eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقدام باور نکردنی یک لک لک : آوردن پتو و انداختن آن روی لک لک ماده و تخم های او ... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماشین جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد…. داشتم خونسردیم را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به‌‌ نوشته کوچکی روی شیشه‌ عقبش افتاد: راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید… مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد… بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود…. ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ اگر مردم، نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون: “کارم را از دست داده‌ام” “در حال مبارزه با سرطان هستم” “در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام” “عزیزی را از دست داده‌ام” “احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم” “در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم” “بعد از سال‌ها درس خواندن، هنوز بیکارم” “مریضی در خانه دارم” و صدها نوشته دیگر شبیه اینها…… همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم…. بیائیم نوشته‌های نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد … ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
❤️ حواستان باشد قهر که میکنید مراقب فاصله ها باشید بعضی ها همین حوالی منتظر جای خالی برای نشستن میگردند چه کسی بهتر از شما؟! ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
"بـرای همسـرتان سـنگ تمـام بگـذاریـد...!" 🍃 آقایون، علاوه بر خوش‌اخلاقی و ابراز محبّت، باید احترام همسرتان را نیز حفظ کنید. 👈 به خصوص در برابر فامیل و همین‌طور فرزندان تا الگوی خوبی برایشان باشید. 🍃 بانو، با همسرتان خوش‌برخورد باشید و مردانگی، غیرت و غرور آن‌ها را با گفتار و عملتان دچار خدشه نکنید. 👈 اگر غیر این باشد، نباید انتظار بهترین رفتارها را از سوی شوهر خود داشته باشند. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae . ❤️✨❤️ های عزیز 😉 ♦️ مرد نیاز به محبت داره ♦️ 〰〰 خانوم گلم همه ی انسانها تشنه دوستی و محبت هستند. اصلا دل انسان به محبت زندست. ❌ چرا فک میکنی چون مرده پس نیازی نداره ❗️⁉️ 😔 کسی که بدونه محبوب دیگران نیست خودشو بی کس و تنها میبینه هاا 😔 بعد پژمرده میشه 😔 بعد افسرده میشه 😉 تازه خانوم محترم✋ ~ مرد تو قبل ازدواج محبت های فراوان پدر و مادرش رو داشته ~ حالااا اومده با شما ملکه ی زیباا پیوند زده دلشو👇 ~ یعنی دلش میخواد که اون محبت ها رو از شما ببینه 😔 خانووووم 😍 از صمیم قلب دوسش داشته باش 🍁 مرد تو رشته دوستی و محبت رو از همه بریده هااا آخه میدونی؟!!👇👇 😍😘 انتظار داره به اندازه همه دوسش داشته باشی. 👔👖 شب و روز برای آسایش و رفاه تو زحمت میکشه 👕 حاصل دسترنجشو تقدیمت میکنه 👫 شریک زندگی و مونس دائمی و غمخوار همیشگیته. ❣❣ مطمئن باش که اگه دوسش داشته باشی اونم بهت علاقه مند میشه ❤️💛 محبت و مهربانی یه پیوند دو طرفست 💙💜 مهربانیتو نشون بده خانووم خونه 💝 اعجاز میکنه محبت تو 💝 💘 اگه دو طرفه شد پیمان زناشوییتون استوار میشه و خطر جدایی از بین میره. ❤️✨❤️✨❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️☘❤️☘️❤️ ❌ و آفت زندگی اند 🏷یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیان‌آور و جبران‌ناپذیری بر روابط بین همسران می‌گذراد سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگره. ❌"صد بار گفتم این کار رو نکن!" ❌" گوش نکردی حالا بکش!" ❌"تو همینی دیگه!" ❌" می‌‌دونستم این جوری میشه..." ❌ "بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی!" 🔖اگر همه‌ی ما می‌تونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابل‌مون بذاریم شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های زندگی زناشویی به شمار می‌رود. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae دلایل ازدواج نکردن آقایون: نداشتن کار نداشتن خونه نداشتن شغل ثابت نداشتن اعصاب برای غرغر نداشتن علاقه به زندان رفتن سر مهریه دلیل ازدواج نکردن خانوم ها: نداشتن خواستگار 😂😂 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae اگر قلب یه خانوم به روی شوهرش بسته شده باشه، و یا از سمت شوهرش بی مهری و بی توجهی دیده باشه 💔 هر چقدر هم مرد تلاش کنه و تماس جسمانی برقرار کنه به منظور رابطه زناشویی ⛔️ نه تنها زن نمیشه 👈 بلکه برایش آزار دهنده هم هست... 👈بدن یک زن با یک لمس تحریک نمیشه بر عکس آقایون. ❣️خانومها اول باید قلبشون بشه، مورد توجه قرار بگیرن💞 💕بهشون از قبل محبت بشه، اوقات خوشی را در کنار شما اقایون بگذرونن تا آمادگی رابطه را داشته باشند. 👨آقایون وقتی یاد بگیرید چگونه قلب زنی را با عشق و محبت خودتون سیراب کنید 👈🏻این عشق در قسمت های دیگه بدن زن سرریز میشه ، و باعث میشه با تمام وجود ،شما را بخواد، 💝و به لحاظ جنسی هم پذیرای وجود شما باشه. 💞به قلب خانوم‌ها 💋💝 ` 🍀☘🌿🌾🍁🍒🌱🌾 ⭕️ چگونه مرد جذاب باشید 💋 زنان نیازمند ابراز_علاقه در گفتار هستند اما به اندازه اگر شما روزی یک مرتبه به وی بگویید دوست دارم با اینکه روزی چند مرتبه یا بعد از هر تماس به او بگویید دوست_دارم تفاوت زیادی دارد پس بیش از اندازه از کلمات محبت امیز تکراری استفاده_نکنید 🥰 مناسبتهای مهم نظیر تاریخ تولد تاریخ آشنایی و ... را فراموش نکنید ❌بیش اندازه در مورد مسائل جنسی صحبت نکنید غرور به جا و به اندازه داشته باشید 🌸 خودتان را نه به وی وابسته نشان دهید نه به خانواده اما در عین حال نشان دهید که خانواده و وی برای شما اهمیت دارد و بودن و نبودشان برای شما مهم است ☘️ جنتلمن واقعی باشید طوری در جمع رفتار کنید که همسرتان کنار شما احساس غرور کند ☘️ مراقب نگاهتان باشید زنان به شدت به نگاه مردان به زنان دیگر حساس هستند و حواسشان است. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جل
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۰۱ و ۱۰۲ _...تا اینکه یک روز متوجه شدم ,هارون باباش که از دنیا رفته بود, بعثی بوده و خودشم گرایشات بعثی داره ویهودی بوده و پیش شوهر خاله یهودیش هم بزرگ شده و کلا دنیای ما دوتا مثل شباهت ظاهریمون نیست و از زمین تا اسمون فرق داره, شیطونه قلقلکم میداد که یه کم اذیتش کنم, رفتم تونخش وحرکاتش را زیرنظر گرفتم ,اونم حالا دیگه منو شناخته بود اما باهم رفیق نبودیم. هرروز توجمع دوستان حرکاتش را تقلید میکردم وبعضی عاداتش را شاخ وبرگ میدادم وبزرگنمایی میکردم و دوستام هم از خنده روده بر میشدند. اخرای سال تحصیلی بود که یه چیز جدید از هارون کشف کرده بودم وطبق معمول حرکاتش رادر میاوردم که متوجه شدم یک نامردی هارون را اورده سرصحنه وجات خالی که ببینی,زدم وخوردم,خوردم وزدم خخخخ. خلاصه بچه ها مارا از هم جدا کردند ودیگه تصمیم گرفتم دور هارون راخط بکشم,اخه به هدفم رسیده بودم ,این دعوا باعث شده بود که هیچ کس من وهارون را اشتباه نگیرد. یک هفته ای از دعوای من وهارون گذشته بود،یک روز صبح ورودی دانشگاه دونفر باکت وشلوار جلوم راگرفتند واسمم را صداکردند,برگشتم طرفشان وگفتم: _بله ,امرتون؟! یکیشون اشاره به ماشین سیاهرنگی باشیشه های دودی کرد وگفت: _میشه چند لحظه مزاحمتون بشیم؟ با نگاه به ماشین ,ترس برم داشت وگفتم:_درخدمتم ,همینجا امربفرمایید. یکی شون محکم دستم را چسپید وبردم طرف ماشین وخیلی محترمانه وبه زور سوار ماشینم کردند و....ماشین به سمتی نامعلوم شروع به حرکت کرد,دوتا مرد ناشناس اصلا حرفی نمیزدند واین من رامیترساند باخودم هزارتافکر کردم,نکنه میخوان بدزدنم وکلی پول بابت من از ابوعلی بگیرند؟؟نه نه پدرم که همچی پولهایی ندارد ....شاید ازاین تکفیریها باشن که تازگیا علم شدن...نه بهشون نمیاد...شاید...نیمه های مسیر بودیم که یکی از مردهای ناشناس چشم بندی به چشمانم زد,خیلی ترسیده بودم وبه خودم جرات دادم وپرسیدم: _من را کجا میبرید؟این کارا برای چیه؟چکارم دارید؟ تنها جوابی که دادند گفتند: _نگران نباش به زودی میفهمی... ماشین ایستاد,پیاده شدیم ودوطرف من را گرفتند ووارد ساختمانی شدیم,بالاخره داخل یک اتاق ,چشم بند را از چشمام باز کردند, اتاقی بود سه درچهار که دوتا صندلی ویک میز ویک فایل سه طبقه داخلش بود والسلام. یه ربع از موندنم تواتاق گذشته بود که یک اقاهه با ریش وسیبل نه از نوع داعشیش...از اون خوشگلا ...اومد روبروم نشست ,دست دادیم وسلام علیکی کردیم وگفت: _امیدورام رفتار برادرا باهات ملایم بوده وبه شما برنخورده باشه,راستش ,اصول کار ما همینه ,شرمنده اگر بهتون بدگذشته. من که لحن ملایم ودوستانه این اقا آرومم کرده بود لبخندی زدم وگفتم: _حالا بااین بندوبساط چکارم داشتین؟اصلا شما کی هستین؟ اقاهه: _حالا اشنا میشیم,اول شما سوالات من را جواب بده بعدش...هفته پیش داخل دانشگاه شما بایک جوان یهودی درگیر شده بودین؟ پیش خودم گفتم وای من, این هارون دمش به اون بالاها وصله,برای یک دعوای کوچلو من رابه کجا کشونده,با احتیاط گفتم: _آره,برای چی میپرسین,قتل که نکردم ,یه زد وخورد دانشجویی بود دیگه اقاهه: _برای ما مهمه....چرا؟؟دلیلش چی بود؟؟ من: _دلیل شخصی بود اخه همه ما را باهم اشتباه میگرفتند ومن این رادوست نداشتم , من از بعثیا بیزارم حالا فک کن ملت فکرکنن من گرایشات بعثی دارم و...برای همین یه کم ادا وحرکاتش را دراوردم اونم سرصحنه رسید وماهم ازخدا خواسته زدیم وخوردیم تا این بحث شباهت همین جا تمام بشه و... اقاهه لبخندی زد وگفت: 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۰۳ و ۱۰۴ اقاهه لبخندی زد وگفت: _اما هرکار کنی بازم به هم شباهت دارین.. یک سوال ازت میپرسم اگه جوابت مثبت بود که همه چی را برات میگم,اگر منفی بود دست علی ع یارت... وقتی این حرف را زد فهمیدم اونم شیعه هست وخیالم راحت شد وگفتم: _بفرمایید. اقاهه: _اگر ما ازت بخواهیم چند وقت نقش هارون رابازی کنی چی؟بهت برنمیخوره؟؟فقط بدون پای امنیت ملی در کاره... یا حسین ع این چی داشت میگفت؟؟من باگیجی سرم راتکان دادم وگفتم: _منظورتان رامتوجه نمیشم,مگه هارون کیه و چکارست ومن چکارباید بکنم. اقاهه: _پس یعنی قبول کردی؟؟ من: _ببین اقا که اسمتون رانمیدونم ,من جانم را برای مملکتم میدم واصلا ازخطرکردن نمیترسم ودرضمن عاشق نقش بازی کردنم , اما باید باهام صاف وصادق باشید. اقاهه دستش رابه طرف دراز کرد وگفت:_من ابوصالح هستم خوشبختم بایک شیعه ی شجاع ونخبه اشناو همکار میشم,ما یعنی نهادما ماه هاست شما را زیر نظر گرفتیم و بارها وبارها سرراهت قرارگرفتیم وامتحانت کردیم واین راگفتم که بدونی این آشنایی اتفاقی نیست و... خلاصه سلما جان،این شد سراغاز مأموریت پنهانی من ,حالا کی وچی من راحمایت میکنه بماند...اما ازهمه طرف حمایت میشم ,خیالت راحت. حالا بگذار از,هارون برات بگم که چرا اینقدر مهم شده که دنبال بدل براش میگردند. هارون یهودی,پسر سلیمان یهودی هست که پدرش از طرفداران پروپاقرص حزب بعث بوده در سن کودکی,پدر ومادرش را درحادثه ای از دست میدهد ومسوولیت بزرگ کردنش میافته گردن شمعون یهودی , شوهرخاله اش که با تنها دختر خردسالش زندگی میکند.شمعون یهودی هم در اعتقادات مثل باجناغش بوده وبچه ها را باهمین اعتقادات بزرگ میکنه واینا هم قد میکشن ودانشجومیشن تااینکه شمعون متوجه میشه..گرفتار یک مرض لاعلاج شده وبه زودی به درک واصل میشه ,پس میخواد کاری کنه که خیالش از بابت هارون پسرخواهر زنش ودخترش هانیه راحت بشود.اولین کاری که کرد یه تقاضای مهاجرت به اسراییل برای هارون وهانیه فرستادوبعدشم اونا را به عقد هم درمیاره , حدود یک ماه قبل هم به درک واصل میشه ازاونطرف ،صهیونیست ها هم یک سری, شرط وشروط براش میزارن,یکی ازشرطهاش تحصیل درهمین رشته ی دانشگاهی بود و یکی دیگه از چیزهایی که خواسته بودند یک سری نقشه ازجزییات شهرهای کلیدی عراق بود واخرین وظیفه ای که بهش محول کرده بودند,کمک به داعش برای فتح موصل بود واون همه را با موفقیت انجام میدهد هنگامی که اخرین وظایفش را درقبال داعش میخواسته انجام دهد وبعدازان میخواد چمدانهاش راببنده وراهی بشه به تله ی رزمندگان که ازخیلی وقت پیش زیر نظرش داشتند,گرفتارمیشوند هم خودش و هم همسرش دستگیر میشوند.اون اپارتمان هم از طرف اسراییل بهشون دادند و اسراییلیا کل اپارتمان را میکروفن گذاشته بودند,مثل اینکه برای هارون برنامه ها دارند ومیخواهنداز وفاداربودنش مطمئن بشوند, اتاق خواب هم نیروهای ابوصالح پاکسازی کردند که ماراحت باشیم, دستگیری هارون وخانمش با برنامه ای دقیق بوده همونطور که آماده سازی ما بابرنامه بوده و صهیونیست ها از دستگیری هارون وهانیه اگاه نشدند,من وتو به عنوان بدل به جای اونها وارد عمل میشیم. باید بدونی هانیه وهارون تقریبا سه چهارسالی از من وتو بزرگترن اما قدوقواره ها مون مثل هم است .فقط یه چیزی راباید بدونی اینکه،هانیه دانشجو سال دوم پزشکی بوده,توباید یک سری کتابها هست بخونی,تا اطلاعاتی دراین مورد داشته باشی, احتمالا اسراییل که برسیم ازت میخوان که درست را ادامه بدهی. یک سری اداب و رسوم یهودی هست که باید یاد بگیری. ازاینهمه اطلاعات سرم سوت کشید....خدای من دشمنان اسلام تا کجاها پیش رفتند وما هنوز در خوابیم.... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۰۵ و ۱۰۶ همینطور که علی از کارش وهارون و... میگفت ,بیسیمی که همراهش بود به صدا درامد,علی صحبت کرد وبعد امد طرف من وگفت: _پاشو عزیزم ,باید بریم اپارتمان هارون ،من تو را میرسانم و میرم دنبال کار این داعشی‌های خبیث،یک شام خوشمزه درست کن تا بعد از,نیمه شب باهم بخوریم بازهم خدا راشکر کردم که دارمش.... علی من را رساند به آپارتمان وزمانی که داشتیم میامدیم به طرف اپارتمان ,هرجا داعشی میدید یک بوق براش میزد واونها هم اظهار ارادت میکردند ,علی اینجوری میخواست بهم نشون بدهد که چطوری توعمق داعش نفوذ کرده..... خوشحال بودم از اینکه میتونم خدمتی به کنم ودرحقیقت منم مثل علی یک رزمنده ام وسرفراز ازاین حس وحال.. دوروز از رفتن طارق میگذره فقط متوجه شدیم از کمین داعشیا جون سالم به در بردن واز موصل بیرون رفتند , بازم جای شکرش باقیست. سراز سجده برداشتم وداشتم جانمازم را تا میکردم که صدای علی از داخل هال اومد. _هانیه....کجایی خانم... رفتم داخل هال ,بی صدا اشاره کرد به گوشی دستش,همون که هیچ کس جز ابوصالح و طارق شمارش را نداشتند. فهمیدم چی میگه گوشی را از دستش قاپیدم و بدو رفتم طرف اتاق خواب،در را بستم ودکمه اتصال رافشاردادم, _الو.... ازاونطرف خط صدای طارق که توگوشی پیچید انگار تمام دنیا را بهم داده بودند. من: _الو طارق ,کجایین؟؟چرا اینقد دیر زنگ زدی؟سالمی?عمادکجاست؟رفتین پیش خاله؟ طارق: _سلام عروس خانم,بابا صبر کن یه نفس بگیر تیربار سوالاتت را روی من نشانه رفتی؟؟خخخ من: _ببخشید اخه خیلی منتظرتماست بودم. طارق: _تقصیر شوهرته...گوشیش خاموش بود.. من : _اخه علی نبود پیش داعش خوش‌میگذروند, تازه اومده خونه😁 طارق: _حدس میزدم,اره عزیزم ما رسیدیم الانم پیش خاله درجوار حرم امام حسین علیه‌السلام جاخوش کردیم. تودلم بهش غبطه خوردم.وگفتم: _خوش به حالتون سلام من هم به اقا برسونید واز قول من بگید.... بغضم شکست😭 ودیگه نتونستم چیزی بگم ,طارق که انگار اونم داشت گریه میکرد , خواست حال وهوام راعوض کند گفت:_صبر کن...به گوش باش میخوام غافلگیرت کنم,یه نفرهست میخواد باهات حرف بزنه , یکباره ....خدای من درست میشنیدم صدای عماد بود که گفت: _س س سلما..... از خوشحالی نمیدونستم چکارکنم که طارق گوشی را گرفت وگفت: _بلبلمون فعلا فقط همین یک کلمه را میتونه بگه....هرچی خاله وبچه های خاله باهاش حرف زدن نتونست چیزی بگه,فقط وقتی پرسیدن پیش کی بودی گفت سلما....... اشک از چهار گوشه ی چشمام میریخت , میخواستم با خاله هم حرف بزنم که تلفن قطع شد,علی هم که اومده بود داخل اتاق گفت: _نگران نشو این شماره تایم دار هست بیشتر ازیک تایم مشخص نمیشه صحبت کرد, برای امنیتش اینجوریه...حالا خداراشکر که سالم رسیدند. همونطور که چادرنماز سرم بود دوباره به سجده شکر افتادم...نمیدونم اینده‌ی مجهولم چی میشه وبه کجا میرسه اما یک حس درونیم میگه تحمل کن به جاهای خوب خوبش هم میرسیم ... یک ماهی از ازدواج من وعلی ومستقر شدنمان در اپارتمان هارون میگذره...یک ماهی سرشار ازعشق....مملو ازمحبت....یک ماهی که من یا تنها بودم ودرعالم کتابهای پزشکی وکتاب تورات غرق بودم یا کنارعلی مشق عشق میکردم. الان تا حدودی دستم امده که هانیه چطور بوده,درسهایی که خوانده,مباحث اساسیش را یادگرفتم وتوبحث اعتقادی هم با افکار و اعتقادات یهودیان ,خصوصا یهودی‌های صهیون یه پا کارشناس شدم وبه قول علی الان میتونم یک کنیسه پراز خاخام را درس بدهم😂 نزدیک دوماه هست
نزدیک دوماه هست که موصل کاملا به دست داعش اسیره,البته اولش مردم موصل گول خوردند وفکرمیکردند باامدن داعش موصل بهشت برین میشه براشون اما الان اگر چهره ی تک تک طرفداران وسینه چاکان داعش را ببینی از چهره شان ندامت وپریشانی را میخوانی،روستاهای اطراف موصل گاهی دست داعشن وگاهی دست حشد الشعبی عراق اما اون چیزی که الان بیشتراز همیشه روحیه ی داعشیها را داغون کرده , وجود مبارز شجاع وجسوری که با سپاه شهادت طلبش درمقابل داعش قد کشیده وبه گفته ی علی هرجا که پا میگذاریم , داعشیها حرف این مرد خدا را میزنند. مردی که شجاعتش را درمکتب مولاعلی ع فراگرفته وشهادت طلبی اش را از امام حسین ع اموخته و نگاهبانی حریم الله را از عباس بن علی ع درس گرفته، مردی که بردن نامش لرزه براندام داعشیان که سهل است لرزه براندام شیطان بزرگ وفرزند حرام زاده اش یعنی امریکا واسراییل میاندازد... مردی به صلابت کوه که دراینجا بانام ژنرال قاسم سلیمانی شناخته میشود. دیروز که حرف این مرد بزرگ شد وتعریف هایی که شنیدم,سخت دلباخته ی دیدن ودرک محضرش شدم, علی عکسی از حاج قاسم رااز اینترنت گرفت و بهم نشان داد,به خدا قسم برق مهربانی چشمانش مرا یاد مهربانی اهل بیت ع انداخت...علی به من قول داده ,اگر اوضاع بروفق مراد باشد ,بعدازاتمام مأموریتمان مرا به ایران ببرد تا از نزدیک محضرحاج قاسم را درک کنم. درهمین افکاربودم که در ورودی بازشد وصدای,علی را میشنیدم که انگار حامل خبرمهمی است: _هانیه..... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی