#عیدی_شهیدانه🌷
#چراغ_راه🌙
توی عملیات بدجور مجروح شده بودم و بین عراقیا گیر کرده بودم..
تیر از شکم وارد شده بود و از پهلوم بیرون اومده بود..😞
از درد به خودم میپیچیدم و پامو به زمین میکشیدم..از درد نفسم داشت بند میومد..🥺
تو اون اوضاع هر وقت نفسم برمی گشت فقط یه چیز میگفتم:
خدایا غلط کردم که گناه کردم..😭
…<[حالام حرفم با شما اینه:
تا به غلط کردن نیفتادید یه غلطی بکنید...😓
همون که گفتن:موتوا قبل از تموتوا..حاسبوا قبل از تحاسبوا..
و آوینی چقد قشنگ گفت:هنر آنست که بمیری قبل از آنکه بمیرانندت..🍃]>…
🌱|...
تو همین اوضاع و احوال و بی حالی بودم که دیدم یکی بالای سرم وایساده..😥
یهو دستشو آورد طرف من و من رو کشید..😰
زخم پهلوم شکافته شد.. 🤕🥵
اومدم بگم ولم کن که..
دیدم سید مهدی موسویه..!
که باهاش عقد اخوت خونده بودم..😍
با هر زحمتی بود منو با خودش کشید و برد..
با اینکه اونموقع باز عراقی ها ما رو دیدن و چندتا تیر به دست و پام خورد ولی نجات پیدا کردیم.. بعدا فهمیدم هرکی جا مونده بود مفقود شده..😔
سید مهدی منو تا پشت یه تپه خاکی کشوند و رفت..
من توی یه گودال داشتم تو خون خودم دست و پا میزدم تا اینکه از هوش رفتم و دیگه چیزی متوجه نشدم..
🌱|...
چشمامو که باز کردم تو بیمارستان شهدای تجریش بودم.
۱۰روز از روز مجروحیتم می گذشت.
بعدا فهمیدم فردای اون روز توی پاتک عراقیها ، سیدمهدی که آرپی چی زن بوده یه تیر میخوره وسط پیشونیش و شهید میشه..😔
اما وقتی مرخص شدم و رفتم خونه،دیدمسید مهدی بالاسر تختم، وایساده..🥺
سید مهدی شهید شده بود اما من میدیدمش..🍃
👇
بهم گفت:ما رسم رفاقت رو بجا آوردیم..
همون شب اول که آوردنت، اومدیم دیدنت..🥰
تو هم سعی کن تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها رو "شمرده شمرده" بگی..
هرکی این کار رو انجام داده سود کرده..
✨بانفس گرم:حاج حسین یکتا🍃
یادمان نهرخَیِّن🌊🌴
#مادری_با_مدد_مادرسادات🌸
🖋|‴زُلفـــــا…
@zolfanevesht