💖زوجهای بهشتی💖
#چله_نماز_اول_وقت #نماز_بانشاط #روز_چهاردهم 💠 ادب جایی که محبت نباشه انسان رو وادار به یک
#لیست
#چله_نماز_اول_وقت
روز اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420
روز دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557
روز سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960
روز چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173
روز پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059
روز ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354
روز هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648
روز هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788
روز نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031
روز دهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174
روز یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245
روز دوازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339
روز سیزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549
روز چهاردهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431
هدایت شده از ٠
4_429809205650653585.mp3
3.01M
#صوت_زناشویی
از دكتر #حبشی
موضوع : "مديريت روابط جنسي"
👌توصيه ميكنم دوستان دانلود كنند و گوش بدند
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_429809205650653586.mp3
3.21M
#صوت_زناشویی
از دكتر #حبشی
موضوع : "مديريت روابط جنسي" ٢
👌توصيه ميكنم دوستان دانلود كنند و گوش بدند
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#تلنگر
سلام
یکی از ازاعضای کانال هستم...
عاشق زندگیم بود باتمام نواقصات و کمبودهاش دوسش داشتم همینطور عاشق همسرم بودم
خیلی دوسش داشتم هم عاشقانه هم عاقلانه
میخواستم تجروبمو تو کانال بزارین عبرتی بشه تا ب این آسونیا زندگیاتون ازهم نپاشه
ی پسر داریم ۴ ساله
اماچی شد ی بار ک حرف ازدواج دوم برادر شوهرم پیش اومد ،خواهر شوهرم گف اینطور نمیشه باید براهمتون آستین بالا بزنم و براهمتون زن دوم بگیرم
منو همسرم برگشتیم گفتیم لطفا با ما کاری نداشته باشین
*ماعاشق زنگیمون هستیم *
اما چی شد ؟!!
اول خرداد ی برنامه ای ریختن و باهمون برادر شوهرم ک زنشو طلاق داده بود زندگیمونو بهم ریختن ...
باهیچی
الان همسرم ک طاقت دوری فرزندشو هم نداش
رفته خونه مادرشوهرم و اصلا نه زنگ میزنه و نه هیچی...
گفته برو طلاق بگیر 😭😭
الان کارمون تو دادگاهه
ازتون خواهش میکنم خوشحالیهاتونو جار نزنین ب کسی نگین
باکسی دردودل نکنین
سعی کنین مشکلاتتونو خودتون حل کنین
حس حسادتشون از چشاشون همیشه معلوم بود
دوستان لطفا دعا کنین برا ماهم
ی دلشکسته😢😢
💖زوجهای بهشتی💖
#ایده_متن #بفرست_واسه_آقایی من یہ عاقایی دارم😍کہ بہ دنیا نمیدمش🙃فقط مال منہ😡😶وقتی قهر میکنم😢😑نازم
#بازخورد
ببنید این خانوم چطوری با ایده های کانال و سیاست زنانه خودش شوهرشو مطیع خودش میکنه😍👌
احسنت به این بانو
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#رمان
#مهاجرت_شوم
#قسمت_بیستم
کارشون که تموم شد مجبور شدم به تنهایی سمت اتاقم برگردم و حالم اونقدر بد بود که حتی پای دردناکم هم روی زمین مونده بود و نا نداشتم بلندش کنم...
همون کافی بود که بفهمم دیگه حتی جون ندارم نفس اضافه بکشم چه برسه تا اتاقم برم. فقط سرمو تکیه دادم به دیوار و چشمام رو بستم.
یکی بغلم کرد و انداخت روی دوشش. هر کی بود خدا عمرش بده!...
دلم نوازش ادنان و مهربونی اون رو می خواست. اگرچه اونم زیاد آزارم می داد ولی نسبت به عذابم در اینجا، اذیت های او و ملایمت های بعدش برام نوازش بود.
شاید باید نوازش مادرم یا فاطما رو طلب می کردم ولی حس می کنم اونقدر غرق گناه و کثافت شدم که نوازش های پاک اونا رو نخوام!
فقط می خواستم از این جهنم برم بیرون ولی پاهای دردناکم یاری نمی کرد. یک کم بعد تو جام بودم و... آزاد و آزاد و رها...
****
وقتی بیدار شدم خیلی خسته بودم. به نظرم تو اتاق تنها بودم. همه جا فقط با نور ملایم آباژور روشن شده بود. باید می رفتم دستشویی. لحافم رو کشیده بودن روی تنم و متوجه شدم یکی لباس تنم کرده.هنوزم گیج میزدم. پام رو که گذاشتم زمین همه چیز مثل ضربۀ چکش کوبیده شد تو سرم و یادم افتاد. اما اصلا نه حوصله داشتم نه که بخوام بهشون فکر کنم. دروغ چرا؟ حتی برام مهم هم نبود. چه فرقی میکرد به حالم؟
با کمک گرفتن از تخت لی لی رفتم تا دستشویی.
پام ذق ذق می کرد، اما دیگه دردش از رون و ساق پایین تر اومده و فقط تو خود پام متمرکز شده بود. بعد از شکنجه های سینان حتی می ترسیدم دستشویی کنم. ...
این چند وقته اون قدر دارو تو تنم فرو کرده بودن که کافی بود الان هم بفهمم صد در صد دکتر مثل همیشه یه چیزی تو حلقم فرو کرده که اینجوری گیجم. کثافت عوضی!
دیگه اگه بمیرم هم نمیرم پیشش! پشت گوشش رو دیده منم می بینه...یه لحظه از خوش خیالی خودم خنده ام گرفت...
انگار من این جا تصمیم گیرنده ام که این جوری به خودم وعده وعید میدم و برای دکتر خط و نشون می کشم...
آینه ای برداشتم تا میزان جراحتم رو چک کنم.از تو کشو آینه رو در آوردم و گرفتم ببینم چه بلایی سرم آورده ولی با شنیدن صدای باز شدن در اتاقم حواسم جمع شد. اما شنیدن صدای سینان که می گفت پس بالاخره بیدار شدی، تمام تنم رو به رعشه انداخت و آینه از دستم افتاد و شکست.
- کجایی دختر؟
صداش داشت نزدیک تر و نزدیک تر می شد. در عرض چند لحظه تو چهارچوب در دستشویی ایستاده بود و دستاش رو گذاشته بود لبه های در.
-حالت چطوره؟
سرم رو تکون دادم و زمزمه کردم.
- ممنون... عالیه!
- آینه رو هم شکستی که؟ برو کنار بذار جمعش کنم... خدای نکرده یه وقت قضا مضا پیش میاد... برو بیرون تا بیام.
دست چپش رو از قاب در برداشت و اجازه داد برم بیرون. تا جایی که در اجازه می داد سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی یه دفعه پشت گردنم رو گرفت و کشید سمت خودش. پشت گردنمو طوری فشار میداد که تمام نیروی نداشته ام رو می گرفت.
- من و تو قراره خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو می کنی جسمی به هم نزدیک بشیم... پس بهتره این مسخره بازی ها رو تموم کنی... فاصله می گیری که چی بشه؟ به خیالت من نمیتونم هرکاری که میخوام بکنم؟
- از شما... میترسم... سینان خان
- میترسی یا نمیترسی... فکر میکنی من کاری رو که بخوام باهات میکنم یا نه؟
جواب بده؟
- می... کنی...
- پس عقلت رو به کار بنداز و مثل آدم عادی رفتار کن... اگه اشتباه کردی تنبیهت می کنم... برو بیرون حالا...
دوباره میخواست تنبیه کنه یعنی؟ خدایا! کمکم کن... دیگه جون ندارم...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
خیلی طول نکشید که کارش تموم شد و با ظرف آشغال از دستشویی بیرون اومد.
رفت بیرون. تو همون چند دقیقه ای که منتظر برگشتنش بودم تصمیم گرفتم هر جوری شده با التماس ازش بخوام از گناهم بگذره. وقتی برگشت در اتاق رو بست و تکیه داد به در و خیره موند به من. تو دست چپش یه شلاق بود. اون قدر ترسیده بودم که درد پامو نادیده گرفته بودم و وسط اتاق ایستاده بودم.
- بشین... می خوام باهات حرف بزنم... چرا اون جوری نگام می کنی؟
- التماس میکنم... غلط کردم... دیگه... نزن...
از در جدا شد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش.
- بشین گفتم...
نشستم رو تخت و چهارچشمی و وحشت زده تمام حرکاتش رو زیر نظر گرفتم. اول دکمه های آستیناش رو باز کرد و بعد هم پیراهن سفیدش رو در آورد و تو فضای نیمه روشن اتاق تونستم بدن برنزه اش رو ببینم که رد زخم روش زیاد بود. زخم های کشیده و طولانی مثل رد شلاق یا همچین چیزی! پشتش رو کرد بهم. روی کمرش هم همون طوری بود جای زخم های تیره و روشن که زیر نور برق میزدن. بعد هم اومد و نشست کنار من روی تخت. چشمام از این زخم به اون زخم لیز می خورد و با ناباوری داشتم نگاهش می کردم. یعنی چی کار کرده بوده که اینطوری زدنش؟ می خواست منم اینطوری کنه؟ بی اختیار دستمو که میلرزید گذاشتم رو سینه اش و رو جای یکی از زخم ها. نفس عمیقی کشید و دستشو گذاشت رو دستم. خواستم دستمو بکشم اما نذاشت. رو مچ دست راستش هم جای گرد چند تا زخم کهنه بود.
- اینجات چی شده؟
- جای سوختگی با سیگاره
- کی اینکارو کرده؟
- خودم!
با شنیدن این حرف وحشتزده خودم رو کشیدم وسط تخت. البته تا حدودی هم چندشم شد. پس این آدم رسما روانیه.
- چرا اینجوری نگام میکنی دختر؟
- کی خودش خودشو میسوزونه؟
- یه مازوخیست!
- ما... زو؟ اون چیه؟
یادم افتاد که این کلمه رو قبلا شنیده بودم... هالوک بود که بهم گفته بود! گفته بود... اونموقعی که...
از یادآوری کارای سینان فشارم افتاد. اگه سینان با خودش از این کارا میکرد پس سر بقیه چه بلایی می آورد؟
- یعنی یکی که خودآزاره!
- ولی تو منو هم آزار دادی...
- اولا که کاری باهات نکردم که با خودم نکرده باشم و می دونستم طاقتش رو داری یا حداقل خط قرمز درد کجاست. دوما... لازم داشتم ازم بدت بیاد... از زدن و اذیت کردنت هیچ لذتی نبردم در اصل.
خیلی دلم میخواست اون لحظه من جای تو بودم... که بازجوییم می کردن...
- چرا از هالوک نخواستی که بهت...
با قهقهه خندید.
- دیگه چی؟ من مافوق هالوکم... همینم مونده بود زیر دستم کتکم بزنه... در ثانی... تا تو هستی چرا اون؟
- من؟ منظورت اینه که می خوای بزنمت؟
لب پائینش رو گاز گرفت و چشماش برق زد.
- من نمی تونم! من مثل شما نیس...
- تو مثل ما چی؟ حواست به حرفهایی که از دهنت در میاد باشه... درسته مازوخیستم اما این رابطۀ مافوق و زیر دستی بینمون هست و خواهد بود...
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
ادامه رمان امشب...
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
خورشید🌞 زِ کدامین جهت امروز🌇
طلوع کرد🌤
که دیوانه شدم باز و
حواسم💭 به تو پرت است👸😻
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
مثلا جای جای صورتمو👱♀با انگشت نشون بدم و با حوصله هی ببوسی منو😻💋
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
آقای عزیز همسرت رادیو نیست تا صحبت میکنه، میگی: "بگو میشنوم"
و حواست به گوشی موبایل یا تلویزیون باشه!
💠 لطفاً برای ده دقیقه هم که شده فقط به همسرت گوش بده و به چهرهاش نگاه کن!
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#خانمها_بدانند
برای حفظ زیبایی واژن مدت طولانی دوچرخه سواری نکنید!
اصطکاک مداوم بدن با صندلی می تواند باعث کشش لب های واژن شود، بخصوص اگر لب های بیرون به طور طبیعی بزرگ باشند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝