eitaa logo
‌زُلفـــٰا!🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
276 ویدیو
72 فایل
‌‌‌‌‌﷽ ‌‌• . -∞↻خوشم‌ڪہ‌عاقبتم‌گره‌بہ‌زلف‌تو‌خورد...!(: اکثر پستا موقته پس سعی کن سریع سین کنی؛ . • ناشناس‌بگو:)🌱 https://daigo.ir/secret/21013283559 ±آرے... مَہ‌در‌مدار‌زݪـف‌تو‌تعریف‌مۍ‌شود؛ . • ------ ببین چی خبره 👀🚶 @Noora_graph
مشاهده در ایتا
دانلود
«به جای نوشتن از اساسنامه و شرح وظایف و رسالت برای خادمین هیأت، کافیست خادم خود امام حسین (علیه السلام) معرفی شود. خادمی که عمری پا به پای امام زیسته و آئین نوکری آموخته و هم البته می‌آموزد. کسی که با امام به کربلا آمده و خون سیاهش با خون‌های مطهر اصحاب عجین شده است. همان غلامِ سیاه اباعبدالله الحسین (علیه السلام)، حضرت جَوْن (علیه السلام)» @Karbalaiif
#امیر_من #نرجس_شکوریان_فرد #معرفی_کتاب این کتاب یکی از چندین کتابیه که از روی صدای یک امیر نوشته شده. امیری که اونقدر تو رو دوست داشته که سال ها پیش همه دارایش، همسرش، فرزندانش، خواهر و برادرش، بهترین دوستانش رو فدا کرد که شاید الان وسط این همه شلوغی، بشنوی صداشو.. حس کنی دوست داشتنشو.. و بخوای از اون بیشتر و بیشتر بدونی. 🎀 @karbalaiif 🎀
+برش کتاب...📚 ✨باید از بیابانی🏜رد میشد که میگفتند شب ها پر از جن و دیو است و خطرناک؛راه افتاد. شب🌙 خورده بود به بیابان. نه میتوانست توقف کند و نه برود. هرچه فکر کرد دید رفتن بهتر از ماندن. سرش را بلند کرد و چشم دوخت به آسمان —خدایا خودت دریابم با ذکر و دعا بیابان رارد کرده بود . ساعت های که تنهایی اش را باذکر و دعا گذرانده بود آرامش عجیبی پیدا کرده بود ... اَلا بِذِکره الله تَطمَئِنَّ القلوب +آگاه باشید که دلها❤️ تنها بایاد خدا آرامش می یابد🌱 @karbalaiif
+برش کتاب 📚 سرش را به میان دودست میبرد و با گریه میگوید: کسی که امام زمان خود را به درستی بشناسد،ازاو فاصله نمیگیرد... +اقیانوس_ مشرق🌅 @karbalaiif
+ 📚 یادت هست؟! که میگفتی مرا ببرید بهشت زهرا... پیش محمد علی دفنم کنید؛ محمد علی غریب است! به هوای من هم که شده سر مزارمان پیش تر بیایید' چشم مادر..؛ می برم؛ می سپارمت دستِ محمد علی فقط مادر! محمد علی را که دیدی،همدیگر را که در آغوش گرفتید؛محکم فشارش نده! هم بدن تو زخم است... هم بدن محمد علی... خوشی دنیایتان،مسلمان بودن و در راه اسلام کار کردن و فدا شدن بود! خوشی آخرتتان همنشینی با فاطمه و حسین(ع)... گوارایت باشد؛ مادر..! جای من هم به حسین و فاطمه سلام بدهید" @karbalaiif
#معرفی_کتاب +برشی_از_کتاب📚 درِ خانه امام`،در حالی باز شد که سرداران و لشکریان و درباریان با تفاخر و سوار بر اسب،دمِ درِ خانه منتظر بودند. و مردم... در کوچه ها و بر پشت بام ها' چشم به رهِ امام بودند. عطرِ خوشش♡همه جارا گرفت؛ ردایی بر دوشش.... عمامه ای از کتان بر سر... در دستانِ مبارک! بدون آنکه کفشی بر پا داشته باشد." گام هایی، استوار! وقار و طمانینه؛ جلوه ای الهی و نورانی با تکبیری که همه ی دل ها را تکان داد! جلوه عجیبی داشت؛حالِ امام و همه ای که با دو چشم می دیدند؛ با لب ها... تکبیر و تحلیل امام را همراهی میکردند! انتهای جمعیت به چشم نمی آمد' مردم پیاده و پا برهنه، همراهی میکردند و اشک،اشک،اشک به اراده ی هیچ کس نبود؛ #معرفی_کتاب #کتاب_خوب #یک_جرعه_کتاب #یک_برش_از_کتاب
ابوذر به شرمین نگاه کرد که باز هم کلماتش جادو کرده بودند.چشمان دختر ازشادی بچه ها می درخشید.همه توانش را به کار می بست تا شاگردانش خوشحال باشند.ابوذر نگاهی به برق چشمان شرمین کرد و روی دیوار نوشت: شرمین اعیونک جذابه!...(شرمین چشمانت چه زیباست♡) شرمین نوشته را روی دیوار که دید گونه هایش سرخ شد. 🍂 ✌️ 💔
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این‌طور میگی؟ مگه اولین باره میری ماموریت؟ لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه!من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست... •شهیدحمیدسیاهکالی مرادی اززبان همسرشهید• @karbalaiif
شهر‌خـدا شهرهاهمه‌درظرف‌مکان‌جای‌ندارند. خداوندمهربان‌درعالم‌شهری‌دارد‌؛که‌درظرف‌زمان‌‌قراریافته‌است... شهرخدافرصتی‌ست‌که‌وقتی‌نسیم‌ملایمش‌می‌آیدوتورا‌دربرمیگیرد؛فکرمیکنی‌برای‌همیشه‌باتو‌خواهد‌ بود؛ولی‌ناگاه‌مانند‌یک‌رویاتوراتنها‌میگذارد‌ومیرود‌وتنها‌خیال‌روی‌ماهش ‌باقی‌میماند ‌ودر‌روز‌مرگی‌‌هاپنهان‌میشود. شب‌وصالش‌بسیار‌کوتاه‌است‌وروز ‌فراقش‌بی‌طولانی.... |نویسنده: | @karbalaiif
•|🍃✨🦋|• مرد‌اسلحہ‌اش‌را‌ازروےِدوشش‌برمۍدارد. مۍگیردروبہ‌مݩ. حس‌می‌ڪنم‌الاݩ‌اسټ‌ڪه‌محمـد؛ ازجابرخیـزد. باسـراسلحہ‌اش‌پوشـیه‌ام‌راعقـب‌می‌زند. عصبانۍمی‌شوم. سرم‌رابرمۍگردانم‌روبہ‌مامور. خیره‌خیره‌نگاهش‌مۍڪنم. او‌هم‌بادقټ‌بہ‌خاݪ‌هاےآبی بالاےِابرو و زیرچانه‌ام‌نگاه‌مۍڪند. دوباره‌چشماݩ‌سرمہ‌ڪشیده‌ام‌را براندازمی‌کند؛ زودپوشیـه‌ام‌رامی‌ڪشم‌روےصورتم. منتظـرواڪنش‌مامور‌هسـتم...! @Karbalaiif