◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💫یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💫
🌿رمان جذاب و آموزنده #ســـرباز
🌿قسمت #صدوهجدهم
فاطمه نشست
و منشی گوشی تلفن رو برداشت تا با دکتر هماهنگ کنه..به در اتاقی اشاره کرد و گفت:
_بفرمایید.
فاطمه بعد از اجازه گرفتن وارد اتاق شد.با مرد میانسالی روبه رو شد.بعد از سلام کردن،به صندلی اشاره کرد و گفت:
_بفرمایید خانم نادری.
فاطمه هم نشست.
-آقای دکتر فتوحی اونقدر از شما تعریف کردن که من کنجکاو شدم با شما آشنا بشم.
-ایشون به من لطف دارن.
دکتر فتوحی تنها عضو هیئت رئیسه بود که با اخراج فاطمه از بیمارستان مخالف بود.
-من سوابق شما رو مطالعه کردم.واقعا مناسب ترین بخش برای شما بخش کودکان هست،بخاطر روحیات و اخلاق شما.
-از نظر لطفتون ممنونم..شما درجریان علت اخراج من از بیمارستان قبلی هستید؟
-بله.دکتر فتوحی کامل برام توضیح دادن.
-نگران نیستید که همین مساله برای بیمارستان شما پیش بیاد؟
دکتر نصیری لبخندی زد و گفت:
_خانم نادری،من و دکتر فتوحی سالهاست باهم دوست هستیم.ایشون کاملا با روحیات من آشنا هستن که شما رو به من معرفی کردن.
-اگه تو بیمارستان شما،پزشک یا پرستار بی مسئولیت باشه،شما چکار میکنید؟
-آدم بی مسئولیت برای هیچ کاری مناسب نیست مخصوصا پزشکی و پرستاری که به سلامت و جان آدم ها مربوطه.
-شما با همچین آدمی چطور برخورد میکنید؟.. تذکر میدید؟
-البته.
-اگه اصلاح نشد اخراج میکنید؟
-در این صورت اون فرد میره یه بیمارستان دیگه..به نظر من همچین پزشکی باید پروانه طبابتش باطل بشه.
فاطمه به میز روبه روش خیره شد و فکر میکرد.
-خانم نادری
فاطمه سرشو آورد بالا.دکتر نصیری با لبخند گفت:
_تو امتحان تون قبول شدم؟
فاطمه اول متوجه منظورش نشد.بعد سرشو انداخت پایین و سعی کرد جلوی لبخندشو بگیره.
-به حرف بله ولی باید دید در عمل چکار میکنید.
دکتر نصیری بلند خندید.فاطمه گفت:
_اگه ممکنه سه روز به من فرصت بدید در موردش فکر کنم.
دکتر جاخورد.....
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱