eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
415 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
📚قسمت اول 🌻و من مُردم پس ديدم كه ايستاده ام و بيماري بدني كه داشتم،ندارم و خويشانم در اطراف جنازه براي گريه مي كنند هرچه به آنان مي گويم من نمرده ام بلكه بيماري ام رفع شده است . كسي به حرفم گوش نمي دهد انگار اصلا مرا نمي بينند و صدايم را نمي شنوند آنجا بود كه فهميدم آن جنازه ي من است كه آنقدر آنها را بي تاب و گريان كرده است جنازه ام را براي غسل دادن مهيا كردند و شخصي با آرامش و آرام آرام جنازه ام را غسل مي داد سپس آن را كفن پوش كردند و در تابوت قرار دادند و با فرياد لا اله الا الله جنازه ام را تشييع مي كردند و من هم با آنها جنازه ي خود را تشييع مي كردم ناگهان در ميان مردم چشمم به جانوران وحشي مثل سگ و گرگ افتاد و از ديدن اين منظره بسيار وحشت زده شدم ولي ديگران از‌آنها نمي ترسيدند و آنها هم به كسي آزار نمي رساندند انگار كه رام و اهلي هستند... 🍁ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
«برف می اومد... پرستو داشت می خندید و گوله برف بزرگی رو که درست کرده بود پرت کرد طرفم... » سردم شد
دو زانو نشسته بودم روی زمین که اگه اومد طرفم، سریع بلند بشم. هر چند نمی دونستم چه قدر قراره کار ساز باشه! - این جا تو ترکیه کی رو داری؟ - هیشکی! یه عمو داشتم که مرد... من هیچ کسی رو ندارم... - خدایا! چقدر شیرینم حرف می زنه و دروغ میگه! نگران نباش... همه چیز رو قبلا هالوک راجع به تو و خانواده ات بهم گفته؛ آمارتون رو دارم خانوم کوچولو... بیا؛ بیا این جا... آخه حیف این چشمای قشنگ نیست که این قدر باهاشون گریه می کنی؟ بیا... بیا بشین این جا کنارم... چون با مهربونی ازم خواسته بود رام شدم و کاری رو که می خواست کردم. سرم پایین بود و اشکام می چکید. - آقا؟ شما خودت بچه داری؟ لحن مهربون و همدردیش جسارتم رو بیش تر کرد. -چطور مگه؟ - خوشت میاد یکی با بچۀ خودت این کار رو بکنه؟ خوشت میاد یکی بچه ات رو بدزده و... با صدای بلند گریه می کردم. آخه اینا رو که من نباید بهش می گفتم. اینا چیزایی بود که خودش باید می دونست. یه دختر پونزده ساله چه گناهی می تونه داشته باشه که این جزاش باشه؟ مرد بلند شد و ایستاد. رفت و در اتاق رو بست. بعد هم کتش رو در آورد و انداخت روی تخت. حرکاتش عادی پیش می رفت ولی باز هم ترسی مبهم در وجودم ریشه می کرد. یک دفعه یقه ام رو گرفت تو دستاش و تنم رو بالا کشید. سرم گیج می رفت و از ترس نفسم تو سینه حبس شده بود: - ببین دختر جون! بذار خیالت رو راحت کنم... این دفعه فقط و فقط به خاطر این که به قوانین این جا آشنا نیستی کاری ات ندارم! پس خوب گوش کن! هر چی تا این جا می دونستی و می شناختی تموم شد! از الان به بعد فقط منم و من... امر امر منه... تو فقط میگی چشم! به نفعته بذاری پدر و مادرت خاکت کنن و تو هم زیر خاک بمونی... جنازه ات رو دیروز تحویل گرفتن... امروز و فردام خاکت می کنن... ناباور با چشمای گرد شده بهش زل زده بودم و زمزمه می کردم. - ج... نا... ولی من که... - اگه نمی خوای پدر و مادرت رو بندازن زندان یا دیپورت کنن و همین طورخواهر و برادرت هم به سرنوشت خودت دچار بشن، بفهم چی می گم... خوب؟ اگه می فهمی چی می گم کله ات رو تکون بده کثافت! دیگه تو چهره اش اثری از مهربونی نمونده بود و با خشم ولم کرد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش. من ماتم برده بود و اون چه قدر راحت حرفش رو می زد؟ با نگاهش انگار ازم می پرسید منتظر چی هستی پس؟ بدنم لَخت و بی حس شده بود و دستم بالا نمی اومد که بخوام کاری بکنم. اینا و این حرفا واقعیت نداره! چطور می خوان این طور باشن و این کارها رو بکنن؟! اما اولین سیلی رو که خوردم همه چیز رنگ واقعیت به خودش گرفت. انگار تازه داشتم از خواب بیدار می شدم و از گنگی بیرون می اومدم. مغزم شروع کرد به آنالیز کردن. انگار تازه می فهمیدم چی شده یا چی قراره بشه! همه چیز از اول و با یه سناریوی جدید در حال اکران بود. - نه! - نه؟! منظورت چیه؟ سرم رو تکون دادم تا افکارم رو طبقه بندی کنم. زیر پیراهنش هیچ چیزی نپوشیده بود. هیکلش به نسبت سنش عضلانی بود و فقط کمی شکم داشت. تازه الان تو روشنایی که می دیدمش می فهمیدم چشماش روشنه! اینم مثل هالوک چشمای آبی داشت. از وقتی اومده بودیم ترکیه زن و مرد چشم روشن زیاد دیده بودم. به هیکلم اشاره کرد و خشن پرسید. - لباست رو چرا در نمیاری؟ - تو رو خدا! نمی خوام! - تا الان چند بار این کار رو کردی؟ - به خدا فقط یه بار! همون دفعه که هالوک باهم... شروع کردم به تعریف جریان اون شب نحس و با گریه براش گفتم که چطور به این نقطه رسیدم و راضی و حاضر نیستم دوباره تکرار کنم و اون مثل یه تیکه سنگ بی روح تنها نگاه می کرد. تمام دردی که دفعۀ پیش با هالوک تجربه کرده بودم در تک تک سلول هام پیچیده بود. - خفه شو برای من ننه من غریبم بازی در نیار! هنگ کردم و از ذهنم گذشت که راه گریزی ندارم! با این که اصلا دلم نمی خواست و می ترسیدم با خودم گفتم شاید اگه باهاش راه بیام کمتر اذیتم کنه! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
ثل روزهای قبل. علی الخصوص که واسه اینکه به گوش محمدرضا برسونن گفتم از اولش هم راضی بودم میترسیدم نتونم هم درس بخونم هم خونه داری کنم. بعدشم وقتی آدم خواستگار خوب داره دیگه نباید معطل کنه منم جای رزیتا باشم به خواستگار خوبم جواب مثبت میدم و میرفتم سر زندگیمو تکلیفم روشن میشد. مامان هم که دیگه مشغول تهیه و تدارک نامزدی و عقدکنون من بود رفتار خاصی جز شوق و ذوق خرید و اینطرف و اونطرف رفتن واسه تدارکات مراسم نامزدی نداشت . نزدیک مراسم نامزدی من بخاطر دخالتهای خاله ام تو زندگی حسین و فهیمه دعوای سختی بینشون پیش اومد و دایی و زن دایی هم پاشون رو کردن تو یه کفش که دخترشون رو به پسرخالم نمیدن و چون عقدشون محضری هم نشده بود یک هفته بعد از نامزدی من از هم جدا شدن. طوری که تو مراسم من نه دایی ام بود نه خاله ام چون قهر بودن و هر کدوم نمیخواستن با اومدن به مراسم چشمشمون به هم بیفته. دو هفته از مراسم عقدکنان من و علی میگذشت که یه روز وقتی با مامان رفتیم واسه سر زدن خونه دایی ام،سی دی عکس و فیلم جشن رو بردم تا فهیمه چون شرکت نداشته ببینه. وقتی رسیدیم و بعد از چند دقیقه با فهیمه رفتیم تو اتاقش همونجور که سی دی رو تو سی دی رام میگذاشت با لحن مهربون همیشگیش بهم گفت "ندا خدا تورو خیلی دوست داشت که به روزگار من مبتلا نشدیا" من که متوجه حرف فهیمه نشده بودم گفتم "حالا منم شاهنامه آخرش خوشه. کی میگی قراره من 100% خوشبخت شدم؟ کی تضمین داده؟" فهیمه که نمیدونست من روحم از ماجرا خبر نداره گفت "همینکه عروس خاله ات نشدی خوشبختیت تضمینه دیگه" برق سه فازم پرید. جوری که گوشه لباسشو گرفتم و گفتم "فهیمه کی گفته من قرار بوده عروس خاله مهین بشم" فهیمه هم که فکر کرد دارم سیاهش میکنم گفت "برو ندا با همه آره با ما هم آره؟ این آخری کسی که قضیه نامه و نامه پرونی تو محمدرضا رو نفهمید خواجه حافظ شیرازی بود. حالا نمیخوایی ما خبر داشته باشیم بگو عزیزم به روم نیار. ولی حاشا دیگه نکن" پاهام شل شد پس بگووووووو......... نشستم لب تخت فهیمه و رنگم مثل گچ سفید شده بود. فهیمه وقتی برگشت بپرسه کدوم پوشه رو باید باز کنه فهمید حالم بده و انگار دارم قبض روح میشم. هی صدام کرد و دستمو گرفت دید مثل تیکه یخ سرده سرده. هراسون دوید که آب و قند برام بیاره که مامان وزندایی ام اومدن تو اتاق و مامان که هول کرده بود هی قربون صدقه ام میرفت و پشت هم میپرسید چی شده آخه مامان جون اینجوری شدی تو؟به مامان بگو؟ خاله مهین حرفی زده؟کسی چیزی گفته؟ سیل اشک مجالم نداد و خودمو انداختم تو بغل مامان. "هق و هق گریه میکردم. فکر میکردم محمدرضا تو این سالها برام نقش بازی میکرده تا مشتمو به عنوان یه دختر سبک سر باز کنه و دیده نمیتونه این تهمت رو زده و با آبروم بازی کرده. فکر نمیکردم اونقدر نامرد و بی مرام باشه. آخه پستی تا این حد؟ بیخود نبود اینجوری غیبش زد و دیگه جلو روم آفتابی نشد. هی فکر میکردم و هی زار زار گریه میکردم" یه کم که آروم شدم. تو چشم مامان نگاه کردم و گفتم مامان به روح آقاجون من کوچکترین حرکت زشتی نکردم. بخدا مامان بهم تهمت زده. مامان که بهم گفت اگه پافشاری رو ازدواج من کرده این بوده که من فرصت ازدواجم رو بخاطر محمدرضا از دست ندم چون شک نداشت با اخلاق خواهرش نه به هم میرسیدیم اگرهم یکدرصد میشد دوام نداشت. چون پسرخاله هام بدجوری چشمشون به دهن مادرشون بود. شوهر خاله ام که همش دنبال کار بود و در روز تو خونه نبود و اصلا بچه هاشو نمیدید که بخواد دخالتی تو زندگی کسی بکنه ولی یه آدم خنثی بی نظر بود که همش چشمش به دهن مهین بود. در ثانی دائم به دنبال رفیق بازی و سرگرمی خودش بود از خداش بود بچه ها از خاله حساب ببرن و نیازی به آقاجهانگیر نباشه که نظر هم بده. مامان و زن دایی هی بهم دلداری میدادن که خدا دوستم داشته. بیچاره زن دایی 3 سال تموم از دست خاله کشیده بود. ولی به خاطر رابطه خواهر و برادر وجدانش اجازه نداده بود بذاره کدورت بوجود بیاد.حتی جرات نداشت بگه حسین کمتر بیاد خونه ما چون مطمئنن خاله اونوقت هم یه جور جنجال راه می انداخت که بچه مو بی عزت کردن. فهیمه هم که ذاتا دوست نداشت حرفی از گذشته بزنه مشغول دیدن عکسهای من بود و کاری به بحث مامان و زن دایی نداشت. البته اینها جفتشون نگران رابطه فامیلی بودن و زن دایی هم که زن خوش قلب و منطقی بود پا به پای مامان واسه متلاشی شدن رابطه ها دلسوزی میکرد. اوایل مامان سعی کرد بیطرف باقی بمونه و کاری به این جریان نداشته باشه. ولی درست بعد از اینکه از خونه دایی برگشتیم دیگه جواب تلفن مامان رو نداد و پیغام فرستاد برو بچسب به داداش جونت. مامان هم یک مو از خاله به تنش نبود. گفت مهم نیست ولی کاش این رزیتا رو بیان بگیرن ببرن که بیشتر این آتیش پاره داره به مامانش خط میده. منم نمیرم تا خودش بیاد. به همین شکل شد که رابطه ما و خاله قطع شد و دیگه خبری ازشون نداشتیم. یکسال
هدایت شده از ٠
🔴نام داستان: زن و ببر ✍روزی زنی به دیدن جادوگری رفت و گفت: چکار می توانم بکنم که شوهرم را درستش کنم. جادوگر گفت: باید جادو بکنم که برای اینکار به یک نخ سبیل ببر نیاز دارم. زن به ناچار به بالای کوه رفت و در کمین نشست و دید که یک ببر بزرگی در یک غار زندگی می کند. از بالای تخته سنگ مقداری گوشت برای او ریخت، ببر آن را خورد، فردا زن مجدداً برای او گوشت آورد و برای او ریخت و همینطور زن این کار را برای چند ماه ادامه داد تا اینکه توانست در کنار ببر بنشیند و نوازشش کند و به او غذا بدهد و بالاخره در روز موعود، زن یک نخ سیبل ببر را کند و به سلامت برای جادوگر برد. جادوگر با تعجب گفت: تو به جادو احتیاج نداری، همین کارها را که برای رام کردن ببر کردی، برو برای شوهرت انجام بده که رام می شود(تنظیم: دکتر حمیدرضا ایمانی فر). 👌مثال 👫مرد خانه را به اسم زن کرده بود و اکنون که رابطه آنها خراب شده بود هر روز دعوا داشتند که خانه را برگردان و زن به بهانه های مختلف برنمی گرداند. من تلفنی به زن گفتم: قبلاً طوری رفتار می کردی که خانه را به اسمت کرد، اگر ادامه میدادی، ماشینش را هم به اسمت می کرد. اما از وقتی که رفتارت عوض شد، همان خانه را هم می خواهد ازت بردارد. البته این عوض شدن رفتارت به مرور و کم کم اتفاق افتاد، به طوری که خودت هم متوجه نشدی. پس مثل قبل رفتار کن، تا شوهرت دست از سر خانه بردارد. 🙏من به تجربه عرض میکنم که آقایان در برابر همسرشان خیلی سریع نرم می شوند و همه چیز را به اسم او می کنند، به شرطی که در رفتار خانم ثبات احترام و تایید و اطمینان را ببینند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
روش برخورد با دنيا (اخلاقى) وَ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِى ذَلِكَ فَقَالَ : يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ وَ يَقْتَدِى بِهِ الْمُؤْمِنُونَ إِنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِيلَانِ مُخْتَلِفَانِ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَاشٍ بَيْنَهُمَا كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ . و درود خدا بر او : (پيراهن وصله دارى بر اندام امام بود شخصى پرسيد چرا پيراهن وصله دار مى پوشى ؟) فرمود : دل با آن فروتن ، و نفس رام مى شود و مؤمنان از آن سرمشق مى گيرند . دنياى (حرام) و آخرت ، دو دشمن متفاوت ، و دو راه جداى از يكديگرند ، پس كسى كه دنيا پرست باشد و به آن عشق ورزد ، به آخرت كينه ورزد و با آن دشمنى خواهد كرد. و آن دو همانند شرق و غرب و انسانى هستند كه بين اين دو راه مى رود ، هرگاه به يكى نزديك شود از ديگر دور مى گردد ، و آن دو همواره به يكديگر زيان رسانند. ____♡♡♡حکمت ۱۰۳نهج البلاغه ____♡♡♡ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
✨🌸✨ ✅ رام شدن بهشت بر چند گروه خداوند بهشت را بر چند طايفه حرام كرده است: 🔶1 - شراب خوار . 🔸2 - رباخوار . 🔶3 - غيبت كننده . 🔷🔹 عده اى كه دور هم مى نشينند، غيبت مؤمنى را مى كنند تمامشان لاشخور (خوردن گوشت برادر مسلمان) هستند ، و لاشخور را در بهشت راه نمى دهند. اگر مى خواهى جزء لاشخورها نباشى تا در مجلسى كه نشسته اى، اگر كسى اسم مؤمنى را برد، تا خواست عيبى برايش بگويد، زود برخيز و بگريز، تا مى توانى جلويش را بگير. 🔷🔹 اگر چنانچه جلوى غيبت را گرفتى، خداوند هزار باب شر به رويت مى بندد، اگر جلويش را نگرفتى و كمكش كردى، خدا هم تو را 70 برابر غيبت كننده عذاب مى كند... 📚 قصص الله يا داستان هايى از خدا
؟ در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود دارد که موقع مشاجره با همسر فعال میشود اگر موقع مشاجره و عصبانیت مرد ، چه شما مقصر باشید و چه نباشید، مرد را تایید کنید و یک جمله بگویید حق با شماست آن مرد آهنین, درون شوهر فرو کش می کند واو تبدیل به پسر بچه ای خوب ومهربان میگردد. حالا خانم می تواند در فضایی آرام تر وبه دور از خشونت حرفها ی خود را بزند بدون این که رابطه آسیب ببیند وتنش های زیادی بار بیاید. از اعجاز این جمله غافل نباشید با هوش باشید ومرد آهنین درون شوهرتون را رام کنید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
؟ در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود دارد که موقع مشاجره با همسر فعال میشود اگر موقع مشاجره و عصبانیت مرد ، چه شما مقصر باشید و چه نباشید، مرد را تایید کنید و یک جمله بگویید حق با شماست آن مرد آهنین, درون شوهر فرو کش می کند واو تبدیل به پسر بچه ای خوب ومهربان میگردد. حالا خانم می تواند در فضایی آرام تر وبه دور از خشونت حرفها ی خود را بزند بدون این که رابطه آسیب ببیند وتنش های زیادی بار بیاید. از اعجاز این جمله غافل نباشید با هوش باشید ومرد آهنین درون شوهرتون را رام کنید ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ لَمّا سَألَهُ عبدُ الأعلى: عَلِّمْني عِظَةً أتَّعِظُ بِها ـ : إنَّ رس
بچه خانواده با بچه ی فامیل یا همسایه دعواش شده... یک مشکلی بین شما و همسایه پیش اومده... تو خیابون یک ماشین بدون اینکه راهنما بزنه پیچیده جلوتون... تو محل کار یک نفر رفتارهای بدی داره... یک بحثی بین شما و همسرتون شکل گرفته... هر مشکلی... خشمگین نشویم! یاد حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله باشیم که 3 بار به یک نفر فرمودند خشمگین مشو!... یه جوری با ملایمت و مهربانی قضیه رو حل و فصل کنیم حتی اگر حق با شماست... امام حسن عليه السلام: السُّرورُ مُوافَقَةُ الإِخوانِ، وحِفظُ الجيرانِ شادمانى، در سازگارى با برادران است و در مراعات [حقوق ]همسايگان العدد القوية ص 53 ح 64 امام صادق عليه السلام : مَن كانَ رفيقا في أمرِهِ نالَ ما يُريدُ مِنَ الناسِ هر كه در كارهاى خود ملايمت داشته باشد، به آنچه از مردم مى خواهد دست يابد ميزان الحكمه ج4 ص498 امام سجّاد عليه السلام: إنَّ اللّينَ يُؤنِسُ الوَحشَةَ، وإنَّ الغِلَظَ يوحِشُ مَوضِعَ الاُنسِ ملايمت، رَمَنده را رام مى سازد و خشونت، رام را رَمَنده مى كند تحف العقول صفحه269
🌹 وقتی شوهرمون عصبانی شد چکار کنیم؟🔻 🔹 در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود دارد که موقع مشاجره با همسر فعال میشود اگر موقع مشاجره و عصبانیت مرد ، چه شما مقصر باشید و چه نباشید، مرد را تایید کنید و یک جمله بگویید آن مرد آهنین, درون شوهر فرو کش می کند و او تبدیل به پسری خوب ومهربان میگردد. 🍃 حالا خانم می تواند در فضایی آرام تر وبه دور از خشونت حرفها ی خود را بزند بدون این که رابطه آسیب ببیند وتنش های زیادی بار بیاید. 🍃از اعجاز این جمله غافل نباشید با هوش باشید ومرد آهنین درون شوهرتون را رام کنید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝