eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ زنان، مردانی كه خیلی هستند راه نمی‌پسندند. 🔖مرد ایده‌آل با همسرش حرف می‌زند. مسائل زندگی در ابتدا از طریق ارتباط کلامی، به‌‌ویژه بحث درمورد افکار، احساسات و آرزوهای ما مطرح می‌شود و با یکدیگر در میان گذاشته می‌شود. افکار، احساسات و آرزوها را نمی‌توان با رفتار مشاهده کرد و به آنها پی برد. یکی از عمیق‌ترین آرزوهای یک زن این است که همسرش را بشناسد. وقتی از افکار، احساسات و آرزوهای خود حرف می‌زند همسرش احساس می‌کند اجازه ورود به دنیای خودش را به او داده است. وقتی مردی مدت‌های طولانی درباره احساساتش حرف نمی‌زند، احساس می‌کند که رابطه‌اش را با او قطع کرده و در نتیجه، احساس انزوا و تنهایی می‌کند. ، مردانی كه خیلی تودار هستند را نمی‌پسندند و در عوض دوست دارند همسرشان درمورد احساسات و باورهایش با آنها صحبت كند. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://chat.whatsapp.com/Gjmrl1GsKFK0QFJXdUm3kI
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ _مسخره..! خیلی بی مزه ای...!!😠 خواست از پشت بام پایین رود، که علی، جدی شد، باصدای بلندی گفت: _هادی رو که میشناسی، از بچه های هیئت.😊 یوسف برگشت. منتظر ادامه جمله رفیقش بود. _سیدهادی حیدری. یادته میخاست بره سپاه...؟ رفته.حالا هم رسمی شده. _خب. این چه ربطـ... علی_امشب ساعت ٩شب🕘 باخانواده اش میان خونه محمداقا اینا،خاستگاری.😊 همانجا ایستاد.... زمان برایش متوقف شده بود... علی هیچوقت دروغ نمیگفت. بحرفش شک نداشت. هنوز قلبش تپش داشت..😣 چهره اش درهم شد.😖دیگر درد قلبش را نمیتوانست تحمل کند..! با زانو روی زمین افتاد.. علی بسمتش آمد. او را بلند کرد. _وایسا یه قرصی چیزی برات بیارم..! علی زود پایین رفت. از تو کمد قرص یوسف را پیدا کرد.پشت بام رفت.قرص را با یه لیوان آب به یوسف داد. یوسف_ من همه کار کردم.😣همه کار..! دیگه باید چکار میکردم، که نکردم. دیدی خاستگاری هم کردم، دوبار، هربار بهم خورد...!!! آخخخ...😖😣 علی، موکتی را... که برای نشستن خودش آورده بود، را پهن کرد. یوسف دراز کشید. و خودش، کنارش نشست.😊 علی_اون شب بهت گفتم، خونه آقابزرگ، یادته...؟ باید بجنگی..!!😊 یه دکتر هم برو اینهمه درد، زمینگیرت میکنه..!😕 خیلی آرام زمزمه کرد. _چیزیم نیس.خوبم.استخاره کن برام _دِکی...داری میمیری دیوونه..! دکتر باید بری. استخاره..!؟ استخاره راهی نداره.! وقتی به کارت مطمئن هستی..!😕 _خب چکار کنم.!؟😒 علی_هیچی رفیق.فراموشش کن. یوسف سریع بلند شد. نشست. _میفهمی چی میگی...!؟😠 میگم استخاره کن میگی نه. میگم چکار کنم میگی فراموشش کنم؟؟!!! 😠🗣 _آروم باش پسر..!😒 هنوز که چیزی معلوم نیس.. بعدشم.. گفتم زودتر خبرت کنم.. همین امشب تمومش کنی!😊 گوشی علی زنگ خورد... برداشت و مشغول حرف زدن شد.از یوسف گرفت.یوسف هم متوجه شد که مخاطب علی، هست. یوسف، لبه پشت بام نشست... آرنج دستانش را روی زانوهایش گذاشت. سرش را درحصار دستانش قرار داد. «خدایا خودت گفتی من به تو کنم برام کافیه..!همه تلاشمو کردم توکل کردم به نامت، به اسم اعظمت.!خدایا کسی رو . خودت . میخام تموم بشه ولی نمیشه.😣 کمکم کن..! » صدای زنی از پایین می امد... نزدیک میشدند، به پشت بام.سرش را بلند کرد.مرضیه خانم و علی بودند. فکری مثل جرقه به ذهنش رسید. مرضیه خانم_سلام. یوسف_سلام از بنده ست. راستش یه زحمتی براتون دارم.😔 بانگاهش به علی، میخواست تا را بگوید. لبخند علی😊 تایید بود. مرضیه خانم_ بفرمایید. _من خواهر ندارم. میخام برام خواهری کنین. 😔باعمو صحبت کنین. البته خودم، بهشون زنگ میزنم.به مامان هم میگم دوباره به مادرتون حرف بزنن.و اینکه برنامه امشب رو... مجلس امشب.. رو..😔🙏 نمیدانست جمله اش را چطور کامل کند. ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد...
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ یوسف کارشناسی ارشدش را گرفته بود... در دانشکده ای که لیسانسش را خوانده بود مشغول بکار شد... ابتدا بعنوان استادیار و بعد از چند ماه استاد تمام وقت دانشگاه شده بود.😊✌️ طوری برنامه ریزی کرده بود... که صبحها تا ٣ ظهر دانشکده باشد و بقیه روز وقف و. به خانه که می آمد.. هربار با شاخه گلی، یا هدیه ای یا هرچیزی، را به خانواده .😍💞 ریحانه... گرچه مشغول زهرایش بود.. اما جلسات عرفانی را تعطیل نمیکرد. مدیر حلقه صالحین شده بود. 💖تمام سختی های زندگیشان را که هیچ،...! تمام دنیا را، به دلبرانه ، عوض نمیکرد.💖 🏴محرم بود و هیئت عمومحمد..🏴 هیئت حسابی در تکاپو بود. بعد از دو سال و نیم، یوسف میخواست هئیت برود.. چقدر دلش لک زده بود برای رفقایش.. برای مداحی کردنهای علی.. برای چای هیئت.. برای داربست زدن.. کم کم آماده میشدند که به هیئت روند... یوسف، وارد اتاق شد.ریحانه، لباس زهرا را به تن میکرد. لباس محرمی که خودش دوخته بود. با روسری به اندازه کف دست... با سربند یازهرا..✨ یوسف ذوقش را نتوانست مخفی کند.. تک تک لباسهای طفلش را برمیداشت. میبوسید. میبویید و با نگاه عاشقانه اش از دلبرش تشکر میکرد.😍💚 ریحانه صدایش را نازک کرد. _اینا که چیزی نیس بابایی...اگه میتونی تو تن من ببین.. ببین چگده ناز میشم😌 ریحانه، لباسها را تک تک به تن زهرا پوشاند، آخرکار روسری و سربند را هم برایش بست. خدای من...😍☺️ طفل ۶ ماهه یوسف چقدر زیبا شده بود.ناخواسته،زهرایش را درآغوش گرفت.🤗 _ای جان دل بابا..😍فدای اون سربندت... بانوجانم...!☺️ زهرا را به زمین گذاشت.پیشانی همسرش را بوسید. _خیلی باصفایی.. 😊💞 ریحانه بلند شد... مقابل آینه ایستاد. روسری اش را جلوتر کشید. محکم ترش کرد. چادرش را پوشید. و روی سرش تنظیم کرد. یوسف مشتاقانه نگاه میکرد. ریحانه اش چقدر زیبا و دلفریب بود برایش. ریحانه، از آینه به چشمان یوسفش نگاه کرد. _قابل زندگیمونو نداره... ☺️ یوسف دکمه های پیراهن مشکی اش را میبست. و جواب بانویش نگاه عاشقانه ای ممتد بود. ریحانه شال مشکی ای به دور گردن همسفرش انداخت. یوسف متعجب بود. _این کجا بوده..!؟😳 ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد...
⛔️دل سردی مردانه از کجا شروع میشود؟ 👈 از آنجایی که برای رسیدن به خواسته ها خود رابطه جنسی را سپر رسیدن به اهداف خود قرار می دهید 👠💍👓👜 خواسته های زود گذر مثل پول ! واز این قبیل نیازهای غیر عاطفی ❗️ اینجور خانم ها پیش خود چه میکنن ؟ ❌شما با این کار شاید به آن چیز که در سردارید برسید اما نمی دانید چیز مهمی را از دست می دهید ! ❌شما دیگر آن زن نیستید شما یک زن هستید که فقط برای رسیدن به خواسته خود رابطه را به بازاری تبدیل میکند که مرد خریدار و شما هستید ⛔️ شما فکر نکردید اگر همسرتان میخواست چیزیی را که سهم و حقش هست را بخرد اصلا شما را به عنوان انتخاب نمی کرد! و یک راست به بازار می رفت ! ❌ امیدوارم مطلب را فهمیده باشید دل سردی مردانه به هیچ وج نمی شود شاید دیر نشده از الان با پیش بگذارید نگذارید بعدها این حرکت ها را بخورید ••••❥⊰🕸🐚JOiN👇🏻 ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ‌‌
❤💍❤بخوانیم تابدانیم 🔺مواظب باش دیگران آنـ‌قدر همسرت راتحسین و تشویق نکنند که جای تـو رابگیرند... 🔻یک مـرد برای تشویق و تحسین بیش ازهر کسی به نیاز دارد ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍁🍂🍁🌿 🌿 🍁 🍂 ♥️ پشت هر مرد موفق که صبح ها قبل از همسرش از خواب بیدار میشود، برایش صبحانه آماده میکند و با بوسه و آرزوهای خوب به خدا میسپاردش... که بعد از رفتنش ، با عشق لباس هایش را اتو میکند و با عطری که دوست دارد روی چوب لباسی می آویزد... وقتی ظهر شد، گوشی را برمیدارد پیامکی مینویسد و میگوید "بدون تو هیچ چیز از گلویم پایین نمیرود " و به شام مورد علاقه ی همسرش فکر میکند و لباس زیبایی که به تازگی خریده است و میخواهد بپوشد... که میشود کتاب میخواند و توی دفترخاطرات مشترکشان از عشقی مینویسد که هر روز بیشتر میشود و هردویشان را وفادارتر میکند... به زمان آمدن همسرش که نزدیک شد ، زیباترین لباسش را میپوشد و موهایش را می بافد ، صدای زنگ که می آید میرود سراغ در ، آرام بازش میکند و همسرش را در آغوش میگیرد ، بعد با لیوان شربت کنارش مینشیند و از روزی که در خانه گذراند می گوید و شعر تازه أش را میخواند. پشت هر زن خوشبخت که عاشقانه دوستش دارد، که روزهای تعطیل زودتر از بانویش بیدار میشود ، نان تازه میخرد و صبحانه را آماده میکند ، برای بیدار کردن همسرش پرده هارا کنار میزند و نور را به مهمانی چهره ی پر آرامشش میبرد ، موهایش را نوازش میکند و می بوسد. ناهار را در کنارش درست میکند و مدام قربان صدقه ی مهربانی أش میرود ، بعد از شستن ظرف ها به گوشی همسرش که توی اتاق است پیامک میدهد "خانوم زیبایی که دلتان خرید میخواهد و هوس عکاسی کرده اید ، لطفأ لباس هایتان را پوشیده و برای رفتن آماده شوید " وقتی همسرش می آید و با ذوق در آغوش میگیردش ، میخندد و دست توی دست میروند که خوشبختیشان را با آدم ها تقسیم کنند. برای لباس های گلدار انتخاب میکند و توی اتاق پرو با چشمک میگوید "چقدر زیباتر شدی " هردو عاشقانه به هم نگاه میکنند و با دستانی پر از عشق میروند پاتوق همیشگیشان شام میخورند و بعد می آیند خانه. "پشت هر زندگی عاشقانه ای مرد موفق و زن خوشبختیست که برای عاشق ماندن تمام تلاششان را میکند" ! 🌿 🍁 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
⛔️دل سردی مردانه از کجا شروع میشود؟ 👈 از آنجایی که برای رسیدن به خواسته ها خود رابطه جنسی را سپر رسیدن به اهداف خود قرار می دهید خواسته های زود گذر مثل پول ! واز این قبیل نیازهای غیر عاطفی ❗️ اینجور خانم ها پیش خود چه میکنن ؟ ❌شما با این کار شاید به آن چیز که در سردارید برسید اما نمی دانید چیز مهمی را از دست می دهید ! ❌شما دیگر آن زن نیستید شما یک زن هستید که فقط برای رسیدن به خواسته خود رابطه را به بازاری تبدیل میکند که مرد خریدار و شما هستید ⛔️ شما فکر نکردید اگر همسرتان میخواست چیزیی را که سهم و حقش هست را بخرد اصلا شما را به عنوان انتخاب نمی کرد! و یک راست به بازار می رفت ! ❌ امیدوارم مطلب را فهمیده باشید دل سردی مردانه به هیچ وج نمی شود شاید دیر نشده از الان پا پیش بگذارید نگذارید بعدها این حرکت ها را بخورید کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ••••❥⊰🕸🐚JOiN👇🏻 ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ‌‌
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 #تاپــــروانگی 🕊🕊 قسمـت #شصت_وهشت ترانه که سی
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 🕊🕊 قسمـت ارشیا خیره شد به چشم های کنجکاو ریحانه و پرسید: _حتی اگه در مورد طاها باشه؟!😊 هیچ گناهی مرتکب نشده بود،😊 تمام سال های گذشته و حتی از وقتی پای سفره ی عقد با ارشیا نشسته بود، تمام ذهن و قلبش را متعلق به می دانست و بس! اصلا جایی و دلیلی برای فکر کردن به پسرعمویی که خودش ردش کرده بود نداشت. علاوه بر متاهل بودن متعهد هم بود، با این افکار تبسم کوچکی کرد و پاسخ داد: _حتی اگه در مورد پسرعمو باشه😊 _خواستگارت بوده نه؟😠 به صورت و فک منقبض شده ی ارشیا نگاه کرد، نمی دانست از کجا، اما حالا که بالاخره فهمیده بود باید دلش را آرام می کرد و خیالش را راحت. با خونسردی گفت: _بله، همه ی دخترا قبل از ازدواج یه تعدادی خواستگار دارن😊 _بعد از ازدواج چی؟ بهشون فکر می کنن؟😠 _نمی دونم من جای بقیه نیستم...☺️ _جای خودت جواب بده... لطفا😠 _نه! من بعد از ازدواج فقط به یه مرد فکر کردم اونم تو بودی.طاها برام با مردای دیگه فرقی نداره...☺️❤️ انگار نفسش را راحت بیرون فرستاد، موهایش را عقب زد و گفت: _از تو غیر از این توقع نداشتم! تمام سال هایی که باهم زندگی کردیم؛ البته به جز چند ماه اول که هنوز تحت تاثیر رفتار مه لقا و نیکا بودم، به تو داشتم و همه جوره خیالم راحت بوده ازت. همون موقع هام که پا پیش گذاشته بودم فریبا گفته بود پسرعموت خاطرخواهت بوده و بهش گفتی نه، می دونستم چرای نه گفتنت رو، ولی می ترسیدم. می ترسیدم ازینکه دلت با من نباشه و به و بنا به مشکلی که داشتی بهم بله داده باشی و یه روزی از دستت بدم. اما بعدها فهمیدم تو از جنس نیکا نیستی. پاکی، خیلی پاک تر و نجیب تر از اون! انقدری که حالا هم واهمه داری از اینکه چند ثانیه نگاهت به نامحرم گره بخوره و گناه کنی! باورت میشه هرچی به عقب برمی گردم تنها نقطه ی مثبت زندگیم رو آشنا شدن با تو می بینم؟ نسبت به زن ها عوض کردی. اون بذر کینه و انزجاری که نیکا با کثافت کاری هاش و مه لقا با جاه طلبی و مثلا روشنفکریش توی دلم کاشته بودن از بیخ و بن کندی. بجاش مهر پاشیدی و خوبی... چه عجیب بود اعترافات ارشیا و این فضای معنوی...☺️ توی دلش قند آب می کردند،.. با محبتی که از ته قلبش می جوشید چشم دوخته بود به ارشیا.. و از کسی خجالت نمی کشید، نه غریبه بودند و نه تازه عروس و داماد! اصلا کسی حواسش به آن ها نبود... دوست داشت باز هم بشنود. _همین ، این ریحانه، منو به خیلی جاها رسوند.😍☺️ یکیش پیدا کردن بی بی هست! درست پرتم کردی به دوران بچگی،😅 توی سی و چند سالگی مامان بزرگ دلشکستت رو پیدا کنی و بشی مرهم زخم کهنه ش! دست پدرت رو بگیری و ببری آشتی کنون... شاید اگه های تو نبود، امامزاده رفتنت و داستان مدام به سر زدنت نبود، همه چیز همونجور یخ و بی سر و ته پیش می رفت.☺️ صدای زنعمو حواسشان را پرت کرد، دوتا کاسه چینی پر از شله زرد گذاشت روی تخت و گفت: _ببخشید، از خودتون پذیرایی کنید آقا ارشیا. ریحانه جان دارچینم هست اگه دوست داری بریز خودت. نوش جانتون ارشیا محترمانه تشکر کرد و کاسه را برداشت. باز هم تنها شده بودند. _برات خبر مهم داشتم، اما گوشیت رو جواب ندادی😎☝️ خجالت زده سرش را انداخت پایین،🙈 ارشیا ادامه داد: _تا حالا به اعتقاد نداشتم، نمیگم الان خیلی دارم! اما نظرم در مورد خیلی از مسائل اعتقادی داره برمی گرده. مخصوصا با اتفاق های اخیر... اون از بچه و اینم از... _از چی؟ مگه چیزی شده؟😳 _بله😊 _خب؟... 😬 _نیکا و افخم رو گرفتن😊 _افخمو گرفتن؟! 😳جدی میگی؟ 😳خدای من... خبر به این مهمی رو الان باید بهم بگی؟😳 _از اونی گلایه کن که پیله دور خودش بسته بود!😉 _صبر کن ببینم... نیکا چه ربطی به افخم داره؟! انگار اسم اونم آوردی😳😧 _بله، چون همدست بودن!😊😐 _چی؟!😳 ادامه دارد... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت وقتى از سر جنازه آمد،... وقتى که که محاسنش به خون حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکر ریخت ، وقتى که از کنار سجاده خونین برخاست ، وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى شرحه شرحه شد، وقتى که و با سلام وداع ، چشمان او را به اشک نشاندند، وقتى که به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید، وقتى که خون و عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ، وقتى که ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد، وقتى که... در تمام این اوقات و لحظات ، بود که به او مى داد... و تو بود که وجودش را مى سترد. هر بار که از میدان مى آمد، تو از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى. حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت . این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت . خسته و شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت.... اکنون نیز دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى . همچنانکه از صبح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان گذشته است چنین کرده اى . ✨اما اکنون ماجرا متفاوت است.✨ اکنون این دل شرحه شرحه توست که بر دوش به سوى خیمه ها پیش مى آید. اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم ستوران به تو باز پس داده مى شود. براى تو تنها یک برادر زاده نیست... امیدها و آرمانهاى توست . تجلى دوست داشتنهاى توست... على اکبر پیامبر دوباره توست. نشانى از پدر توست . نمادى از مادر توست . على اکبر براى تو التیام شهادت محسن است . شهید نیامده. غنچه پیش از شکفتن پرپر شده. ، شهادت در دیدرس تو بود.... تو ساله بودى که فریاد را از میان در و دیوار شنیدى که _✨محسنم را کشتند و به سویش دویدى.... شهادت محسن بر دلت زخمى شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر. و تا على اکبر نیامد، این زخم التیام نپذیرفت. اکنون این مرهم زخم توست که به خون آغشته شده است... اکنون این زخم کهنه توست که سر باز کرده است. دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى . اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند روزه اى، تسلاى مصیبتى و... تو همیشه به نگاه اکتفا مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى. وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده. حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى. از آن پس ، هرگاه دلت براى تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى مى زدى. از آن پس... على اکبر بود و در دامان مهر تو. على اکبر بود و دستهاى نوازش تو، على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و... حسین بود و ادراك عاطفه تو. و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند. دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.... اما چگونه ؟... ادامه دارد....
‌ ‌ آقایان جزییات رو نمیبینن، چون دید نزدیکشون بد است مثلا گل سر خانوم رو یا حتی مدل موهاشو پس خانوم اگر تغییری ایجاد کردی باید به مرد بگید 🔹مثلا بگید مبل روجابجا کردم 🔹بگید ابروهام رو اینجوری بر داشتم قشنگه 🔹مهمان میخاد براتوت بیاد اگر میخاین شوهرتون کمک حالتون باشه یک لیست تهیه کنیدو بهش بگید فلان کارهارو تو انجام بده (میوه بیار چایی بیار بشقابها رو بیار) اگر نخواهید مرد انجام نمیده چون جزییات رو نمیبینه 🔷مثلا خانوم گوجه فرنگی رو تبدیل به گل رز کرده گذاشته رو سالاد اگر به مرد نگیید (عزیزم این گل رز که گذاشتم رو سالاد قشنگه) گل رز گوجه ا ی رو میخوره و میگه چرا گوجه ها رو اینقدر درشت خرد کردی😄 چون دید نزدیک مرد بد است ❣ ❣🌸.        ❌تحت هیچ شرایطی از خودتون بدگویی نکنید❌ 🔵معمولا همسرتون اگه چیزی بهتون میگه همون حرف های خودتونه و ایرادهاییه که خودتون از خودتون گرفتید و دوم اینکه به خودتون اهمیت بدید مطالعه کنید. 🔹همایش های افزایش اعتماد بنفس برید 🔹بهترین غذاها رو بخورید 🔹به زیبایی تون برسید آرایشگاه برید. 🔵اینجوری هم خودتون ذهنیتتون عوض میشه و هم در نظر اطرافیان ارج و قربتون میره بالا 🙇 دو نفری که عاشق همن، باید همدیگه رو به یه اندازه دوست داشته باشن. وقتی یکی، اون یکی رو بیشتر دوست داره و تند تند در عشقش پیش میره مثل وقتیه که دو نفر دارن یه فرش رو لوله میکنن و یکی تند تند میپیچه و اون یکی عقب میفته. نتیجه‌ش یه فَرشــه که نافرم پیچیده شده. 💞هر از گاهی دوست‌داشتن همدیگه رو بررسی کنین گاهی لازمه کنید تا اون بهتون برسه ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🌸🍃🌺🌸🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤ 🌷🐞🌷🐞🌷🐞🌷🐞🌷 انقد سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن! 😐 یه خانوم با ،یه جوری برخورد میکنه که خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه، چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه و نه غُر !!!😑 رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین ،😋 با سخت گیری زیاد حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن که ازش متنفرن😷 🔴🔵برای علاقه مند کردن مرد به خانه و زندگی، بهتر است او را در خانه راحت بگذارید، مردان از زنان سخت گیر و حساس و زودرنج گریزانند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷❣ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
❤️🍃❤️ 👌مواظب باشید ‼️ ‼️دیگران آن قدر همسر شما را تحسین و تشویق نکنند 👈❌که جای شما را بگیرند❌👉 یک مــــــــــــــــ👨ــــــــــــــرد برای 👏 و 👏 ⏪بیش از هر کسی به نیاز دارد . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405