♥️🍁🍂🍁🌿
🌿
🍁
🍂
♥️
#همه_بخوونن
بالاخره یه روزی درست میشه
اون یه روز می تونه دیر باشه یا خیلی نزدیک
بستگی داره به زمان بسپری و شانس و اقبال ،
یا بسپریش به تلاش و حرکت و بلند شدن خودت،
همه چی یه روزی بالاخره درست میشه ،
اما اگه امروز نشستی و منتظر بقیه بودی تا بهترش کنن.
شاید اون موقع فقط سر تکون دادن و حسرتش واسه تو بمونه و لذتش واسه بقیه.
آره درست میشه ،،،
اما کی و چجوری و چطوریش ؟
به من و تو به خودمون بستگی داره ،
نذاریم خیلی دیر شه که از لذتش فقط حسرتش بمونه ... داد بزن
#فریاد بزن
با تموم وجودت
بگو درستش می کنم
همین حالا
همین الان
همین جا
خودم
درست میشه
درستش می کنم
باور دارم که به زودی درست میشه ...!
🌿
🍁
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #دهم
اما #فریاد نمى زنى ، #شکوه هم نمى کنى . فقط مثل باران بهارى اشک مى ریزى و تلاش مى کنى که آتش دل را به آبدیده خاموش کنى....
چه ، مى دانى که او بهتر از تو این قوم را مى شناسد و این گذشته را ملموس تر از تو مى داند.
اما به کوفه نگاه مى کند، به شام . که تو را و کاروانت را به نام #اسراى_خارجى در شهر مى گردانند.
مى خواهد در میان این قاتلان کسى نباشد که بگوید ما گمان کردیم با دشمن خارجى روبروییم .
با مخالفان اسلام مى جنگیم .
مى خواهد که در قیامت کسى نباشد که ادعا کند ما مقتول خویش را نشناختیم و هویت سپاه مقابل را در نیافتیم.
در مقابل این اعتراف که امام از اینها خشم و لعنت و غضب ابدى را تحویلشان مى دهد. همه آنها که صداى امام را مى شنوند،
با فریاد یا زمزمه زیرلب یا هیاهو و بلوا اعلام مى کنند که:
_به خدا اینچنین است.انکار نمى کنیم!
مى دانیم که فرزند پیامبرى!
مى دانیم که پدرت على است!قابل انکار نیست!
و بعد برادرت جمله اى مى گوید که همان یک جمله تو را #زمین مى زند و #صیهه_ات را به #آسمان بلند مى کند.
_✨فبم تستحلون دمى ؟
پس #چرا کشتن مرا روا مى شمرید؟ پس چرا خون مرا مباح مى دانید؟
این جمله ، جگرت را به آتش مى کشد.
بیان هستى ات را مى لرزاند. انگار مظلومیت تمامى مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار مى شود.
این ناخنهاى توست که بر صورت خراش مى اندازد...
و این اشک توست که با خون گونه ات آمیخته مى شود...
و این صداى ضجه توست که به آسمان برمى خیزد....
امام رو بر مى گرداند. به #عباس و #على_اکبر مى گوید:
✨_زینب را دریابید.
دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.
بچه ها چشمشان به توست ؛
تو اگر آرام باشى ، آرامش مى گیرند و اگر تو بى تابى کنى ، طاقت از کف مى دهند.
سجاد که در خیمه تیمار تو خفته است ،
#حادثه را در آینه #نگاه_تو دنبال مى کند.
پس تو باید آنچنان با آرامش و طمانینه باشى ،
انگار که همه چیز منطبق بر روال معهود پیش مى رود.
و مگر نه چنین است ؟
مگر تو از بدو ورود به این جهان ، خودت را #مهیاى_این_روز نمى کردى ؟
پس باید قطره قطره آب شوى و سکوت کنى .
جرعه جرعه خون دل بخورى و دم برنیاورى. همچنان که از صبح چنین کرده اى .
حسین از صبح با تک تک هر صحابى ، به شهادت رسیده است ،
با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است
و تو هر بار به او تسلى بخشیده اى .
هر بار قلبش را گرم کرده اى و اشک از دیدگان دلش سترده اى.
هر بار که از میدان باز آمده است ، افزایش موهاى سپید سر و رویش را شماره کرده اى ، به همان تعداد، در خود شکسته اى ،
اما خم به ابرو نیاورى....
خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند که خواهر نیست.
خواهر اگر عمق چروکهاى پیشانى برادرش را نشناسد که خواهر نیست .
تازه اینها مربوط به #ظواهر است .
اینها را چشم هر خواهرى مى تواند در سیماى برادرش ببیند.
💫زینب....
یعنى شناساى بندهاى دل حسین ،
یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ، عبور کردن از رگهاى حسین
و تپیدن با نبض حسین .
زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث .
زینب یعنى چشیدن خارپاى حسین با چشم .
زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین ، بر دل.
وقتى از سر جنازه #مسلم_بن_عوسجه آمد،...
ادامه دارد
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #سی_وشش
درست همان جا که گمان مى برى #انتهاى وادى مصیبت است ، #آغاز مصیبت تازه اى است....
مگرنه #بچه_ها در محاصره دشمن اند؟ مگر نه اسب و خود و سپر و شمشیر و نیزه و #قساوت ، مشتى زن و کودك را در
#محاصره گرفته ؟
مگر نه #آفتاب_عصر، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش مى ریزد؟
اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال #سرپناهى مى گردد، به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با غصه خویش سر کند؟
پس این #خیمه_ها فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى.
اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى...
که ناگهان صداى #طبل و #دهل ، صداى #فریاد و #هلهله ،
صداى #سم_اسبان و #بوى_دود، #دودآتش و #مشعل در روز، دلت را فرو مى ریزد...
و تن #بچه_هاى_کوچک_داغدیده را مى لرزاند.
تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....،
#آتش از سر و روى #خیمه_ها بالا رفته است...
و حتى به #دامان تنى چند از #دختران و #کودکان گرفته است...
باور نمى کنى...
این مرتبه از #پستى و #قساوت را نمى توانى باور کنى....
اما این صداى #ضجه بچه هاست..
این آتش است که از همه سو زبانه میکشد
و این دود است که چشمها را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند...
و این حضور چهره به چهره دشمن است
و این صداى استغاثه و نواى بغض آلود بچه ها ست که :
_✨عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟
و این #سجاد است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید:
_✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.
کدام سمت ؟
کدام جهت ؟
کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟
در بیابانى که #دشمن بر #همه_جاى آن چنگ انداخته ،...
به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟
و چه معلوم که دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد.
اینکه تو مضطر و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،...
نه از سر این است که خداى نکرده خود را
باخته باشى...
یا توان از کف داده باشى ،
بل از این روست که نمى دانى از کجا #شروع کنى ،
به کدام کار اول همت بگمارى ،...
کدام مصیبت را اول سامان دهى ،
کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.
اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟
به مهار کردن آتش فکر کنى ؟
به گریزاندن بچه ها بیندیشى...
به خاموش کردن آتش لباسهایشان بپردازى ؟
کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه بیرون بیندازى ؟
ستون خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟
تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ؟
مگر در یک #زینب چند دست دارد؟
چند چشم ؟
چند زبان ؟
و چند دل ؟
براى سوختن و خاکستر شدن ؟
بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈#سجاد، فرمان گریز مى دهى !
اما...
اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و آتش را مشتعل تر کنند.
به آنها مى گویى بمانند...
و با دست به خاموش کردن آتشهایشان مى پردازى ،
اماان #آتش که یک شعله نیست ،
#ازیک_سونیست .
تا یک سمت را با تاول دستها خاموش مى کنى ،
سمت دیگر لباس دیگر گر گرفته است.
از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه و آتش مى رود.
از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با استیصال تو را صدا مى زنند.
آنکه چشم به #گلیم_بسترسجاد داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.
در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از خیمه مى تارانى ،...
#سجاد را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.
به محض خروج شما،.. #خیمه فرو مى ریزد #آتش ، هستى اش را در بر مى گیرد.
#سجاد را به فاصله از آتش مى خوابانى،...
#بچه_هاى_آتش_گرفته را به شن و خاك هدایت مى کنى...
و به سمت خیمه دیگر #مى_دوى...
در آن خیمه ، بچه ها از #ترس به آغوش هم #پناه برده اند و مثل بید مى لرزند.
بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى
و به سمت #بیابان مى دوانى.
آتش همچنان #پیشروى مى کند...
ادامه دارد