eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
📕رمان جدید📕 📘اسم رمان: 📘 📙نام نویسنده: سیدمهدی شجاعی 📙 📔تعداد قسمت : 78📔 📓با ما همـــراه باشیـــــن 📓 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت 🏴پرتو اول🏴 پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى دویدى... بغض، راه گلویت را بسته بود، چشمهایت به سرخى نشسته بود، رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود وگلویت خشک شده بود.... دست و پاى کوچکت مى لرزید و لبها و پلکهایت را بغضى کودکانه ، به ارتعاشى وامى داشت. خودت را در آغوش پیامبر انداختى و با تمام وجود زدى. پیامبر، تو را سخت به سینه فشرده و بهت زده پرسید: _✨چه شده دخترم ؟ تو فقط گریه مى کردى... پیامبر دستش را لابه لاى موهاى تو فرو برد، تو را سخت تر به سینه فشرد، با لبهایش موهایت را نوازش کرد و بوسید و گفت : _✨حرف بزن زینبم! عزیزدلم! حرف بزن! تو همچنان گریه مى کردى. پیامبر موهاى تو را از روى صورتت کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایت را سترد، دو دستش را قاب صورتت کرد، بر چشمهاى خیست بوسه زد و گفت: _✨یک کلام بگو چه شده دخترکم! روشناى چشمم! گرماى دلم! هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد... پیامبر یک دستش را به روى سینه ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید: _✨حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن! قدرى آرام گرفتى، چشمهاى اشک آلودت را به پیامبر دوختى، لب برچیدى وگفتى: _✨خواب دیدم ! خواب پریشان دیدم. دیدم که به پا شده است. طوفانى که دنیا را تیره و تاریک کرده است. طوفانى که مرا و همه چیز را به اینسو و آنسو پرت مى کند. طوفانى که خانه ها را از جا مى کند و کوهها را متلاشى مى کند، طوفانى که چشم به بنیان هستى دارد.ناگهان در آن وانفسا چشم من به افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم . طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد و من میان زمین و آسمان معلق ماندم. به شاخه اى محکم آویختم. باد آن شاخه را شکست. به شاخه اى دیگر متوسل شدم. آن شاخه هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد.... من ماندم و دو شاخه به هم متصل. دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم . آن دو شاخه نیز با فاصله اى کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم... کلام تو به اینجا که رسید، ترکید. حالا او گریه مى کرد و تو و متحیر نگاهش مى کردى. بر دلت گذشت این خواب مگر چیست که پیامبر، سؤ ال تو را در میان گریه پاسخ گفت: _✨آن درخت کهنسال ، توست عزیز دلم که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت فاطمه مى بندى و پس از مادر، دل به ، آن شاخه دیگر خوش مى کنى و پس از پدر، دل به مى سپارى که آن دو نیز در پى هم ، ترك این جهان مى گویند و تو را با یک دنیا و ، تنها مى گذارند. *** اکنون که صداى گامهاى دشمن ، زمین را مى لرزاند،... اکنون که چکاچک شمشیرها بر دل آسمان ، خراش مى اندازد،... اکنون که صداى شیهه اسبها، بند دلت را پاره مى کند،... اکنون که هلهله و هیاهوى سپاه ابن سعد هر لحظه به خیام حسین تو نزدیکتر مى شود،... یک لحظه را دوره مى کنى و احساس مى کنى که لحظه موعود نزدیک است... و طوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت وطوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است.... از جا مى شوى،سراسیمه و مضطرب خود را به خیمه مى رسانى. حسین ، در بى نظیر پیش روى خیمه نشسته است . نه، انگار خوابیده است. شمشیر را بر زمین کرده، دو دست را بر قبضه شمشیر گره زده ، پیشانى بر دست و قبضه نهاده و نشسته به خواب رفته است. نه فریاد و هلهله دشمن ؛ که آه سنگین تو او را از خواب مى پراند و چشمهاى خسته اش را نگران تو مى کند. پیش از اینکه برادر به سنت همیشه خویش ، پیش پاى تو برخیزد، تو در مقابل او زانو مى زنى، دو دست بر شانه هاى او مى گذارى و با اضطرابى آشکار مى گویى: _✨مى شنوى برادر؟! این صداى هلهله دشمن است که به خیمه هاى ما نزدیک مى شود. فرمانده فریاد مى زند: _🔥اى لشکر خدا بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید... حسین بازوان تو را به مهر در میان دستهایشان مى فشارد و با آرامشى به وسعت یک اقیانوس ، نگاه در نگاه تو مى دوزد و زیر لب آنچنان که تو بشنوى زمزمه مى کند: _✨پیش پاى تو پیامبر آمده بود. اینجا، به خواب من. و فرمود که آن قصه فرا رسیده است. همان که تو الان را مرور مى کردى و فرمود که به نزد ما مى آیى . به همین . و تو لحظه اى چشم برهم مى گذارى و حضور بیرحم را احساس مى کنى که زیر پایت خالى مى شود و اولین شکافها بر تنها شاخه دست آویز تو رخ مى نماید و بى اختیار فریاد مى کشى: _✨واى بر من! حسین ، دو دستش را بر گونه هاى تو مى گذارد، سرت را به سینه اش مى فشارد و در گوشت زمزمه مى کند: _✨واى بر تو نیست خواهرم ! واى بر توست . تو غریق دریاى رحمتى. باش عزیز دلم! چه دارد سینه برادر، چه مى بخشد، چه جارى مى کند. انگار در آیینه سینه اش مى بینى که از ازل خدا براى تو را رقم زده است تا تماما به او تعلق پیدا کنى . تا دست از همه بشویى ، تا یکه شناس او بشوى. همه تکیه گاههاى تو باید فرو بریزد،.. همه پیوندهاى تو باید بریده شود،.. همه دست آویزهاى تو باید بشکند،... همه تعلقات تو باید گشوده شود... تا فقط به او کنى ، به ریسمان او چنگ بزنى و این دل بى نظیرت را فقط جایگاه او کنى.تا عهدى را که با همه کودکى ات بسته اى، با همه بزرگى ات پایش بایستى: پدر گفت: _✨بگو یک! و تو تازه زبان باز کرده بودى و پدر به تو اعداد را مى آموخت. کودکانه و شیرین گفتى: _✨یک! و پدر گفت : _✨بگو دو ! پدر تکرار کرد: _بگو دو دخترم. ! و درپى سومین بار، چشمهاى معصومت را به پدر دوختى و گفتى : _✨بابا! زبانى که به یک گشوده شد، چگونه مى تواند با دو دمسازى کند؟ و حالا بناست تو و همان ! همان یک و . بایست بر سر زینب ! که این هنوز اول است.... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت بایست بر سر زینب! که این هنوز اول است. 🏴پرتو دوم🏴 سال هجرت بود که پا به عرصه گذاشتى اى ! بیش از هر کس ، از آمدنت شد.... دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید: _✨پدرجان! پدرجان! خدا یک به من داده است! زهراى مرضیه گفت: _على جان! دخترمان را چه بگذاریم؟ حضرت مرتضى پاسخ داد: _نامگذارى فرزندانمان پدر شماست. من نمى گیرم از پیامبر در نامگذارى این دختر. پیامبر در بود... وقتى که بازگشت، یکراست به خانه وارد شد، حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر. پدر و مادرت گفتند که براى نامگذارى عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم. تو را چون جان شیرین ، در آغوش فشرد، بر گوشه لبهاى خندانت بوسه زد و گفت: _نامگذارى این عزیز، کار خود . من اسم آسمانى او مى مانم. بلافاصله آمد و در حالیکه در چشمهایش حلقه زده بود، اسم ✨ ✨را براى تو از آسمان آورد، اى زینت پدر! اى درخت زیباى معطر! از جبرئیل سؤ ال کرد که این غصه و گریه چیست ؟! عرضه داشت: _✨همه عمر در این دختر مى گریم که در همه عمر جز و اندوه نخواهد دید. گریست. و گریستند. حسن و حسین گریه کردند و هم کردى و لب برچیدى. همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است.. و منتظر اى تا رهایش کنى و قدرى آرام بگیرى. و این بهانه را چه زود به دست مى دهد 🌟یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاءصیل محرم باشد،.. تو بر بالین ، به نشسته باشى ، سنگینى کند و چون جنین ، بى تاب در خویش بپیچد، ، در کار تیز کردن برادر باشد،.. و برادر در گوشه خیام ، زانو در بغل ، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد. چه بهانه اى بهتر از این براى اینکه تو ات را رها کنى و بغض فرو خفته چند ده ساله را به این خیمه کوچک بریزى. نمى خواهى حسین را ازاین درآورى. حالى که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش را براى رفتن مى تکاند. اما نیست.... پناه اشکهاى تو، همیشه حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سایه سار آن پناه گرفت... این قصه، قصه اکنون . به برمى گردد که در آرام نمى گرفتى جز در . و در مقابل حیرت دیگران از مادر مى شنیدى که: _✨بى تابى اش همه از حسین است. در آغوش حسین، چه جاى گریستن ؟! اما اکنون فقط این است که جان مى دهد براى و تو آنقدر گریه مى کنى که از هوش مى روى و حسین را هستى خویش مى کنى. حسین به صورتت مى پاشد... و پیشانى ات را لبهاى خویش مى کند. زنده مى شوى و آرام بخش حسین را با گوش جانت مى شنوى که: _✨آرام باش خواهرم ! صبورى کن تمام دلم! ، سرنوشت محتوم اهل زمین است . حتى هم مى میرند. بقا و قرار فقط از آن و جز خدا قرار نیست کسى زنده بماند. اوست که مى آفریند، مى میراند و دوباره زنده مى کند.... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توپک سیبزمینی 🔥 سیب زمینی آب پز 1 قاشق چایخوری نمک 2 قاشق چایخوری پودر پاپریکا 1 قاشق چایخوری / 2 قاشق چایخوری پودر سیر یک مشت پنیر پیتزا (رنده شده) 1 قاشق غذاخوری آرد ذرت حبه های موزارلا آرد سوخاری 1 عدد تخم مرغ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ های من زیادند ! بلندند....طولانیند اما مهم ترین دلم میخواست ها اینست که انسان باشم... انسان بمانم ! انسان محشور شوم چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهرورزی کنم ... به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس میکشند ! باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم من است از جهان... وقت کم است باید خوب باشم مهربان باشم و دوست بدارم همه زیبایی ها را ... میگویند انسان های خوب به بهشت میروند ،اما من میگویم انسان های خوب هر کجا باشند آنجا بهشت است...! حسین پناهی ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را، نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار دلت. در جاده ی ، نگاهت که به عقب باشد، زمین میخوری... زخم بر میداری... و درد میکشی. نه از بی مهری کسی دلگیر شو ... نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم... به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه میدانی؟ شاید ... روزی ... ساعتی ... آرزوی نداشتنش را میکردی. اعتماد کن و خود را به او بسپار ... هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد ... در آینده لبخند بزن... این همان جایی است که باید باشی! هیج کس تو نخواهد شد " آرامش سهم توست ... ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ شاد بودن و شاد زیستن، آسان تر از آن چیزی است که فکرش را کنی! به جای زانوی غم بغل کردن، کسی راکه دوست داری محکم ومهربان بغل کنی... فرقی نمیکند مادرت باشد یا پدرخسته ی از راه رسیده ات! ، اخم را از ابروهای گره خورده ات جدا کنی و لبخند را برای همیشه آویزه ی لبت. میشود وقتی که لبخندت را از کودک آبنات به دست گوشه ی خیابان که مبهوت نگاهت میکند دریغ نکنی! خوب بودن حالت، صندلی ات را با پیرمرد عصا به دست ایستاده ای که میله های اتوبوس را محکم چسبیده است، شریک شو.. لذت بردن از زندگی آنقدر ها هم سخت نیست؛ به بیست و چند سالگی هایت باشد، نکند چهل و چند سالگی هایت برسد و حسرت خنده ای از ته دل بماند بر دلت! باورکن، شاد بودن آسان تر از این حرف هاست! ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا