات تنگ میشه؟ دختر با گریه نالید. -غلط کردم ادنان! - اون که صد البته! شکرش هم روش خوردی!... اما! بهت گفته بودن که هر کاری بکنی بقیه ضررش رو می بینن؟ گفته بودم که باید مراقب بقیۀ دخترا باشی انگار خواهرای خودتن؟ - بله... - پس برای چی فرار کردی؟ دختر گوله گوله اشک می ریخت و سرش رو انداخت پایین. ادنان یه سیلی خیلی محکم از زیر زد که با بالا اومدن سرش صدای ترق ترق مهره های گردنش هم تو گوشم پیچید. - میگم برای چی فرار کردی! ها؟ به زحمت فکش رو تکون داد و زمزمه کرد. - دلم برای خواهرم تنگ شده بود... - خوب احمق جون چرا به خودمون نگفتی؟ یعنی ما این قدر ظالمیم که این رو نفهمیم؟ اگه به فاطما می گفتی مثل آدم... اونم به من می گفت تا ترتیبش رو برات بدم... که خیلی دلت برای خواهرت تنگ شده بود؟ برو خواهرش رو بیار تا ببیندش... نفس دختر حبس شد و رنگش پرید و با دو چشم گشاد و گرد شده به ادنان زل زد. با همون دستای بسته خودش رو انداخت زمین روی پای ادنان و زجه ای می زد که دل آدم کباب می شد. - ادنان! تو رو خدا! (...) خوردم! کنیزیت رو می کنم! پاهات رو می بوسم! رحم کن! چی میشه؟ رحم کن! هر کاری می خوای با من بکن... دلیل ترس و التماسش رو درک نمی کردم و ادنان با خونسردی گفت: - من نمی فهمم... عجز و لابه ات واسه چیه؟ مگه نمی خواستی خواهرت رو ببینی؟ ببین دیگه... فقط... اون نمی تونه تو رو ببینه... هر چی باشه هیچ کس نباید بدونه اینجا کجاست! مرد جوانی که رفته بود، برگشت. تو بغلش بدن آش و لاش یه دختر جوون بود بدون لباس و... اول قطره های خون رو دیدم که می چکید روی زمین و نگاهم قطره قطره اومد بالا تا منبع... گلوش رو طوری بریده بودن که... بعد از اون دیگه هیچ چی یادم نمیاد... **** با نوازش دستی چشمامو باز کردم. همون زن مو طلائی میان سال بود. یه رکابی پوشیده بود که تن و بدن کبودش رو به معرض نمایش می ذاشت. لب پائینش جر خورده بود و کبود و ورم کرده. دور چشم چپش هم گرد و کبود شده بود و چشمش بسته مونده بود. صداش خیلی خسته بود. - پاشو دختر جون... پاشو گلم... ادنان گفته آماده ات کنم... گفت انگار از دفعۀ قبل بهش بدهکاری؟ تلاش مذبوحانه ام حتی خودم رو هم به خنده می نداخت. - خواب دیدم؟... بگو که... اون دختره... بگو واقعی نبود! - پاشو گلم... پاشو...خواب دیدی... واقعی نبود... پاشو... ادنان خوشش نمیاد منتظرش بذارن! دلم می خواست کابوس بودنش رو باور کنم اما سر و صورت زن می گفت که دروغ می گه و همه چیز واقعیته! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝