دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈🏻 مراسم چادرگذاری😍🌹
جشن تکلیف دختران عراقی که از طرف آستان قدس حسینی برگزار شده در شب میلاد کریم اهل بیت🥰🥰
#زن_عفت_افتخار
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه #گامهای_عاشقی💗 قسمت137 بعد از خوندن نماز ودعا آماده شدیم و سمت تپه نور الشهد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#گامهای_عاشقی💗
قسمت138
از جوابهای کوتاهش متوجه شدم خبریه ...
دلم میخواست بپرسم ،ولی با خودم گفتم اگه نیاز به دونستن من بود حتما علی بهم میگفت
چند لحظه ای نگذشت که یه آقایی
به سمت ما آمد و علی رو صدا زد
علی هم بلند شد و به سمتش رفت همدیگه رو بغل کردند علی هم منو به اون آقا معرفی کرد و اون آقا رو هم به من معرفی کرد
اسمش حاج اکبر بود
حاج اکبر : داداش شنیدم داری راهی میشی،،التماس دعا ما رو فراموش نکنیااا....یه موقعی پریدی رفتی دست ما رو هم بگیر
حرفاش نامفهوم بود برام از چی داشت صحبت میکرد کجا قرار بود بره !
دنیایی سوال ذهنمو درگیر کرده بود
علی بحث و عوض کرد از حاج اکبر خواست دهه اول محرم به دانشگاه بیاد واسه روضه خوانی و مداحی کردن
حاج اکبرم هم با کمال میل قبول کرد
ولی من همچنان توی فکر بودم
حتی متوجه رفتن حاج اکبر نشدم
علی: آیه؟ آیه خوبی؟
_اره ،خوبم
علی : بریم؟
_اره بریم
با علی رفتیم سمت خونه ما ناهار و باهم خوردیم وبعد از ناهار گفت با کسی قرار داره و نمیتونه بیشتر بمونه منم اصرار نکردم و خداحافظی کردیم توی ذهنم پر از سوالای بی جواب بود علی چه چیزی رو داشت از من پنهان میکرد.
ٰٖ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#گامهای_عاشقی💗
قسمت139
دهه اول محرم شروع شده بود قرار شده بود هر روز ساعت۱۶-۱۸ در نماز خونه مراسم بگیریم اصلا فکرش هم نمیکردیم مورد استقبال قرار بگیره نماز خونه جای سوزن انداختن نبود
حتی خودمون هم جایی برای نشستن نداشتیم و از داخل حیاط به روضه ها گوش میدادیم
روضه خوندن حاج اکبر
دل سنگ رو هم نرم میکرد
هر روز بعد از اتمام مراسم
دم در ورودی نماز خونه میایستادیم و به سر بچه ها گلاب میپاشیدیم
هفتم محرم بود
مثل همیشه یه گوشه ای از محوطه نشسته بودمو به روضه گوش میدادم
روضه جانسوز حضرت علی اصغر
حالم دست خودم نبود
بعد از مدتی علی کنارم نشست
علی: آیه چند وقتیه که میخوام یه چیزی بهت بگم ولی اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم
با شنیدن حرفاش بنده دلم پاره شد چیزی نگفتم
علی: آیه امروز روز حضرت علی اصغره ،ماه محرم بوی تنهایی میده ،بوی بی کسی میده،
بوی بی یاوری میده،
آیه تو اگه اون زمان بودی چیکار میکردی؟میموندی و حضرت زینب و همراهی میکردی یا از قافله عشق جدا میشدی؟
نمیدونستم چرا این سوالات رو میپرسه
بدوند تردیدی گفتم: خوب معلومه که همراه حضرت زینب میشدم
علی: آیه ،اگه حضرت زینب هم الان نیاز به همراه داشته باشه ،نیاز به کمک داشته باشه ،همراهش میشی؟
اشک توی چشمام حلقه زد نگاهش کردم
به چشمای آبی پر خونش نگاه کردم
_ چرا اینا رو میپرسی علی؟
علی اشک از چشماش جاری شد : حرم بی بی الان در خطره ،نیاز به کمک و همراه داره ، میای همراه خانم بی بی زینب بشیم ؟
حالا دیگه متوجه اون همه پنهان کاری هاش شدم حالا متوجه حرف حاج اکبر شدم
چیزی نگفتم و از جایم بلند شدمو رفتم سمت نماز خانه علی هم چیزی نگفت
بعد از تمام شدن مراسم
علی به سارا گفته بود که بمونم با هم بریم خونه سارا همراه امیر رفت
منم و با تعدادی از بچه ها مشغول تمیز کردن نماز خونه شدیم بعد از تمام شدن کار
کیفمو برداشتمو وارد محوطه شدم
علی نزدیک ورودی دانشگاه منتظرم بود
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت140
روز تاسوعا ، روز رفتن علی بود
علی گفته بود که زود برمیگرده ،گفته بود واسه اربعین میاد تا باهم به کربلا بریم
یه روز قبل از رفتنش رفتیم و کارای پاسپورتمونو انجام دادیم
بعدش رفتیم خرید برای سفرمون
شام و باهم بیرون خوردیم و رفتیم خونه پدر علی اوضاع خونه زیاد خوب نبود
مادرش کنار سجاده اش نشسته بود و دعا میخوند و اشک میریخت
همه سکوت کرده بودن
هیچ کسی تا صبح پلک روی هم نگذاشت
علی ساعت ۱۰ پرواز داشت
بعد از نماز صبح
شروع کردم به مرتب کردن وسیله هاش داخل ساک علی هم یه گوشه نشسته بود و نگاهم میکرد بعد از مدتی بلند شد و لباسش رو پوشید با دیدنش توی لباس سپاه گریه ام گرفته بود خواستم صبور باشم ،خواستم نشکنم ،،اما نشد چه طور تحمل کنم دوریتو
چه طور تحمل کنم ندیدنت رو
چه طور تحمل کنم نشنیدن خنده ها تو
اصلا زنده میمونم؟
اصلا بدون تو چقدر میتونم تحمل کنم؟
علی : آیه جان آماده شو بریم خونه شما از بابا مامان خدا حافظی کنم
_باشه
لباسمو پوشیدم
و از اتاق رفتیم بیرون
مادر علی با دیدن علی توی این لباس
بغلش کرد و صدای گریه اش بلند شد
حق هم داشت ای کاش من جای مادر علی بودمو شیون سر میدادم ای کاش میشد گفت نرو علی ،تو رو به جان آیه نرو ...
علی شروع کرد به بوسیدن دست و صورت مادرش بعد هم از همه حلالیت خواست و از خونه بیرون رفتیم علی پوتینش رو پاش کرده بود چشم دوخته بودم به پوتینش نشستم و بند های پوتینش رو توی دستم گرفتم خواستم کار آخر رو خودم انجام بدم میخواستم خودم به خودم بگم
دیگه وقته رفتنه
میخواستم بگم منم همراهتم ..
علی سکوت کردو نگاه میکرد
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
ایکاش راه طولانی میبود و من بیشتر درکنارت میبودم ای کاش مسیریمون پایانی نداشت .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت141
بعد از رسیدن به خونه
در حیاط و باز کردم
انگار همه منتظر بودن
همه داخل حیاط جمع شده بودن
بعد از سلام و احوالپرسی
روی تخت نشستیم
منم رفتم کنار بی بی نشستم
همه از حال خرابم با خبر بودن
نمیدونستن دوری علی چه بلایی قراره سرم بیاره ...
انگار عقربه های ساعت امروز زودتر از همیشه در حال سبقت گرفتن بودن
بعد از نیم ساعت
علی بلند شد و از همه خداحافظی کرد
علی از امیر خواست تا اونو به فرودگاه برسونه
من هر چه اصرار کردم که همراه شما بیام
علی قبول نکرد ،،گفت: خداحافظی کردن اون لحظه برات سخت میشه
گفتم : مگه نگفته بودی همراهم باش ،همه جا ،نمیخوای که رفیق نیمه راه باشم ؟ میخوای ؟
علی لبخندی زد و رضایت داد
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
تا برسیم به فرودگاه فقط بوی عطر لباسش رو استشمام میکردم که آرومم کنه بعد از رسیدن به فرودگاه از ماشین پیاده شدیم
امیر، علی رو درآغوش گرفت و گریه میکرد
بعد علی به سمت من برگشت
علی: خانومم حلالم کن! ببخش که اذیتت کردم این مدت!
همونطور که اشک میریختم گفتم: آقا سید، زمانی حلالت میکنم که برگردی! چشم به راهم نزاری اقا سید؟
علی لبخندی زد : خیلی وقت بود که سید صدام نکردی ،ولی خانومم عمر دست خداست
_میدونم، تو نیت شهادت نکن ،بقیه اش و خدا خودش هر چی صلاح میدونه اجام میده
علی صدای خنده اش بلند شد : چشم، چشم خانومم با خنده هاش جون گرفتم
علی: من دیگه باید برم ،آیه مواظب خودت باش، قرار شد همراهم باشی ،با صبرت همراهم باش
_ باشه
با رفتن علی انگار یه تیکه از وجودم در حال جدا شدن بود هر لحظه دور شدنش ضربان قلبمو کند تر میکرد انگار نفسم به شمارش افتاده بود
روی زمین نشستم و بلند بلند نفس میکشیدم
به کمک امیر سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردیم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#گامهای_عاشقی💗
قسمت143
بلاخره بعد از نیم ساعت دوباره گوشیم زنگ خورد نگاه کردم همون شماره بود بدون معطلی جواب دادم
_الو ...
الو آیه ..خوبی؟
با شنیدن صدای علی زبونم بند اومده بود
علی: آیه ؟ الو ؟ صدامو میشنوی؟
_جانم.. میشنوم صداتو !
علی: خوبی؟ چرا گوشیتو برنداشتی؟
_ببخشید علی جان ،یادم رفت گوشیمو کجا گذاشتم
صدا خنده اش بلند شد : خانم ما رو باش گفتم این دو روزی چشم از گوشیت برنداشتی و منتظرم بودی
_منتظر که بودم ،از انتظار زیادی حواسم پرت شد ، خودت خوبی؟ غذا میخوری؟
اون جلو جلوها نریااا علی...
علی: چشم ،چشم ،من همین عقب میمونم به بچه ها روحیه میدم که برن جلو خیالت راحت باشه
_علی بازم زنگ بزن برام ،علی نبودنت و ندیدنت خیلی سخته لااقل صداتو بشنوم آروم بشم
علی: باشه خانومم،سعی میکنم هر موقع وقت آزاد پیدا کردم اول با تو صحبت کنم ،الانم باید برم به بچه ها روحیه بدم کاری نداری؟
_نه قربونت برم ،مواظب خودت باش
علی: تو هم مواظب خودت باش به همه سلام برسون،یا علی
_چشم یا علی
بعد از تمام شدن تماس یه نفس راحتی کشیدم
بی بی که مشخص بوده خیلی وقته اومده
رو به روم ایستاده بود و میخندید
بی بی:از قیافه ات مشخصه که آقا سید بود
لبخندی زدمو گفتم: اره ،علی بود سلام رسوند
بی بی: سلامت باشه...
ٰٖ
@Mojaradan ٖ ٰ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Tahdir joze28.mp3
4.04M
📖تحدیر:جزء بیست و هشتم
🎙با صداے: استاد معتزآقایے
#جزخوانی_تحدیر 28
#معتزآقایی
🔴 دعای روز بیست و هشتم ماه رمضان
🔹 اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ، وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ، وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ، يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ.
🔺 خدایا بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن، و مرا با تحقق درخواستها اکرام فرما، و از میان وسایل وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای که پافشاری اصرارورزان مشغولش نسازد.
🌕 فضیلت و ثواب روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم :
🌺 روز بیست و هشتم، خداوند در «جنّه الخلد» صد هزار شهر از نور براى شما بنا مى کند؛ در «جنّه المأوى» صد هزار کاخ نقرهای به شما ارزانى مى دارد؛ در «جنّه النعیم» صد هزار خانه از عنبر خاکسترى رنگ به شما عطا مى کند؛ در «جنّه الفردوس» صد هزار شهر به شما مى دهد که در هر شهرى هزار حجره است؛ در «جنّه الخلد» صد هزار منبر از مشک به شما ارزانى مى دارد که در درون هر منبرى هزار اتاق از زعفران قرار دارد و در هر اتاقى هزار تخت از مروارید و یاقوت نهاده شده که بر هر تختى همسرى از حوریان بهشتى نشسته است.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۹
39.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-قراربزاریمبعد سحر برای تعجیل در ظهور مولامون دعای فرج بخونیم
در ماهِ ضیافت خدا ✨''
‹🕊.🌱› #قرار_مهدوی
‹🕊.🌱› #امام_زمان
#سلام امام زمانم
#صبحت بخیر و خوشی
فقط چند ضیافت دیگر
تا جمع شدن سفره مهمانی خدا باقیست!
و چشمان من هنوز برای دیدار شما
که صاحب سفرهاید لایق نشده ...
پدر مهربانم
نگذارید این حسرت، به درازا بکشد ..
🍃اگر نباشۍ
سنگ روے سنگ بند نمیشود ڪه هیچ...
آسمان به زمین میرسد...
مے دانم ڪه هستی
فقط...
ڪاش پیدایت میڪردم...
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
هر روز با امام زمان عج عهد ببندیم🌱
📝 من گناه میکنم، تو جورش را میکِشی
سندش؟ «طولانی شدن غیبتت» 😔
🎧 با نوای استاد فرهمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «کم کار میکنیم»
👤 حجت الاسلام جعفر ناصری
دلیل بهره نبردن ما از اتصال به امام زمان چیست⁉️
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به
تواشیح اصلی اسماء الحسنی ☺️
چقدر گوش دادنش حس خوبی میده 😍😍
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__ زائران امام هشتم غافلگیر شدند!
حس فوق العاده
دریافت غذای متبرک حضرت از جایی که فکرش را هم نمیکردند...💖
#چهارشنبه_های_امام_رضایی...♥️
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
#اسرار_مهدوی
🌙 انتظار فرج در کتاب مقدس #یهود
⚡️شور و التهاب انتظار #موعود آخرالزمان در تاریخ پرفراز و نشیب یهودیت موج مى زند. در عهود قدیم از کتاب مقدس سفر #مزامیر داوود مزمور 37 مى خوانیم:
☘«به جهت وجود #اشرار و #ظالمین مأیوس مشو؛ زیرا نسل ظالمین از روى زمین برچیده خواهد شد و منتظرین عدل الهى #وارثان_زمین خواهند شد. و کسانى که مورد #لعن_الهی واقع گردند بینشان تفرقه خواهد افتاد. و انسان هاى صالح کسانى هستند که وارثان زمین شده و تا پایان تاریخ در روى زمین زندگى خواهند کرد». (1)
⚡️تب و تاب انتظار دخالت اعجازآمیز خداوند در دوران سیطره #والیان_رومی بر #فلسطین به اوج خود رسید و به همین علت هنگامى که یحیاى تعمید دهنده ندا داد: «توبه کنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.»(2) توده هاى مردم پیام او را با جان و دل شنیدند، کلمات هیجان آور او دل هاى شنوندگان را تکان مى داد و الهام بخش گروه هاى ستمدیده و بینوایى بود که همواره آتش شوق انتظار براى قیام #مسح_شده_خدا در قلوبشان زبانه مى کشید.
📚1-کتاب مقدس، سفر مزامیر داوود.
2- متّى، 3/2.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2