eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞 قسمت به سمت آنها رفت.. اخم هایش را در هم کشید.. مستقیم و با اخم.. به پسر زل زد.. و رو به دختر جوان گفت _چیشده...؟!😠 دختر به محض دیدن عباس.. موهایش را زیر روسری برد.. عصبی و با گریه گفت _این آقا.. چند روزه که همش.. در خونه ما میاد.. مزاحمه....!!😠😢 به محض شنیدن کلمه مزاحم... گره کوری میان ابروهایش افتاد..دست پسر را گرفت و پیچاند.. _بینمممممم....!!!.... الان دقیقا..! اینجا چه غلطی میکنی.!!😡 پسر که از شدت درد و خشم.. صدایش دورگه شده بود.. با فریاد گفت _تو چکاره ای..؟؟؟ مفتشی..؟!؟!؟ کلانتر محلی!!؟!!؟ اصلا به تو چه ربطی داره.. نامزدمه.!!!😡 عباس آرام.. با دو انگشت اشاره و شستش.. شانه پسر را.. محکم و باقدرت فشار داد.. _اگه به نعره زدن و دادزدن باشه.. که من از تو صدام بلندتره..!!!! میری رد کارت.. یا بزور بفرستمت.!!!؟؟؟!!!😡 پسر مچاله شده.. قدمی به عقب برداشت.. شانه اش را ماساژ میداد..😡😣 عباس با اخم و عصبانیت.. به او نگاه میکرد.. پسر نگاهی به دختر کرد.. از ابهت عباس.. قدم قدم عقب میرفت.. اما با تهدید و جسارت گفت _تنها گیرت بیارم بیچاره ت میکنم..😏یک بار جستی ملخک.. دوبار جسـ... هنوز جمله اش تمام نشده بود.. که عباس.. میان حرفش پرید.. مشتش را آماده کرده بود.. آرام به سمت جلو میرفت.. رگ گردنش.. متورم شده بود.. با آن هیکل مردانه اش.. با جذبه به سمتش قدم برمیداشت.. عباس به سمت پسر جلو میرفت.. و آن پسر عقب عقب نزدیکش شد.. غرّید _خفه خووون...!!! ادامه رو بری.. همچین میزنم.. فکتو میارم پاین کـ..😡👊 با پرتاب هرکلمه.. پسر..از شدت ترس.. رنگش پریده بود.. از و عباس.. نمیدانست چه کند.. دو پا داشت.. دو پای دیگر قرض گرفت.. و فرار کرد.. چنان فرار میکرد..که نزدیک بود.. به زمین بخورد.. دختر که حسابی ترسیده بود.. از تهدید پسر.. روی زمین نشست.. و گریه کرد..😣😭 کمی از شالش.. عقب رفته بود.. و خیال نداشت.. درستش کند.. عباس سر به زیر انداخت.. کمی نزدیک رفت.. رویش را برگرداند و گفت _این وقت شب زودتر برید خونه..واس خاطر خودتون میگم دختر _ بار بعدی منو ببینه.. میکشه منو.. من.. من.. میترسم.. عباس کمکم کن..😭 هنوز گره بین ابروهایش.. باز نشده بود.. _غلط کرده..! فقط بدون مشورت با پدرتون.. هیچ کاری نکنین..!! همانطور که پشت کرده بود.. قدمی برداشت.. که راهش را ادامه دهد.. با صدای دختر ایستاد.. اما رویش را برنگرداند.. دختر _عباس...! دختر از روی زمین بلند شد.. کوچه و بود.. نزدیک تر رفت.. اشکش را پاک کرد.. راحت حرفش را زد..راحت و صمیمی.! کلام 😈 از زبان دختر.. بیرون میریخت.. _عبــــاس!!.. میشه بمونی کنارم؟؟!! من دوســـ... هنوز پشت به دختر ایستاده بود.. بدون هیچ حرکتی.. «یاعلی» گفت.. و به سمت خانه رفت.. بار اولی نبود.. ادامه دارد... 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
🔴 💠 آشپزخانه و سالن پذیرایی و میز نهارخوری را کنید. لباس های نشسته و کنار لباسشویی را کم کنید. 💠 همین و ‌نامنظم بودن خانه عامل و فشار برای شماست. 💠 با ایجاد نظم در خانه، قدرت و روحیه برای لذت بردن از رابطه با همسر پیدا می‌کنید! 💠 برقراری نظم، قدم اول برای ایجاد آرامش در منزل است. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۶۴ پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم... مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد.. و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه چندساله ام از ،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید.... میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم.. تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است... نمیخواست از خانه خارج شوم.. و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود..که مقابل در اتاق رژه میرفت کسی نزدیکم شود... صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،.. در تمام این مدت از حضورش بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود.. که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، گریه میکردم... از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت _مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه! میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود... از این اتاق و با این زن نامحرم میکشید.. که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست _مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون! و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم _باهاش چیکار کردن؟ لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه ،... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔴 💠 آشپزخانه و سالن پذیرایی و میز نهارخوری را کنید. لباس های نشسته و کنار لباسشویی را کم کنید. 💠 همین و ‌نامنظم بودن خانه عامل و فشار برای شماست. 💠 با ایجاد نظم در خانه، قدرت و روحیه برای لذت بردن از رابطه با همسر پیدا می‌کنید! 💠 برقراری نظم، قدم اول برای ایجاد آرامش در منزل است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 👇 @zojkosdakt تبلیغات👈 @hosyn405