#رشد_فردی
🍂درست بودنِ اتفاقات و جریان زندگی
به معنای این نیست که قرار است
اتفاقاتِ دنیا به کام ما باشد!
🍀اتفاقات تلخ و تجربههای دردناکی وجود داشتهاند
و وجود خواهند داشت.
اتفاقات لزوما "خوب" نیستند
اما قطعا "مفید" هستند.
در هر اتفاق، فرصتی برای شروعی جدید و تصمیمهایی جدیدتر وجود دارد.
حتی در سختترین و دردناکترین اتفاقات!✨
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
#خانمها_بخونن
🍃🍂 اجازه دهید
شوهرتان #مرد باشد🍃🍂
✍ هرچند شما زنی قدرتمند و توانمند هستید که می تواند زندگی خود را بدون حضور و کمک هیچ کس اداره کند.
✍ ولی از اولین ویژگی های یک همسر خوب این است که به شوهرش اجازه می دهد مرد خانه باشد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
🔺#تذڪر_آقایـان
🍃🍂زمینه مخفی کاری همسـر🍃🍂
✍ وقتی همسرتان اشتباه میکند، بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟"
⇦ اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد، شک نكنيد به تدريج از شما دورتر میشـود.❗️
•●این هراس، زمینهی مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی همسرتان با شما خواهد شد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
همسرانه
🔹 دَه نياز عاطفی كه برآورده شدن آنها، مانع بیوفائی زوجین میشود!!!
1⃣ محبت:
🔸 محبت يعنی ابراز و آشكار كردن عشق. محبت نماد امنيت، حمايت، آرامش و تاييد است و بخش حياتی در هر ارتباط است.
2⃣ ارضای جنسی:
🔸 در اغلب موارد، مردان در مقايسه با زنان نياز زيادتری به ارتباط جنسی دارند. حال اگر اين نيازها ارضا نشود، موجب به وجود آمدن اختلاف میشود.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❣🌛ماهِ هم باشید🌜❣
💟 راه های تقویت صمیمیت در خانه 💟
♦️صمیمیت به رابطه ای نزدیک و عاطفی گفته میشود که در آن دو طرف از با هم بودن ، احساس راحتی، آرامش و خوشحالی می کنند.
✳️ صمیمیت چسب عاطفی یک زندگی موفق است.
💑 زوج های صمیمی یکدیگر را همان طور که هستند دوست می دارند، عیب ها و اشتباه های یکدیگر را نادیده میگیرند، چنان مجذوب هم می شوند که خود را دیگری می پندارند و موفقیت او را پیروزی خود می دانند ....و تا آخر عمر از هم حمایت میکنند و..
🔷 اصل اول صمیمیت: بر اساس نیاز ها کادو بپیچید
🎁 اگر قصد دارید همسرتان را خیلی خوشحال کنید، هدیه ای به او بدهید که به آن نیاز دارد. ارضای جنسی، هم راهی در تفریحات، جذابیت جسمانی،حمایت خانوادگی و تحسین ،از نیازهای مردان است.
نیازهای زنان هم عبارتند از : محبت ، گفت و گو، صداقت، حمایت مالی و تعهد خانوادگی.
❗️بسیاری از مردان و زنان میکوشند بر اساس اولویت بندی نیازهای خود به همسرانشان توجه کنند ، از این رو تلاش شان در جلب رضایت یکدیگر بی فایده می ماند.
💝 ازدواج ، قرارداد توجه است ؛ قراردادی بین دو زوج برای توجه به نیازهای یکدیگر؛ بنابراین لازم است آن ها با آگاهی از اولویت بندی نیازهای همدیگر، توجه به جا و درست را به هم هدیه دهند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
_💑_________
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زناشویی
بلافاصله بعد از رابطه جنسی چه باید کرد؟؟
▫️مردانی که بلافاصله بعد از رابطه جنسی، و ارضای میل جنسی خودشان، به لحاظ فیزیکی و احساسی از زن فاصله میگیرند، برای رابطه جنسی بعدی کار خودشان را دشوار میکنند.
▫️اگر بعد از اتمام رابطه جنسی، ده دقیقه کنار همسرتان دراز کشیده و او را نوازش کنید، این احساسی را به او منتقل خواهید کرد که علاقهاش را به رابطهی جنسی چند برابر کند.
▫️بسیاری از زنان فکر میکنند که همسرشان آنها را فقط برای ارضای میلجنسی خود میخواهد و این کار شما خط بطلانی است بر این احساس، فکر و تبعات بعدی آن ....
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 👇❤️🤭
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زناشویی
👈 شاید شوهر شما در اجتماع مردی جنتلمن باشد، اما لزوما به این معنا نیست که در رختخواب هم جنتلمن باشد. مانع عملی کردن خیالپردازی های جنسی او نشوید و اجازه دهید خودش را رها کند.
👈 شخصیت اکثر مردان در رابطه_جنسی بسیار متفاوت تر از رفتار روزانه آنها میباشد. شاید از رفتارهایی خوششان بیاید که شما حتی تصورش رو نمی کردید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 👇❤️🤭
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#همسرانه
زمانیکه بچه دار شدید بایدهمسرتان همچنان اولویتهای اولتان باقی بماند نه انکه توجهتان صرف معطوف کودک شود.
عشقی که شما نسبت به کودکتان دارید ارتباطی با عشق نسبت به همسرتان ندارد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
درس هایی برای زندگی زناشویی شادتر
زوجها معمولاً بر خشنود کردن همدیگه تمرکز نمی کنند بلکه فقط به دنبال این هستند که طرف مقابلشون اونها رو خشنود و راضی کنه.
مسلما سلامت روان برایند و نتیجه خوب کنار اومدن با اطرافیانمون و عزیزانمون هست.
در صورتیکه هر کدوم از طرفین رابطه مشترک نقش و سهم خودشون رو در رابطه بپذیرند، اونوقت فشار و تنشهای روابط، کاهش پیدا میکنه و هر کدوم مسئولیت انتخاب یک مسیر سالم و خشنود برای زندگی و رابطه مشترک رو به عهده میگیرند
بقول جاناتان وینترز " اگر قایق به سمت تو نمیاد ، تو به سمت اون شنا کن.... "
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
برقراری رابطه عاشقانه و جنسی تاثیر مثبتی بر ایجاد سلول های عصبی بخش هیپوکامپ - مسئول ایجاد حافظه بلند مدت مغز می گذارد.
افزایش فعالیت جنسی سبب افزایش تولید نوع خاصی از نورون ها می شود که، ساختار اصلی سیستم اعصاب مغز را تشکیل می دهند. فعالیت جنسی بیشتر، سلول های مغز را از اکسیژن اشباع میکند و توانایی های شناختی فرد را ارتقا می دهد.
زوج هایی که فعالیت جنسی بیشتری دارند کمتر از زوجینی که چنین نیستند، در معرض ابتلا به زوال عقل و آلزایمر قرار دارند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زن حکم آب را دارد که از شدت لطافت در هر محیطی قرار بگیرد، شکل ظرف را به خود می گیرد.
هر شوهری که از زن خویش ناراضی است ،علت را در خود جستجو کند !
#هرودوت
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
1_3302935676.mp3
11.13M
امیر عظیمی
بنام دلبستگی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
1_3310299869.mp3
8.67M
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
آقایی هستم ۳۲ ساله. به اصرار مادرم تو سن ۲۲ سالگی با دختر خالهم که ۱۹ سالهش بود ادواج کردم. همسرم از اون اول یه طوری برخورد میکرد که انگار من باید از صبح تا شب کار کنم ببرم براش لباس بخرم. وقتی حقوق می گرفتم کاری می کردد که من سوم ماه هیچ پولی نداشته باشم. بعد هم سرکوفت می زد که تو فقیری. دلمنمیخواست خانواده ها از مشکلات زندگیمون با خبر بشن. برای همین به هیچ کس حرفی نمیزدم.
همسرم هر روز توقعش بالا تر میرفت. طوری که من خودم کفشم پاره شده بود ولی پولی نمیموند که من برای خودم خرج کنم. تصمیم گرفتم در برابرش بایستم. سر ماه گفت من لباس میخوام گفتم نمیخرم. شروع کرد به شلوغ کاری وقتی دید من کوتاه نمیام و فقط میگملباس داری. رفت تو اتاق و در رو روی خودش بست. یکساعت گذشت دلم سوخت رفتم دنبالش اما دیدم تمام لباس هاش رو با قیچی خورد کرده. وقتی دیدم پول چند ماه رو که از من گرفته و لباس خریده رو چی کار کرده خیلی عصبانی شدم. با هم درگیر شدیم. اون برعکس من که به کسی حرفی نمیزدم رفت به همه گفت که منکتکش زدم
پدرش و خالهم اومدن سروقتم که چرا دختر ما رو زدی. منم تمام کارهاش رو تعریف کردم. همسرم شروع کرد به شلوغ بازی که تو اینجوری کردی اونجوری کردی. انقدر جلوی پدرو مادرم و خانوادش بهمتوهین کرد که حالم ازش بهم خورد. ایستادمو توی جمع گفتم من دیگه نمیتونم با تو زندگی کنم. خونه و ماشینی که پدرم برام خریده رو میفروشم مهریهت رو میدم بعد هم طلاقت میدم. همه از تصمیم ناگهانیم شوکه شدن. مخصوصا همسرم. سر حرفم بودم و خونه رو گذاشتم برای فروش
هر چی مادرم اصرار کرد که کوتاه بیا یککلام گفتم نه. همسرم بهم زنگ زد و با گریه گفت دیگه کارهاش رو تکرار نمیکنه اما من دلم خیلی از بی آبرویی که کرده بود گرفته بود. نه برای ابروی من ارزش قائل بود نه برای پول هام. احترامم رو هم شکسته بود. دیگه دوستش نداشتم.شش ماه گذشت و برای خونه مشتری اومد. خواستم بفروشمکه همسرم اومد و گفت من مهریه نمیخوام حالا که دوستم نداری طلاقم بده. همینکارش باعث شد تا کمی نسبت بهش دلگرم بشم
بهش گفتم برگرد با هم زندگی کنیم اما درست. از خوشحالی فقط گریه میکرد.من قصد تنبیه کردنش رو نداشتم واقعا میخواستم جدا بشم ولی اینکارم حسابی تنبیهش کرد و از این رو به اون روشد. الان چند ساله با هم زندگی می کنیم و هیچ مشکلی با هم نداریم. روی صحبتم با خانم هاست.ارزش و احترام و آبرو برای یکمرد خیلی مهمه حتی اگر همسرانتون پول ندارن براتون چیزی بخرن اون رو بهشون سرکوفت نزنید. به اندازهی درامد شوهرتون ازش انتظار داشته باشید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_ویک
باز به هوش می آید....
خود را بر خاك مى کشد،...
بر پاى کودکان بوسه مى زند،...
خاك پایشان را به اشک چشم مى شوید و باز از هوش مى رود....
آنچنانکه تو ناگزیر مى شوى دست از #تعزیت_خود بردارى و به #تیمار این زن #غریب بپردازى....
تو هنوز خود را باز نیافته اى..
و کودکان هنوز از تداعى این خاطره جگر سوز فارغ نشده اند...
که #زنى دیگر با کوزه #آبى در دست وارد خرابه مى شود...
چهره این زن، اما براى تو آشناست .
او تو را به جا نمى آورد اما تو خوب او را به یاد مى آورى.
چهره او از دوران کودکى ات به یاد مانده است. زمانى که به خانه مادرت زهرا مى آمد و براى کمک به کارهاى خانه مادرت التماس مى کرد...
او دختر کوچک و دوست داشتنى و شیرینى را در ذهن دارد و به نام #زینب که هر بار به خانه #فاطمه مى رفته ، سراپاى او را غرق بوسه مى کرده...
و او را در آغوش مى گرفته و قلبش التیام مى یافته...
آنچنانکه تا سالها کمک به کار خانه را بهانه مى کرده تا با #محبوب_کوچک خود، تجدی د دیدار کند و از آغوش او وام التیام بگیرد.
او واله و سرگشته #زینب شده، اما حوادثى او را از مدینه دور کرده...
و دست نگاهش را از جمال زینب ، کوتاه ساخته .
و براى اینکه خدا عطش اشتیاق او را به زلال وصال زینب فرو بنشاند، عهد کرده که عطش غریبان و اسیران و در راه
ماندگان را فرو بنشاند.
او باور نمى کند که تو زینبى!!
و چگونه ممکن است که آن عقیله ،
آن دردانه و عزیز کرده قوم و قبیله ، اکنون ساکن خرابه اى در شام شده باشد؟!
چگونه ممکن است که بانوى بانوان عالم ، رخت اسیرى بر تن کرده باشد؟!
#انکار او، و #نقل_خاطرات او تنها کارى که مى کند،...
مشتعل کردن آتش عزاى تو و بچه هاست.
خرابه تا نیمه هاى شب،...
نه خرابه اى در کنار کاخ یزید...
که عزاخانه اى است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین.
بچه ها #باگریه به خواب مى روند...
و تو مهیاى #نمازشب مى شوى.
اما هنوز #قامت_نشسته خود را نبسته اى که صداى #دخترسه_ساله_حسین به گریه بلند مى شود....
گریه اى نه مثل همیشه .
گریه اى وحشتزده ،
گریه اى به سان مارگزیده .
گریه کسى که تازه داغ دیده .
دیگران به سراغش مى روند و در آغوشش مى گیرند...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_ودو
و در آغوشش میگیرند...
و تو گمان مى کنى که هم الان آرام مى گیرد و صبر مى کنى....
بچه، بغل به بغل و دست به دست مى شود اما #آرام_نمى_گیرد.
پیش از این هم #رقیه #هرگز آرام نبوده است....
از خود #کربلا تا همین #خرابه....
لحظه اى نبوده که آرام گرفته باشد، لحظه اى نبوده که بهانه پدر نگرفته باشد، لحظه اى نبوده که اشکش خشک شده باشد،
لحظه اى نبوده که با زبان کودکانه اش
مرثیه نخوانده باشد.
انگار که #داغ_رقیه ، برخلاف سن و سالش ، از همه #بزرگتر بوده است.
به همین دلیل در تمام طول راه،...
و همه منازل بین راه ،
#همه ملاحظه او را کرده اند،
به دلش راه آمده اند،
در آغوشش گرفته اند،
دلدارى اش داده اند، به تسلایش نشسته اند
و یا لااقل پا به پاى او گریسته اند. هر بار که گفته است :
_✨کجاست پدرم ؟ کجاست حمایتگرم ؟ کجاست پناهگاهم ؟
#همه با او #گریسته_اند...
و وعده #مراجعت پدر از سفر را به او داده اند.
هر بار که گفته است :
_✨عمه جان! از ساربان بپرس که کى به منزل مى رسیم .
#همه تلاش کرده اند که...
با نوازش او،
با سخن گفتن با او
و با دادن وعده هاى شیرین به او، رنج سفر را برایش کم کنند...
اما #امشب انگار ماجرا فرق مى کند.... این گریه با گریه همیشه متفاوت است . این گریه، گریه اى نیست که به سادگى
آرام بگیرد... و به زودى پایان بپذیرد.
انگار نه خرابه ، که #شهرشام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله....
فقط خودش که گریه نمى کند،
با مویه هاى کودکانه اش، همه را به گریه مى اندازد...
و ضجه همه را بلند مى کند.
تو هنوز بر سر سجاده اى که از سر بریده حسین مى شنوى که مى گوید:
_✨خواهرم! دخترم را آرام کن.
تو ناگهان از سجاده کنده مى شوى و به سمت #سجاد مى دوى...
او رقیه را در آغوش گرفته است ،
بر سینه چسبانده است و مدام بر سر و روى او بوسه مى زند...
و تلاش مى کند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه آرامش کند اما موفق نمى شود....
تو بچه را از آغوشش مى گیرى...
و به سینه مى چسبانى...
و از #داغى_سوزنده_تن_کودك وحشت مى کنى.
_✨رقیه جان! رقیه جان! دخترم! نور چشمم! به من بگو چه شده عزیز دلم! بگو که در خواب چه دیده اى! تو را به جان بابا حرف بزن...
#رقیه که از #شدت گریه به #سکسکه افتاده است، بریده بریده مى گوید:
_✨بابا، #سربابا را #درخواب دیدم که در #طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب مى زد. بابا خودش به من گفت که بیا.
با تو هر زبانى که بلدى...
و با هر شیوه اى که همیشه او را آرام مى کرده اى... ،
تلاش مى کنى که آرامش کنى و از یاد پدر غافلش گردانى ،...
اما نمى شود، این بار، دیگر نمى شود.
گریه او،
بى تابى او
و ضجه هاى او #همه_کودکان و #زنان خرابه نشین را و #سجاد را آنچنان به گریه مى اندازد...
که خرابه یکپارچه #گریه و #ضجه مى شود و #صدا به #کاخ_یزید مى رسد....
یزید که مى شنود؛
دختر حسین به دنبال سر پدر مى گردد، #دستورمى_دهد که سر را به خرابه بیاورند....
#ورودسربریده_امام_به_خرابه ، انگار تازه #اول_مصیبت است.
#رقیه خود را به روى سر مى اندازد...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_وسه
#رقیه خود را به روى سر مى اندازد....
و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.
مى نشیند،
برمى خیزد،
دور سر مى چرخد،
به سر نگاه مى کند،
بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود،
زانو مى زند،
سر را در آغوش مى کشد،
مى بوید، مى بوسد،
خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد...
و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد،
ضجه مى زند،
صیحه مى کشد،
مویه مى کند،
روى مى خراشد،
گریه مى کند،
مى خندد،
تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند،
دلدارى مى دهد،
اعتراض مى کند،
تسلى مى طلبد....
و #خرابه را و #جان_همه_خراباتیان را به آتش مى کشد....
بابا! چه کسى محاسن تو را #خونین کرده است ؟
بابا! چه کسى رگهاى تو را #بریده است ؟
بابا! چه کسى در این کوچکى مرا #یتیم کرده است؟
بابا! چه کسى یتیم را #پرستارى کند تا بزرگ شود؟
بابا! این زنان #بى_پناه را چه کسى پناه دهد؟
بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى #دستگیرى کند؟
بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم #قرآن بخواند؟
چه کسى بادستهایش #موهایم را شانه کند؟
چه کسى با لبهایش #اشکهایم را بروید؟
چه کسى با بوسه هایش #غصه هایم را بزداید؟
چه کسى #سرم را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى #دلم را آرام کند؟
کاش مرده بودم بابا!
کاش فداى تو مى شدم !
کاش زیر خاك بودم !
کاش به دنیا نمى آمدم !
کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم.
مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟
این #چه_سفرى بود که میان سر و بدنت #فاصله انداخت؟
این چه سفرى بود که #تو را از #من گرفت ؟
باباى شجاع من !
چه کسى #جراءت کرد بر سینه تو بنشیند؟
چه کسى #جراءت کرد سرت را از تن جدا کند؟
چه کسى #جراءت کرد دخترت را یتیم کند؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر #شتربى_جهاز نشاندند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما #سیلى مى زدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را #تند مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #آب را از ما دریغ مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما #گرسنگى مى دادند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #عمه_ام را #کتک مى زدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى برادرم #سجاد را به #زنجیر مى بستند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #شبها در #بیابانهاى ترسناك #رهایمان مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #سایه_بانى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى #خندیدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر #خواب مى رفتیم و ازمرکب #مى_افتادیم و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟
تو کجا بودى بابا وقتى #مردم از #اسارت ما #شادى مى کردند و #پیش_چشمهاى_گریان_ما مى #رقصیدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان #زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب #سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را #نشسته مى خواند و دور از چشم ما تا صبح #گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى #سکینه سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟
تو کجا بودى بابا وقتى از #زخمهاى غل و زنجیر سجاد #خون مى چکید؟
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_وچهار
تو کجا بودى بابا وقتى از #زخمهاى غل و زنجیر سجاد #خون مى چکید؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما همه #تورا صدا مى زدیم ؟
جان من فداى تو باد بابا که #مظلومترین باباى عالمى!
بابا! من این را #مى_فهمم که...
تو #فقط باباى من نیسى،
باباى همه جهانى.
پدر همه عالمى ،
امام دنیا و آخرتى ،
نوه پیامبرى ،
فرزند على و فاطمه اى ،
پدر سجادى و پدر امامان بعد از خودى ، تو برادر زینى!
من اینها را مى فهمم...
و مى فهمم که تو #باباى_همه کودکان #جهانى
و مى فهمم که همه دنیا به تو نیازمند است.
اما الان من بیش از همه به تو محتاجم
و بیشتر از همه ،
فرزند توام ،
دختر توام ،
دردانه توام.
هیچ کس به اندازه #من غربت و یتیمى و نیاز به دستهاى تو را احساس نمى کند.
همه ممکن است...
بدون تو هم زندگى کنند... ولى من بدون تو مى میرم.
من از همه عالم به تو محتاجترم .
بى آب هم اگر بتوانم زندگى کنم ، بى تو نمى توانم....
تو نفس منى بابا!
تو روح و جان منى.
بى روح ، بى نفس ، بى جان ، چه کسى تا به حال زنده مانده است ؟!
بابا! بیا و مرا ببر.
زینب ! زینب ! زینب!
اینجاهمان جایى است که تو به #اضطرار و #استیصال مى رسى....
اینجا همان جایى است که تو زانو مى زنى و مرگت را آرزو مى کنى...
تویى که در مقابل یزید و ابن زیاد،آنچنان #استوار ایستادى...
که پشت نخوتشان را به خاك مالیدى ، اکنون ،...
اینجا و در مقابل این #کودك سه ساله احساس عجز مى کنى....
چه کسى مى گوید که این رقیه بچه است ؟ فهم همه #بزرگان را با خود حمل مى کند.
چه کسى مى گوید که این دختر، سه ساله است ؟ #عاطفه همه زنان عالم را دل مى پرورد!
چه کسى مى گوید که این رقیه ، کودك است ؟ زانوان بزرگترین #عارفان جهان را با ادراك خود مى لرزاند.
نگاه کن !
اگر که #ساکت شده است ،
لبهایش را بر لبهاى پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش مى لرزد.
اگر صدایش شنیده نمى شود، تنها، گوش شنواى پدر را شایسته شنیدن ، یافته است.
نگاه کن زینب !
#آرام_گرفت !
انگار رقیه آرام گرفت.
دلت #ناگهان فرو مى ریزد...
و #صداى_حسین_درگوش_جانت مى پیچد...
که رقیه را صدا مى زند و مى گوید:
_✨بیا! بیا دخترم ! که سخت چشم انتظار تو بودم.
شنیدن همین #ندا، #عروج_روح_رقیه را براى تو محرز مى کند....
نیازى نیست که خودت را به روى رقیه بیندازى ،
او را درآغوش بگیرى ،
بدن سردش را لمس کنى
و چشمهاى باز مانده و بى رمقش را ببینى....
درد و داغ رقیه تمام شد...
و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت.
اما اکنون ناگهان #صیحه توست که سینه آسمان را مى شکافد....
انگار مصیبت تو #تازه آغاز شده است....
ادامه دارد