🌱|...ششمـ
چند روزی میشد که خیلی خسته بودم..
خسته از شب بیداری و خسته از نداشتن وقتی برای خودم😫😢
چند روزی میشد ک درگیر مروارید های کوچک فرشته ی دوم زندگی ام بودم و این درگیری اما..
عجیب شیرین بود..🍃
نمیفهمم شب را چگونه ب صبح رساندم اما امروز بعد از آغوش گرفتن طفل شیرخوارم احساس کردم چقدر شیرین است..💞
با خودم گفتم اصلا چیز دیگری به اندازه ی در آغوش گرفتن این فرشته ی زمینی شیرینی دارد؟😍
صورتم را ب صورتش چسبانده بودم🥰و دلم غنج میرفت..💖
بااینکه چشمانم آنقدر پف کرده بود ک خودم را نمیشناختم و سرگیجه و سردرد مهمان ناخوانده ام شده بودند اما در همان لحظات با لبخند از این میهمانان در حال پذیرایی بودم و باخودم میگفتم نه!
هیچ چیز دیگری از این شیرین تر نیست...👌
نگاهش کردم:
با چهره ی معصومانه اش به من لبخند می زد
انگار او هم شنیده بود که باخود چه میگفتم😊
براستی حسی شیرین تر از حس عشق به این فرشته های زمینی هست؟!..
🖋به قلم:z. sun
(ارسالی اعضا)
#صبح_دلانگیز_یک_مادر🥰
#مادری_عشق_است❤️
#مادری_با_چشمهای_پف_کرده😊
@zolfanevesht