#ابـــوتــــرابـــــ🌷🍃
مثل طاووس که پرش قسمت کرکس نشود
بردن نام علے قسمت هر کس نشود😍😍😍
@zolfaghare_galbam
#فخر_ایران
اگر چه فتنه صهیون ستارهای را چید ،
به نام محسن فخری در آسمان غوغاست
قسم به صبح ظهور ، انتقام در راه است
قیام قاسمیون امتداد عاشوراست...
#سلیمانی_هستهای
#شهید_محسن_فخریزاده
#منتظر_انتقام_سختیم
@zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽ ⃟ ᯽•
در مسيـࢪ عشـ♡ــق
بايـد بگـذࢪۍ
از هــࢪچـه هسـت❣
‴ لَن تَنالُوا الْبِرَّ حتّٰى تُنفِقوا مِن مّا تُحِب‴
#رفیق_شهیدم
@zolfaghare_galbam
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
•᯽ ⃟ ᯽• در مسيـࢪ عشـ♡ــق بايـد بگـذࢪۍ از هــࢪچـه هسـت❣ ‴ لَن تَنالُوا ال
•᯽ ⃟ ᯽•
در مسيـࢪ عشـ♡ــق
بايـد بگـذࢪۍ
از هــࢪچـه هسـت❣
‴ لَن تَنالُوا الْبِرَّ حتّٰى تُنفِقوا مِن مّا تُحِب‴
#رفیق_شهیدم
⇝◌『🌸』
دلࢪبایۍ میکند
آن هٻبت والاي تۆ
هیبت ایݧ↯
آسمان سڕ خم ڪند
بر پاێ تۅ
#ࢪفیق_شهیدم
#شهید_محمدهادۍ_ذوالفقارۍ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»@zolfaghare_galbam ❤️
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
⇝◌『🌸』 دلࢪبایۍ میکند آن هٻبت والاي تۆ هیبت ایݧ↯ آسمان سڕ خم ڪند بر پاێ تۅ #ࢪفیق_شهیدم #شهید_محمده
•○●●○•
میگفت↯
من زشتم اگہ شهید بشم کسۍ بࢪام کاࢪۍ نمۍ کنہ
تو بࢪام پوستࢪ بزن معࢪوف بشم
ما کہ شما ࢪو فࢪاموش نمۍ کنیم ࢪفیق
#ࢪفیق_شهیدم
@zolfaghare_galbam
•-🕊⃝⃡♡-•
مـانـدیـم وشـمـا
بـال گـشـودیـدازایـن شـهـر🕊
رفـتـیـدبہ جایـےڪہ
ببینیـد خدا را ...🌱
#شهید_غلامحسین_براتیروبیات
#شهید_محمد_محمودی
#شهید_محمد_ابوترابی
#زیارت_نیابتی
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»@Zolfaghare_galbam ❤️
•-🕊⃝⃡♡-•
زندگــی
⇦از شہادت آغاز میشود
آنانڪھ یڪعمرمردهاند ،
یڪلحظہهمشهیدنخواهندشد🥀
#شهید_غلامحسین_داوودی
#شهید_حسین_شڪمبرابادی
#شهید_علیرضا_ضیاء
#زیارت_نیابتی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
@zolfaghare_galbam ❤️
●وقتۍ ضـارب علۍ را بـاچـاقوزد🔪
ماپیڪرغـرقخـونشرا بھ
ڪنـاری ڪشیدیـم
پیـرمردۍآمـدوگفـت :↶
"خـوب شـد؟همیـنومۍخواستۍ؟
بھ تـوچھ ربـطۍ داشـت؟
چـرا دخـالت ڪردی؟"
علۍبـاصداۍضعیـفیگفـت↶
『حـاجآقـافڪرڪردمدختـرشماسـت،
مـنازنامـوسشـمادفـاعڪردم☝️🏻』
#شهید_علی_خلیلی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@zolfaghare_galbam ❤️
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
●وقتۍ ضـارب علۍ را بـاچـاقوزد🔪 ماپیڪرغـرقخـونشرا بھ ڪنـاری ڪشیدیـم پیـرمردۍآمـدوگفـت :↶ "خـوب شـ
•-🕊⃝⃡♡-•
تنهاراهِرسیدن بھ ⇠سـعـادت
فقـــط بنـدگۍِخُــ♡ــداسـت..!
شهیـد امربھ معـروف
علۍخلیـلۍ🕊
#شهیدانھ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانۍمنتشࢪنشدهاز
《شـھـیدمحسنفخࢪۍزاده》
دربارۀ 《سࢪداࢪحاجقاسمسلیمانۍ》
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»@Zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•『بخـٺبـازایـداز اڹدر
ڪھ یڪیچـوڹتـودرایـد
روۍزیباۍتـودیـدن
دردولـتبگشـایـد』•
•سالروز زمینیشدنت مبارڪ رفیق⚘
#شهید_رسول_خلیلی|#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@zolfaghare_galbam ❤️
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
•『بخـٺبـازایـداز اڹدر ڪھ یڪیچـوڹتـودرایـد روۍزیباۍتـودیـدن دردولـتبگشـایـد』• •سالروز زمینیشد
•-🕊⃝⃡♡-•
تـــو⇦ دمۍسڪوٺ
در ایـڹ دنیـاۍ⇩
پـــر هیـاهـویۍ↻
⚘تولـدتمبارڪرفیـق⚘
#شهید_رسـول_خلیلی
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸ماجرای شنیدنی انتقاد ی رزمنده از شهید همت🌸
@zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم باید برم... 😭🍃
#سردار_دلها
@sardar_galbam❤️
{🌦🌱}
#حرفقشنـــگ🍭🍓
🌸داشتمیگفت:↓
جوریزندگیکنکه
کسانیکهتورومیشناسند اماخدارانمیشناسند،
بهواسطهیآشناییباتو باخداآشناشوند...!🙂💛
#خیلیحرفهها
@sardar_galbam❤️
28.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سپاسگزاریم #حاج_قاسم برامون کم نذاشتی
@zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین باری ک ترس از #حاج_قاسم رو تو چشماتون دیدم خوب یادمه😏
@zolfaghare_galbam ❤️
【 🌸 】❛❜
نمــاز اول وقـت یعنے:
خـدایا تـو الویت اول زندگیمے
نمازت سࢪد نشہ مومـن😉
#نماز_اول_وقت✨
@zolfaghare_galbam ❤️
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_یکم 💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آ
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@zolfaghare_galbam ❤️